نویسنده: ناصر فکوهی

 

زیباشناسی همواره به گونه‌ای، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، دعوی استعلایی بودن داشته است: یونانیان «عصر طلایی» بر آن بودند که زیبایی‌های هندسی، زیبایی خدایان‌شان و الگوهایی قابل اندازه‌گیری و ترسیم و تقلید هستند و راه رسیدن به آرمان‌های زیبا‌شناختی در همه زمینه‌ها، از هنر تا سیاست، تلاش برای رسیدن به آرمان‌های خدایی در همه این حوزه‌ها به گونه‌ای است که در جهان «نامحسوس» دیگر «محفوظ»اند.
رومی‌ها درتداوم تمدن یونانی (فور، 1988)، سنت تجسمی- هندسی خداشناسانه را در نظام سیاسی چند خداگرا (1) و انسان شکل‌انگار(2) خود تضمین کردند و هر چند اروپا با سقوط رم تا چندین قرن در سردرگمی قبایل کوچنده‌ای بود که از مناطق سرد و سر سخت شمال به سرزمین‌های گرم و حاصلخیز جنوب رسیده بودند و هنوز قادر نبودند میان زیبایی محسوس زمینی و زیبایی آرمانی آسمانی پیوندی برقرار کنند، ولی از رنسانس بار دیگر، ورود گسترده پیکره‌ها و تصاویر نقاشی شده انسان‌ها بر نماهای برونی و درونی کلیساها و سپس کاخ‌ها نشان داد که پیوند این همانی میان امر زیبا و امر مقدس، بار دیگر به اندیشه‌ای غالب بدل شده است.
قرن‌ها بعد، حتی زمانی که امپرسیونیست‌ها، فوتوریست‌ها و اکسپرسیونیست‌ها و سرانجام نقاشان و مجسمه‌سازان انتزاع‌گرا و بدوی‌گرا (3) (فکوهی، 1391 ب: 58-45) پا به عرصه هنر گذاشتند، به ظاهر این پیوند شکسته شده بود، ولی در واقع بار دیگر و به گونه‌ای دیگر باز تولید شد. واقعیت آن بود که هنر مدرن، پیش از آن که گسستی از استعلا به شمار بیاید، تفسیر جدیدی از انسانی استعلایی شده عرضه می‌کرد: نوعی انسان محورگرایی (4) در برابر خدامحورگرایی (5) غالب در تمدن باستان.
در این حال و در حالی که تمدن مرکزی اروپایی دیدگاه‌ها و برداشت‌ها و مفاهیم خود را از قرن شانزدهم به همه جهان دیکته و تحمیل می‌کرد، تمدن‌های «حاشیه‌ای» از تمدن‌های باستانی رقیب اروپا، همچون مصر و ایران گرفته تا تمدن‌های متأخرتری چون هند و چین و امریکای پیش کلمبی و اشکال تمدنی و فرهنگی کوچک ولی ارزشمندی همچون هنر بومی آفریقایی، آسیایی یا اقیانوسیه‌ای نیز حوزه‌هایی را تشکیل می‌دادند که هر چند پیوند میان امر زیبا و امر مقدس در آنها نیز مشهود بود، ولی این امر به دلایل عمدتاً سیاسی و ژئوپلیتیک هرگز به اوج «منطقی» آن در هنر اروپایی یعنی جهان شمولیت مبتنی بر قدرت نرسید و نتوانست ساختارهای تثبیت شده و به ظاهر «طبیعی» و «ذاتی» را برای نوع خاصی از تفکر و برداشت‌های حسی درگستره‌هایی بزرگ جا اندازد و در واقع تحمیل کند.
این مردمان و فرهنگ و هنر آنها بر عکس عمدتاً در روابطی دست‌کاری شونده قرار گرفتند، به شکلی که دستاوردهای تمدنی‌شان عموماً یا به اشیا «موزه‌نگارانه» و یا کالاهای مورد مبادله در حراج‌های اشرافی اروپایی بدل شدند و یا به مواد خامی برای الهام بخشیدن به هنرمندان مدرنی که «بدوی‌گرایی» برایشان نوعی فضیلت و حتی نوعی «اخلاق‌گرایی» در برابر رویکردهای خشونت‌بار و تحقیرآمیز استعماری نسبت به هنر و فرهنگ غیر اروپایی تلقی می‌شد.
با وجود این، «بدوی‌گرایی» که خود گونه‌ای از «بیگانه‌گرایی» (6) (سعید، 1368) به شمار می‌آمد، زمانی که پس از امواج گیرنده‌اش در فاصله دو جنگ جهانی دوم فرود آمد، بار دیگر زمینه را برای همان «بیگانه‌گرایی» باز کرد که دوباره به تعریف جهان، هنر، استعلا، تمدن، ذوق و سلیقه و در یک کلام به تعریف فرهنگ برای همگان پرداخت و باز هم از میان موضع اروپا محور و با همان رویکرد دست‌کاری کننده و نابرابر.
امروز ما در چنین موضعی قرار گرفته‌ایم، موقعیتی که در آن هنر به دلیل محوریت و غلبه تقریباً کامل رویکردهای اقتصادی در جهان، بدل به امری عمدتاً کالایی شده است. موقعیتی که در آن، وابستگی امراقتصادی به امر سیاسی، هنر را در معرض همه گونه دست‌کاری‌های سیاسی نیز قرار داده است.
در این میان قربانیان اصلی، عظیم انسانی و انسان‌هایی هستند که از سر ذوق و علاقه، یا از سر درد و رنج‌هایشان، در هر گوشه‌ و کنار از جهان، آثار خود را خلق کرده‌اند و در نومیدی آرزوی امکان‌یافتنی برای تداوم خلاقیت خویش را دارند.

پی‌نوشت‌ها:

1. polytheist.
2. anthropomorphism.
منظور از انسان شکل انگاری، باور به شباهت فیزیکی انسان به خداوند است.
3. prunutuvust.
4. anthropocentrism.
5. theocentrism.
6. exotism.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.