نویسنده: ناصر فکوهی

 

در اندیشه ایران باستان، یکی از بزرگ‌ترین دیوها یا شیاطین، «دروغ» بود و مردمان و حتی پادشاهان بیشترین هراس را از این پدیده اهریمنی داشتند و بر آن بودند که همچون خشک‌سالی و جنگ می‌‎تواند سرزمین آنها و همه انسان‌ها را به باد فنا دهد (بهار، 1373؛ بویس، 1376-1374؛ نمایه تهران، 1392). در ادبیات فارسی پس از اسلام و در دین اسلام، نیز دروغ از گناهان بزرگ به حساب می‌آمده است و در زبان ما، دروغ و مشتقات بی‌شمار آن همچون ریا و تزویر، چاپلوسی، نیرنگ و غیره به تعداد بی‌شماری مفهوم می‌رسند که این خود گویای دغدغه اجتماعی و کاربردهای بی‌اندازه چنین پدیده‌هایی در نظام‌هایی اجتماعی است که با این زبان در طول چند هزار سال، سر و کار داشته‌اند. با این وصف در تحلیلی عمیق‌تر از نظام اجتماعی و با کنار گذاشتن اشکال مختلف «زمان‌پریشی»، یعنی به کار بردن درک امروزی خود برای فهم مفاهیم باستانی، می‌توانیم با رویکردی دیگر به پدیده دروغ بنگریم که گاه در نزد اندیشمند فرزانه‌ای چون سعدی، با دیدگاهی بسیار اجتماعی و حتی شاید به معنای «جامعه‌شناسانه» نیز دیده می‌شود که سخنش به ضرب‌المثلی بدل شده: «دروغ مصلحت‌آمیز به از راست فتنه‌انگیز»؛ بنابر این در این یادداشت کوتاه بحث ما بیشتر درباره پدیده «دروغ» به مثابه یک سازوکار اجتماعی است و طبعاً نوعی آسیب‌شناسی از آن که در نهایت ما را به این نکته می‌رساند که خارج شدن این سازوکار از اشکال متعارف خود می‌تواند به شدت به یک نظام اجتماعی ضربه بزند، در عین حال که وجود آن در همه نظام‌های اجتماعی همان گونه که خواهیم گفت، تا حدی ناگزیر است. این نگاه نهایی را نیز در این درآمد، اضافه کنیم که رویکرد به موضوع در اینجا به هیچ عنوان رویکردی اخلاقی نیست که جای و مقام خود را دارد.
نخستین بحثی که می‌توان از لحاظ اجتماعی درباره این موضوع مطرح کرد، این است که اگر دروغ را نوعی «پنهان کردن، یا تغییر تعمدی یک واقعیت به وسیله سوژه اجتماعی» بدانیم، باید در برابر خود چندین پرسش را مطرح کنیم: چرا سوژه اجتماعی دروغ می‌گوید؟ آیا سوژه به مثابه «فرد» دروغ می‌گوید یا به مثابه نماینده‌ای از یک «نقش» اجتماعی؟ آیا دروغ سازوکاری ضروری یا ناگزیر در جامعه به حساب می‌آید؟ آیا آگاهی فرد نسبت به «واقعیت» و «عدم واقعیت» در یک نظام معنایی - زبانی، آگاهی مبتنی بر داده‌هایی عینی و مستدل و منطقی است و آیا فرد در آنچه راست یا دروغ می‌پندارد یا درباره اثر اجتماعی این راست گویی یا دروغ گویی دچار توهم نیست؟ آیا دروغ را باید بخشی از آنچه «صحنه‌پردازی زندگی روزمره» در تعبیر ایروینگ گافمن (1975) می‌نامیم، دانست؟ آیا تعمیم ساختارهای دروغ از سطح فردی به سطح اجتماعی از خلال ساختارهای قدرت، می‌تواند مابه‌ازاهای آسیب‌شناختی سخت داشته باشد و آیا اصولاً می‌توان ساختارهای اجتماعی پیچیده‌ای همچون یک دولت را در نظر گرفت که اصل و اساس آن بر دروغ بنا شده باشد و یا بهتر بگوییم آیا می‌توان از یک «دروغ سالاری» به مثابه یک شیوه حکومتی سخن گفت؟
باید بتوانیم بحث خود را از همین نقطه که کاملاً اجتماعی است، آغاز کنیم: در سال‌های دهه 1950، جرج اورول (1361) - نویسنده بریتانیایی - با الهام گرفتن از نظام توتالیتاریستی شوروی پیشین و برای افشای آن، کتاب معروف 1984 را نوشت. در این کتاب، دروغ و تحریف تاریخی و زبان‌شناختی، به مثابه شکل غالب یک حکومت و نظام پیچیده قدرت ارائه می‌شود که در آن واحد، هم خود و هم مردمان زیر قدرت خود را تحمیق می‌کند. در همین سال‌ها و در بحبوحه جنگ سرد میان شوروی و امریکا، کشور اخیر نیز به گونه‌ای بسیار زیرکانه تبلیغات گسترده‌ای را در سطح جهان آغاز کرد که در برابر تبلیغات سیاسی شوروی، نقش خنثی کننده داشت و باز هم از ساختارهای دروغ برای یک مبارزه و جنگ روانی استفاده می‌کردند. هر دو این نظام‌ها، نظام‌های استفاده سیستماتیک و گسترده از دروغ به مثابه سازوکارهای سیاسی به حساب می‌آمدند که به نحو گسترده‌ای حتی پس از تجربه فاشیسم و جنگ سرد در حوزه سیاسی باقی ماندند، به صورتی که از آن روز تاکنون هنوز مفهوم «زبان دیپلماتیک» به معنایی با یک زبان دروغین مترادف است. با وجود این، نباید تصور کرد که دروغ سیاسی مهم‌ترین و یا مؤثرترین شکل دروغ است و حتی می‌توان به نوعی گفت که این دروغ به دلیل قرار گرفتنش در چهار چوب‌هایی تا اندازه زیادی ایدئولوژیک، کم تأثیرترین نوع دروغ در روابط اجتماعی به حساب می‌آید و بیشتر در زمانی می‌تواند مؤثر واقع شود که بتواند تا حد ممکن خود را غیر ایدئولوژیک نشان دهد و نسبتی معکوس میان ایدئولوژیک شدن دروغ و کاهش تأثیر آن وجود دارد: برای نمونه، تبلیغات امریکایی که عمدتاً در قالب‌هایی چون فیلم، عکس، داستان و غیره انجام می‌گیرند و به شدت خود را غیر سیاسی و غیر ایدئولوژیک نشان می‌دهند، بیشترین تأثیر را بر جذب اندیشه‌ها و تحمیق انسان‌ها برای تحمیل قالب‌های ساده‌اندیشانه دارند، در حالی که تبلیغات کمونیستی کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی در دهه‌های 1950 تا 1980 به شدت ظاهر ایدئولوژیک و مضامینی کاملاً سیاسی و جانب‌دارنه داشتند و به همین میزان نیز بی‌تأثیر بوده و حتی ایجاد واکنش‌های معکوس در نزد مخاطبان خود می‌کردند.
در واقع «دروغ سیاسی» یا «دروغ سیاستمداران» در شکلی گسترده بازتابی از ساختارهای کارکردی، نمادین و نشانه شناختی و زبان‌شناختی دروغ در هر جامعه‌ای است؛ بنابراین زمانی که به سراغ دروغ در سطح یک جامعه می‌رویم باید این نکته را همواره در نظر داشته باشیم که این پدیده، محور اصلی را تشکیل می‌دهد که بر پایه آن دروغ در اشکال نهادینه خود شکل می‌گیرد؛ ولی پیش از اینکه به این سطح بپردازیم، باید به نکته مهم دیگری نیز اشاره کنیم و آن گسستی است که میان سطح زبان‌شناختی و شناختی دروغ از یک سو در نظر سوژه «دروغ‌گو» و همین سطح در نظر مخاطب دروغ است. تحقیقات اجتماعی نشان می‌دهند که دروغ لزوماً وابستگی مستقیمی به میزان وجود «باور به تأثیرگذاری» آن در نظر «دروغ گو» و «باور» به آن در نظر مخاطب ندارد؛ بنابراین، دروغ می‌تواند نوعی رابطه‌ای مناسکی را نشان بدهد که در آن هم کسی که دروغ می‌گوید و هم کسی که دروغ را می‌شنود نسبت به «دروغ» بودن دروغ آگاهی داشته باشد و با این همه، چنان رفتار کند که گویی نسبت به «مؤثر بودن» در یک سو و «واقعی بودن» از یک سوی دیگر باور داشته باشد، به عبارت دیگر گویی در یک «بازی» یا یک «نمایش» اجتماعی شرکت کند که در آن باید چنین سخن گفت و چنین سخن شنید (بلاندیه، 1980؛ ریویر، 1988). مثالی روشن دراین زمینه، بخشی از رفتارهایی است که در جامعه ما به عنوان «تعارف» شناخته می‌شوند و در این رفتارها «تعارف» تا حدی به صورت مترادف یا «دروغ» به کار می‌رود، برای مثال وقتی یک سوژه به سوژه دیگر می‌گوید: «تعارف می‌کنید؟» در این جمله در عین آنکه ما با نوعی ادای احتمرام به فروتنی طرف مقابل رو به روهستیم، نوعی بازشناسی «دروغ» (در معنای پنهان کردن واقعیت، برای نمونه یک خواهش یا تمایل) را نیز می‌بینیم.
به این ترتیب زمانی که به ساختارهای اجتماعی دروغ در نزد کنشگران فردی یا اجتماعی می‌رسیم، باید توجه داشته باشیم که میزان مناسکی شدن دروغ به چه حد است و جامعه تا چه اندازه شفافیت در رفتارها و گفتارهای خود، واقعیت و روشن بودن روابط را فدای مناسکی کردن یا نمایشی کردن آنها کرده است؟ ولی باید این واقعیت را نیز در نظر داشت که در همه جوامع انسانی و در همه سطوح و زمان‌های آنها ما با اشکال مختلف دروغ با شدت و ضعف‌های مختلف سر و کار داریم. بحث را باید در اینجا به شدت نسبی کرد، زیرا دروغ می‌تواند از نوعی تحریف تعمدی و کاملاً زیان‌آور تا نوعی نبود شفافیت یا تغییر اندک واقعیت با تغییر چهار چوب‌های آن گسترده باشد و بنابراین نمی‌توان برای آن حد و مرز دقیقی تعیین کرد.
با وجود این در جوامع کنونی، برای حفظ انسانیت خود و برای امکان دادن و تداوم بخشیدن به ارزش‌های مهمی که در طول تاریخ توانسته‌اند به دست بیاورند، ارزش‌هایی همچون برابری، آزادی بیان‌، اخلاق و غیره، چاره‌ای جز آن ندارند که تا حد ممکن به سوی شفافیت در رفتارها و گفتارها و ساختارهای مربوط در زمینه شناختی و زبان شناختی برون. هر اندازه جامعه‌ای به هر دلیلی از این شفافیت فاصله بگیرد، خود را درگیر اشکال بیشتری از سردرگمی و ندانم کاری می‌کند که به سادگی می‌توانند تا حد روان‌پریشی کاملی به پیش بروند.
جامعه کنونی ما متأسفانه به دلایل گوناگون و به رغم سنت‌های دیرینه‌ای که در آن وجود داشته و می‌توانستند از آن در برابر گسترش دروغ و عدم شفافیت‌های ناشی از آن محافظت کنند، با تن دادن به ساختارهای دروغ خود را در واقعیتی بسیار مشکل قرار داده است به صورتی که امروز می‌توان ادعا کرد شفافیت‌های لازم برای مدیریت جامعه در سطوح مختلف به حداقل‌هایی غیر قابل قبول رسیده‌اند. افراد زیادی به شدت و درهمه موارد دروغ می‌گویند و دروغ‌گویی حتی قبح اخلاقی خود را از دست داده است به صورتی که در سطح زبان‌شناختی نیز، واژه «خودمانی»ای ابداع شده («خالی‌بندی») که در بیشتر گفت و گوهای نزدیک و صمیمی به کار می‌رود و تلخی و قبح واژه «دروغ» را در خود ندارد، ولی کاملاً با همان معنا انطباق دارد. افزون بر این، ساختارهای رسانه‌ای از جمله رادیو و تلویزیون نیز در برنامه‌های مختلف خود از صحنه‌پردازی‌هایی استفاده می‌کنند و یا متونی را به کار می‌گیرند که دروغ و عدم شفافیت را به امری بدیهی و نه چندان مهم و بسیار رایج و بسیار «طبیعی» معرفی می‌کنند و این امری بسیار خطرناک است که باید از آن اجتناب کرد.
راه این اجتناب البته، بی‌شک راهی صرفاً اخلاقی و یا تربیتی در قالب توصیه و نصیحت نیست، اینکه چنین گستره‌ای از عدم شفافیت، دروغ‌گویی، پیچیده‌گویی، نامفهوم‌گویی و غیره، در جامعه کنونی وجود دارد، مسئله‌ای اجتماعی است که دلایل آن نیز تا حد زیادی شناخته شده‌اند و بنابراین باید بتوانیم از طریق راه‌حل‌هایی عملی این پدیده را که در حال نابود کردن سنت‌ها، باورها و عقاید دیرینه و درنهایت کل سیستم‌های اجتماعی ماست، از میان ببریم.
آگاهی کنشگران اجتماعی نسبت به خطرات کوتاه مدت و دراز مدت این پدیده می‌توان در این زمینه مفید باشد، ولی از آن مهم‌تر آگاهی عمیق و تحلیلی نخبگان و یا کسانی است که در نهادهای رفتاری و سخن پراکنی مسئولیت‌ها را در دست دارند. هر گونه نشانه‌ای از عدم شفافیت، تضاد و سخن‌گویی‌های متناقض، امروز به سادگی در چرخه‌هایی باطل جامعه را بیشتر و بیشتر در موقعیت‌های پیچیده‌تر فرو می‌برد و مدیریت آن را برای هر کسی مشکل می‌کند. با این وجود و در نهایت باید توجه داشته باشیم که خروج از جامعه‌ای که به دلایل بی‌شماری شفافیت‌های خود را از میان برده است وجای زبان‌های دقیق و روشن را به زبان‌های دروغین و چاپلوس و مبهم داده است، نه می‌تواند به آسانی انجام‌پذیر باشد و نه در زمانی کوتاه و با گرفتن «تصمیم‌های قاطع». آنچه برای ما مهم است و گمان می‌کنیم بتواند قدمی به پیش به شمار بیاید، آن است که موانع شفافیت را از میان برداریم و با افزایش هر چه بیشتر آزادی‌های اجتماعی و بیان و ضمانت‌دادن به کسانی که از این آزادی‌ها استفاده می‌کنند، امکان دهیم که چرخه‌های باطل جای خود را به چرخه‌های مثبتی بدهند که سالم‌سازی تدریجی و درازمدتی را در جامعه ما آغاز کند.
منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.