نامه‌اي كه به سرقت رفت !

نويسنده: عليرضا جوادزاده



(پرده‌اي از مناسبات بهائيت‌ و عثماني‌)
مي‌دانيم‌ كه‌ در پي‌ ترور نافرجام‌ ناصرالدين‌ شاه‌ توسط‌ بابيان، حسينعلي‌ بهاء (به‌ اتهام‌ شركت‌ در توطئهِ‌ ترور شاه) دستگير و 4 ماه‌ به‌ زندان‌ افتاد و پيش‌بيني‌ مي‌شد كه‌ اعدام‌ شود ولي‌ با فشار سفير روسيه‌ از زندان‌ آزاد و به‌ عراق‌ (كه‌ قلمرو عثماني‌ محسوب‌ مي‌شد) تبعيد گشت‌ و كوتاه‌ مدتي‌ نگذشت‌ كه‌ عراق، فرارگاه‌ بابيان‌ و عرصهِ‌ جولان‌ آنان‌ (بر ضدّ‌ شيعيان) شد1، تا آنجا كه‌ دست‌ به‌ ترور بعضي‌ از فقهاي‌ تشيع‌ نظير آيت‌ الله‌ ملاآقا دربندي‌ معروف‌ گشودند و وي‌ را زخمهاي‌ گران‌ زدند. حكومت‌ عثماني‌ نيز (كه‌ بدش‌ نمي‌آمد از آن‌ گروه‌ به‌ عنوان‌ سنگي‌ در ترازوي‌ روابط‌ «تحكم‌آميز» خويش‌ با ايران‌ بهره‌ جويد) در كنترل‌ و تنبيه‌ با بيان‌ تعلل‌ مي‌كرد و حتي‌ به‌ طور آشكار و نهان، به‌ آنها ميدان‌ مي‌داد. ‌
اين‌ امر، اعتراض‌ دولت‌ ايران‌ را برانگيخته2 و با فشار شديد حكومت‌ ايران، دولت‌ عثماني‌ بالاخره‌ ناگزير شد بهاء را همراه‌ خانواده‌ و يارانش‌ از بغداد به‌ اسلامبول‌ و سپس‌ ادرنه‌ تبعيد كند و نهايتاً‌ به‌ علت‌ تشديد نزاعهاي‌ سخت‌ درون‌ گروهي‌ بين‌ بهاء و برادرش‌ (صبح‌ ازل) و نيز ارتباطات‌ بهاء با سفارتخانه‌هاي‌ غربي، او را به‌ عكا (در فلسطين) منتقل‌ ساخته‌ و شديداً‌ تحت‌ نظر قرار دهد. ‌
قرائن‌ تاريخي، از وجود روابط‌ حسنه‌ ميان‌ برخي‌ از رجال‌ عثماني‌ با بهاء و پسر و جانشين‌ او: عبدالبهاء، حكايت‌ دارد. چنانكه‌ عباس‌ افندي‌ به‌ خواهش‌ علي‌ شوكت‌ پاشا، تفسيري‌ بر حديث‌ عرفاني‌ مشهور «كنت‌ كنزاً‌ مخفياً) نگاشت3 و نيز در سفر 1911 به‌ غرب، يوسف‌ ضياء پاشا، سفير كبير عثماني‌ در امريكا، استقبال‌ گرمي‌ از وي‌ به‌ عمل‌ آورد و به‌ افتخارش‌ مجلس‌ شامي‌ برپا كرد.4 در همين‌ زمينه، لوح‌ مشهور عباس‌ افندي‌ در تأييد دولت‌ عثماني‌ قابل‌ ذكر است‌ كه‌ طي‌ آن، «تأييدات‌ غيبي‌ و توفيقات‌ صمداني‌ و فيوضات‌ رحماني» را «در مورد دولت‌ بلند پايهِ‌ عثماني‌ و خلافت‌ محمدي» آرزو مي‌كند و مي‌خواهد كه‌ «قدرتش‌ بر بسيط‌ زمين‌ مستقر شود و بر كيان‌ عظمت‌ پايدار گردد...» .5‌
عبدالحسين‌ آيتي‌ (مبلغ‌ پيشين‌ بهائي) كه‌ سخت‌ مورد عنايت‌ عباس‌ افندي‌ قرار داشت، مدعي‌ است‌ كه‌ در اثناي‌ جنگ‌ جهاني‌ اول، از سوي‌ عباس‌ افندي‌ مأمور رساندن‌ لوحي‌ تركي‌ در شام‌ به‌ دست‌ جمال‌ پاشا (فرمانده ارتش عثماني) بوده‌ كه‌ طي‌ آن، پاشاي‌ عثماني‌ «براي‌ حمله‌ به‌ ايران‌ به‌ عنوان‌ وحدت‌ اسلامي» تشويق‌ شده‌ است6، و اين‌ نشان‌ مي‌دهد پيشواي‌ بهائيت‌ حتي‌ ابايي‌ نداشته‌ كه‌ با دولت‌ عثماني‌ بر ضدّ‌ ايران‌ همراهي‌ نشان‌ دهد.‌
آيتي‌ در شرح‌ ماجرا تحت‌ عنوان‌ «قضيهِ‌ جمال‌ پاشا» مي‌نويسد: «در آن‌ اوقات‌ كه‌ جمال‌ پاشا در شام‌ بود عباس‌ افندي‌ از جهات‌ عديده‌ اضطراب‌ داشت. اول‌ اينكه‌ راه‌ ايران‌ كه‌ مزرع‌ حاصلخيز يا بانك‌ و كمپاني‌ زرخيز او است‌ بسته‌ شده‌ بود. دوم‌ آنكه‌ مي‌ترسيد جمال‌ پاشا و انور پاشا سر به‌ سر او بگذارند و مدارك‌ خيانت‌ او را به‌ دست‌ آرند و بفهمند كه‌ او دخيل‌ در امور سياسي‌ است. سوم‌ آنكه‌ اگر امريكا داخل‌ جنگ‌ شود، چنانكه‌ شد، و اگر بعد از جنگ، صلح‌ عمومي‌ جاري‌ نشود، چنانكه‌ نشد، چه‌ عذري‌ در غيب‌ گويي‌ خود پيش‌ آورد.‌
در اين‌ ضمنها به‌ خاطرش‌ رسيد كاغذي‌ به‌ جمال‌ پاشا بنويسد و نوشت. ابتداي‌ آن، تاريخ‌ قيام‌ صلاح‌ الدين‌ ايوبي‌ است؛ شرحي‌ از خدمات‌ او به‌ اسلام‌ و ضمناً‌ وعدهِ‌ نصرت‌ به‌ جمال‌ پاشا كه‌ تو هم‌ موفق‌ خواهي‌ شد مانند صلاح‌ الدين، و غلبه‌ خواهي‌ جست‌ بر كفر (يعني‌ مسيحيت)، و در آخر لوح، اين‌ جمله‌ را درج‌ كرده‌ [بود]: شرط‌ موفقيت‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ ايران‌ متفق‌ شويد و چون‌ ايرانيان‌ در مذهب‌ خود مصرّ‌ و متعصب‌اند بعد به‌ هر قسم‌ است‌ ولو به‌ حدت‌ و شدت، ايشان‌ را مطيع‌ اوامر خود كرده‌ (يعني‌ ايران‌ را مقهور ارادهِ‌ خود كني، اگرچه‌ به‌ اردوكشي‌ باشد، با هم‌ بر نصرت‌ اسلام‌ قيام‌ نماييد).
اين‌ لوح‌ در صفحه [اي] عربي‌ و تركي‌ و فارسي‌ به‌ هم‌ آميخته، به‌ خط‌ كاتب‌ و امضاي‌ خودش‌ نوشته‌ شده‌ بود و مرا دعوت‌ كرد كه‌ بايد در شام‌ به‌ جمال‌ پاشا برساني‌ و اگر ممكن‌ نشد كه‌ به‌ او برساني‌ بايد فوري‌ آن‌ را به‌ آب‌ بشويي‌ كه‌ به‌ دست‌ ديگري‌ نيفتد و حتي‌ چند دفعه‌ گفت‌ اين‌ لوح نبايد به‌ دست‌ ايرانيان‌ بيفتد ولي‌ در اين‌ حكمتي‌ است، كه‌ اگر جمال‌ پاشا ببيند خوب‌ است، و هي‌ مكرر مي‌كرد كه‌ در اين‌ حكمتي‌ است، در اين‌ سرّ‌ي‌ است‌ كه‌ براي‌ امر [بهائيت] مفيد است. ‌
من‌ در مقام‌ اعتذار از اين‌ سفارت‌ عجيب، گفتم: من‌ شخص‌ ايراني، لباس‌ ايراني، كه‌ تركي‌ هم‌ خوب‌ نمي‌دانم، راهم‌ نمي‌دهند كه‌ به‌ جمال‌ پاشا برسم. تغيّر كرد و گفت‌ تأييد جمال‌ مبارك‌ به‌ شما مي‌رسد!» .
به‌ گزارش‌ آيتي: عباس‌ افندي‌ سپس‌ فينه‌ و مولويي‌ براي‌ وي‌ تهيه‌ كرده‌ و او را در كسوت‌ تركان، روانهِ‌ شام‌ مي‌سازد. اما معلوم‌ نيست‌ از «معجزهِ‌ عبدالبها و تأييد پدرش‌ بود يا از صفات‌ قلب‌ و معجزهِ‌ خود» آيتي، كه‌ وي‌ «شب‌ در ترن‌ خط‌ آهن» خوابش‌ مي‌برد «و جعبه[اي] كه‌ اسباب‌ سفر و نوشتجات‌ و من‌ جمله‌ آن‌ لوح‌ بود به‌ سرقت» مي‌رود! آيتي‌ مي‌افزايد: «اين‌ قضيه‌ را همهِ‌ بهائيان‌ مي‌دانند كه‌ در آن‌ سفر جعبهِ‌ نوشتجات‌ من‌ در ترن‌ به‌ سرقت‌ رفت‌ و خبرش‌ به‌ حيفا رسيد و فوري‌ [عباس] افندي، ميرزا حسين‌ يزدي، از اقارب‌ عيالش، را فرستاد به‌ شام‌ ببيند چه‌ شده؟ و تامدتي‌ نگران‌ بود تا آنكه‌ فهميد سرقت‌ ساده[اي] بوده‌ و مطلب، مستور مانده‌ و خاطرش‌ آسوده‌ شد، و عجب‌ است‌ كه‌ پس‌ از زوال‌ اقتدار جمال‌ پاشا، در چند لوح‌ و خطابه، نام‌ او را به‌ زشتي‌ برده» است!7

پي‌نوشت‌ها:

1. براي‌ دزديها و آدمكشي‌هاي‌ بابيان‌ در آن‌ سالها در عراق‌ ر.ك، اعترافات‌ خود بهاء و شوقي‌ در: مائدهِ‌ آسماني، 7/130؛ قرن‌ بديع، 2/171
2. ر.ك، كليشهِ‌ نامهِ‌ ميرزا سعيد خان‌ وزير خارجهِ‌ ايران‌ به‌ كنسول‌ ايران‌ در بغداد، 12 ذي‌حجهِ‌ 1278، مندرج‌ در كتاب‌ حضرت‌ بهاء الله، محمد علي‌ فيضي، ص‌ 148
3. آهنگ‌ بديع، سال‌ 29 (1353)، ش‌ 1 و 2، مقالهِ‌ عزيز الله‌ سليماني، ص‌ 21
4. بررسي‌ مناسبات‌ ايران‌ و امريكا، سيد علي‌ موجاني، ص‌ 147
5. مكاتيب، عباس‌ افندي، 2/312
6. كشف‌ الحيل، چ‌ 7، 1/149
7. همان، چ‌ 4، 3/109ــ111. نيز ر.ك، همان، چ‌ 7، 1/149.‌

منبع:ايام 29