فرهنگ شهادت و ايثار (2)
فرهنگ شهادت و ايثار (2)
نويسنده: دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني
4. دنيا گريزي و سادهزيستي :
در ميان تعاليم ديني از «دنيا» با تعابير مختلفي ياد ميشود؛ گاهي مورد مذمت بسيار قرار ميگيرد و گاهي مورد ستايش. لذا قبل از همه لازم است براي فهم ماهيّت «دنيا»، از نصوص ديني پرسش كنيم و نظر دين و بزرگان آن را در اينباره جويا شويم.در برخي از نصوص ديني «دنيا» مورد توجه قرار گرفته است؛ طوري كه مولاي متقيان عليعليه السلام ميفرمايند:
وَ انَّما ينظُرُ المُؤمِن اِلي الدُّنيا بعينِ الاعتِبار، وَ يقتات مِنها بِبَطنِ الاضطِرار
بنابراين، دنيا عبرتكده ميباشدو بهره وري از آن در حد نياز و ضرورت، مفيد است.
معبر آخرت ما دنياست، پس بايد از اين معبر خوب استفاده كرد.
اما آياتي هم در قرآن كريم وجود دارد كه »دنيا« را نكوهش ميكند، از جمله:
وَ مَا الحَيوةُ الدُّنيا اِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ
دنيا جز متاع فريب و غرور چيزي نيست.
وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنيا اِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ
دنيا جز بازيچه كودكان و هوسراني بيخردان نيست.
ياد آوري ميشود دنياي مذموم، دنيايي است كه به هنگام تعارض و تزاحم با آخرت، ترجيح داده ميشود. كافران، مشركان، منافقان و دنياپرستان، كساني هستند كه آخرت را فداي دنيا ميكنند.
در روايات ديگري اين چنين آمده است:
فيها اَوحي اللَّه تَعالي اِلي موسي اعلَم ان كلّ فِتنَه بَذرها حُبُّ الدُّنيا
در آنچه خداوند به حضرت موسي وحي كرده است؛ بدان! بذر تمامي فتنهها دنيا دوستي است.
حُبُّ الدُّنيا رَأسُ الفِتنَ وَ اَصلُ المِحَن.
دنيا دوستي سر منشأ فتنهها و مايه رنجهاست.
براي مبارزه در راه خدا شرايطي وجود دارد كه تحصيل آن لازم است و موانعي نيز هست كه پرهيز از آنها واجب ميباشد. اما مهمترين ركن و اصليترين شرط، همان تجارت دنيا و آخرت است؛ يعني فروش دنيا و خريد آخرت؛ و منظور از دنيا كه رأس هر خطيئه است، همان توجه به غير خداست، زيرا همان طور كه آخرت درجاتي دارد، دنيا نيز دركاتي دارد كه بعضي از برخي ديگر فروتر و پستتر ميباشد. شرط اصلي جهاد در راه خدا، همانا اجتهاد در تشخيص دنيا با همه دركات، و تمييز آخرت با همه درجات آن است و همچنين اقدام به داد و ستد و از دست دادن دنيا كه در حقيقت رهايي از دركات آن ميباشد.
قرآن كريم در اينباره ميفرمايد:
قُل اِن كان آباؤُكُم و اِخوانُكُم و اَزواجُكُم وَ عَشيرتُكُم وَ اَموالٌ اقْتَرَفتُموها و تِجارةٌ تَخشَونَ كَسادَها و مَساكِنُ تَرضَونَها اَحَبّ اِلَيكُم مِنَ اللَّه رَسولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَربَّصوا حَتّي يَأتِي اللَّه بِأمرِه وَ اللَّهُ لايَهدي القَومَ الفاسِقين
اي رسول! بگو اي مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان خود و اموالي را كه جمع كرده و مالالتجارهاي كه از كسادي آن بيم داريد و منازلي كه به آن دل خوش نمودهايد، بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست ميداريد، پس منتظر باشيد تا قضاي حتمي خدا جاري گردد كه خداوند قوم فاسق بدكار را هدايت نخواهد كرد.
البته مال و زن و فرزند و داراييهاي دنيا تا آن جا خوب و ارزشمند هستند كه مانع راه خدا و رسول و جهاد در راه او نشوند، در غير اين صورت، آفات هدايت و دين داري به حساب ميآيند و كساني كه در بند دنيا و دودمان خود گرفتار شوند، از بزرگترين زيانكاران به شمار ميروند. اما يك مجاهد فداكار همواره اميال و منافع مادي خود را فداي منافع اسلام و خداي تعالي ميكند و نه تنها سرمايههاي دنيايي، بلكه سرمايه معنوي خود، يعني جان را نيز تقديم خدا ميكند.
امام راحلقدس سره فرمودند:
«بايد انسان تمام اميال خودش را فداي ميل اسلام بكند؛ همان طور كه شما و همه رزمندگان ما واقعاً يك چهرههايي هستيد كه جان خودشان را كه سرمايه همه چيز است، اين را دارند فدا ميكنند براي اسلام.»
بنابراين، تا زماني كه انسان از دلبستگي به دنيا اجتناب كند و آنچه را كه دارد، در هر شرايطي فداي منافع اسلام كند، انگيزه دفاع در او قوت ميگيرد و فرهنگ دفاع نيز در مدار خود استوار ميماند. اما اگر به دنيا و رفاهطلبي رو آورد، نه تنها انگيزه دفاع از اسلام و ارزشها در او از بين نميرود، بلكه دلبستگيها و تعلّقات دنيايي، او را در موضع دشمني با مدافعان اسلام قرار ميدهد.
بدين ترتيب، نتيجه ميگيريم كه فرهنگ دفاع با فرهنگ رفاهطلبي قابل جمع نيست، و هر يك ديگري را دفع ميكند؛ چنان كه امام راحل قدس سره در بياني بسيار زيبا فرمودند:
«بحث مبارزه و رفاه و سرمايه، بحث قيام و راحتطلبي، بحث دنياخواهي و آخرت جويي، دو مقولهاي است كه هرگز با هم جمع نميشوند ؛ و تنها آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند. فقرا و متدينين بي بضاعت، گردانندگان و برپادارندگان واقعي انقلاب هستند.»
بنابراين، آنچه لازمه حفظ روحيه دفاع و انگيزه مبارزه دائمي با دشمنان اسلام است، قناعت و بياعتنايي به دنياست. آنان كه فكر ميكنند با داشتن سرمايه و رفاه ميتوانند مبارز صحنههاي دفاع از اسلام هم به حساب آيند، به فرموده امام راحلقدس سره سخت در اشتباه هستند.
به همين سبب مولاي متقيان عليعليه السلام از »خباب بن ارت« به عنوان الگوي عيني مدافعان اسلام ياد ميكنند كه در طول عمر هفتاد ساله خويش، در قناعت و ساده زيستي زندگي كرد و همواره مرد پيروز ميدان دفاع از اسلام و حريم ارزشهاي الهي به شمار ميآمد:
يَرحم اللَّه خباب ابن الارت فَلَقَد اَسلَمَ راغِباً هاجراً طائعاً و قَنَعَ بِالكَفاف وَ رَضِي عَنِ اللَّه، و عاشَ مُجاهداً، طوبي لِمَن ذكر المَعاد، و عمل الحِساب، وَ قَنَعَ بِالكَفافَ وَ رَضِي عَن اللَّه
خدا خباب بن ارت را بيامرزد كه از روي ميل و علاقه، اسلام را قبول كرد و از وطن هجرت نمود، و قناعت او از دنيا به اندازه كفاف بوده است (يعني به حد كافي از دنيا قناعت ميكرد) و از خدا راضي و خشنود بود. در زندگي همواره اهل جهاد و مقاومت بود. خوشا به حال كسي كه به ياد معاش باشد و براي روز واپسين كار كند و به اندازه روزي خود قناعت نمايد و از خدا خشنود باشد.
اينك زندگي برخي از سرداران عزيز دفاع مقدس را پي ميگيريم تا به ياري حق تعالي، نگرش آنها به دنيا سرلوحه اعمال و رفتار ما قرار گيرد.
به راستي كه گفتار و رفتار شهيد چمران به قدري به هم آميختگي داشت كه موجب حيرت و اعجاب همگان شده است. ايشان در مورد دنيا ميفرمايد:
«اكنون حيات آنقدر در نظرم پست شده است كه به خاطر جان خود يا هستي همه دنيا حاضر نيستيم حقي را زير پا بگذارم يا دانهاي را به زور از موري بستانم و يا در اداي كلمه حق، از مرگ يا چيزي و يا كسي وحشت كنم، بلكه دست از جان شسته، خود به پيشواز حوادث آمدهام و همه هستي خود را خالصانه تقديم كردهام.»
مردان الهي اگر چه دوران حيات مادي آنها كم است، اما درخشش معنوي آنها در تاريخ و افكار عمومي بسيار بلند و پايدار است. شهيد همّت از كساني است كه دنيا را خوب براي ما تعريف ميكند.
ايشان خطاب به والدين خود ميگويد:
«پدر و مادر فرهمند و مهربان! واضح است كه من هم چونان مردان عادي زندگي را دوست دارم؛ دنيا چيزي نيست كه انسان از آن رويگردان باشد.
وقتي كه پيامبرصلي الله عليه وآله دنيا را كشتزار سراي باقي ميداند: «الدُّنيا مَزرَعةُ الاخِرَه» چگونه ميشود من، از اين مزرعه پربار بيزار گردم. لكن دل به دنيا بستن را نميپسندم، خويشتن را به دنيا نميآلايم، خود را سرگرم اين دنياي فاني و گذرا نميسازم، از جهان ابدي و از نعمتهاي بي كران »جنات عدن« غفلت نميورزم و شخصيت حقيقي خود را كه مقام خليفة اللَّه است، به ورطه فراموشي نميسپارم.
پدر و مادر من! من زندگي را دوست دارم، ولي نه آنقدر كه آلودهاش شوم و خويشتن را گم كنم. علي وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست دارم. الگوي يك مؤمن، از بند هوي و هوس رستن است و من اين الگو را نيز دوست دارم.»
شهيد حسين خرازي علاوه بر اين كه به مال دنيا بي اعتنا بود، هيچ وقت به مقام و منصب هم دلبستگي نداشت و ميگفت: «مقام فايدهاي ندارد، من علاقمندم كه بي آلايش هميشه در ميان بسيجيها باشم و به درد دل آنها برسم»، به همين لحاظ اغلب شبها به سنگرها يا خوابگاهها سركشي ميكرد.
اصولاً حاج حسين، رزمندهاي متقي و خدا ترس بود؛ هر چه ميكرد براي رضاي خدا بود؛ هر لحظه آماده شهادت بود.
بعد از عمليات خيبر كه دستش قطع شده بود، به ديدارش رفتم؛ به من گفت: «ما در اين دنيا هيچ كار عمدهاي نداريم، جز جهاد في سبيل اللَّه» و سرانجام هم در اين راه به ديگر دوستان و رفقايش پيوست.
شهيد حسين خرازي در لباس پوشيدن چنان ساده بود كه از هر لباس خود مدت زيادي استفاده ميكرد، به حدي كه كهنه ميشد. وقتي به ايشان اصرار ميكردند كه لباس جديدي بگيرد، ميگفت:
«درست است كه من اختيار دارم به اندازه نيازم از بيت المال مسلمين بردارم، اما به خودم اجازه نميدهم و تا حد امكان از همين لباسها استفاده ميكنم.»
مسؤول حمام لشكر امام حسينعليه السلام ميگفت:
«يك بار شاهد بودم كه شهيد خرازي پيراهن خود را شست و مدتي صبر كرد تا خشك شده آنگاه آن را پوشيد و رفت.»
در مورد زهد و ساده زيستي شهيد حاج غلامرضا صالحي، قائم مقام لشكر حضرت رسولصلي الله عليه وآله سخنها گفتهاند:
«قرار بود عمليات در يكي از جبهههاي جنگ صورت پذيرد، به همين دليل فرماندهان و معاونين يگانهايي كه قرار بود در عمليات شركت كنند، در يك محل گرد آمده بودند؛ از جمله شهيد حاج غلامرضا صالحي، قائم لشكر حضرت رسولصلي الله عليه وآله. او ميان بچهها آمده بود و با آنها احوالپرسي ميكرد. چيزي كه جلب نظر ميكرد، لباس بسيار ساده او بود. بچهها به او گفتند شما كه يك فرمانده عاليرتبه هستيد، پوشيدن چنين لباسي زيبندهتان نيست.
او قاطعانه گفت:
ما ساده زيستي و خلوص را از رهبران راستين خود همچون علي آموختهايم.»
به راستي شهيد صالحي انسان را به ياد اين جمله زيباي اميرالمؤمنين عليعليه السلام در نهج البلاغه مياندازد كه فرمود:
وَ اللَّهُ لَقَد رقعت مدرعتي هذه حَتّي استَحيَيتُ مِن راقعها
به خدا قسم مرا جامه پشميني بود كه از بس آن را وصله كردم، از خياط آن خجالت ميكشيدم.
شهيد باكري بسيار ساده زيست بود و در حفظ بيت المال بسيار كوشا بود؛ حتي همسرش را از خوردن نان رزمندگان برحذر ميداشت و از نوشتن با خودكار بيت المال منع ميكرد. وقتي همرزمانش او را به عنوان فرماندهي كه مندرسترين لباس بسيجي را مدتهاي طولاني استفاده ميكرد، مورد اعتراض قرار دادند، گفت: تا وقتي كه ميشود استفاده كرد، استفاده ميكنم.»
همسر مهربانش در مورد ساده زيستي شهيد باكري ميگويد:
«مهدي هنگامي كه در شهرداري خدمت ميكرد، از حقوق خود، كارمندي را براي بچههاي بي سرپرست پرورشگاه استخدام كرده بود، يا حقوق خود را نميگرفت و اگر ميگرفت، به افرادي كه نياز داشتند ميداد و در شهر همچون يك كارگر همراه كارگران شهرداري كار ميكرد. شنيدم كه ماشين بنز صفر كيلومتر در شهرداري بود و ايشان استفاده نميكردند. وقتي يكي از دختران بي سرپرست پرورشگاه عروسي ميكند، ماشين را ميدهد و ميگويد تزئين كنند و براي اوّلين بار در عروسي اين دختر بي سرپرست استفاده شود.»
در مورد ساده زيستي شهيد محمد علي اربابي، رئيس ستاد لشكر زرهي 8 نجف اشرف، حتي در محيط كار سخنها گفته شده است كه به يك نمونه از آن اشاره ميكنيم:
«يك روز به ستاد لشكر هشت براي ملاقات با رئيس ستاد، شهيد اربابي رفتم. تابستان بود و گرما بيداد ميكرد. از پشت پنجره ستاد كه رد ميشدم، ديدم كولر گازي اتاق رئيس خاموش است. با خود گفتم: حالا هم كه در اين گرماي طاقت فرسا تا اين جا آمدم، اربابي نيست.
دستگيره در را فشار دادم؛ با تعجب متوجه شدم كه در باز است و اربابي داخل اتاق مشغول كار ميباشد. پيشاني و اطراف چهرهاش از عرق خيس بود و موهاي جلو سرش به پيشاني چسبيده و لباسش از عرق نقش گرفته بود.
اول فكر كردم برق نيست يا كولر خراب است. وقتي از اربابي پرسيدم كه اين اتاق كه كولر گازي دارد، چرا روشن نميكني؟
با دستمال عرقهايش را پاك كرد و گفت: الان بچهها در داخل چادر از گرما نفسهايشان حبس شده؛ اگر من كولر را روشن كنم، مرتكب گناه شدهام.»
اينها نمونهاي از زهد و وارستگي رزمندگان ماست كه اگر سبكبار و وارسته از دنيا نبودند، نميتوانستند در ميدان جهاد و شهادت، عاشقانه اوج بگيرند.
به راستي چه شد آن حال و هوا؟ و چه شد آن وارستگيها و بيرنگيها؟ چه شد قلبي كه با دنيا وداع كرده بود و همه آرزوي او كربلا بود؟
خوشا روزي كه گرم جنگ بوديم
ميان رنگها بي رنگ بوديم
دل هر كس شهادت را طلب داشت
حديث عشق و مستي را به لب داشت
خوشا تنهايي شبهاي سنگر
كه دل بود و تمنا بود و دلبر
ز زرق و برق دنيا دور بوديم
سر و پا مست عشق و شور بوديم
5. دعا و نيايش
يكي از اوصاف برجسته رزمندگان، روح عبوديّت و توجه قلبي و خالصانه به خداي متعال بود. نماز و دعا و توسل و تهجّد آنان براي بيدار دلان بسيار آموزنده و راه گشاست. چه نيكوست كه به طور مجزّا، اجمالاً به هر يك از اين موارد بپردازيم.نماز
زيباترين نوع عبادت و پرستش خداي متعال است. نماز خالصانه و از روي نياز، در تحوّل حالات انسان بسيار مؤثر است، و از طرفي عمود خيمه ايمان محسوب ميشود؛ چنان كه مولاي متقيان عليعليه السلام فرمودند:اللَّه اللَّه فيالصَّلاة فإنَّما عَمودُ دينكُم
خدا را خدا را درباره نماز، كه نماز عمود خيمه ايمان شماست.
به همين دليل، خداي متعال بندگانش را به اقامه و برپا داشتن نماز فرمان داده است. البته صرف خواندن و قرائت كردن، با برپايي و استواري حقيقت نماز در جامعه متفاوت است؛ چنان كه در قرآن كريم ميفرمايد:
حافِظوُا عَلَيالصَّلَواتِ وَالصَّلوةِالوُسطي وَ قوُموُا لِلّهِ قانِتينَ
مراقبت كنيد بر انجام نماز، به ويژه نماز وسطي (ظهر و عصر)، و از بر پادارندگان نماز باشيد.
رزمندگان ما از مصاديق روشن برپا دارندگان فرهنگ نماز بودند و با اقامه نماز در سنگرها و يا بر روي خاك داغ جبههها، نه تنها نسيم عبوديت را بر كالبد كم رمق ما ميدميدند، بلكه بدين وسيله به خدا تقرّب ميجستند، و بهترين وسيله براي تقرب به خدا را نماز با حضور قلب و عاشقانه ميدانستند؛ چنان كه مولاي متقيان عليعليه السلام فرمودند:
الصّلوة قربان كُلّ تقّي
نماز عاقل، تقرّب تقوا پيشگان است.
ابوسعيد ابيالخير هم زيبا گفته است:
بر نخل وجود، برگ و بار است نماز
ديباچه خرّم بهار است نماز
راهي به حريم كردگار است نماز
فرياد بلند روزگار است نماز
رزمندگان عاشق و خداجوي ما با درك حقيقت نماز در گرماگرم نبرد و مبارزه، وقتي صداي اذان را ميشنيدند، سراسيمه به سوي نماز ميشتافتند، و حتي براي ساعات و اوقات نماز لحظه شماري ميكردند و به يقين ميتوان گفت صداي اذان كه دعوت معبود از عاشقان است، زيباترين ترانه و نغمه جان پرور به حساب ميآمد.
اينك به نمونههايي از اذان و نماز رزمندگان، چه در ميادين نبرد و چه در سياهچالهاي اسارت رژيم بعثي، توجه كنيد:
در عمليات كربلاي دو، محمود كاوه، فرمانده لشكر پنجاه و پنج ويژه شهدا، كار عجيبي كرد. نيروهاي خطشكن را كه جلو فرستاد، آمد و نمازي دو ركعتي را اقامه كرد. بعد از نماز گفت: «اين نماز را فقط به دو دليل خواندم، اول براي پيروزي بچههاي خطشكن و بعد...»
يكي از بچهها پرسيد: «بعد چه؟»
«دلم ميخواهد اگر خدا لايقم بداند، اين نماز آخرين نمازم باشد.»
و خدا لايقش دانست.
شهيد محمود كاوه در همان عمليات شهيد شد.
توي فاو بوديم؛ در عمليات والفجر هشت شب سختي را گذرانديم. دشمن آتش بارانمان ميكرد. من و دو نفر ديگر از بچهها نماز نخوانده بوديم. دنبال جايي براي خواندن نماز ميگشتيم. سنگري را گير آورديم پُر از نيرو. مجبور شديم تك تك برويم آنجا، بايستيم به خواندن نماز. نمازمان را كه خوانديم، از سنگر بيرون زديم. در غرب رودخانه اروندرود به يك مجروح برخورديم. خوابيده بود توي قايقي، ميخواست برود آن طرف رود. توانايياش را نداشت. نگاه به هم كرديم؛ تصميم گرفتيم هر جا كه ميخواهد، ببريمش. سوار قايق شديم؛ زديم به آب. سكوت عجيبي بود.
ميان رودخانه بوديم كه گفت: «من هنوز نماز نخواندهام.»
گفتيم: «با اين زخمها و تن و بدن چطور ميخواهي نماز بخواني؟» ميخواستيم مانع خونريزياش شويم.
گفت: «چيزيم نيست. چند تا زخم كوچولو است، زياد عذابم نميدهد.» و بلند شد ايستاد و نمازش را ايستاده در قايق خواند.
آفتاب كمكم اشعه طلايي خود را از افق بر ميچيد كه ما به نقطه رهايي رسيديم؛ جايي كه پس از اعلام رمز عمليّات بايد عليوار بر سپاه دشمن حمله ميبرديم. با فرا رسيدن وقت نماز مغرب و عشاء، همه به نماز ايستادند. امّا اين بار، برخلاف هميشه كه نمازمان را به جماعت ميخوانديم، همه برادران نماز را فرادا خواندند. بچهها اشك ميريختند و خيليها حالتي داشتند كه انگار آخرين نماز را ميخوانند. گويا همه خود را مهيّاي شهادت كرده بودند. بعد از نماز، همه در حال سجده شديداً منقلب شده بودند و به شدّت گريه و زاري ميكردند. آن چنان ضجّه ميزدند كه انسان را به ياد عاشورا ميانداخت. سپس دريادلان عاشق، همديگر را در آغوش گرفتند و اين بار هم با باراني از اشك، گونهها را شستشو دادند.
شب عمليات بدر سوار قايق شديم، زديم به خط. وقت نماز شد. رزمنده پيري با ما بود، با محاسن سفيد و بلند، با آب هور وضو گرفت. توي قايق ايستاد به نماز، وقت كم بود. وضو گرفتيم ايستاديم به نماز. هوا صاف بود و نسيمي دلمان را روشن ميكرد. جهت قبله را از ستارهها پرسيديم. نماز آن شب بهترين نماز بود كه تا حالا خواندهام.
عراقيها با خشونت تمام مرا با خود بردند. در راه مدام كتك ميخوردم و تهديد ميشدم. هنگام ظهر، تصميم گرفتم نماز بخوانم؛ با اين اميد كه خداوند، نماز همراه با ناله و درد را ميپذيرد، اما وقتي سرباز عراقي متوجه حركت لبهايم شد، مشت محكمي به پشت سرم كوبيد. ناچار شدم بقيه نمازم را در دل بخوانم. پس از آن قضيه تا يك ماه با لباس خوني و آلوده نماز ميخواندم؛ آن هم بدون قطرهاي آب و تنها با تيمم.
قبل از عمليات كربلاي سه، كنار خليجفارس همه بچههاي لشكر چهارده امام حسينعليه السلام به نماز ايستادند؛ شكوه عجيبي داشت اين نماز و همين طور پايانش. هر كس خودش را در آغوش پُر مهر ديگري انداخته بود و ميبوسيدش و ميبوييدش و ميگفت حلالم كن، شفاعتم كن، ببخش، اگر بد كردم. اگر خانوادهام را ديدي، سلامم را برسان و عقده دل ميگشود، با بهاي مرواريد اشك. و با چه صفا و صميميتي! و چه بيادعا! هيچ كس از گريه ابايي نداشت. يكي از روحانيها با اشك به بچهها ميگفت: اگر توي آب با مشكلي روبرو شديد، فقط مولايتان را صدا بزنيد، فقط حسينعليه السلام را داد بزنيد در دلهايتان. بخواهيدش با تمام وجودتان. سه بار فرياد بزنيد «السّلامعليك يا اباعبداللَّه» با همين فريادهاي دل بود كه بچّهها توانستند اسكله الاميّه عراق را فتح كنند.
ما در اردوگاه رماديه يك بوديم و همواره مراسم نماز جماعت را برگزار ميكرديم. در مقابل، عراقيها كه از انسجام و وحدت بچهها بيمناك بودند، سعي در بر هم زدن نماز جماعت و ايجاد تفرقه در ميان ما داشتند.
يك روز كه نماز را شروع كرده بوديم، عراقيها كابل در دست به پشت پنجره آمدند و ما را زير نظر گرفتند. پس از آن نماز، عراقيها پيشنمازمان را كه يك فرد بسيجي بود صدا زدند و با خود بردند. چند ساعت بعد وقتي او را برگرداندند، آنقدر به كف پايش كابل زده بودند كه چشمهايش كم سو شده بود و به زحمت اطراف خود را ميديد.
هر وقت برادرها احساس ميكردند كه روحيهشان ضعيف شده است و ميديدند آتش دشمن زياد است، همه با هم به روي خاكريز ميرفتند و اذان ميگفتند. حسابش را بكنيد اگر 300 نفر با هم اذان بگويند، چه ميشود؟! چنان ضعفي در روحيه دشمن به وجود ميآمد كه در اين گونه مواقع به سنگرهايشان پناه ميبردند و ديگر خبري از آتش نبود.
تهجّد و شب زندهداري
يكي از سنتهاي نيكو و تحسين برانگيز رزمندگان و آزادگان سرافراز، تهجّد و شبزندهداري بود، كه اين ميراث گرانبها را از ائمه معصومينعليهم السلام و اولياي الهي به ارث برده بودند. خداي متعال هم صفت نيكوي عاشقان را شب زندهداري و سحرخيزي ميداند:كانُوا قليلاً مِنَ الَّيلِ يَهجَعُونَ وَ بِاْلاَسحارِهُم يَسْتَغْفِروُنَ
پاسي از شب را به بيداري ميگذرانند و سحرگاهان به استغفار مشغولند.
اشك و آه سحري، كليد حوائج رزمندگان بوده است. آنان كه به فيض شهادت نايل آمدند، از اين مفتاح فرج، بهره جستند، و به مراد دل رسيدند و پيام آنها هم به ما اين غزل حافظ بود:
طفيل هستي عشقند آدمي و پري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
ميصبوح و شكر خواب صبحدم تا كي
به قدر نيم شبي كوش و گريه سحري
مولاي متقيان عليعليه السلام در مورد عاشقان شب ميفرمايند:
الّذين كانت أعمالهم فيالدُّنيا زاكيه و اعينهُمُ باكيةً
مؤمنان كساني هستند كه اعمالشان در دنيا پاك و چشمانشان در شبها گريان است.
البته اشك و آه شبانه علامت عشق و توجه خدا به عاشقان است؛ يعني خدا هر بندهاي را كه دوست دارد، ميل آنها را به نيايش و تضرع و زاري سوق ميدهد تا در متن اين گريه و زاري، صفاي باطن و سرور و شادابي رواني را به آنها ارزاني دارد؛ چنان كه مولوي گفته است:
چون خدا خواهد كه ما ياري كند
ميل ما را جانب زاري كند
اي خُنك چشمي كه او گريان اوست
اي همايون دل كه او بريان اوست
از پي هر گريه آخر خندهاي است
مرد آخر بين مبارك بندهاي است
اينك به نمونههايي از تهجّد رزمندگان و آزادگان عزيز توجه كنيد تا ببينيد كه چگونه مصاديق روشن آيات و روايات شدند و در ضمن به اين حديث نوراني امام صادقعليه السلام دقت نماييد كه فرمودند:
لَيس من شيعَتَنا مَن لَم يُصّل صَلاة اللَّيل.
كسي كه نماز شب نميخواند، از شيعيان واقعي ما نيست.
روزهاي ما با آموزش و شبها در رزم شب ميگذشت. آن ماه، ماه رمضان بود و بوي عمليات در منطقه پيچيده بود. بچهها شور و حال عجيبي داشتند؛ از سرشب تا اوايل صبح، دعاي مخصوص ماه رمضان را ميخواندند و ناله ميكردند.
از نيمه شب به بعد، اگر به محل مراسم صبحگاهي پايگاه سرميزدي، در نگاه اوّل تصور ميكردي همه مشغول نماز جماعت هستند؛ به ساعت كه نگاه ميكردي، متوجه اشتباهت ميشدي و ميفهميدي كه آنها نماز شب خوانهاي جبهه هستند. هر كس براي اين كه شناخته نشود، شگردي به كار ميبرد؛ يكي به سر و صورت خود چفيه ميبست، ديگري بر روي شانهها و سرش پتو آويزان ميكرد و بعضي هم در گوشههاي دنج و خلوت، به آرامي قامت رسايشان را در مقابل معبود ميشكستند.
يك شب در اثر صدايي از خواب پريدم. فانوس روشن بود. ديدم شهيد «معزّزي» مشغول خواندن نماز است و در سجده است؛ بلند نشدم تا او نفهمد من او را ديدهام و دوباره خوابيدم. حدوداً 2 ساعت بعد دوباره بلند شدم، ديدم هنوز نماز شب ميخواند!!
يكي از اسرا كه پايش قطع شده بود، نيمههاي شب از خواب بيدار ميشد و بالشي جلوي خود ميگذاشت و بعد مهر خود را روي آن قرار ميداد و به صورت نشسته، مشغول خواندن نماز شب ميشد. او مدتها ذكر ميگفت و اشك، مثل مرواريد از چشمانش فرو ميغلتيد. خدا گواه است كه نواي دلنشين «الهي العفو» چنين عزيزاني در نيمه شب، قلب هر انساني را تكان ميداد و مانند صاعقه، شب تاريك و ظلماني را ميشكافت.
در اردوگاه موصل 4، يك شب به يكي از بچهها كه نگهبان شب بود، سفارش كردم كه مرا براي نماز شب بيدار كند؛ وقتي سر موقع مرا بيدار كرد، متوجه شدم كه بيش از نود درصد بچهها مشغول خواندن نماز هستند. با ديدن اين صحنه از خودم خجالت كشيدم.
مدتي بود كه عراقيها نسبت به زود بيدار شدن بچهها براي نماز شب حساس شده و آن را ممنوع اعلام كرده بودند. در واقع بچهها حق نداشتند قبل از اذان صبح بيدار شوند و از اين جهت، براي اقامه نماز شب دچار مشكل ميشدند.
در يكي از شبها، حاجآقا ابوترابي كه در اردوگاه به سر ميبرد، به دليل كسالت مزاج و تب شديدي كه داشت، پيراهنش خيس عرق شده بود. آن شب، وقتي از خواب بيدار شدم، حاجآقا را ديدم كه به حالت نشسته به ديوار تكيه داده بود و در حالي كه از شدت تب ميلرزيد، مهر نماز را روي زانويش گذاشته بود و نماز شب ميخواند.
منبع: پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}