نویسنده: ناصر فکوهی

 

پایان شرق و غرب

زمانی که ادوارد سعید در سال 1978 معروف‌ترین کتاب خود یعنی شرق‌شناسی (1) (سعید، 1368) را به انتشار رساند، تأثیر خارق‌العاده‌ای بر حوزه‌هایی که تا آن زمان در انحصار علمی گروهی از متخصصان قرار داشتند، باقی گذاشت؛ تأثیری که تا امروز هنوز پا بر جا مانده و این کتاب را به یکی از کلاسیک‌های نقد ادبی، تاریخ و حتی جامعه‌شناسی بدل کرد. با وجود این، با گذشت زمان و با نقد سختی که بر این کتاب در طیف گسترده‌ای از اندیشمندان راست طرف‌دار استعمار (مانند برنارد لوئیس) (2) )لوئیس، 2002) تا متفکران چپ مارکسیست مخالف استعمار (مانند ماکسیم رودنسون) (3) (رودنسون، 1998) که همگی متخصص حوزه اسلام و خاورمیانه بودند، انجام گرفت و محور مشترک بیشتر آنها در این نکته بود که سعید ابزارهای لازم را برای شناخت موضوع گسترده‌‌ای که به مطالعه‌اش پرداخته، نداشته است و به همین دلیل دچار اشتباهات متعدد تاریخی و به هم ریختگی میان گونه‌ها و شخصیت‌ها و رویکردهایی شده است که تقریباً هیچ سنخیتی با یکدیگر نداشته‌اند، یک امر همچنان سر سختی خود را نشان داد و آن هسته مرکزی اندیشه سعید بود که آن را نباید لزوماً منشأ گرفته از خود وی دانست؛ این نکته و این حقیقت که «شرق» به گونه‌ای که بیش از چند صد سال است از آن در ادبیات و متون علمی اروپایی سخن می‌رود، یک ابداع خودمحورانه «غرب» بوده است، چنان که خود این «غرب» نیز در قالب آنچه امروز در زبان دیپلماتیک کشورهای توسعه یافته ثروتمند نامیده می‌شود، خود آفریننده خویش بوده است.
در هر دو مورد، البته «طرف» مقابل در این ابداع و به ویژه در تداوم یافتن آن نقشی اساسی داشته است، به گونه‌ای که «غرب» و «شرق» را در مفاهیم کنونی آنها، باید پدیده‌هایی بیشتر حاصل ذهنیت‌های مردمانی دانست که در تقسیم‌بندی‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره در آنها قرار داده می‌شوند و اغلب ارتباط فرهنگی بسیار اندکی با یکدیگر دارند؛ ابداع‌هایی که در بیشتر موارد چندان با واقعیت‌های موجود در این کشورها انطباق نداشته و بیشتر از آنکه بتوان آنها را به عنوان موقعیت‌های جامعه‌شناختی یا انسان‌شناختی مشخص و معیّن، تببین کرد باید آنها را چیدمان‌هایی رسانه‌ای و شناختی حاصل از ارتباطات مجازی و در آمیخته با برخی از روابط در جهان واقعی دانست.
واقعیت آن است که تا قرن نوزدهم، مفهوم «شرق‌شناسی» بیشتر با مفهوم «بیگانه‌گرایی» (4) (سعید، 1368) نزدیک بود؛ یعنی نوعی تمایل به استفاده از ویژگی‌ها، اشیا، هنرها و گرایش‌هایی که «شرقی» و به ویژه «ترک» (عثمانی) پنداشته می‌شدند و به ویژه در مفاهیمی چون «دربارهای سلطانی»، «حرم‌سراها»، «باغ‌های شرقی» و غیره، خود را در ذهنیت اروپایی به ویژه از خلال اشکال هنری ادبی متبلور می‌کردند و شاید تا اندازه‌ای از برخوردهای خشونت‌آمیز ولی بسیار تأثیرگذار دو پهنه مسیحیت و اسلام از خلال جنگ‌های صلیبی نیز ناشی می‌شدند (معلوف، 1391).این نوع از گرایش‌ها در قرن‌های هجدهم و حتی نوزدهم اروپایی بسیار رایج بود و نمونه‌های برجسته آن را می‌توان در آثار ادبی («نامه‌های پارسی» منتسکیو، 1721؛ «تیمور لنگ» ادگار آلن‌ پو، 1837؛ مارلو، 1857 و غیره)، در موسیقی («آدم‌ربایی در حرم‌سرا» موتزارت 1782؛ «آیدا» وردی 1871 و غیره) و به تعداد بی‌شماری در نقاشی‌های این قرن‌ها مشاهده کرد (روسو و پورتر، 1990).
با وجود این، از نیمه قرن نوزدهم و با آغاز علوم اجتماعی دانشگاهی در اواخر این قرن، تقسیمی عملی و باز هم اروپا محور و به شدت تحت تأثیر رویکردهای استعماری و نظامی و سیاسی شدن آن، در این علوم به وجود آمد که جهان را به سه حوزه تقسیم می‌کرد: کشورهای اروپایی خود را در مرکز جهان و بر اساس ایدئولوژی تطورگرا در پیشرفته‌ترین نقطه زمانی - مکانی قرار داده و برای مطالعه بر جوامع خود، علمی مبتنی بر داده‌های آماری و الگو گرفته از علوم طبیعی، یعنی جامعه‌شناسی را پیشنهاد می‌کردند. در حالی که برای مطالعه در مورد پهنه‌هایی که باز هم بر اساس همان ایدئولو‌ژی در ابتدای «خط پیشرفت تاریخی» پنداشته می‌شدند و به نظر اروپاییان به نادرست دارای سیستم‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی و دینی نبودند، علم انسان‌شناسی (یا در آن زمان، مردم‌شناسی) با روش پیشنهادی مبتنی بر کار اسنادی و سپس مشاهده میدانی و کمک گرفتن از اطلاع‌رسانان محلی و سرانجام برای کشورهایی که به نظر اروپاییان در نیمه راه «پیشرفت» به دلایل گوناگون «راکد» مانده بودند و «درجا» می‌زدند و هر چند نهادهای سیاسی و اجتماعی و غیره را داشتند، نتوانسته‌ بودند به شهری شدن و صنعتی شدن دست یابند، علم «شرق‌شناسی» با روش‌های تاریخی، زبان‌شناختی کلاسیک را تجویز می‌کردند. دو علم نخست، در چهار چوب علوم اجتماعی و علم سوم در میان علوم انسانی جای می‌گرفتند.
نزدیک به یک صد سال پس از این تقسیم‌بندی، چند واقعیت پیش روی اروپاییان و سپس امریکاییان قرار گرفت؛ نخست آنکه این تقسیم‌بندی، خیالین بوده و جهان را نمی‌توان بر اساس یک مرکز و یک پیرامون، تعریف کرد که هیچ کدام دارای انسجام درونی و گاه حتی شباهت‌های نسبی میان اجزای خود نباشند؛ سپس آنکه با گسترش علوم طبیعی، علوم اجتماعی نیز در کشورهای پیشین استعماری رشد خواهد کرد و طبعاً دیر یا زود دوران در نظر گرفتن این کشورها ربوده‌اند به آنها بازگردانند؛ سرانجام آنکه موج گسترده استعماری (اسد، 1973) با ضد موجی همراه خواهد بود که به یک «استعمار معکوس» منجر خواهد شد که هر چند امروز اروپا بر آن نام «تکثر فرهنگی» گذاشته‌ است، اغلب این کشورها را دچار بحران‌های عمیق اجتماعی، فرهنگی کرده است. امروز اگر جهان سوم از مهاجرت گسترده گروهی از نخبگان و جوانان خود به کشورهای توسعه یافته رنج می‌برد، کشورهای توسعه یافته نیز خود را در برابر اشکال هر چه پیچیده‌تری از «تکثر فرهنگی»، «جماعت‌گرایی‌های جدید»، «نیاز به بازگشت به هویت‌های ریشه‌ای» و غیره می‌بینند که در نهایت بافت سیاسی مبتنی بر انسجام فرهنگی اجتماعی دولت‌های ملی آنها را به شدت و به ویژه در حوزه سیاسی، تهدید می‌کند.
در این موقعیت، اصرار بر تداوم بخشیدن به مفاهیمی که با انتشار اسناد و مدارک استعماری امروز همه می‌دانند حاصل نه یک سیر تاریخی و خود به خودی بلکه فرایندی به شدت خشونت‌بار بوده است، کاری بیهوده است. شرق و غربی در واقعیت وجود ندارد، ولی این یک واقعیت است که ساختارهای استعماری جهان را لااقل در ذهنیت افراد به شرق و غرب تقسیم کرده‌اند و به این موقعیت‌ها، پایه‌ها و ساختارهای مادی مبتنی بر فقر و نابسامانی در یک سو و ثروت و نظم در سوی دیگر بخشیده است؛ ولی بحران کنونی جهان نیز امروز بیش از هر زمان دیگری نشان می‌دهد که ادامه این وضعیت دوگانه غیر ممکن بوده و امروزه از یک سو شاهد بالا گرفتن قشری هر چه ثروتمندتر در جهانی گسترده از فقر در کشورهای غیر غربی و قشری هر چه بزرگ‌تر از فقیران و واپس‌زدگان اجتماعی در محیطی به شدت ثروتمند در جهان موسوم به غرب هستیم که خطر موقعیت‌های آنومیک و تنش‌های خشونت‌آمیز را بیش از هر زمان دیگری برای همه ایجاد کرده است. خروج از این موقعیت، بیش از هر چیز در گرو به رسمیت شناختن آن و سپس اراده‌ای بسیار قدرتمند در زمینه سیاسی برای بازگرداندن جهان به حداقلی از عقلانیت است که در آن منافع اقتصادی کوتاه مدت و میان مدت در اقشاری محدود و در پهنه‌هایی کوچک بر موقعیت‌های سیاسی متعادل در دراز مدت اولویت نداشته باشند.

پی‌نوشت‌ها:

1. orientalism.
2. Bemard Lewis.
3. Maxime Rodinson.
4. exotism.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.