نویسنده: ناصر فکوهی

 

کالبد دست نایافتنی

اگر در قرن نوزدهم و یا حرکاتی هنری چون امپرسیونیسم، فوویسم و اکسپرسیونیسم، بدن به موضوعی اساسی برای مجادله‌های هنری تبدیل شد، در حوزه علوم این موضوع در چهارچوب‌های بسته و نفوذناپذیر آناتومی، فیزیولوژی و پزشکی محصور بود و اگر هم از این حوزه خارج می‌شد بیشتر در زمینه مباحث الهیاتی و مناقشاتی بود که بر سر رابطه میان بدن و روح با هم ارتباط داشتند. بدین ترتیب مبحث بدن به زحمت توانست از اوایل قرن بیستم در سنت علوم اجتماعی آکادمیک، جایی برای خود باز کند. (لوبروتون، 1392: 35- 23) علومی که از آن زمان تا امروز، جای اندیشه گسترده کشورهای غیر اروپایی به ویژه اندیشه تمدن‌های بزرگ هندی، ایرانی، چینی، اسلامی و البته نظام‌های فرهنگی بی‌شمار کوچک جماعت‌های پراکنده در سراسر عالم، در آنها خالی است؛ در نتیجه نخستین امری که باید به آن توجه داشت آن است که نگاه جامعه‌شناسانه و انسان‌شناسانه به بدن به مثابه بدن، عمر چندان درازی ندارد. نام‌های مهم کلاسیک در این زمینه محدودند: گئورگ زیمل آلمانی در دیدگاه‌هایش درباره نظام حسی و به ویژه کلانشهر وحیات ذهنی و فلسفه پول (زیمل 1907- 1903)، مارسل موس در اجبار در عواطف (1921) و به ویژه فنون بدنی (1950) و چند نام دیگر که البته در آن میان نباید نام روبر هرتز، (1) مردم‌شناس فرانسوی را که بسیار زود از دست رفت و مقاله بسیار معروف او «درباره برتری دست راست» (هرتز، 1909) را از یاد برد؛ ولی مطالعات جدید درباره بدن، هر چه بیش از پیش با رویکردهای گافمنی (1909) از یک سو و با روش‌شناسی مردمی (2) (گارفینکل و همکاران، 2007)، از سوی دیگر از فاصله دو جنگ و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم (و از جمله همچنین با مکتب شیکاگو با آندرسون، هوبو (1998)، آغاز شدند و از آن زمان تا امروز دائماً افزایش یافته‌اند و علاقه‌مندی‌های جدید و رویکردهای بی‌شماری را به خود اختصاص داده‌اند.
یکی از دلایل این علاقه‌مندی به موضوع بدن، آن بوده است که شاید به جرئت بتوان گفت در طول نیم قرن اخیر، بیشتر تنش‌های سیاسی - اجتماعی در بسیاری از جوامع انسانی بر سر «بدن» و یا یکی از اشکال تداوم آن در فضا بوده‌اند و یا با پیامدهایی حاد ارتباط داشته‌اند که نتیجه‌ی رابطه با بدن بوده‌اند (به پدیده‌هایی چون بی‌رحمی‌های جنگ، شکنجه، خشونت‌ها و برده‌داری‌های جدید و غیره توجه شود). تبیین تبارشناسانه در این میانه خوانندگان علاقه‌مند را بی‌شک به سوی میشل فوکو و کتاب کلاسیک و بی‌مانند او درباره مراقبت و تنبیه (فوکو، 1382) می‌کشاند که به گونه‌ای روشن نشان می‌دهد تاریخ مدرنیته در حقیقت تاریخ نظم بخشیدن و کنترل بدن به مثابه پدیده‌ای اجتماعی و در نتیجه فرهنگی است: تاریخ تأسیس و رشد و نهادینه شدن و توسعه یافتن نهادهایی چون بیمارستان و زندان و همه فضاهای دیگری که مسئول آن بودند و هستند که بدن‌های «نامنظم»، «نامتعارف» و «سرکش» را به بند کشند.
از همین جا نیز می‌توان به نکته‌های مهم که داوید لوبروتون، (3) جامعه‌شناس و انسان‌شناس فرانسوی معاصر و یکی از متخصصان جهانی این حوزه در کتاب «جامعه‌شناسی بدن» خود (که به وسیله نگارنده به فارسی ترجمه و منتشر شده است) بیان می‌کند، اشاره کرد. لوبروتون می‌نویسد: «بدن به نادرست پدیده‌ای بدیهی به نظر می‌رسد، در حالی که داده‌ای ساده و بدون شبهه نیست، بلکه حاصل یک تبیین اجتماعی و فرهنگی به حساب می‌آید» (لوبروتون، 1392).
لوبروتون در واقع بر آن است که نه تنها به گونه‌ای که ایروینگ گافمن در صحنه‌پردازی زندگی روزمره (1975) عنوان می‌کند، بدن ابزاری است در دست کنشگر اجتماعی و بر عکس کنشگر اجتماعی ابزاری در خدمت بدن که صحنه‌پردازی موقعیت‌ها، روابط، نهادها، گفتمان‌ها در آنها به «بازی» در می‌آید تا بتواند در آن واحد «شکل» و «محتوا» بیافریند و به بر ساخته‌های ایدئولوژیک و استراتژیک در کنش‌ها و موقعیت‌های اجتماعی و در نهایت به خودِ کنش اجتماعی در لایه‌های بی‌پایان و دائماً پیچیده‌ترش امکان وجود می‌دهند. بدن، نه تنها با رویکردی فوکویی که حاصل یک تبیین دراز مدت تاریخی است تا از خلال آن جوامع انسانی «اتوپیا» و «حافظه» لازم را برای ساختن «حال» خود بیابند، بلکه افزون بر همه اینها، بدن یک تبیین فرهنگی - اجتماعی است و در ساختار خود جامعه‌ای است که به مثابه مدارهای پیچیده فضایی / زمانی/ معنایی عمل می‌کند؛ بنابراین دائماً باید زمان، فضا و معنا را به بازنمودهایی قابل مبادله تبدیل کند.
از اینجا ما بار دیگر وارد مبحث مبادله در رویکرد استروسی (لوی استروس، 1958: 38- 37) آن به مثابه پایه جامعه بودگی می‌شویم: منظور از رویکرد استروسی آن است که روابط اجتماعی، حاصل از ارتباط‌های پیچیده‌ای بوده است که در طول تاریخ فرهنگ بشری میان «بدن»‌ها و متولیان آنها به صورت مستقیم و غیر مستقیم و از طریق مبادله این بدن‌ها در چرخه‌های ساده یا گسترش یافته و همراه با تبادل اشیای دیگری که به این بدن‌ها وابسته بوده‌اند، صورت گرفته است (لوبروتون، 1392: 142- 99). به گونه‌ای که می‌توانیم با استفاده از زبانی تصویری ادعا کنیم «جامعه» در نهایت چیزی نیست «بدن»‌هایی واقعی و خیالین که از خلال سازوکارهای پیچیده شناختی (و زبان‌شناختی) در روابط فضایی - زمانی منظمی با یکدیگر قرار گرفته‌اند و کارکردهای مشخصی را انجام می‌دهند.
ولی بلافاصله باید از مفهوم کارکردگرایانه و در نهایت جبرگرایانه حاصل از این گزاره فاصله بگیریم. کارکردهای از پیش تعریف شده یا کارکردهای از پیش معلوم، همچون مشاغل، موقعیت‌های اداری، شخصیت‌های اجتماعی و غیره نیستند که به صورت خودکار بتوانند «بدن»‌ها را تنظیم کنند؛ زیرا این بدن‌ها به مثابه تبیین‌های اجتماعی - فرهنگی در آن واحد تاریخی (در زمان) (4) و مقطعی (هم زمان) (5) و همچنین به مثابه فضاهای واقعی فیزیکی (بدن به مثابه اشغال بخشی از فضای پیرامونی خود) و نمادین (بدن به مثابه تصویر خود از خود یا خود از دیگری) همواره دارای قابلیت‌ها یا توان‌های بالقوه «شورش» یا خروج از نظم (همچون موقعیتی کامویی) هستند؛ چیزی که جامعه را به مثابه جامعه (به ویژه در مفهوم کارکردگرایانه واژه) غیر ممکن می‌کند. همچون خودرویی که به ناگهان چرخ‌هایش شروع به چرخیدن در جهت‌ها، زوایا، با سرعت‌ها و زمان‌بندی‌های متفاوت و بی‌نظمی بکنند؛ قاعدتاً این خودرو، هم خود را و هم سرنشنیانش و هم پیرامون خود را به شدت تخریب خواهد کرد؛ بنابر این بدن، در واقع تنها یک ظاهر ساده از موجودیتی بسیار پیچیده در حوزه فرهنگ است. موجودیتی که با ظهور فردگرایی، مفهوم بدن را با مفهوم شخص مرتبط می‌کند و با فیزیولوژی و آناتومی، مفهوم بدن را از مفهوم انسانی که تجسم این بدن بوده یا هست، جدا می‌کند. به این ترتیب تفاوت بدن، هر چه بیشتر در حوزه هویتی مطرح می‌شود و رشد می‌کند؛ چیزی که نمی‌تواند بدون دخالت هر چه بیشتر حوزه سیاسی از طریق هژمونی کنترل و هدایت بدن‌ها به مثابه شرط هژمونی عمومی جامعه تحقق یابد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Robert Hertz.
2. ethnomethodology.
3. David Le Breton.
4. diachronism.
5. synchronism.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.