نویسنده: ژاک لوگوف
برگردان: بهاءالدین بازرگانی گیلانی

 

اروپای قرن سیزدهم در عین حالی که اروپای شهر و شهروندی و اروپای بازرگانی و داد و ستد بود، اروپای مدارس و دانشگاه‌ها هم محسوب می‌شد. مدارس شهری که مورد خواست و حمایت شهروندان بود از قرن دوازدهم به بعد در اروپا رو به گسترش نهاد. گرچه مدارس ابتدایی و دبیرستانی سنگ‌بنا و اساس کار تدریس و تحصیل محسوب می‌شدند، اما دست‌مایه تأسیس مدارس عالی که نام «دانشگاه» به خود پذیرفتند را هم فراهم نمودند، نهادهایی که تا به امروز نیز از سنت زنده و پویا و وجهه‌ای رفیع برخوردار می‌باشند. کمابیش در اواخر قرن دوازدهم به مدارس عالی، مطالعات جامع Studium Generale می‌گفتند؛ آنچه که بر مرتبت ممتاز علمی و آموزش دائرةالمعارفی دلالت داشت. از آنجائی که این مراکز در عرصه پویش و سرزندگی بزرگ شهری و تشکیلات حرفه‌ای و شغلی ظاهر می‌شدند، لذا همانند دیگر حِرَف و پیشه‌ها وارد نوعی همکاری‌های اشتراکی و جمعی، تحت عنوان «دانشگاه (جامع) University» می‌شدند که از آن عمدتاً معنای «اتحادیه» مستفاد می‌شد. این عنوان برای اولین بار در سال 1221 در پاریس و برای نامیدن جامعه معلمان و محصلان universitas magistrorum et scolarium به کار گرفته شد.
در ابتدا میان نهادهای دانشگاهی تمایزی وجود داشت که امروزه دیگر وجود ندارد. شاکله‌ی دانشگاه‌های قرون وسطایی از دو الگو و نمونه پیروی می‌کردند. در نمونه دانشگاهی پاریس، استاد و دانشجو جامعه‌ی واحدی را که به آن تعلق داشتند تشکیل می‌دادند، ولی در نمونه‌ی بولونیایی نهاد حقوقی دانشگاه منحصراً از دانشجویان تشکیل می‌شد. فقط نمونه‌ی پاریسی امروزه باقی مانده است. شغل و حرفه‌ی استادی دانشگاه موازی با حرفه‌ی تجارت و داد و ستد پیدایش یافت. فروشنده و تاجر که ابتدا مورد سرزنش بود، چون به فروش زمان که فقط از آنِ خداست اشتغال داشت - سود سرمایه در شب و به هنگام خواب تاجر نیز جاری می‌شود -، به تدریج در قرن سیزدهم به دلیل «کار» و اعمال منفعت‌رسانی او توجیه شد و مقبولیت یافت و تاجر از موقعیت اجتماعی تقریباً همسنگ استاد دانشگاه برخوردار گردید. معلم هم در قرن سیزدهم مورد اتهام بود که به فروش علم که فقط به پروردگار تعلق دارد مشغول است. اما او هم به دلیل نفع‌رسانی «کار»ش به دیگران مورد پذیرش قرار گرفت و کار معلم عبارت بود از تعلیم محصلان که لاجرم باید مزد آن را دریافت نماید. این‌گونه بود که در کنار اروپایِ «کار سوداگرانه» یک اروپای «کار اندیشه‌ورزانه» هم پیدایش یافته بود. استاد دانشگاه کار تحریری - و کار تأملاتی و فکری خود را که امروزه به آن تحقیق می‌گوییم با کار تدریس به هم پیوند داده بود. وجهه و شخصیت بارز استاد دانشگاه و موضع‌گیری او پیرامون منازعات اجتماعی و سیاسی - از جمله در قبال مسائلی نظیر صدقه‌گیری راهبان، خشونت سلاطین و یا سیستم مالیاتی کلیساها، همگی باعث شده بود که آنان به ایفای نقشی بپردازند که از قرن نوزدهم عموماً به عنوان نقش روشنفکران شناخته شده است. من این را سببی می‌بینم تا از آنان به عنوان «روشنفکران قرون وسطی» یاد کنم.
در میان اعضاء و وابستگان به نهاد دانشگاه یکی از بین اساتید انتخاب می‌شد در مقام ریاست دانشگاه قرار می‌گرفت. رئیس هیئت امناء دانشگاه نیز که عموماً از سوی اسقف محل منصوب می‌شد به تدریج اهمیت و جایگاه خود را از دست داد و طوری شد که دانشگاه‌ها توانستند هرچه بیشتر به استقلال عمل تقریباً کامل خود دست یابند. آنان غالباً مانع از مداخلات و مطالبات قدرت‌های مادی چه از جانب سلطنت و یا از سوی مقامات شر در امور دانشگاهی می‌شدند، اما برعکس مداخلات پاپ برای آنان به عنوان یک نهاد کلیسایی کماکان قابل پذیرش بود. هر چند کلیسا خود را از مداخله در امور دانشگاهی به دور نگه می‌داشت و یا به مداخلات جزئی بسنده می‌کرد، اما مواردی هم وجود داشت که اسقف متصدی امری از نفوذ خود استفاده می‌کرد و به زور وارد امور داخلی دانشگاه می‌شد و به نوعی در کار آن اعمال سانسور می‌کرد. فوق‌العاده‌ترین این موارد محکوم کردن برخی از گزاره‌های درسی چند استاد دانشگاه پاریس - از جمله توماس آکویناس (1) - توسط اتین تمپیه (2) اسقف شهر پاریس در سال‌های 1270 و 1277 بود. حکم تمپیه پیش از هر چیز متوجه‌ی اقتباس فکری واقعی و یا احتمالی از ابن رشد فیلسوف عرب و شارح فلسفه‌ی ارسطو بود. ابن رشد صاحب نظریه‌ای بود که به آن «حقیقت دوگانه» (3) نام نهاده بودند. به موجب این نظریه علاوه بر حقیقت جزمی - که در مورد مسیحیان، تعالیم انجیلی و نظریات کلیسایی را شامل می‌شد - حقیقتی بر مبنای عقل هم هست که هر چند با حقیقت کلیسایی مغایرت دارد، ولی حقاً باید به آن هم پرداخته شود و مورد مطالعه قرار گیرد.
ارسطو تاحد زیادی یک شخصیت بزرگ دانشگاهی قرن سیزدهم به خصوص در پاریس محسوب می‌شد. گرچه رساله‌های منطق او از مدت‌ها پیش به زبان لاتین در دسترس بود، اما آثار او پیرامون مسائل ماوراءالطبیعه، اخلاق و سیاست تازه در قرن سیزدهم کشف شده بود. این‌گونه آثار مطلوب و خواستنی که دانشجویان علاقمندی فوق‌العاده‌ای به آنها نشان می‌دادند و در بادی امر حتی مشمول ممنوعیت تدریس هم شده بودند، اینک در دانشگاه‌ها مورد مطالعه و نقد قرار می‌گرفتند. حالا دیگر می‌توان از یک مکتب ارسطویی لاتینی سخن به میان آورد که در قرون وسطی به صورت یک مُد درآمده و توانسته بود در فاصله‌ی سال‌های 1260 تا 1270 در کارگاه‌های آموزشی کلیه دانشگاه‌ها رخنه کند. توماس آکویناس دومینیکانی که او هم استاد مطرح روز در دانشگاه‌ها بود یکی از بزرگترین پیشگامان آراء ارسطویی در دانشگاه‌ها به شمار می‌آمد. اما بعد از سال 1270 مکتب ارسطویی دچار سیر قهقرایی محسوسی گردید و این از یک سو به دلیل محکوم ساختن افکار ارسطویی توسط سنت‌گرایانی نظیر اتین تمپیه بود و هم به خاطر تهاجماتی بود که از سوی اساتید «متجددتر» که ارسطو را بیشتر عرفان‌گرا و کمتر متعقل می‌پنداشتند صورت می‌گرفت. از دسته‌ی اخیرالذکر می‌توان از اندیشمندانی فرانسیسیانی نظیر جان دانز سکوتس (4) و ویلیام آو آکم (5) و یا از فرقه‌ی دومینیکیانی از مایستر اکهارت (6) نام برد. آراء ارسطویی از این به بعد مانع رشد و اعتلاء آن دسته از علومی می‌شد که وجه تجربی به خود پذیرفته و مباحث آزادانه‌ای را دامن زده بودند.
دانشگاه‌ها از دانشکده‌های مستقلی که نظامات خاصی بر هر یک حکمفرما بود تشکیل شده بودند. از لحاظ نظری هر دانشگاه شامل تمام چهار دانشکده‌ای می‌شد که به هر حال اسماً دائر بود، اما در عمل این‌گونه نبود و اغلب یک دانشکده از موقعیت بسیار ممتازتری در مقابل سایر دانشکده‌ها برخوردار می‌شد و بقیه را تحت‌الشعاع اشتهار و سرآمدی خود قرار می‌داد. مثلاً در دانشگاه بولونی رشته‌ی حقوق، در دانشگاه پاریس رشته‌ی الهیات و در مونپلیه دانشکده‌ی طب ممتاز بود. مدارج و رتبه‌ی دانشکده‌ها براساس کیفیت برنامه‌های آموزشی (7) و وجهه و اعتبار آنها تعیین می‌شد و دانشکده‌ی مقدماتی حرفه‌های آزاد (8) نازل‌ترین رتبه را حائز بود. در اینجاها صناعات ثلاثه (trivium - دستور زبان، علم معانی و بالاتر از همه دیالکتیک) و فنون اربعه (quadrivium - ریاضی، جغرافی، نجوم و موسیقی) تدریس می‌شد و اغلب رشته‌هایی اولویت داشتند که امروزه می‌توانیم به آنها رشته‌های علمی بگوییم. از جنبه اجتماعی دانشکده‌های هنر مملو از دانشجویانی بود که از جوان‌ترین، ناآرام‌ترین و فقیرترین اقشار جامعه بودند که تنها تعداد قلیلی می‌توانستند تحصیلات خود را تا مدارج بالاتر ادامه دهند. در دانشکده حرفه‌های آزاد و دقیقه ابتدا دو دوره‌ی تخصصی عرضه می‌شد که یا شامل دانشکده قضایی بود که حقوق مدنی در آن تدریس می‌شد و یا دانشکده‌ی طب که بیشتر مطالب مکتوب و علوم نظری ارائه می‌شد تا تجارب عملی. الهیات عالی‌ترین نوع دانشکده‌ها بود که بر سایرین سیادت و برتری داشت.
دانشگاه بولونی اولین دانشگاهی بود که در سال 1252 حکم پاپی کسب کرد و اساتید و دانشجویانش در سال 1154 از سوی امپراتور فردریک بارباروسا از امتیازاتی برخوردار شدند. استادان و دانشجویان دانشگاه پاریس در سال 1174 از سوی پاپ کلستینوس سوم و در سال 1200 از فیلیپ دوم اوگوست پادشاه فرانسه امتیازاتی دریافت کردند. البته احکام قانونی دانشگاه‌ها ابتدائاً از سال 1215 از سوی سفیر پاپ روبر دو کرزن (9) تنظیم می‌گردید. متعاقباً در سال 1231 مُهر رسمی بسیار مهم پاپی (Parens scientiarium) از سوی پاپ گرگوریوس نهم انتشار یافت که حاوی تمجید و تکریم مشهوری از نهاد دانشگاه و نیز الهیات بود. دانشگاه‌های آکسفورد، کمبریج و مونپلیه در آغازین سال‌های سده‌ی سیزدهم، دانشگاه ناپل در سال 1224 توسط امپراتور فردریک دوم و دانشگاه لیسبون نیز در سال 1288 تأسیس شدند. Studium Romanae Curiae نقش دانشگاهی (پاپی) را داشت که در آن آن‌گونه که آگوستینو پاراویچینی باجلیانی (10) نشان داده، مباحثی چون نور و علوم طبیعی حائز اهمیت زیادی بودند.
تاریخچه تأسیس دانشگاه سالامانکا مخصوصاً خیلی آموزنده است، دانشگاهی که آلفونسوی نهم پادشاه لئون در سال‌های 1218-1219 به عنوان یک مؤسسه سلطنتی ایجاد کرد. دانشگاه مذکور با فرمان بزرگ carta magna آلفونسوی دهم (خردمند) پادشاه کاستیل در سال 1254 تاحد یک مدرسه‌ی عالی ارتقاء درجه یافت و پاپ الکساندر چهارم در سال 1255 آن را به عنوان دانشگاه پاپی به رسمیت شناخت و اساتید آن را از حق دریافت گواهینامه «استادی در همه جا licentia ubique docendi» برخوردار ساخت. مورخ این دانشگاه آنتونیو گارسیا ای گارسیا (11) امتیازات بی‌نظیری را که آلفونسوی سوم در سال 1254 برای سالامانکا در نظر گرفته بود دقیقاً تشریح می‌کند: «با فرمان بزرگ کرسی‌های استادی متعددی ایجاد گردید که از جمله باید از یک کرسی حقوق مدنی و سه کرسی حقوق کلیسایی (شرعیات) - از این سه یکی برای دستورات شرعی و دو دیگری برای فتوانامه‌های پاپی بود - دو کرسی منطق، دو کرسی دستور زبان، دو کرسی فیزیک (طب) و همچنین یک کتابداری برای تأمین کتاب‌های مورد نیاز اساتید و دانشجویان، یک نوازنده‌ی اُرگ و یک داروخانه‌چی نام برد. به مرور زمان تعداد کرسی‌های استادی نیز افزایش یافت. مستمری اساتید از محل ثلثِ عشریه (12)‌ی اسقف‌نشین سالامانکا تأمین می‌شد. به علاوه اساتید و دانشجویان با دست و دلبازی از محل موقوفات کلیسایی نیز بهره‌مند می‌شدند.»
دانشگاه تولوز یک مورد استثنایی است. تأسیس این دانشگاه حاصل مبارزه پاپ علیه کاتارها و از شرایط قرارداد مو (13) - پاریس بود که در سال 1229 موجب خاتمه جنگ صلیبی آلبیگائی گردید. کار استخدام و فراخوانی برای این مدرسه عالی با هزینه‌های گزافی انجام شد؛ رساله‌ای از جان گارلند (14) استاد بزرگ انگلیسیِ دانشگاه پاریس را که در آن از آب و هوا و زیبایی‌های تولوز و نیز جذابیت زنان تولوزی تعریف‌ها شده بود در سراسر دنیای مسیحی پخش کردند. این دانشگاه برای مردمان جنوب فرانسه بسیار تنفرانگیز بود زیرا آن را ابزار سیطره‌ی شمالی‌ها می‌پنداشتند. الهیات در این دانشگاه جایگاهی پیدا نکرد و تازه در نیمه دوم قرن سیزدهم بود که فضای دانشگاهی و مخصوصاً رشته‌های حقوق در این دانشگاه احیاء شد.
عنصر مبارزاتی اعتصاب از جمله نوآوری‌هایی بود که در دانشگاه‌های تازه تأسیس شکل پذیرفت و تا مدت‌های مدید برقرار ماند. طولانی‌ترین و مشهورترین آن اعتصابی بود که استادان و دانشجویان دانشگاه پاریس از سال 1229 تا 1231 علیه اسقف و ملکه بلانکای کاستیلی سازماندهی کردند و این اعتصاب قرین توفیقاتی هم شد (در جریان این مبارزه گویا لوئی نهم جوان برای اولین بار علیه مادرش وارد عمل شده باشد، آنجا که جانب دانشگاه - که پاپ مهر رسمی Parens scientiarium را از آن سلب کرده بود - گرفته بود). ابتکار دیگر برقراری یک ماه تعطیلات باستانی در برنامه‌های درسی دانشگاه بود و به این ترتیب تعطیلات که از وجهی مذهبی هم برخوردار بود آرام آرام در اروپا جا افتاد.
گرچه روابط بین‌المللی و مخصوصاً مناسبات بین‌المللی نوع پاپی و کلیسایی برای دنیای مسیحیت امری بیگانه و ناشناخته نبود، درعین حال دانشگاه‌ها نیز حرکت و هیجان بیشتری در این مقوله از طریق مهاجرت اساتید و دانشجویان ایجاد کردند. آنان به دنبال علم و دانش به ممالک دوردست سفر کردند و علاقمند بودند از شهرت و اعتبار دانشگاه‌ها و یا اساتید سرزمین‌های مختلف بهره‌مند شوند. مشهورترین مدرّسان پاریس در قرن سیزدهم دو نفر دومینیکانی به نام‌های آلبرتوس کبیر آلمانی و توماس آکویناس ایتالیایی و همچنین یک ایتالیایی فرانسیسیانی به نام بوناونتورا (15) بودند.
آنچه که توفیقات دانشگاه‌ها را در قرون وسطی و حتی بعد از آن دوران رقم زد، امتیاز آنها در اعطای رتبه‌های آکادمیک بود که در سرتاسر دنیای مسیحیت اعتبار داشت و به این ترتیب یکی از بنیان‌های نوین اروپای آینده ایجاد گردید. هنگامی که دانشجویان به قدر کافی از بنیه و توان علمی برخوردار شدند توانستند مدارکی اخذ کنند. بالاترین مدرک که از وجهه و اعتبار زیادی برخوردار بود به فارغ التحصیلان رشته‌ی الهیات آن هم بعد از یازده سال درس خواندن داده می‌شد. اولین دوره‌ی تحصیلی دوره‌ی لیسانس، (16) نوعی شروع و مثلاً قابل قیاس با اشراف جوان و پسرانی بود که در عنفوان جوانی به حوزه‌ی شهسواری وارد می‌شدند. بعد از آن مهم‌ترین مدرک تحصیلی licentia ubique docendi و آن عبارت از اختیار تدریس در همه جا بود - مدرکی که در فرانسه با عنوان لیسانس licence کماکان برقرار مانده است. فقط پاپ قادر بود حق و امتیاز اعطای این مدارک و عناوین و مزایای مرتبط با آن را در اختیار دانشگاه‌ها قرار دهد. سومین و بالاترین رتبه، دکتری و یا رتبه‌ای بود که صاحب آن می‌توانست نام استاد بر خود بگذارد و همان‌ها بودند که راه ایجاد اروپای استادان دانشگاه‌ها (پروفسورها) را هموار کردند.
دستیابی به مدارج دانشگاهی برای اشراف و غیراشراف یکسان بود. اساتیدی را می‌شناسیم که از اولاد ذکور دهاقین بوده‌اند. روبر دو سوربن (17) از اشخاص مشهور قرن سیزدهم که به یمن گشاده‌دستی دوستش لوئی قدیس پادشاه فرانسه، سوربن دانشکده معروف پاریس را تأسیس کرد از خانواده‌ای بغایت بی‌تکلف برخاسته بود و رفیقش سر دو ژنویل (18) این معنا را همواره به او متذکر می‌شد. تحصیل در دانشگاه‌ها پرهزینه بود و دانشجویان مجبور بودند سال‌ها در شهر که مخارج مسکن و مواد غذایی رو به گرانی بود زندگی کنند و از عهده‌ی امرار معاش خود برآیند. از این روی تنها تعداد قلیلی از دانشجویان قادر بودند بیش از یک یا دو سال به تحصیلات دانشگاهی در شهرها ادامه دهند.
برخی از خیّرین درصدد بر می‌آمدند برای کمک به دانشجویان با استعداد و ساعی و برای اینکه آنان بتوانند بر ضعف‌های اجتماعی خود غلبه کنند مجتمع‌های مسکونی و طباخ‌خانه رایگان برای آنان احداث کنند و یا به مساعده مالی چنین نهادهایی که امروزه به آن بورسیه دانشگاهی می‌گوئیم بپردازند. مهمترین این مجتمع‌های دانشگاهی در پاریس علاوه بر سوربن، دانشکده‌های دارکور (19) و ناوار (20) بودند. معمولاً دانشجویانی که از یک منطقه می‌آمدند و یا در رشته‌های مشابهی تحصیل می‌کردند در این دانشکده‌ها گردهم می‌آمدند. مثلاً سوربن در قرن سیزدهم دانشجویان مستمند در رشته‌ی الهیات را می‌پذیرفت و دانشکده مرتان (21) در آکسفورد عمدتاً در اختیار دانشجویان رشته‌ی ریاضی بود. به این ترتیب بود که از میان دانشگاه‌ها و مخصوصاً دانشکده‌ها از قرن سیزدهم به بعد طبقات نخبه‌ای برخاستند که توانستند به تدریج متنفذترین مناصب کلیسایی و حکومتی را به خود اختصاص دهند. از آنجا که اکثر این نخبگان حقوقدانان عالی‌رتبه‌ای بودند لذا توانستند به عنوان نمونه در فرانسه‌ی پایان قرن سیزدهم و در عهد سلطنت فیلیپ چهارم موسوم به فیلیپ زیبارو دولت موسوم به قانونگذاران را تشکیل دهند. این‌گونه بود که اروپای عالی‌منصبان مسیحی پا به عرصه‌ی وجود نهاده بود.

فرهنگ کتاب

بلافاصله بعد از رنسانس سده‌ی دوازدهم، فرهنگ کتاب در سده‌ی سیزدهم تحولات ژرف و بسیار تعیین کننده‌ای به خود پذیرفت. کتاب اولین رونق و نشو و نمای خود را بین قرون 4 و 7 تجربه کرد و آن زمانی بود که شکل کتابی نوشته‌های خطی جای اوراق پاپیروس عصر باستان را که استفاده از آنها دشوار بود گرفت. با این دست‌نوشته‌ها ابداعی انقلابی در نسخه‌های خطی ایجاد شد که اینک استفاده از آنها بسیار آسان بود و - به استثنای کتب مذهبی - اغلب از شکل و قواره‌ی ساده و بی‌تکلف برخوردار بود و در نتیجه قابل حمل و نقل هم بود. روند گسترش نسخ خطی هم البته براساس دوگونه شرایط و زمینه‌ها از رونق افتاد و متوقف گردید. اول اینکه، شرایط اجتماعی - فکری آن‌گونه بود که شمار کسانی که قادر به خواندن بودند به راهبان تعلیم دیده در صومعه‌ها محدود می‌شد و راهبان نیز به متون و نوشته‌های موجود در صومعه‌ها که تنها کتابخانه‌های موجود در آن دوران بودند دسترسی داشتند. دومین عامل که آن هم کمتر از عامل اول محدود کننده نبود همانا میزان مواد لازم در دسترس مردمان آن دوران بود. نسخ دست‌نویس کتاب‌های قانون بر روی پوست حیوانات نوشته می‌شد. برای تهیه تنها یک کتاب به تعداد بسیار زیادی پوست گاو و یا اکثراً گوسفند نیاز بود و این موضوع قیمت کتاب را بی‌اندازه افزایش می‌داد و این در حالی بود که تعداد کتب مورد نیاز در مدارس شهری و مخصوصاً در دانشگاه‌ها رو به افزایش بود.
ایوان ایلیچ (22) می‌نویسد که در حوالی سال 1140 عصر دیرانی فرهنگ کتاب رو به پایان نهاد و «صفحه‌ی مدرسی» آن گشوده شد. مبتکر بزرگ این گونه فنون نوین خواندن و کتابت، الهیات‌شناس و عالم مشهور دیر سن ویکتور در نزدیک پاریس اوگ دو سن ویکتور بود. در قرن سیزدهم ابداعات مادی و فنی به کتاب چهره‌ی جدیدی از جلا و زرق و برق بخشید و استفاده از آن را آسان و آسان‌تر کرد. علائم و نقطه‌گذاری‌ها و سجاوندها بهتر شدند، در دستنویس‌ها عنوان و سرصفحه به کار گرفته شد، کتاب‌ها فصل‌بندی شدند و براساس حروف الفبا و متناسب با موضوع تنظیم گردیدند. یک پیامد انقلابی دیگر تبدیل شدن قرائت فردی آهسته به جای خواندن‌های بلند در مواقعی بود که خواندن برای مستمعین و حضار مورد نظر نبوده باشد. یک اروپای قرائت‌های انفرادی کتب و نوشته‌ها متولد شده بود.
استفاده از کتاب صرفاً به خاطر رشد و رونق کار مدرسه و دانشگاه رو به فزونی ننهاد، بلکه به دلیل پیدایش صنوف و حِرَف مختلف از جمله صنف قضات هم بود که موظف به استفاده از نوشته و کتابت بودند و از سوی دیگر همزمان با باسوادشدن طبقات اشراف، تجار و صنعتکاران، کتاب و کتابخوانی با اقبال بازهم بیشتری مواجه گردید. به قول دانیل بالوپ (23) کتاب به «ابزاری تبدیل شد که هم صرف شئون مادی و دنیوی می‌شد و هم در خدمت اوقات فراغت و تأملات شخصی مردم قرار می‌گرفت». همزمان با تغییرات شکلی، محتویات کتاب نیز دگرگون شد و تنوع خیلی بیشتری پیدا کرد. از سوی دیگر از زمانی که کتاب به زبان‌های ملی نوشته شد توانست هرچه بیشتر پاسخگوی ذوق و سلیقه‌ی خوانندگان مختلف شود. کتب درسی دانشگاه‌ها با حاشیه‌های پهن جانبی برای درج و تحریر تفاسیر تهیه گردیدند. صنعت کتاب مخصوصاً در محافل دانشگاهی رو به ترقی و فزونی نهاد. کتابفروشی‌ها پا به عرصه وجود نهادند و نیازمندی هرچه بیشتری به تولیدکنندگان پوست، رونوشت برادران و صحافان ایجاد شد. تنگنای پوست‌های گران‌قیمت رو به تخفیف نهاد و به تدریج با کشف کاغذ که نخستین بار در قرن پانزدهم توفیق آن حاصل شد، تنگنای مذکور نیز مرتفع گردید. با این تحول قیمت کاغذ سیزده مرتبه از پوست ارزان‌تر تمام می‌شد.
یک نوآوری فنی دیگر که شامل حال کتاب می‌شد در قرن سیزدهم متکامل گردید و آن عبارت از فن موسوم به Pecia بود. پیش از صنعت چاپ، تکثیر مجدد دست‌نوشته‌ها البته مشکل خیلی بزرگی بود. معمولاً نخسه اصلی باید ماه‌ها از استفاده می‌افتاد تا بتوان از آن تنها یک نسخه‌ی رونوشت تهیه نمود. از انتهای قرن دوازدهم فن جدید رونویسی در بولونی ابداع گردید که شامل نوع جدیدی از نمونه‌برداری از یک متن موسوم به «متن نمونه» بود و طی قرن سیزدهم به ویژه در پاریس رو به شکوفایی نهاد. لوئی - ژاک باتایون (24) فن Pecia را چنین توصیف می‌کند: «به رونوشت برادران «متن نمونه»ای از کتاب اجاره داده می‌شد که به ترتیب شماره صفحات کتاب از هر صفحه، دو ورق پشت و روی مکتوب تهیه شده بود که به آن Peciae می‌گفتند. هر رونوشت‌بردار یکی از این ورقه‌ها را برای رونویسی بر می‌گرفت و بقیه را در اختیار دیگران قرار می‌داد و از آنجا که رونوشت‌برداران زیادی می‌توانستند همزمان بر روی متن مشابه کار کنند، لذا به صورت تصاعدی، شمارگان زیادی از رونوشت‌های یک کتاب تهیه می‌شد. دویست سال پیش از ابداع صنعت چاپ از یک اروپای رونوشت‌برداران صحبت به میان بود. این نوع فن تکثیر که در بولونی، پادوا، پاریس، مونپلیه، ناپل، و آوینیون (25) مورد استفاده فراوانی بود در انگلستان و آلمان و یا کشورهای اسلاوی استفاده نشد و در پاریس نیز بعد از سال 1350 به کارگیری چنین شیوه‌ای منسوخ گردید. تازه بعد از نیمه دوم سده‌ی پانزدهم بود که کتاب در اروپا از اقبال و رونق فراوانی برخوردار گردید.
با اضافه شدن اقشار جدید کتاب‌خوان در قرون دوازدهم و سیزدهم عصر نوینی آغاز شده بود. علاوه بر محصلان و معلمان، مردمان عادی نیز هرچه بیشتر به دنیای کتاب‌خوانان اضافه می‌شدند. می‌توان گفت که توسعه و تکامل عنصر کتاب به نوعی لائیسیته در مسیحیت منجر شده بود. صد البته که مذهب و دینداری جایگاه با اهمیت خود را در دست‌نوشته‌ها کماکان حفظ کرده بود و مثلاً در قرن سیزدهم تهیه و تکثیر نوعی کتاب دعا که ویژه بانوان بود رو به گسترش نهاد. کتاب همانند مدرسه به بهبود موقعیت و جایگاه طبقه‌ی نسوان مدد رساند. انواع کتاب‌های دعا که حاوی مزامیر و سرودهای مختلفی بودند در دسترس عموم مردم قرار می‌گرفت که از جمله می‌توان به کتاب دعای مریم (که خوانندگان زن بی‌شماری داشت)، تقویم‌هایی با چرخه‌های مصور (نقوش ستاره و ماه)، مزامیر و سرودهای توبه، تقدیس قدیسان و بزرگان دین و بسیاری ادعیه دیگر برای اموات و اهل برزخ اشاره کرد. کتاب‌های دعا که به لحاظ نقش‌های پرحشمت خود جزء اشیاء قیمتی محسوب می‌شدند بیشتر در اختیار اعنیا و متنفذین قرار می‌گرفتند و دست‌نبشته‌های مینیاتوری هم کمتر تهیه می‌شدند. نیاز محافل دانشگاهی به کتاب و افزایش تعداد کتب مفید و مورد استفاده عموم باعث شد که کتاب به عنوان یک شیء قیمتی و نادر به تدریج از حالت و رونق بیفتد.

دائرةالمعارف‌نویسی

دائرةالمعارف جزء سلسله کتاب‌های دیگری بود که در سده دوازدهم و بیشتر البته در سده سیزدهم از توفیق زیادی برخوردار گردید و علم و دانش را در مسیر آگاهی‌های دنیوی و غیردینی و فرهنگ عامه هرچه بیشتر به پیش برد. چنین رونقی با علائق قشر جدیدی از کتاب‌خوانان و افزایش آگاهی‌های عمومی که از ویژگی‌های رنسانس قرن دوازدهم محسوب می‌شد هم‌خوانی داشت. دائرةالمعارف‌ها مجموعه‌ای از علوم و آگاهی‌های طبیعی و اجتماعی را به خوانندگان خود عرضه می‌کردند.
در دائره‌المعارف‌ها علاوه بر علوم الهی، معارف غیرروحانی فلسفی نیز به وجه رو به تزایدی جمع‌آوری و درج می‌شد و در جنب علوم مابعدالطبیعه و متافیزیک، از کلیه‌ی آگاهی‌های آن دوران در زمینه‌های طبیعیات و فیزیک نیز سخن به میان می‌آمد.
اوگ دو سن ویکتور تاحدودی به پیدایش این‌گونه دائرةالمعارف‌های جدید مدد رساند. مخصوصاً دائرةالمعارفش موسوم به Didascalion مجموعه مختلطی است از علوم الهی و علوم دینی که هنرهای آزاد و فلسفه را در اولین ردیف علوم و هرمنوتیک یا تفاسیر انجیلی را در دومین ردیف آن قرار می‌دهد و تواریخ قدسی و غیر قدسی را درهم می‌آمیزد. تمایزات بین این دو اولین بار در دائرةالمعارف‌های تألیف شده در دوران انتهایی قرن دوازدهم و طی قرن سیزدهم ظاهر گردید. گیوم دو کونش (26) (حدود 1080-1154) در اثرش پیرامون فلسفه‌ی عالم De philosophia mundi مرز شفافی میان فلسفه و فیزیک در گستره‌ای از طب گرفته تا علوم طبیعی ترسیم می‌کند.
الکساندر نکام (27) در کتابش «پیرامون طبیعت اشیاء De naturis rerum» موضع سخت ارسطوئی اتخاذ می‌کند ولی بارتولومئوس انگلیسی (28) که میان سال‌های 1230 و 1240 خواستنی‌ترین دائرةالمعارف قرن سیزدهم را تألیف کرده است افکار ایسیدور اهل سویل را با آراء ارسطو درهم می‌آمیزد. کتاب او به نام «پیرامون خواص اشیاء De proprietatibus rerum» به چندین زبان ملی از جمله ایتالیایی، فرانسوی، پرووانسی، انگلیسی، اسپانیولی و فلاندری ترجمه شد. شارل پنجم پادشاه فرانسه به کشیش خود دستور داد تا آن را در سال 1372 مجدداً برای مردم ترجمه کند. باز هم میان سال‌های 1230 و 1240 دائرةالمعارف علوم طبیعی Liber de natura rerum توسط تامس آو کنتیمپر (29) تألیف گردید که در آن تاریخ علوم طبیعی زمانه که وی آن را مدخل الهیات می‌دانست گردآوری شده بود. با توجه به این که مخالفت‌هایی با کتاب او که آن را خیلی غیرروحانی ارزیابی می‌کردند وجود داشت لذا او انتهای زندگیش را وقف معنویات کرد به خصوص در اثرش به نام Bonum unversale de apibus (پیرامون رفاه عمومی زنبور عسل) که نهمین جلد De natura rerum محسوب می‌شد، مقایسه‌ی جامعی میان جوامع بشری و یک کندوی بزرگ زنبور عسل به عمل آورده است. اغلب این قبیل دائرةالمعارف‌نویسان از میان فرقه‌ی فقرا برخاسته بودند.
سومین عالمی که بعد از بارتولومئوس انگلیسی و توماس آو کنتیمپر به عنوان مؤلف دائرةالمعارف از بیشترین میزان اشتهار برخوردار گردید ونسن دو بووه (30) از فرقه دومینیکیان متوفی به سال 1264 بود. در دهه سوم قرن سیزدهم او از سوی فرقه‌اش مأموریت یافت در یک «ام‌الکتاب» کلیه علوم و معارف لازم برای تعلیم و تربیت آن دسته از برادران دینی را که قادر به رفتن به دانشگاه نبودند جمع‌آوری نماید. ونسن که در صومعه بندیکتی روامون (31) کارهای زیادی انجام داده بود گروهی از راهبان را گرد خویش جمع کرد که - همانند یک تیم تجددطلب - مطالبی را برای او گردآوری کردند و وی به تدوین و تنظیم آنها همت گمارد. به این ترتیب او توانست اثری موسوم به Speculum maius («آئینه بزرگ») را در سه جزء تألیف نماید: peculum naturale آئینه طبیعت، Speculum doctrinale آئینه شریعت و Speculum historiale آئینه تاریخ. چنین اشتهار بزرگی باعث شد که بعد از مرگش کتاب مجعوله‌ای به نام آئینه اخلاق Speculum morale نیز به او منتسب گردد.
از آثار با ارزش فکری دیگر می‌توان از تألیفات آبرتوس کبیر آلمانی از فرقه دومینیکانی (حدود 1200-1280)، راجر بیکن انگلیسی از فرقه فرانسیسیانی (حدود 1412- حدود 1292) و ریموندوس لولوس کاتالانی (1232-1316) نام برد که نظرات دائرةالمعارفی آنان در معاهده‌نامه‌ها و پیمان‌های متعددی مورد استناد قرار گرفته است. لولوس یک نویسنده دنیامدار بود و تألیفاتی در الهیات، فلسفه، تعلیم و تربیت و موضوعات قضایی، سیاسی و پزشکی داشت. او شعر می‌سرود و داستان هم می‌نوشت و در مایورکا به تدریس زبان‌های کهن و زنده می‌پرداخت، بسیار در حوزه مدیترانه و دنیای مسیحیت آن دوران سیر و سفر می‌کرد و در عین حال با تغییر اجباری دین یهودیان و مسلمانان سرسختانه مخالفت می‌کرد. لولوس همانند بسیاری از دائرةالمعارف‌نویسان بزرگ زمانه خویش از قریحه‌ای بی‌مثال برخوردار بود و مدافع نظریه فوق‌العاده اصیلی بود که اعتقاد داشت عقل و ایمان پیوندی غیرقابل گسست با یکدیگر دارند.

اسکولاستیک

مهم‌ترین میراث روشنفکری و مخصوصاً فعالیت‌های دانشگاهی سده‌ی سیزدهم عبارت از تجمیع و کلیت شیوه‌ها و آثاری بود که به آن «اسکولاستیک» نام نهاده‌اند. منظور از اسکولاستیک (فلسفه‌ی مدرسی) محصولات فکری‌ای است که ابتدا در مدرسه‌ها و سپس طی سده سیزدهم در دانشگاه‌ها تولید و عرضه می‌گردید. اسکولاستیک حاصل توسعه و تحول دیالکتیک (جدلیات) - یکی از اصول «صناعات ثلاثه trivium» - در وضعیتی گفتمانی است که با سؤال و جواب مورد بحث و استدلال قرار می‌گیرد. انسلم کنتربری (1033-1109) پدر فلسفه‌ی اسکولاستیک محسوب می‌شود، کسی که معتقد بود دیالکتیک اساس بنیادین تفکرات فلسفی را تشکیل می‌دهد. او هدف دیالکتیک یعنی شناخت از راه ایمان را در روشی که در قرون وسطی مشهور بود مورد توجه قرار داده است: «معرفت ایمان جستجوگر fides quaerenes intellectum». این روش مستلزم به کارگیری عقل است و انسلم آموزه‌اش را با این اندیشه تکامل می‌بخشد که اراده‌ی آزاد بشری با رحمت پروردگار سازگاری دارد. می‌توان گفت که فلسفه‌ی اسکولاستیک میان خدا و انسان سازگاری ایجاد می‌کند و چنین رابطه‌ای را توجیه می‌نماید. این انسلم است که اصول و مبانی اثبات وجود خدای خود را بر شیوه‌های منطقی بنا می‌نهد.

روش اسکولاستیک

در قرن دوازدهم با آزمودن نوعی شیوه‌ی اندیشه‌ورزی نوین و اصلوب تدریسی به شیوه‌ای اصیل در دانشگاه‌ها مبدل گردید. در این روش ابتدا مسئله‌ای quaestio طرح می‌گردید. سپس میان استاد و دانشجو مباحثه disputatio صورت می‌گرفت و نهایتاً استاد حل مسئله - موسوم به دترمیناتیو determinatio را تعیین می‌کرد. در قرن سیزدهم در برنامه‌ی مطالعاتی دانشگاه‌ها سالی دو مرتبه تمریناتی برپا می‌گردید که در آن مدرسان و مشایخ دانشگاه‌ها می‌توانستند ورزیدگی‌های علمی خود را به رخ بکشند: quodlibet (32) که طی آن محصلان سؤالی پیرامون موضوعات مورد علاقه خود مطرح می‌کردند. توانایی استاد در پاسخ به این‌گونه سؤالات بود که غالباً میزان اعتبار و رهبری وی را تعیین می‌کرد.
دروس دانشگاهی بالاجبار نیاز به کار نشر و انتشارات را موجب می‌شد و لذا دانشگاه‌ها نقش بسیار با اهمیتی در گسترش و احیاء فرهنگ کتاب ایفاء می‌کردند. در قرن دوازدهم نشریات اصلی مدارس شامل منتخبات (33) بود که دیگر صرفاً دست‌چینی از اقوال انجیلی، آثار آباء کلیسا و یا مؤلفان بزرگ عهد باستان نبود بلکه در کنار هر نقل قولی تفسیری از شخصیت‌های معاصر را نیز دربرداشت. به این ترتیب سنگ بنای تکوین و توسعه‌ی مجامیع اسکولاستیک گذاشته شد. یک دوره انتقالی مهم در این زمینه نوعی کتاب بود که جُنگ کلمات قصار (یا اندرزنامه‌ها) نامیده می‌شد. کلمات قصار منبع اصلی تهیه متون برای مباحثات مدرسه‌ای بود و در این زمینه مورد استفاده قرار می‌گرفت. پتروس لومباردوس اسقف شهر پاریس که از مشایخ ایتالیایی بود مشهورترین نویسنده کلمات قصار محسوب می‌شد. مجموعه کتب کلمات قصار او که احتمالاً بین سال‌های 1155 و 1157 نوشته شده‌اند اساس دروس دانشگاهی قرن سیزدهم در دانشکده‌های الهیات را تشکیل می‌دادند. نوآوری بزرگ دیگر سده‌های یازدهم و دوازدهم تحشیه (34) و آن عبارت از حاشیه‌نویسی بر تفاسیر انجیلی و ناشی از فکر تهیه یک تفسیر جامع الاطراف انجیلی بود که در اواسط قرن سیزدهم با عنوان تحشیه بزرگ (35) به یکی دیگر از کتب مبنایی دانشگاهی تبدیل شد. تحشیه‌های انجیلی مانع از آن شدند که کتاب مقدس به یک سنت جزمی و غیر پویا تبدیل گردد.
در قرن سیزدهم محصولات فکری اسکولاستیک عمدتاً به دو صورت ابراز و تحریر می‌شد: یکی به صورت تفاسیر بود که در جنب مباحثات، نکات و محرکه‌های علمی شاخصی را پیش می‌کشید و موجبات پیشرفت و تحول در علم و آگاهی را فراهم می‌آورد. مدرسان و مشایخ به کمک تفاسیر قادر بودند علوم اولیه و اصیل را چنان منطبق با زمان توسعه دهند که در عین اتکاء بر مبانی عرف و سنت، زمینه‌های دگرگونی و تغییر در آن را نیز فراهم نمایند. «اروپای تفاسیر» آغاز پیشرفت‌های فکری بدون گسست با سنت را موجب گردید. آلان دو لیبرا (36) چنین می‌نویسد: «تاریخ تفاسیر نشان دهنده رهایی فزاینده‌ی اندیشه‌ورزی‌های فلسفی از موانع و تنگناهای سنت است». شکل دیگری که در قرن سیزدهم در خدمت فلسفه اسکولاستیک قرار گرفت مجامیع یا سوماها (37) بودند. سوما عبارت از آراء و نظریات عالمانی بود که می‌خواستند با ارائه استدلال و استناد، استنتاج غلط فلسفه‌ای که هنوز خود را از قید الهیات رها نساخته بود معرفی نمایند. دوباره باید به نظر پاتر چنو رجوع کنیم که معتقد است الهیات در قرن سیزدهم به علم تبدیل گردید.
در اینجا باید بطور خلاصه چند تن از مشهورترین و بی‌همتاترین حکمای فلسفه‌ی مدرسی را معرفی نمایم. اولین سومای بزرگ دانشگاهی اثر الکساندر آو هلز (38) انگلیسی از فرقه فرانسیسیان است که در دهه‌ی سوم قرن سیزدهم آن را تألیف کرد. آلبرتوس کبیر از دومینیکان اولین آلمانی‌ای بود که در سال 1248 عنوان استاد الهیات دانشگاه پاریس را حائز گردید. آلبرتوس در توسعه علم و دانش به آن دسته از علومی که در دانشگاه‌ها تدریس نمی‌شد متوسل می‌شد و بیشتر به آراء فلاسفه‌ی عرب نظیر فارابی، ابن سینا و ابن رشد استناد می‌جست. آثار او علاوه بر حائز بودن ویژگی‌های دائرةالمعارفی، مساعی واسعه‌ای در راه ایجاد اعتدال میان فلسفه و الهیات محسوب می‌شد. آلبرتوس کبیر در شهر زادگاهش کلن به تعلیم و تربیت دیگر عالم بزرگ زمانه یعنی توماس آکویناس همت گمارد.
توماس آکویناس یکی از فلاسفه‌ی اسکولاستیک است که آراء و اندیشه‌های اروپایی را حتی تا به امروز نیز به مؤثرترین وجهی تحت‌الشعاع افکار خود قرار داده است. این ایتالیایی از میان طبقات خرده‌اشراف برخاسته بود و در بادی امر به عنوان دانشجو و سپس در کسوت استاد بارها در پاریس رحل اقامت افکند و در آنجا و در شهرهای اُرویتو، (39) رُم و ناپل به کار تعلیم و تدریس اشتغال ورزید. او حکیم مشهوری بود که محصلان دسته دسته در محضر او جمع می‌شدند و تحت تأثیر آراء او قرار می‌گرفتند. او متفکری متهور بود که مکرراً مورد عداوت دیگران واقع می‌شد و این خصومت هم از جانب هم‌قطاران و هم از سوی جماعت اسقف‌ها صورت می‌گرفت: اندیشمند نوعی خاص اروپایی که هم مورد علاقه و هم جدال‌برانگیز بود، شخصیت بارزی بود که در محافل روشنفکری و روحانی هم روشنگری می‌کرد و هم گمراه و پریشان می‌نمود. از آثار فراوان آکویناس می‌خواهم به دو سومای او اشاره کنم، یکی Summa contra gentiles (1259-1265) و اثر اصلی آکویناس در مدخل الهیات Summa theologiae است که آن را در سال 1247 زمانی که در سن پنجاه سالگی از دنیا رفت ناتمام باقی گذاشت. طبق گفته اتین ژیلسون (40) توماس آکویناس بدون آنکه تفوق و سیادت الهیات را مورد مناقشه قرار دهد. در عین حال «اطمینان عجیبی به قدرت و نافذیت تعقل از خود نشان می‌داد». آکویناس در سومای الهیات خود دو نوع عوالم الهی‌شناسی را با یکدیگر متقابل می‌سازد، یکی عالم «ادنی» که نشان می‌دهد انسان چگونه با تمسک به عقل به شناخت خدا و گیتی نائل می‌آید و دیگری عالم «اعلی» و آن حکایت از آن دارد که حقیقت ربوبی بی‌واسطه‌ی فکر از طریق مکاشفه و الهام بر انسان تجلی می‌یابد. رودی ایمباخ (41) می‌گوید: انسان آکویناسی با سه نوع رابطه تعیین هویت می‌شود: رابطه با عقل، رابطه با خدا و رابطه با همنوع.
انسان آکویناسی جوهری جامع الاطراف است - نه فقط مخلوق پروردگار در قالب حیوانی مجهز به عقل و موجودی متعقل، بلکه یک «حیوان اجتماعی و سیاسی» که از استعداد بزرگ خدادادیِ زبان محاوره برخوردار شده است تا بتواند فردیت خویش را ابراز نماید. فلاسفه‌ی مدرسی به طور کلی التفات بسیار زیادی به زبان داشته‌اند و در تاریخ تحول زبان‌های اروپایی جایگاه خاصی را به خود اختصاص داده‌اند.
یکی دیگر از مشایخ فلسفه‌ی مدرسی که شخصیتی مشهور و اعتراض‌گر داشت و حق نیست او را در فهرست طویل اندیشمندان اروپایی از قرون وسطی تا به امروز از قلم بیندازیم راجر بیکن انگلیسی از فرقه فرانسیسیان (حدود 1214 - حدود 1292) است. بیکن که تحت توجهات و حمایت دوستش پاپ کلمنس چهارم (1265-1268) قرار داشت از سوی او مأمور تألیف یک سومای سه قسمتی به نام‌های: کتاب اکبر Opus maius، کتاب اصغر Opus minus و کتاب سوم Opus tertium شد. او در کسوت فیلسوف و متأله دانشگاه آکسفورد انسانی ستیزه‌جو و هم آینده‌بین بود که مخالفان زیادی را علیه خود بر می‌انگیخت. از جمله مخالفان بیکن آلبرتوس کبیر دومینیکانی بود که سخت او را مورد تهاجم قرار می‌داد. راجر بیکن به علم نجوم اهمیت می‌داد و اساساً یک اخترشناس هم بود و مضافاً تمام فنون ممکنه و ابداعات پیش‌بینانه را تدبیر می‌کرد و به کار می‌بست به نحوی که او را به نوعی لئوناردو داوینچی قرن سیزدهم هم به شمار می‌آورند.
نهایتاً می‌خواهم به سه تحول اساسی که هر سه مدیون مساعی فلسفه‌ی اسکولاستیک به عنوان یک دوره مهم در تاریخ اندیشه‌ی اروپایی است تأکید ورزم.
آبلار که از بنیانگذاران بزرگ اصلوب اسکولاستیک در سده دوازدهم محسوب می‌شود درس بزرگی از ارسطو فراگرفته است: «اولین رمز عقلانیت همانا کنکاش‌های مصرانه است. ارسطو گفته است این مفید است که پیرامون همه چیز شک کنیم. عملاً هر کس که شک کند، لاجرم به جستجو می‌پردازد و هر کس که جستجو کند به حقیقت دست پیدا می‌کند.» مشابه این آموزه را آبلار در «گفتگو میان یک فیلسوف، یک یهودی و یک مسیحی» بیان می‌کند. «موضوع بحث هرچه که می‌خواهد باشد، دلیل آوردن با تمسک به عقل وزین‌تر از آن است که لاف‌زنان فقط به خُبرگان استناد جوئیم.» شک آبلار که همان تشکیک فلسفه‌ی مدرسی محسوب می‌شود کمک اساسی به شکل گرفتن ذهن نقادانه نوین نموده است، آنچه که بر افکار یونانی استوار است و تا امروزه نیز تجلی‌بخش آن نوع خردورزی اروپایی است که گرامشی (42) تجسم آن را در روشنفکران نقّاد قرن بیستم می‌بیند.
به نظر من دومین کمک اسکولاستیک را آلان دو لیبرا بسیار درست بیان کرده است آنجا که می‌گوید فلسفه‌ی مدرسی «رهایی فکری» بزرگی را سبب گردید و از این راه بود که علم و آگاهی یعنی رهایی و آزادی‌بخشی با سنت‌های فکری اروپا پیوند خورد.
و بالاخره فلسفه مدرسی قرون وسطایی با نظم و سامان‌بخشیدن به فکر بشری و معرفی شفاف و کامل علم با تمام مخالفت و یا موافقت خوانی‌اش، توانست نحله‌های مختلف فکری را نظم و شفافیت ببخشد و یا حداقل آن را تقویت نماید، اقداماتی که معمولاً آن را به دکارت منسوب می‌کنند و این همان چیزی است که غالباً نیروی محرکه‌ی یک انقلاب مدرن در سیر اندیشه اروپایی محسوب می‌شود. آری، دکارت پیشروان و منادیانی هم داشته است که همان مشایخ فلسفه مدرسی بودند و دکارت خود محصل نابغه این مدرسه‌ی قرون وسطایی به شمار می‌آمده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Thomas von Aquin قدیس معروف به حکیم آسمانی 1225-1274 فیلسوف ایتالیایی، بزرگ‌ترین شخصیت فلسفه‌ی مدرسی، یکی از بزرگ‌ترین قدیسان کاتولیک‌ها و واضع دستگاه فلسفی‌ای که پاپ لئوی سیزدهم فلسفه‌ی رسمی مذهب کاتولیک اعلام کرد. توماس نزدیک ناپل متولد شد و خانواده‌اش از طبقه‌ی حاکم آکوینو در جنوب ایتالیا بود. عمده‌ترین اثرش کتاب سوماتئولوگیکا یعنی مدخل الهیات بود که گرچه ناتمام است شرح منظم الهیات بر مبنای عقلی است. توماس معتقد بود که الهیات و علوم نمی‌توانند متناقض باشند زیرا حقیقت قابل تجزیه نیست و براساس این فکر دست به کار تلفیق فلسفه‌ی ارسطو با عقاید مسیحی شد. ترکیبی که از این دو به عمل آورده است، از بزرگ‌ترین کارهایی است که در فلسفه صورت گرفته است و برجسته‌ترین مرحله‌ی فلسفه‌ی مدرسی (سکولاستیسیم) به شمار می‌رود - دائرةالمعارف فارسی.
2. E`tienne Tempier
3. یا حقیقت مزدوج - مترجم.
4. J.Duns Scotus فیلسوف مدرسی بریتانیایی یا ایرلندی (1266-1308 م) که در آکسفورد، پاریس و کلن تدریس می‌کرد. وی مؤسس نحله‌ی سکوتیسم در مقابل نحله‌ی تومیسم (توماس آکویناس) بود و معتقد بود که فلسفه خادم دیانت نیست بلکه دیانت باید تابع تعقل باشد. البته فهرست همه‌ی آثار اصیل او در دست نیست و لذا نمی‌توان معتقدات او را به طور یقین تعیین کرد - مترجم.
5. William of Ockham یا ویلیام آکمی (1285-1347 م) یکی از فلاسفه‌ی مدرسی بسیار مشهور قرون وسطایی انگلستان از فرقه‌ی فرانسیسیان که در آکسفورد به تدریس الهیات و کلام مسیحی پرداخت. از سوی واتیکان بدلیل مخالفت با حدود اختیارات پاپ تکفیر شد. ویلیام آکمی از طرفداران نومینالیسم و منکر وجود واقعی کلیات است و به عقیده‌ی او ماهیت مشترک و عام میان افراد وجود ندارد و وجود حقیقی از آن افراد و جزئیات است و این امر وی را به اصالت تجربه وادار کرده است - مترجم.
6. Meister Eckhart (1260-1328 م) متأله‌ی عارف مشرب آلمانی و بانی نهضت عرفانی آلمانی در قرن 14 م. متهم به ارتباط با بگارها شد و پاپ یوهانس دوازدهم هفده فقره از تعالیم او را بدعت شناخت و محکوم کرد - مترجم.
7. Curriculum
8. Artes liberals
9. Robert de Courson
10. Agostino Paravicini Bagliani
11. Antonio Garcia y Garcia
12. عوارضی بود که در سراسر قرون وسطی تا قرن نوزدهم از عواید حاصل از اراضی مزروعی به کلیسا و دستگاه پاپ پرداخت می‌شد - مترجم.
13. Meaux مو مرکز دپارتمان سن - ا - مارن در 45 کیلومتری شمال شرق پاریس و بر رود مارن است - مترجم.
14. John garland متولد 1180 در انگلستان و متوفی به سال 1252 که Johannes De Garlandia هم نامیده می‌شود. او شاعر و ادیبی بود که زبان لاتین عهد باستان را از لحاظ دستوری متحول ساخت. گرچه بیش از 27 سال در فرانسه به تحصیل و تدریس در دانشگاه تولوز پرداخت، لیکن آثار او در انگلستان تأثیرات زیادی بر جای نهاد - مترجم.
15. Bonaventura of Bagnoregio
16. Baccalaureat
17. Robert de sorbon
18. Jean Sire de Joinville 1224-1317 م مورخ مشهور قرن سیزدهم فرانسه و نویسنده کتاب «تاریخ دوران لوئی قدیس» - مترجم.
19. d`Harcourt
20. Navarra
21. Merton
22. Ivan Illich
23. Daniel Baloup
24. Louis-Jacques Bataillon
25. Avignon
26. Guillaume de Coches نیز ویلیام یا ویلهلم، فیلسوف متولد نورماندی که با مطالعات خود پیرامون ادبیات کلاسیک دوران باستان و علوم تجربی درصدد توسعه مرزهای اومانیسم مسیحی برآمد. او به مطالعه فلسفه و علوم طبیعی دانشمندان اسلامی پرداخت و در گیتی‌شناسی و روانشناسی هم دستی داشت - مترجم.
27. Alexander Neckam، 1157-1217 دانشمند انگلیسی و استاد مشهور اواخر سده دوازدهم دانشگاه پاریس در رشته الهیات و تاریخ طبیعی. برخی‌ها او را اولین اروپایی می‌دانند که خارج از چین به خواص آهن‌ربا در هدایت دریانوردان پی برده بود - مترجم.
28. Bartholomeus Anglicus که اسم اصلی او Bartholomeus de Glanvilla بوده است. او از عالمان فلسفه‌ی مدرسی پاریس در قرن سیزدهم و از فرقه‌ی فرانسیسیان بوده است - مترجم.
29. Thomas of Cantimpre` در سال 1201 م. در برابانت (بلژیک) در یک خانواده مرفه متولد شد و در 1272 درگذشت. او در سن 5 سالگی درس خواندن را شروع کرد و در شانزده سالگی در صومعه کنتیمپره به کشیشی رسد و سپس به عنوان یک نویسنده، واعظ و الهیات‌شناس قرون وسطایی شهرت یافت بود. دائرةالمعارف علوم طبیعی او اولین و مهمترین اثر او می‌باشد که شامل بیست جلد می‌شود و 15 سال صرف تألیف آن کرد - مترجم.
30. Vincent de Beauvais
31. Royaumont
32. این اصطلاح از دو کلمه لاتین quod یعنی «چه» و libet یعنی «دلخواه» ترکیب شده و منظور از آن در واقع: «هر آنچه می‌خواهی بدانی» بود - مترجم.
33. Florilegus
34. Gloss
35. Glossa ordinaria or magistralis
36. Alain de Libera
37. Summa
38. Alexander of Hales
39. Orvieto از شهرهای کوچک واقع در نواحی مرکزی ایتالیا - مترجم.
40. E`tienne Gilson فیلسوف و مورخ فرانسوی که 13 ژوئن 1884 در پاریس متولد شد. او سال‌های زیادی در سوربن و کالژ دو فرانس به تدریس فلسفه قرون وسطی مشغول بود و از دانشمندان برجسته طرفدار استفاده از فلسفه‌ی توماس آکویناس در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در سده 20 م. موسوم به «تومیسم جدید» بود - مترجم.
41. Ruedi Imbach
42. Antonio Gramsci 1891-1937 نویسنده و نظریه‌پرداز مسائل سیاسی و از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا که مدتی هم رهبر این حزب بود و توسط رژیم فاشیستی موسولینی به زندان انداخته شد. او گرچه از پیروان عقاید مارکسیستی بود لیکن مخالف «فلسفه عملی» ماتریالیسم دیالکتیک بود و به اصل سیادت فرهنگ به عنوان عامل حفظ و پایداری جامعه در سیستم سرمایه‌داری اعتقادی پابرجا داشت - مترجم.

منبع مقاله :
لوگوف، ژاک؛ (1391)، اروپا، مولود قرون وسطی (بررسی تاریخی فرآیند تکوین و تکامل اروپا در قرون وسطی (سده‌های 4 تا 16 میلادی)، ترجمه‌ی بهاءالدین بازرگانی گیلانی، تهران: انتشارات کویر، چاپ دوم.