هاليوود و فرهنگ سازان شيطاني

نویسنده : رامين شريف زاده
سيطرة صهيونيسم بر رسانه هاي فراگير جهان، امروزه ديگر امري انكارناپذير است. اهدافي را كه «راشورون»، خاخام يهودي، در سال 1869 در سخنراني خود در شهر «پراگ» مبني بر الزام سيطرة كامل يهود بر رسانه هاي جمعي اعلام كرده بود، اكنون محقق شده است. «راشورون» معتقد بود كه پس از طلا، دستگاه هاي خبررساني به ويژه مطبوعات ـــ كه در آن زمان مهم ترين ابزار اطلاع رساني در دنيا محسوب مي شد ــ دومين ابزار صهيونيست براي استيلا بر جهان است؛ بنابراين از همان آغاز با برنامه ريزي هاي دقيق، حساب شده و صرف هزينه هاي كلان، تلاش بي وقفه اي را براي به دست گرفتن جريان هاي اصلي خبررساني و مطبوعات در سرتاسر دنيا آغاز كردند.
وابستگي بزرگترين رسانه هاي خبري دنيا، همچون: خبرگزاري رويتر، آسوشيتد پرس، يونايتدپرس، شبكه هاي A.B.C، N.B.C.، C.B.S و نشريات معتبري همچون: نيويورك تايمز، واشنگتن پست، تايمز، ديلي اكسپرس و صدها عنوان نشرية ديگر به لابي صهيونيست ها، حاصل همان تلاش هاي پيگرانة قوم يهود است.(1)
اختراع سحرانگيز برادران لومير با آن قدرت تأثيرگذاري خارق العاده و ظرفيت هاي فراوانش به عنوان يكي از مهم ترين كانال هاي ارتباطي با مردم، صهيونيست افزون طلب را بر آن داشت تا در راه تحقق اهداف خود از اين ابزار مدرن نيز بهرة كامل گيرد. تأثير صهيونيست ها بر صنعت سينما از همان سال هاي آغازين با سرمايه گذاري در مشهورترين شركت هاي توليد فيلم در جهان به ويژه در امريكا آشكار بود. وابستگي و تعلق بزرگ ترين شركت هاي توليد فيلم امريكا همچون 20 Centery Fox، WARNerBros و Golden Mager Metro به لابي صهيونيست ها شاهدي بر اين ادعا است.(2)
نفوذ صهيونيست ها دراين صنعت پر مخاطب و جذاب از چنان رشد روزافزون و سريعي برخوردار شده است كه براساس بسياري از منابعي كه از سوي خود هاليوود در اختيار مردم قرار مي گيرد،بيش از نود درصد از فعالان حرفة سينما در امريكا را وابستگان به لابي صهيونيست ها تشكيل مي دهند. اگرچه افشاي اين وابستگي ها در مقطعي از تاريخ براي دو طرف بنا به دلايلي چندان مقبول و خوشايند نبود، ولي در سال هاي اخير بيان چنين ارتباطاتي در سينماي هاليوود، به عنوان سند افتخار و ماية مباهات براي عناصر وابسته محسوب مي شود؛ به همين دليل چندي پيش فهرست بزرگي از عوامل كليدي سينماهاي هاليوود كه از جيره خواران وابسته به صهيونيست محسوب مي شوند، در شبكة جهاني اينترنت با عنوان IsHollywood Jewish در اختيار مخاطبان قرار گرفت.
نگاهي به اسامي بازيگران، كارگردانان، تهيه كنندگان و ساير عواملي كه در اين فهرست جاي گرفته اند، پرده از اين واقعيت تلخ برمي دارد كه اساساً سينماگران براي ايجاد تسريع در كسب مدارج ترقي در سينماي هاليوود، چاره اي جز پناه بردن و تبعيت محض از سيستم فوق ندارند. در ادامه نام تعدادي از عناصر و عوامل مشهور هاليوودي وابسته به لابي صهيونيست ها ارائه شده است:

بازيگران:

1. بيلي كريستال
2. ارنست بورگناين
3. ريچارد دريفوس
4. رابرت دنيرو(مادر يهودي)
5. هريسون فورد(مادر يهودي)
6. ريچارد گر
7. پل نيومن
8. وينونا رايدر
9. ويليام شاتنر
10. رابين ويليامز
11. كرگ داگلاس
12. والتر ماتيو
13. داستين هافمن
14. رابرت ردفورد
15. چارلز برانسون
16. ژان كلود ون دام

كارگردانان:

1. استيون اسپيلبرگ
2. وودي آلن
3. مل بروكس
4. ساموئل گلدوين
5. لوئيس مير
6. رومن پلانسكي
7. استنلي كوبريك
8. تيم برتون
9. مايك نيكلن
10. راب كومن
11. جري لوئيس
12. ژوزف فون اشترنبرگ
13. سيدني لومت

خوانندگان:

1. الويس پريسلي
2. مايكل جكسون
3. پت پناتر
4. بتي ميدلر
5. جين سيمونز
6. آلن شرمن
7. بوريس اسپرينگستن
8....
اسامي بالا براي آنان كه تا حدودي با سينماي هاليوود آشنا هستند، بسيار شناخته شده است؛ زيرا آنان همواره از جمله موفق ترين سينما گران هاليوود در طول تمامي اين سال ها بوده اند.
با تحقيقي در آثار ساخته شده از سال هاي دور، اين واقعيت بيشتر نمايان مي شود كه سينما از بدو پيدايش تاكنون، همواره در جهت برآوردن خواسته هاي يهوديان صهيونيست گام برداشته است؛ گامي در جهت تطهير چهره يهوديان و تخريب چهره اديان ديگر به ويژه دين اسلام در نزد افكار عمومي دنيا.
صهيونيست ها فعاليت خود در عرصة سينماي هاليوود را تنها به ساخت فيلم هايي كه بزرگسالان را مخاطب خود قرار مي دهد، محدود نكرده اند؛ بلكه در عرصة توليد فيلم هاي كودكان نيز بسيار فعال ظاهر شده اند. كمپاني «والت ديزني» كه از مشهورترين شركت هاي توليد فيلم و كارتون در سرتاسر دنيا به حساب مي آيد، يكي از مهم ترين و كارآمدترين ابزار صهيونيست ها در عرصة سينما است. سال هاي بس طولاني بود كه يهوديان در سرتاسر اروپا با عنوان «موش كثيف» شناخته و ناميده مي شدند، صهيونيست جهاني براي پاك كردن اين تفكر از اذهان دنيا با همكاري ديزني به توليد مشهورترين شخصيت كارتوني ديزني با عنوان «ميكي ماوس» پرداخت. اين شخصيت كارتوني كه به سرعت در قلب تمامي كودكان و نوجوانان جاي باز كرد، قصة موشي شجاع بود كه يك تنه در برابر تمامي ناملايمات جامعه ايستادگي كرده و با پشتكار و شجاعت خود از هر امتحاني سر بلند بيرون مي آمد. پس از پخش اين كارتون در بيش از يك دهه، موش ديگر موجود كثيف و تنفر انگيزي در نزد كودكان و نوجوانان اروپايي و امريكايي نبود، بلكه به يك موجود دوست داشتني و قابل ترحم تبديل شد؛ به همين دليل اصطلاح «موش كثيف» در اندك زماني بار منفي خود را از دست داد. كارتون «تام و جري» سال ها بعد در ادامة القاي همين باور تهيه و توليد شد.
اما در عرصة ساخت فيلم براي مخاطبان بزرگسال، صهيونيست ها از شيوه ها و راه هاي متعددي استفاده كردند. مظلوم نمايي از قوم يهود از شيوه هاي مهمي بود كه صهيونيست ها به آن توجه خاصي داشتند. توليد روزافزون آثاري كه از قتل عام يهوديان در طول جنگ جهاني دوم توسط آلمان هاي نازي سخن مي گفت (Holicouste)، در اندك زماني، افكار عمومي جهان را به نفع خود برانگيخت و مردم را در برابر حقانيت خود قانع ساخت. در اين قبيل آثار، يهوديان انسان هاي بيگناهي تصوير شده اند كه بيرحمانه مورد جنايتكارانه ترين رفتارها از سوي نظاميان آلماني در طول سال هاي جنگ جهاني دوم قرار گرفته اند. ساخت چنين آثاري به دليل تأثير گذاري هايش پس از گذشت بيش از نيم قرن هم چنان ادامه دارد.
فيلم «فهرست شيندلر» ساختة «استيون اسپيلبرگ» يهودي، كه به دليل انتصابش به لابي صهيونيست ها، موفقيت هاي چشمگيري را در سينماي هاليوود به دست آورده، از جمله آثاري است كه در دهة 1990م. ساخته و برندة بيش از هفت جايزة اسكار شد.
اعتقاد به ظهور منجي الاهي و رها ساختن آنان از تمامي رنج ها و بدبختي هايي كه كشورهاي قدرتمند و ستمگر بر آنان تحميل كرده اند، عامل مهمي در ميان مسلمانان و به ويژه شيعيان است كه همواره آنان را اميدوار به آينده و آماده براي مقابله با دشمنان نگاه داشته است. اين آرمان سبب شده است تا صهيونست هاي قدرت طلب و افزون خواه براي نابودي آن كه همواره خطري جدي براي دستيابي به اهداف شومشان محسوب مي شود، به راه هاي مختلف از جمله با استفاده از صنعت قدرتمند سينما به تخريب و لوث كردن آن بپردازند. ساخت فيلم معروف «نوستر آداموس» اثر «اورسن ولز» يهودي، بازيگر و كارگردان مشهور امريكايي در راستاي اين هدف صورت گرفت. سازنده اثر ياد شده با استناد به پيشگويي هاي نوستر آداموس «مهدويت» را به گونه اي به تصوير مي كشد كه ارمغاني جز تخريب، دلهره و نابودي را براي دنيا به ارمغان نخواهد آورد. Four Feathers چهارپر محصول سال 2001 امريكا، آخرين ساخته اي بود كه با تخريب باور «مهدويت»، به جنگ اعتقادات مذهبي مسلمانان رفتند.
خشن، بي فرهنگ، عقب مانده، خرافه پرست و بدوي نشان دادن اعراب و مسلمانان از ديگر ترفندهاي اين دشمن هزار چهره براي ارضاي حس افزون طلبي اش است. ساخت فيلم هايي چون: «جن گير»، «طالع نحس»، «لورنس عربستان»، «شب هاي عربي»، «دلتا فورس»، «محاصره» و هزاران هزار فيلم ديگر در پي القاي اين تفكر نحس گام برداشته است كه مسلمانان انسان هاي خرافي و عقب مانده اي هستند كه بايد از سوي كشورهاي مترقي و فرهيخته اي همچون امريكا مورد حمايت قرار گيرند و در غير اين صورت، چيزي جز فقر و فلاكت عايدشان نخواهد شد! و اين بدبختي ها نه تنها دامان خودشان، بلكه موجبات دردسر براي كشورهاي مترقي را نيز ايجاد خواهد كرد.
شيوة بالا در كنار ساخت آثاري كه منجيان واقعي كرة زمين را امريكائيان «صهيونيست ها» خوش قلب نمايش مي دهد، اجزاي پازلي است كه در صورت قرار گرفتن در كنار يكديگر، جمله «دنيا در تسخير يهود» را شكل مي دهند. فيلم هاي «روز استقلال»، «مريخي ها حمله مي كنند»، «آرماگدون»، «جنگ ستارگان» و «ماتريكس» از جمله آثار مشهور سينمايي هاليوود است كه ساخت آن ها در سال هاي اخير روند روبه رشد و سريعي به خود گرفته است.
نگاهي اجمالي بر تاريخ سينماي جهان گواه اين حقيقت است كه سينما بيش از هر هنري ابزاري ايدئولوژيك است و اگر با تمهيدات ويژة هنري، عملي تعكيس نشان داده مي شود، دال بر صورت ظاهري نيست و چه بسا در برهه اي خلاف انتظار و منافع سازندگان آن جلوه كند. در نهايت ايجاد زمينه مي تواند محصولي در آينده داشته باشد. ايدئولوژي هاي افراطي قرن بيستم در كنار ديگر فعاليت هاي تبليغاتي از سينما، بيشترين بهرة دلخواه را برده اند. اگر از اين حيث رقابت ها و تكنيك ها غني تر شده اند، از عوارض ايدئولوژيك بوده است، نه صرفاً هنر براي هنر.
سينماي هاليوود با مالكيت يهوديان از آميزش منافع استعمار امريكايي و ايجاد فضاي مثبت براي تغيير نگرش ها به ويژه مسيحي ها به مظلوميت دروغين يهوديان شكل گرفت و در رشته هاي مختلف فيلم سازي ادامه يافت. سربازان امريكايي در همة فيلم ها سربازان آزادي جنگ هاي اول و دوم جهاني بودند. يهوديان انسان هاي قابل ترحم و آواره جلوه داده مي شدند و هميشه نيز ملت ها نيازمند رهبري امريكاييان بودند. اين محورهاي اصلي در سينماي ديگر كشورها نيز به طور سنتي اعمال مي شد ساخته هاي سينمايي آيز نشتاين و پودوفكين انگيزه‎ هاي ايدئولوژيك و تهييج كنندة انقلاب اكتبر شوروي را به پيش مي برند و فيلم سازاني چون رني ريفنشتال با فيلم هاي بازي هاي المپيك و … نازيسم هيتلري را به جسم و جان طرفداران فاشيسم تزريق مي كردند.
با مقايسة اهداف ايدئولوژيك صاحبان سبك و انديشه هاي سينمايي بين سه ايدئولوژي ـــ كه قرن بيستم را به محل جولانگاه خود تبديل كردند ـــ به بررسي فيلم هاي «وارك گريفيث» سينماگر مبتكر و پيشرو اهداف استعمار امريكا و صهيونيسم بين الملل مي پردازيم.
تقسيم هنر صهيونيستي به دو دورة قبل از اعلام موجوديت رژيم صهيونيستي و بعد از آن جاي تأكيد دارد؛ زيرا اساساً در دورة اول، ايجاد زمينه هاي مرحله دوم تحقق مي يابد و بعد از آن، مظلوم نمايي جاي خود را به نمايش قدرت بلامنازع در فيلم هايي چون: «فهرست شيندلر» سربازرايان، ماتريكس، ارباب حلقه ها، بازگشت شاه و …» مي دهد. پيش از ساخت و نمايش فيلم هاي گريفيث، ادبيات امريكا همة زمينه هاي لازم را براي تفسير حقايق زندگي، سرنوشت بشر و ايده آل ها فراهم كرده بود. رمان «موبي ديك» يا نهنگ سپيد در قرن هيجدهم با ارائة شخصيت مصمم، با اراده و زخم ديدة «ناخدا اهب» نمونة نوعي فرماندهي بر كل بشريت (افرادي از همه نژادها و مليت ها و مذاهب در كشتي ناخدا اهب گرد آمده بودند تا در معيت او كه يك پايش را نهنگ زده بود و برده بود، داوطلبانه به جنگ و شكست نهنگ سپيد بروند) را ارائه داده بود. ناخدا اهب يك يهودي مصمم و خونسرد است كه از دشمنان (نهنگ سپيد) زخم برداشته است و مي رود در نهايت به پيروزي دست مي يابد.
گريفيت در سال 1915 «تولد يك ملت» را ساخت؛ گرچه اين اثر صامت بود و بعدها فيلم «برباد رفته» به نوعي همين فيلم را تكرار مي كرد، اما هر دو، ويژگي هاي خاص خود را دارند. در «تولد يك ملت» مسألة جنگ هاي داخلي در توجه اول و دلبستگي ميان پسران و دختران جوان دو خانواده «كامرون» و «استونمن» در درجة دوم مورد توجه قرار دارند. هر دو فيلم نفرت و مصيبت هاي ناشي از جنگ را با هم دارند. گريفيث با تكنيك قديمي سياه و سفيد و صامت فيلمي ساخت كه بر آثار ديگر سينماگران بعد از خود تأثيرگذار بود. تولد ملت كه با هزينة كمتري ساخته شده بود، موفقيت هاي مالي قابل توجهي به دست آورد. فيلم در اوايل جنگ جهاني اول به نمايش گذاشته شد كه خود دلايل ورود امريكا را به جنگ جهاني اول توجيه و تشويق مي كرد. فيلم مشابه «برباد رفته» نيز در آستانه جنگ جهاني دوم به نمايش درآمد و در تشويق امريكا براي ورود به جنگ جهاني دوم، تأثير بسزايي داشت. ناقدان چپ، فيلم را ستودند و سينماگراني چون «آيزنشتاين» آن را تحسين كردند. همه ناقدان فليم از راست و چپ، عنوان تولد سينماي يك ملت، ملت امريكا را به آن دادند. فيلم تولد يك ملتThe Birtnof Analion كه در نسخه نخستين داراي طول مدت نمايش 2 ساعت و 65 دقيقه بود، يك اثر عظيم توليد سينمايي لقب گرفت. گريفيث سال بعد، فيلم ديگر خود به نام «تعصب» را به نمايش گذاشت كه در ادامه «تولد يك ملت» بود. اگرچه سينماگراني از كشورهاي مختلف اروپايي فيلم هايي ابتدايي ساخته بودند، اما هرگز فيلم سينمايي تأثيرگذاري چون «تولد ملت» يك بدعتي در صنعت فيلم سازي به حساب نيامد. سناريوي فيلم از رماني متوسط، نوشته يك راهب پروتستان به نام عاليجناب «تاماس ديكسون به نام مرد فرقه» اقتباس شده بود. راهب پروتستان كتاب خود را به عمويش سرهنگ لوروي مك آفي، يكي از تيتان هاي اعظم فرقه تقديم كرده بود. (در فرقه كيو ـــ كلوكس ـــ كلان، عنوان تيتان كه از اسطوره هاي يوناني گرفته شده است، معادل استاد اعظم در فراماسونري است) به ياد داشته باشيم كه همة رؤساي جمهور امريكا يهودي و فرماسونر بودند.
«ديويد وارك گريفيث» در 23 ژانويه 1875 در شهر «گرانژ» در ايالت كنتاكي به دنيا آمد. پدرش پزشكي بود كه در سواره نظام قشون جنوب خدمت مي كرد و به هنگام شروع جنگ هاي داخلي، سرهنگ بود. درپي جنگ داخلي، خانة پدر گريفيث ويران مي شود. گريفيث درده سالگي به شرايط شمالي ها آشنا مي شود كه در قالب نظاميان به جنوب مي آيند و غارت مي كنند. او تصويري خشن از شمالي ها (يانكي ها) در ذهن خود ثبت مي كند و با ديگران به احياي مجدد فرقه يا گروه كيو ـــ كلوكس ـــ كلان دست مي زند. گريفيث در دانشگاه هاروارد در دفاع از فيلم «تولد يك ملت» مي گويد:
«آن چه را در فيلم من مي بينيد، اعتقادم عليه خشونت انسان عليه انسان است. از سوي هر كه مي خواهد باشد … به همان اندازه كه سفيد پوست متجاوز وجود دارد، سياه پوست نيز هست و به همان حد كه سياه پوست با احساسات انساني ديده مي شود، سفيدپوست نيز ديده مي شود. براي من رنگ بيروني پوست مطلقاً مطرح نيست؛ بلكه رنگ درون قلب را مي بينم و به همين دليل هم سياه پوست واقعي راكه برايم امكان داشت به بازي بگيرم نپذيرفتم و سياه پوستان من سفيدپوستان اند كه صورت و گردن و دست هايشان به دوده اندوده است و اين سياهي، جز يك دورن سياه را نمي تواند بنماياند.»
«ژرژ سادول» در تحليل فيلم «تولد يك ملت» مي گويد:
«نژادپرستي جلوه اي است از شخصيت گريفيث كه از تربيت و بينش دوران نوجواني اش ناشي مي گرديد. تضاد در شخصيت او، يعني نژادپرستي و در عين حال انسان دوستي به نظر موجه است. او فرزند خانواده اي بود كه همه چيز خود را در جنگ از دست داده بود. تمام جنوبي ها به گونة سنتي و موروثي، ضد سياه پوست بودند و او نيز نمي توانست خود را از يك چنين ايدئولوژي بركناردارد. گريفيث بعد از اشتغال به روزنامه نگاري و شاعري و همكاري با يك گروه نمايشي با يكي از بازيگران گروه نمايش «ليندا آژيدشن» ازدواج كرد. به عنوان نويسنده به استوديو اديسون راه يافت و از آن جا به مؤسسه بيوگراف وارد شد و با ادوين اس پورتر آشنا شد و با او و همچنين با مك كاچن فيلمساز بيوگراف به كار پرداخت. سرانجام به پشت دوربين رفت.»
چنان چه اشاره شد، گريفيث نيز از رمان «مرد فرقه» و رمان ديگري از تاماس ديكسون به نام «لكه هاي يوزپلنگ» كه به تاريخچه بردگي سياه پوستان مربوط مي شود، استفاده برد و فيلمنامة خود را تنظيم كرد.
در فيلم «زندگي به خوشي در جنوب ثروتمند پيش مي رود كه جنگ داخلي آغازمي گردد»، افراد خانوادة كامرون و همسرش داراي سه پسر به نام هاي: بنيامين، ناد و داك هستند و دو دختر كه بزرگ تر مارگارت و كوچك تر فلورا نام دارند. دوستاني از اهالي پنسيلوانيا به ديدار آن ها مي آيند؛ اينان عبارتند از: آئوستين استونمن كه نمايندة مجلس است و دختر جوانش (اسي) ودو پسرش تاد و فيل افيليپ نام دارند.
فيل، دلداده دختر بزرگ كامرون (مارگارت) مي شود؛ در حالي كه بن (بنيامين) كامرون ـــ قهرمان فيلم ـــ تنها با مشاهده عكس السي استونمن دل به او مي سپارد. (تااين جا حوادثي را مي بينيم نظير آن چه در فيلم برباد رفته به كار رفته است) جنگ هاي داخلي آغاز مي شود. در سال 1861 خانواده استونمن هواخواه شمال يعني يونيون است كه خواستار الغاي بردگي است و خانواده كامرون، طرفدار جنوب (كنفدراسيون). مدتي از ادامه جنگ مي گذرد. بن كامرون با درجة سرهنگي در ويرانه هاي آتلانتا، پايتخت جنوب در حال شكست، روانه ميدان جنگ مي شود. او كه مجروح و زنداني شده است، مورد پرستاري السي قرار مي گيرد؛ در حالي كه فيليپ برادر السي دوست او، زندانبان او است. شمال فاتح شده، جنوب را در اشغال دارد و آئوستيني استونمن ــ مغز متفكر اشغالگران است؛ در حالي كه سياه پوستاني كه از سوي شمال مسلح اند، دست به ترور و و غارت مي زنند. خانواده كامرون سخت گرفتار تنگدستي است. دختر جوان خانوادة كامرون (فلورا) در معرض تجاوز يك سياه پوست ـــ كه در گذشته از وفاداران اين خانواده بوده است ـــ قرار مي گيرد و براي فرار از تجاوز به قصد خودكشي، خود را از بلندي يك صخره به گودال عميق مي اندازد و مي ميرد. برادر او كلنل جوان (بنيامين) روي جنازه خواهر سوگند ياد مي كند كه به سختي انتقام خواهد گرفت و با اين قصد، تشكيل گروهي را به قصد حفظ جان سفيدپوستان جنوب پيشنهاد مي دهد. اين اقدام سبب از دست دادن دختر مورد علاقه او كه نامزد وي شده است، يعني السي استمونمن مي شود. السي درپي اصرار پدرش كه مبادا مورد سرزنش سياه پوستان و شمالي ها واقع شود، اين تصميم را مي گيرد. بنيامين، گروه كيو ـــ كلوكس ـــ كلان را تشكيل مي دهد و مشاهده مي كنيم كه حركت و تاخت و تاز گروه، در پوشش ويژه ونقاب، با اجراي والگيري ساخته ريشارد واگنر توسط يك اركستر در سالن نمايش اجرا مي شود.
به زودي دو خانواده، مسلح، رو در رو قرار مي گيرند. يك خانوده از سوي يك گروه سياه پوست مهاجم و مسلح حمايت مي شود و خانواده ديگر از سوي كلان. گروه اخير برنده است و استونمن ها كه دخترشان در معرض تجاوز سياه پوستان قرار مي گيرد، نادم از اشتباه، پي به واقعيت مي برند و بار ديگر زندگي رومانتيك به دو خانواده باز مي گردد.
در اين فيلم، آغاز و پاياني تاريخي وجود دارد. آغاز با ورود سياه پوستان افريقايي به امريكا در قرن هفدهم است كه يك بازار برده فروشي دراجتماع خريداران اشرافي ــ كه حالتي پدرانه دارند ـــ سپس آغاز گرفتاري ها است. پيامد آن، شروع تشكيل نهضت ضد برده داري در پايان قرن است. در پايان ايالات شمال و جنوب متحد مي شوند و برادري و دوستي در ساية مقدس عيسي مسيح به ميان ملت ها باز مي گردد.
فيلم در چهارم ژوئية 1914 به ياد چهارم ژوئيه 1776 روز اعلام استقلال امريكا بعد از دو ماه آماده مي شود. نخستين نمايش آن در لس آنجلس به تاريخ هشتم فورية 1915 با نام رمان (مرد فرقه) به مدت سي هفته به نمايش درمي آيد.
نمايش فيلم در نيويورك با نام «تولد يك ملت» به مدت چهل وچهار هفته شروع مي شود. فروش فيلم در داخل امريكا به پانزده ميليون با قيمت دو دلار رسيد. در اين فيلم چهارده هزار دلار سود اوليه و يك ميليون دلار در طي يك سال عايد گريفيث مي شود.
فيلم «پيام امريكا براي ملت هاي اروپايي درگير جنگ اول جهاني» در اكثر كشورها به نمايش در مي آيد. گريفيث سال بعد، فيلم «تعصب» را مي سازد كه در جريان جنگ جهاني اول سرباز سفيدپوست با سرباز سياه پوست همديگر را مي بوسند. چهارچوب اتحادگرايانة «تولد يك ملت» با فيلم هاي ديگري: «هنگامي كه ژنرال رابرت لي تسليم مي شود 1912»، «نبرد گيتسبورگ 1914»، «ژنرال 1927»، «برباد رفته 1939»، «كاروان دلير 1940»، «قهرمان 1948»، «ريشه ها 1948»، «سواران كانزاس 1950»، «سرزمين نفرين شده 1950»، «نشان سرخ دليري 1951»، «اعتقاد دوستانه 1956»، «تعصب جهنمي 1956»، «صبح يك روز بزرگ 1956»، «سرزمين بي رحم 1956»، «درخت زندگي 1957»، «دستة فرشتگان 1957»، «غارتگران كانزاس 1958»، «در قلب زندگي 1963»، «پاكدل 1966»، «طعمه ها 1971»، «جوزي والس 1971» و «با گرگ ها مي رقصد 1990»، ادامه يافته است.
فيلم «تولد يك ملت» با مونتاژ بسيار هنرمندانه و دكوپاژ با ريتم تندش و كنارگذاشتن ويژگي هايي كه از تئاتر به سينما راه يافته بود، در جايگاهي قرار گرفت كه به‎نوعي پدر سينما لقب بگيرد. صحنه هاي نژادپرستانه كه سياه پوستان را در انجام اعمال خشونت گرا مي نماياند و بيننده را متأثر مي سازد، با وارد كردن عوامل طبيعي چون سيلي و به سينما، سرآغاز تحول بزرگ را پايه گذاري كرد. هر يك از عوامل فيلم بعد از همكاري با گريفيث، خود اساتيد سال هاي بعد سينماي هاليوود مي شوند. «تولد يك ملت» ستاره سازي را به سينماي هالوود معرفي كرد تا از همة استعدادهاي زيبايي زنان، كارايي مردان و كاربرد تكنولوژي بهره برند. سياست هاي ايدئولوژيك صهيونيسم كه منافع خود را در تخريب اديان، فرهنگ ها، استقلال ملي و پايبندي هاي اخلاقي مي ديد، با ارائة بي بندوباري جنسي، مواد سكرآور مخدر و مشروبات الكلي، خشونت در همة جنبه هاي آن و همجنس گرايي را آرام آرام به اذهان ملت ها راه داد؛ كاري كه شركت هاي اسلحه سازي سرماية يهودي مانند لاكهيد در اقدامات تجاوزگرانه نمي توانستند انجام دهند. بانك هاي بزرگ يهودي موفق نمي شدند سينما براي پيروزي همة آن ها زمينه هايي فراهم كند.
سينماي يهودي هاليوود كه با گريفيث مهر خود را بر اين هنر نوظهور زده بود، با فيلم هاي بعدي به ترويج و القاي ايدئولوژيك پرداخت. عملكرد صهيونيست ها از هر نمود اخلاقي، قانوني، انساني تهي است. به تازگي در مراسمي ـــ كه صهيونيست ها طبق معمول و مرسوم در عمومي كردن فساد مي كوشند ــــ زني كه در نمايش عرياني برنده و تماشاگران حاضر را به شور حيواني رهنمون شد، در برابر پرسش خبرنگار از اين كه برندة رقابت عرياني شده است چه احساسي دارد مي گويد:
«دوست داشتم همين حالا با مسلسل به فلسطيني ها شليك بكنم و آن ها را بكشم.»
در فيلم هاي بعدي سينماگران يهودي، به تخريب اديان، فرهنگ ها، گسترش فساد و… در صحراي سينما خواهيم پرداخت.

پي نوشت :

1. بنيانگذار خبرگذاري رويتر، «جوليوس پاول رويتر» يهودي بوده است. روزنامة نيويورك تايمز در سال 1896 از سوي «آدولف اوش» يهودي خريداري شد و هم اكنون در تملك«آرتوراوش سولزبرگر» و «جوليوس آدلر» يهودي است. «يوگن مايد» يهودي در سال 1933، روزنامة واشنگتن پست را خريداري كرد. «سينما و صهيونيست»، دكتر مجيد شاه حسيني.
2. «ويليام فاكس» يهودي صاحب كمپاني فاكس قرن بيستم است. شركت برادران وارنر در تملك «هارني وارنر» و برادران يهودي او است و شركت مترو گلدن ماير نيز در سيطره «ساموئل گلدن» و «آدولف» ذوكور قرار دارد.

برگرفته از : فصل نامه كتاب نقد - شماره 32
منبع:سایت موعود