عصر انتقال انسان اروپایی
برگردان: بهاءالدین بازرگانی گیلانی
از منظر دوران آغازین سده بیست و یکم، اروپای انتهای سده پانزدهم - پر واضح است که «سده» واژه و مفهومی ابداع شده در پایان قرن شانزدهم است - با هیجانات و تلاطمات تازهای دست به گریبان بود. از یک سو اروپا خود را با آزمونهای دشوار داخلی مواجه میدید: تهاجم به ایتالیا، جنگ دهقانی در آلمان و اصلاحات لوتری و کالوینی، و از دیگر سو تخیل رسیدن به آفاق دوردست وسوسهانگیز مینمود و چشمانداز داغ و جذابی را به سوی آفریقا، اقیانوس هند و دنیایی جدید که به زودی نام آمریکا را بر خود خواهد پذیرفت میگشود. آیا این دوران از پدیدههای نوین و از تحولات و دگرگونیهای زیادی حکایت دارد و آیا واقعاً میتوان پذیرفت که عصر انتقال انسان اروپایی از یک ازمنه دراز به دوران دیگری فرارسیده و از این روی آیا میتوان گفت که قرون وسطی به انتهای خود رسیده است؟
از نگاه تاریخی میتوان سده پانزدهم را عملاً آغاز دوران طویل دیگری که «عصر جدید» نام گرفته است به حساب آورد. پیش از آنکه به تأملات خود پیرامون زایش دوران قرون وسطائی اروپا خاتمه بخشیم، باید این سؤال را مطرح کنیم که آیا قرون وسطی در این مقطع زمانی واقعاً به پایان خود رسیده است و ارتباط قرون وسطی با فرآیند احداث و تشکیل اروپا را چگونه باید ارزیابی کرد. البته من در جای دیگر از یک «قرون وسطای طویل» صحبت به میان آوردهام که میتواند حق مطلب واقعیات تاریخی را بهتر ادا کند. براساس مدل کارل مارکس قرون وسطی که سیستم فئودالی بر آن حاکم است از پایان امپراتوری روم آغاز میشود و تا دوران انقلاب صنعتی امتداد مییابد. تردیدی نیست همانگونه که ویتولد کولا (1) مورخ بزرگ لهستانی به درستی بیان کرده است، هر دورهای از وجود نوعی «همزیستی میان عوامل غیر همزمان» حکایت دارد، و من سعی میکنم فقط تا حد حتیالمقدور ناچیزی از کلمه «بحران»، که اغلب در تجزیه و تحلیلهای ناقص و تنگ پیرامون تحولات اجتماعی به آن متوسل میشوند، استفاده کنم. سؤال اینجا است: آیا در انتهای قرن پانزدهم تغییر و نقطه عطفی پدید آمده است؟ دقیقاً برای توصیف این مقطع زمانی است که «رنسانس»، واژهای که یاکوب بورکهارت (2) مورخ سوئیسی پایان قرن نوزدهم اولین بار آن را به کار برده، وارد متون شده است. به نظر من این واژه گرچه در بادی امر گزینشی نامیمون محسوب میشد، اما بعداً با توفیق و اقبال فراوان مواجه گردید.
اولاً باید یادآوری کرد که دورههای دیگری هم در قرون وسطی وجود داشتند که میتوان عنوان «رنسانس» به آنها داد و واقعاً چنین هم نامیده شدهاند. در این رابطه باید به ویژه به عصر کارولنژیان و قرن دوازدهم اشاره داشت. البته باید بلافاصله این سؤال را مطرح کنیم که این رنسانس حائز چه ویژگیهایی بود. این ویژگیها مسلماً عمدتاً شامل عرصههای هنری و فکری در این عصر بودهاند. اما آیا عرصهای که حداقل در ایتالیا تازه از قرن سیزدهم به بعد قرین رنسانس شد، عرصه هنر نبود؟ و یا اومانیسم که از خاصههای رنسانس است در قرن چهاردهم آغاز نشد؟
آیا بروز و حدوث پدیدههای اصلی در مهمترین فرازهای تاریخ تمدن و جوامع اروپایی را تازه مدتها بعد از پایان قرن پانزدهم شاهد نیستیم؟ طاعون سیاه که میان سالهای 1347 و 1348 در اروپا شیوع مییابد با شدت فاجعهباری حتی تا سال 1720 هم عود میکند. مارک بلوخ اقتدار سلطان قرون وسطایی را در آئین و رسومات موروثی دست کشیدن شفابخش «سلطان معجزهگر» مورد مطالعه قرار داده است. رسوم مذکور در قرن یازدهم ظهور پیدا کرد و از قرن سیزدهم در فرانسه و انگلستان به آن عمل میشد، در انگلستان تا اوایل قرن هیجدهم و در فرانسه حتی تا سال 1825 هم مرسوم بود، رسمی که به نظر اکثریت مردم گزافه و اغراق مینمود.
نمونههای مؤثر و تعیین کننده دیگری هم در دسترس هستند. شاهد بودهایم که رونق و رواج شهرها در قرون وسطی تا چه اندازه اساسی بوده و این تحول از چه اهمیتی برای اروپا برخوردار بوده است. برنار شوالیه (3) به بررسی مهمترین مراکز شهری پرداخته است که در فرانسه به «شهرهای خوب» موسوم شدند و با سلطنت متحد و همداستان بودهاند. شوالیه نشان داده است که جایگاه و شبکهبندی اینگونه «شهرهای خوب» ابتدا در قرن سیزدهم پدیدار میگردد و اهمیتشان از آغاز قرن هفدهم رو به افول میگذارد. مشهورترین مساعی در دورانبندی تاریخ اروپا از آن کارل مارکس (4) است. براساس مدل کارل مارکس قرون وسطی که سیستم فئودالی بر آن حاکم است از پایان امپراتوری روم آغاز میشود و تا دوران انقلاب صنعتی امتداد مییابد. به عقیده مارکس در سیستم فئودالی شیوه تولید بر استفاده از نیروی کار بردگان استوار است. در چنین قرون وسطایی است که ایدئولوژی هندواروپایی حرفههای سهگانه که جورج دومسیل به تبیین آن پرداخته است ظاهر میگردد. پیدایش این ایدئولوژی در قرن نهم در انگلستان قابل شناسایی است، آنچه که در قرن یازدهم با فورمول «oratores، bellatores، laboratores کشیشان، جنگآوران، کارگران» سیطره خود را بر جوامع تحمیل میکند، طبقات سهگانهای که تازه با انقلاب فرانسه مستحیل میشود و از میان میرود. این طبقات سهگانه بعد از انقلاب صنعتی هم به بقای خود ادامه میدهند و آنگونه که جامعهشناسان و اقتصاددانان تبیین کردهاند به سه شاخه اولیه، ثانویه و ثالثه تقسیم میشوند. در شئون آموزشی میبینیم که دانشگاهها تا زمان انقلاب فرانسه عملاً بدون تغییر سیستم برقرار میمانند، اما در مدارس ابتدائی و متوسط سوادآموزی تدریجی به مرحله اجراء درمیآید که متعاقباً در قرن نوزدهم به مدارس عمومی الزامی تغییر ماهیت میدهند.
این قرون وسطای طویل دورانی است که در آن نوعی فرهنگ و تمدن قومی و ملی در چارچوبی اروپائی متکامل گردیده است، تمدنی که تا دوران آغاز نوآوریهای سده نوزدهم پایدار میماند. حکایتی پیرامون سرگذشت فرشته و مرد معتکف که از قرن دوازدهم روایت شده، بعد از گذشت قرنها در داستان «صادق» (5) نوشته ولتر و در حکایتهای نقالان برتانی در قرن نوزدهم بازتاب مییابد. همانگونه که شاهد بودهایم قرون وسطی دورانی است که مسیحیت و کلیسا بر همه ارکان جامعه سیطره دارند. اولین دگرگونی عمده در قرن شانزدهم اتفاق میافتد که مسیحیت به دو آئین کاتولیک و پروتستان تقسیم میشود و نقش مذهب در ممالک مختلف اروپایی دستخوش تغییر میگردد. اما میتوانیم بگوئیم که اروپا با امعان نظر به نقش مذهب در مسیری قدم گذاشته که ریشه و مبدأ آن در قرون وسطی قابل شناسایی است. مسیحیان اروپا به قیصر آنچه را که به او تعلق داشت دادند: جدائی کم و بیش شفاف و آشکار میان دین و دولت. آنان برخلاف اسلام و مسیحیت بیزانسی، حکومت روحانیون را برنتابیدند؛ منزلت و ارزش زنان، کودکان و عوامالناس ارتقاء یافت و بدینسان تعادلی میان ایمان و عقل برقرار گردید. اما چنین علائم و شواهدی تا دوران انقلاب فرانسه عمدتاً پوشیده ماند و آن هم بیشتر به خاطر قدرت و نفوذ کلیسای رومی و یا به طور کلی مذهب اعم از آئین کاتولیکی و یا تعالیم انجیلی بود. میبینیم که رنسانس هم مبین هیچگونه تغییری در شئون حاکم نیست. من به خوانندگانم توصیه میکنم انتهای سده پانزدهم را به صورت موقف مهمی در تاریخ قرون وسطی بنگرند بدون آنکه وجاهت عنوان این کتاب (اروپا مولود قرون وسطی) از آن زائل گردد.
من فکر میکنم که در مناسبات موجود میان اروپا و تاریخ دو وجه بنیادی وجود دارند که میتوانند راهنمای اصلی ما باشند. قلمرو یکی از این دو وجه میباشد. تاریخ همیشه در یک عرصه و حیطه پیدایش یافته است و فرهنگ و تمدن همواره در یک قلمرو سرزمینی شکل گرفته و توسعه یافته است. این قرن پانزدهم است که حیطه و عرصه اروپای قرون وسطایی در آن شکل میگیرد و تقریباً تکمیل میگردد و «تهاجمات بزرگ» قرون وسطای اولیه نقطهی شروع پیدایش چنین عرصهای محسوب میشود. در قرن پانزدهم در این حیطه دیگر هیچ مشرک و لامذهبی وجود ندارد و اگر فتوحات ترکان نبود هیچ مسلمانی هم در آن پیدا نمیشد. این فتوحات عوارض دوگانه متناقضی را با خود به همراه داشت. از یک طرف مخاطراتی را متوجه اروپا کرد ولی از سوی دیگر اروپائیان را به هم پیوند داد و متحد ساخت. به دلیل اینکه هویت جمعی عموماً به معنی تضاد و تقابل در برابر غیر و اشتراک و همآوائی با خودی است، لذا خطر ترکان - گرچه ایستادگی اروپائیان آنچنان مؤثر هم نبود که مثلاً پاپ پیوس دوم آرزوی آن را داشت -، عامل پیوند و اتحاد دائمی میان اروپائیان بود. دانشگاهها از حوزه مدیترانه تا نواحی بالتیک نوع مشابهی از علوم و آگاهیها را بسط و توسعه دادند. اومانیسم و اندیشههای انسانگرا، فرهنگ و تمدن اروپا را از سوئد گرفته تا جزایر سیسیل تحت سیطره خود گرفت و موجب گردید زبانهای قومی و ملی جایگزین زبان لاتینی شوند. بندر آنتورپ به مرکز «اقتصاد جهانی» مبدل شد و آنگونه که فرنان برودل دلیل میآورد تا مدتها و پیش از آنکه شبکههای خود را در سراسر دنیا بگستراند بیشتر یک مرکز اروپایی باقی ماند.
با وجودی که سؤالات موجود در انتهای قرن پانزدهم پاسخهای هرچه شفافتری به خود میپذیرند، اما یک نکته هنوز مبهم باقی مانده است و آن اینکه مرزهای شرقی این قاره در کجا قرار دارند؟ من در بادی امر میخواهم به این نکته تأکید ورزم که تصرف قسطنطنیه در سال 1453 گرچه اروپائیان و مخصوصاً نخبگان این قاره را شدیداً آزردهخاطر ساخت، اما برخلاف نظر و تمایل تاریخنویسان سنتی نه تنها انتهای فاجعهبار دنیا، دنیای بیزانسی نبود، بلکه با نگاهی دوراندیش رفع موانع موجود در مسیر وحدت و یکپارچگی اروپا را هم با خود به ارمغان آورد. گرچه آئین ارتدوکسی در شرق اروپا تا به امروز نیز برقرار مانده است، اما بعد از فتح قسطنطنیه پیوندش با امپراتوری بیزانس این قطب دوم سیاسی و مذهبی دنیای نصرانی قطع شد. باید گفت که در سال 1453 به طرز معماگونهای عوامل احتمالی بازدارنده بر سر راه اتحاد آتی اروپا از میان برداشته شد.
از جانب دیگر کشورهای اسلاوی نژاد سیاست سرزمینیای را در پیش گرفتند که مسئله مرزهای شرقی اروپا را دستخوش دگرگونی کرد. لهستان با گرویدن به دین مسیحیت یک حکومت تمام عیار اروپایی ایجاد کرد و با برقراری اتحاد با لیتوانی مبادرت به تأسیس سلسله لهستانی - لیتوانیایی یاگیلو (6) کرد و به این ترتیب در پایان قرن چهاردهم سیاست توسعه سرزمینی گستردهای را در مناطق همجوار به سمت شمال (پروس)، شرق و جنوب شرقی (والینی (7) و پادولیا (8)) در پیش گرفت. مملکت مذکور در قرن پانزدهم از دریای بالتیک تا دریای سیاه گستردگی داشت.
در همین دوران کشور روسیه نیز که خود را از یوغ مغولان رها ساخته بود تشکیل گردید، مملکت واحدی که مرکزیت آن در مسکو قرار داشت. ایوان سوم (1462-1505) یکپارچه کردن سرزمینهای روسنشین را با مقهور کردن نووگورود (1478) و تور (9) (1485) تداوم بخشید. ایوان با شکلدهی سازمانها و ادارات مرکزی، سیستم قضائی مستحکم و مخصوصاً با به اجراء درآوردن کتاب قانون سال 1497، حکومت مرکزی مقتدری را به وجود آورد.
حالا این سؤال مطرح است که مورخان اوضاع دوره انتهایی سده پانزدهم را چگونه ارزیابی میکنند. آیا مخاطرات و تهدیدهایی که متوجه اروپا شد، دستآوردهای قرون وسطای اولیه و نویدبخشی قرون وسطای طویل برای مردم اروپا را تحتالشعاع قرار داده و سرخوشی حاصل از آن را زائل کرده است. با توجه به پیشفرض وجود نوسانات تاریخی و نقش و اهمیت حادثه در تاریخ که مسلماً نمیتوان آن را انکار کرد، مجموعاً من فکر میکنم که در پایان قرن پانزدهم رویکرد شانس و توفیق به اروپا امری کاملاً مشهود بوده است. به عقیده من تهدیداتی که متوجه اروپا شده نه ناشی از پیدایش ملتها و نه حاصل اختلافات مذهبی - که موجد دودستگی است - بوده است. من امیدوارم این کتاب روشن کرده باشد که مساعی قرون وسطی در ایجاد و شکلپذیری اروپا بر مفاهیم و در عین حال بر واقعیتهای موجود در دو واژه «وحدت» و «ملت» تکیه دارد و این در حالی است که واژه حاکمیت و نیز اعمال آن از قرن سیزدهم همواره به عنوان یک معضل برای آینده اروپا چهره میکند. از سوی دیگر پایان انحصار و سیادت کلیسای کاتولیک نه به معنای پایان فرهنگ مشترک مسیحی است و نه پایان فرهنگ و تمدنی که غیر روحانیون را در جایگاه وارثان و مبلغان ارزشهای مسیحی مینشاند. و این البته پیش از بروز منازعات تلخ و سنگینی است که از پایان سده پانزدهم شروع میشود و غیر روحانیون و طبقات عوام را تدریجاً به مخالفان کلیسا تبدیل میکند. مخاطرات موجود بیشتر از وقوع درگیریهای مسلحانه میان ملل مختلف اروپایی و خصوصیات جنگآوری اروپائیان نشئات میگیرد، خصوصیاتی که بقراط از عهد باستان به وجود آن پی برده و به توصیفش پرداخته است. خطرات مذکور بدون تردید ناشی از شیوههایی است که اروپائیان از قرن پانزدهم و در آغاز توسعهطلبیها و استعمارگریهای خود به آنها دست یازیدند و روابط با مستعمرات خود را در اقصی نقاط دنیا براساس همین شیوهها شکل و سامان دادند.
عمیقترین تنشها در قرون وسطی به دلیل مسائل ناشی از ترقیخواهی و پیشرفت ایجاد شد و باعث گردید که تصویر تضادآمیزی از این عصر برجای بماند. از یکسو ایدئولوژی مسلط و شاید هم اخلاقیات و روحیات آن زمانه هر چیز تازه، پیشروانه و غیرعادی را نادرست و گناه آلوده میپنداشت و آن را محکوم میکرد و از سوی دیگر قرون وسطی، هم در زمینههای مادی و هم در شئون فکری و معنوی دورهای مشحون از ابتکارات خارقالعاده و ابداعات تمام عیار و رو به جلو بود. من فکر میکنم قابلیتهای پیشرفت و گام به جلو گذاشتن را که در دوران قرون وسطی شکل و قوام گرفت و فرآیند آن در قرن پانزدهم تقویت گردید باید دستآوردی برای تمام اروپا، برای بیدار و آگاه شدن اروپا و برای واقعیت یافتن این قاره محسوب کرد. نکتهای که در اینجا غیرمنتظره جلوه میکند خودآگاهی انسانها در راه پیشرفت و سپس ارتقاء این فرآیند به شکل یک آرمان و آنگاه ظهور پدیده شناخته شدهی متعلق به انتهای قرن هفدهم و مخصوصاً قرن هیجدهم میباشد که آن را شکوفا شدن عصر روشنگری نام مینهیم. اما به نظر من نطفه این پیشرفت در قرون وسطی بسته شده است. فرآیندی که در اروپای قرون وسطی آغاز شد و شکل گرفت را باید دقیقاً در نقطه مقابل تحولاتی دید که در دنیای اسلام و مخصوصاً در چین اتفاق افتاد. چین در سده پانزدهم مقتدرترین، غنیترین و از هر نظر پیشرفتهترین مملکت دنیا به شمار میرفت. اما این سرزمین که صرفاً در خود محصور و محدود شده بود، قدرتش به تدریج رو به تحلیل نهاد و آخرالامر موقعیت پیشرو خود حتی در خاور زمین را به اروپائیان واگذار کرد. با وجود ایجاد امپراتوری مقتدر عثمانی و گسترش اسلام در آفریقا و آسیا، باید گفت که جهان اسلام هم - به استثنای ترکها - دیگر از آنگونه بسط و پویایی که در قرون وسطی به آن نائل آمده بود برخوردار نشد.
برعکس، اروپای مسیحی مجهز به چنان اندیشه و عملی شده بود که از قرن پانزدهم به بعد امکان توسعه غیرقابل قیاسی را برایش میسور و این قاره را قادر ساخته بود چنین بسط و گسترشی را - علیرغم وجود بیعدالتیها و رقابتهای داخلی و حتی ارتکاب جنایاتی در خارج از حوزه اروپایی - به ابزار عمده ایجاد تحول در خودآگاهیهای اروپایی مبدل سازد و به پیریزی یک اروپای متمکن و با ثبات همت گمارد. پتر بیلر نشان داده است که اروپا چگونه در قرن چهاردهم به اهمیت شمار نفوس و جمعیت پی برد و از نقش و تأثیر آن در تنظیم امور جاری و روزمره آگاهی یافت. (10) گرچه قرن چهاردهم به واسطه بروز بحرانهای زراعی و شیوع مرض طاعون عصر تقلیل شدید نفوس محسوب میشد، اما اروپا در انتهای قرون وسطی رغبت تازهای به شمار جمعیت، شیوه همزیستی و تولیدمثل به عنوان عامل و منشاء قدرت از خود نشان داد. اخیراً کار مشترکی منتشر شده است که در آن زمینههای «ترقی، انفعال و زوال» در غرب قرون وسطی مورد بررسی قرار گرفته است (11). مؤلفان کتاب مذکور بدون آن که بخواهند به ویژگیهای سنتگرایانه قرون وسطی بیاعتنا باشند و یا از این واقعیت آگاه نباشند که اساساً «زمینه و شرایط ذهنی» قرون وسطی، «به دشواری با ترقیخواهی سنخیت داشته است»، در تلاش برآمدهاند نشان دهند که مسیحیت به تاریخ مفهوم و معنای تازهای بخشیده و اسطورههای کهن را همراه با تکرارهای دائمی و چرخههای تاریخیاش بیاعتبار ساخته است. من در این رابطه به آرمانهای «ترقیخواهانه» یعقوب اهل فیوره تأکید ورزیدهام و پاتر چنو هم در اثر کلاسیکاش «لهیات در سده دوازدهم» (12) این مطلب را مورد بررسی قرار میدهد که چگونه افکار قرون وسطایی در قرن دوازدهم به تاریخ حیات تازهای بخشیده است. در جستجوی فلاح و رستگاری بودن خود پیشرفت تلقی میشد آنچه که با برخورداری از یک طبیعت اخلاقی، مایه سعادت و نیکبختی همگانی هم بود. بیاعتنایی به عوالم دنیوی به رغم وجود انبوه نظریهپردازان و شیفتگانش هرگز به چشمپوشی از پیشرفتهای مادی منجر نشد. تحرک و پویایی قرون وسطی از تأثیرات متقابل تضادها و تنشها ایجاد میشد و ناخواسته ترقی و پیشرفت را با خود به ارمغان میآورد. جمع مجموعهای از ضدین نظیر پیشرفت - انفعال؛ پیشرفت - انحطاط؛ گذشته - حال؛ عهد کهن - عصر جدید نیروی محرکه اصلی چنین پویاییای محسوب میشوند. فرقه فقرای مسیحی در قرن سیزدهم هیچ ابا نداشتند که چالشگرانه خود را «نوین» و به عبارتی فرقه برتر معرفی کنند و مخالفانشان که روحیاتی رهبانی و عزلتاندیش داشتند اینگونه نوگراییها را گناه و پلشتی میپنداشتند. تمدن قرون وسطایی و مردمان این عصر و زمانه از فن و فنآوری رویگردان نبودند، بلکه در مسیر رشد و افزایش تولید که شروع آن در عرصههای اقتصادی بود سعی و تلاش میکردند. در قرون وسطای اولیه زمینهای استیجاری با الحاقیه «همراه با پاداش» (13) به دهقانان آزاد عرضه میشد و هدف این بود که مستأجر را به افزایش باروری و تولید متعهد سازد.
میل و رغبت به حصول پیشرفت در کار فلاحت و زراعت باعث شد که در قرن چهاردهم مجدداً مقالات و رسالههایی درباره زراعت و فلاحت تألیف شود. و باز هم دیدیم که چه خلاقیتها و پیشرفتهایی در زمینه استفاده بهینه از آسیاها و نیز به کارگیری سیستم میل چرخدنده (بادامک) که حرکتهای متناوب را جایگزین حرکتهای خطی نمود به وجود آمد و لذا باید گفت که این قرون وسطی که عصر تاریکی لقب گرفته به طور کلی عصر ابداعات و ابتکارات بوده است، آنگونه که مارک بلوخ مقالات روشنگر و مستدلی پیرامون اینگونه خلاقیتها و دگرگونیها به رشته تحریر درآورده است. در قرون وسطی همه چیز دارای پوشش مذهبی بود و مذهب به وجه غیرقابل وصفی در همه شئون حضوری تام و تمام داشت. کلیت تمدن آن روزگاران و مخصوصاً فرهنگ مادی آن نیز به قول کارل پولانی (14) اقتصاددان بزرگ «در مذهب لانه کرده بود». اما در مقیاسی که به تعبیر خودم ارزشها از آسمان به زمین فرود میآیند، باید گفت موانعی که این پوشش و لایه مذهبی میتوانست در مسیر پیشرفت ایجاد کند به سکوی پرتاب به سوی ترقی و پیشرفت تغییر ماهیت داد. رویکرد شانس و خوشبختی دیگر با بازی تصادف در حرکت دَوَرانی چرخ زمان تعیین نمیشد، بلکه هر چه بیشتر و بیشتر با تلاشها و مجاهدات فرد فرد اروپائیان و جوامع اروپایی رقم میخورد.
در کمتر عرصهای بود که خلاقیت اروپایی قرون وسطایی به مانند تطبیق و کنار آمدن آنان با عنصر زمان به پیشرفت و اعتلاء دست یافته باشد. وقوف به حوادث گذشته که به صورت علمی و صحیح مورد بررسی قرار نگرفته بود - علم تاریخ تازه از قرن هیجدهم به بعد ایجاد شد - با رجوع به حافظه که خود موجد فرهنگ خاطراتنویسی شد، دستیافتنی گردید. اروپای قرون وسطی برای این که بتواند بهتر و بیشتر به پیشرفت نائل گردد به گذشته خود تکیه داشت. تسلط اروپا بر نحوه اندازهگیری زمان ابزار پیشرفت را در اختیارش قرار داد. تقویم اروپا همان تقویم یولیانی و تقویم سزار (15) باقی ماند، اما یک نوآوری در آن که از عهد عتیق و از یهودیت منشاء گرفته بود آهنگ و توالی منظمی به آن بخشید که تا امروزه نیز به اعتبار خود باقی مانده است: گردش هفته، زمان کار و اوقات استراحت شرایطی ایجاد کرد که نه تنها اوقات عبادات و مناسک دینی را منظور میداشت بلکه بیشترین بهرهوری از بنیه کاری انسان را هم تضمین میکرد. در تقویم مسیحی عهد وسطی دو عین بزرگ، یکی میلاد مسیح (کریسمس) و دیگری عید پاک نیز وارد شده است: کریسمس برخلاف هالووین (16) مشرکان که عید مرگ است، عید زایش و حیات محسوب میشود و در عین پاک هم موضوع قیام و رستاخیز جشن گرفته میشود. علاوه بر این عید پنجاهه یا عید روحالقدس هم هست که به عنوان روز سلاحپوشان شهسواران در زمره سنن فرخنده فئودالی درآمد.
در قرن پانزدهم لئون باتیستا آلبرتی معمار و اومانیست بزرگ ایتالیایی از قول یکی از قهرمانان کتابش چنین وصف میکند:
جیانوتسو: سه چیز است که آدمیزاده حقاً میتواند ادعا کند که به او تعلق دارند:
خوشبختی، تن...
لیوناردو: و آن سومی چیست؟
جیانوتسو: آه! چیزی فوقالعاده گرانبها. این دستان و دیدگانم هم به اندازه آن در اختیار من نیست.
لیوناردو: عجب! پس آن چیست؟
جیانوتسو: وقت! لیوناردوی عزیزم، آری، وقت، فرزندم. (17)
زمان که باتیستا آلبرتی لب به تحسین آن میگشاید حائز ارزش اقتصادی نیز هست (وقت طلاست) و ارزش معنوی و وجودی هم دارد. در انتهای قرن پانزدهم یک اروپای آگاه به وقت گرانمایه برپا شده است، زمان که فرد و جمع به ارزش بهرهبرداری از آن پی بردهاند تا به کمک آن یک اروپای ممکنه را خلق نمایند.
پینوشتها:
1. Witold Kula
2. Jacob Burckhardt 1818-1897 م. مورخ سوئیسی تاریخ هنر و فرهنگ اروپا و کاشف بزرگ عصر رنسانس. او اولین بار نشان داد که هر عصر و زمانهای را نباید به طور انتزاعی بلکه در کلیتاش مورد مطالعه قرار داد. نباید فقط به نقاشیها، تندیسها و معماریهایش نظر افکند، بلکه باید نهادهای اجتماعی و زندگی روزمره آحاد مردمانش را نیز بررسی کرد - مترجم.
3. Bernard Chevalier
4. Karl Marx
5. Zadig یا «کتاب تقدیر» داستان مشهوری از ولتر نویسنده و فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری است که به سال 1747 نوشته شده و در آن سرگذشت فیلسوفی از اهالی بابل باستان بیان شده است. صادق شخصیتی خیالی و در حقیقت بازگو کننده مسائل اجتماعی و سیاسی دوران خود نویسنده و به وجهی فلسفی بیان کننده تقدیر نوع بشر ورای اراده خود او است. صادق داستانی به غایت مذهبی و ماوراءالطبیعی است که ولتر دگرگونی اخلاقی انقلابگونهای را به شکلی بدیع در شخصیت صادق به تصویر درمیآورد - مترجم.
6. Jagiello یا یاگلو و به لهستانی یاگیوو خاندان فرمانروای لهستان و لیتوانی (1386-1572 م.) و نیز مجارستان و بوهم بودند. بنیانگذار آن «لادیسلاو یاگیلو» مهیندوک لیتوانی بود که به عنوان لادیسلاوس دوم شاه لهستان شد - مترجم.
7. Volhyny یا ولهینیا و به لهستانی ولینی ناحیه تاریخی شمال غربی اوکرائین که یکی از قدیمیترین سکونتگاههای اسلاوها در اروپا بوده است. والینی پس از وحدت لهستانی و لیتوانی طبق معاهدهی لوبلین یکی از ایالات نیمه خودمختار لهستان شد - مترجم.
8. Podoly ناحیه کشاورزی در غرب اوکرائین که از قرن 10 تا 13 م. جزئی از دولت کیف بود و بعدها به ترتیب تاتارها، لیتوانیها، لهستانیها، ترکها و مجدداً لهستانیها بر آن حکومت راندند و در سال 1793 به دست روسیه افتاد - مترجم.
9. Twer شهری واقع در شمال غربی مسکو بر رود ولگا که از اواسط قرن 13 تا اواخر قرن 14 م. مرکز امیرنشین مقتدری بود و با مسکو رقابت میکرد. تور در سال 1933 به نام میخائیل ایوانوویچ کالینین انقلابی و رهبر حزب کمونیست، «کالینین» نامگذاری شد - مترجم.
10. Peter Biller` The Measure of Multitude. Population in Medieval Thought` Oxford 2000.
11. Emmanuelle Baumgartner und Laurence-Harf-Lancher` Progre`s ` Reaction Decadence dans l`Occident medieval ` Paris/Genf2003.
12. La Theologie au XII Siecle
13. "ad meliorandum"
14. Karl Paul Polanyi 1886-1964 متفکر و اقتصاددان مجاری و متولد وین (آن زمان پایتخت امپراتوری اتریش - مجارستان) که به خاطر مخالفت با اندیشههای سنتی اقتصادی زمانه خود اشتهار یافت و کتاب مشهور The Great Transformation را تألیف کرد - مترجم.
15. تقویم یولیانی یا تقویم سزاری تقویمی بود که در سال 46 قبل از میلاد در رم توسط یولیوس سزار مقرر گردید و مدت سال را در 365 شبانه روز و هر چهار سال یک بار در 366 شبانه روز (سال کبیسه) تثبیت میکرد و در آن نام و ترتیب و تعداد روزهای 12 ماه سال تا حدی مطابق بود با آنچه که امروز در اروپا معمول است. تقویم مذکور علیرغم بینظمیهایی که در آن اعمال میشد تا 150 سال مورد استفاده قرار گرفت و با تقویم گرگوریانی در آن اصلاحاتی صورت گرفت - مترجم.
16. Halloween در واقع از رسومات کهن سلتی - آنگلوسکسونی (Samhain) و جشن آغاز زمستان در غروب سی و یکم ماه اکتبر است. اکنون نیز در همین زمان مخصوصاً در جزایر بریتانیا و ایالات متحده آمریکا عید برپا میشود و کودکان نقاب میزنند و خانه به خانه برای گرفتن شیرینی و انعام میروند - مترجم.
17. Leon Battista Alberti` I libri della famiglia` hg. von C.Grayson` in: Opere volgari `Bd.I` Bari 1960` S. 168 f.
لوگوف، ژاک؛ (1391)، اروپا، مولود قرون وسطی (بررسی تاریخی فرآیند تکوین و تکامل اروپا در قرون وسطی (سدههای 4 تا 16 میلادی)، ترجمهی بهاءالدین بازرگانی گیلانی، تهران: انتشارات کویر، چاپ دوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}