عوامل و موانع ترويج معنويت

نويسنده: دكتر عبدالحسين خسروپناه

چكيده

معنويت يكى از ضرروتهاى بشرى است ، آن گونه كه مى توان انسان را معنوىٌ بالطبع دانـسـت . ايـن مـعـنـويت طبعى ، هميشه آدميان را همراهى مى كند و هيچ گاه از سرشت او جدايى نـمـى پـذيـرد. ولى قبل از هر چيز لازم است تا درباره چيستى معنويت و پرسشهاى مهم اين عـرصـه سـخـن بـگـويـيـم . گـفـتـمـان مـعـنـويـت بـا پـرسـشـهـاى فـراوانى از جمله موارد ذيل روبرو است : معنويت چيست ؟ آيا انسان به معنويت نيازمند است ؟ جهت نيازمندى انسان به معنويت چيست ؟ آيا نياز انسان به معنويت ، هميشگى است يعنى انسان در هر مقطع زمانى و در هر انديشه اى و در هر عصر و مصرى به معنويت حاجت دارد؟ آيا مى توان علاوه برنيازمندى انسان سنتى به معنويت از نيازمندى انسان مدرن و پسا مدرن به معنويت دم زد؟ آيا نياز به معنويت ، تحقق پذير است ؟ انسان معنوى از چه كاركردهاى معرفت شناختى ، جهان شناختى ، انـسـان شـنـاخـتـى و وظـيـفـه شـنـاخـتـى بـرخـودار اسـت ؟ عـوامـل وموانع تحقق و ترويج معنويت چيست ؟ نگارنده دراين مقاله درصدد است تا به پاره اى از عوامل وموانع معنويت اشاره كند.

چيستى انسان معنوى

در ابـتـداى بـحـث ضـرورت دارد بـه اخـتـصـار پـيرامون چيستى انسان معنوى و نيز معنويت سخنى گفته شود.
1. انـسـان مـعـنـوى هـمـيـشـه درصـدد شـنـاخـت خـود اسـت ، هـمان گونه كه متون دينى اسلام برمعرفت و شناخت انسان تاءكيد مى ورزند و مى فرمايند: ((من عرف نفسه فقد عرف ربه )) و ((اَنـفـعُ المـعـارف مـعـرفـة النفس ))، ((ولاتكونوا كالّذين نَسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون )) (حشر/19)
2. انـسـان معنوى به وجود انضمامى خود توجه بيشترى دارد تا وجود انتزاعى . قرآن نيز هـمـيـشـه انـسـان را بـه نفس يعنى وجود انضمامى اش هشدار مى دهد و مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم )) (مائده /105)
3. انـسان معنوى با علم حضورى و وجدانى و خودكاوى ، انسان انضمامى خود را مى شناسد نه آنگونه كه ديگران مى شناسند و يا تصور مى كند كه ديگران چگونه مى شناسند؛
4. انسان معنوى ، با انسان انضمامى كه خود با علم حضورى يافته است ، زندگى مى كند نه آن گونه كه ديگران او را مى شناسند و توصيف مى كنند؛
5 . انسان معنوى با بهره گيرى از دين آسمانى و فطرت خدادادى به مراتب طولى هستى اعتقاد دارد و جهان شناسى جامع نگر را به جاى جهان شناسى گزينش گر ترجيح مى دهد و دنيا را به همراه آخرت مى نگرد و منافع اخروى آخرت را بر لذتهاى دنيوى مقدم مى دارد كه : الدنيا مزرعةُ الاخره ؛
6 . انـسـان معنوى ، با من انضمامى اش به ساحتهاى وجودى خود آگاهى مى يابد و دردها و رنـج هـا و لذتـهـا و قـوتـها و ضعفها و استعدادها و فعليتهاى خود را بهتر از ديگران مى شناسد؛
7. انـسـان مـعـنـوى ، آنـگونه كه واقعيت دارد، خود را مى نماياند و از ظاهر وباطن يكسانى برخوردار است و از نفاق دورى مى گزيند؛
8 . همانگونه كه قرآن براى نفس ، مراتبى چون نفس اماره و نفس لوامه و نفس عاقله و نفس ‍ مـلهـمـه و نـفـس مـطـمئنه و نفس راضيه و نفس مرضيه معرفى مى كند، و مى فرمايد: ((و ما ابـرئ نـفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحيم )) (يوسف /53) ((ولا اقـسـم بـالنـفـس اللوامـه )) (قـيـامـت /2) ((يـا ايـتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضـيه مرضيه )) (فجر/27) انسان معنوى ، نيز مراتب طولى و من هاى متوالى براى خود قايل است ؛
9. انسان انضمامى به اين نكته مهم هم توجه دارد كه رقابتى جدى ميان من ها ومراتب نفس ‍ وجود دارد، همان گونه كه رقابت سوداگرايانه (رقابت اقتصادى ، رقابت علمى ، رقابت هنرى و غيره ) ميان انسانهاى دنيا گرا برقرار است ؛
10. انـسـان مـعـنـوى ، بـا شـنـاخـت حـضـورى و واقـعـى كـه از خـود دارد، هـمـواره در حـال سـيـر صـعـودى و تـكـامـلى خـود است ، انسان معنوى ميان خود حقيقى و دارايى هاى خود تمايز قايل است . او شهرت و قدرت و سياست ثروت و امور ديگر را دارايى هاى خود مى دانـد نـه خـود حقيقى ، در حالى كه بسيارى از آدمها، جاى اين دو را تغيير مى دهند و دارايى هـاى خـود را خـود حـقـيـقـى مـى پـنـدارند. استاد مطهرى ، به زيبايى اين مطلب را از زبان مـولوى بـيـان مـى كـند: ((فرض كنيد شخصى زمينى دارد وشروع مى كند آن زمين را ساختن ومـصـالح مـى بـرد وآجـر، گـچ و سـيـمـان و خـاك و چـوب وآهـن مـى برد و يك خانه بسيار مـجـلل در آن زمـيـن مـى سازد. فردا مى خواهد به خانه خودش برود. وقتى مى خواهد اسباب كشى كند و به آنجا مى رود، يك وقت متوجه مى شود كه خانه را روى زمين همسايه ساخته ، اشـتـبـاه كـرده ، آن زمـيـنـى كـه مـال او بـوده آن اسـت ، ايـن زمـيـن مال ديگرى است و او هر چه ساخته در زمين بيگانه ساخته است . طبق قانون هم كه حق ندارد از هـمـسايه چيزى بگيرد، چون همسايه مى گويد من كه نگفتم بساز، خودت آمدى ساختى ، بـيـا هـمـه را بـردار بـبـر، و اگـر بـخـواهـد خـانـه را خـراب كـنـد بـايـد پـول ديـگـرى خـرج كـنـد، مـجـبـور است رها كند و برود!)) چنانكه قرآن مى فرمايد: ((و لا تـكـونـوا كـالذيـن نـسـوا الله فـانـسـيـهم انفسهم )) (حشر/19) قرآن ميان ((يافتن خود)) و ((يافتن خدا)) تلازم قائل است . قرآن مى گويد فقط كسانى خود را يافته اند كه خدا را يافته باشند و كسانى خدا را يافته اند كه خودشان را يافته اند. ((من عرف نفسه عرف ربـه )) و مـتـقـابلاً: من عرف ربه عرف نفسه . در منطق قرآن ، جدايى نيست . اگر انسانى خـيـال كـنـد كـه خـود واقعى اش را دريافته است بدون اينكه خدا را دريافته باشد اشتباه كـرده اسـت . ايـن از اصـول مـعـارف قـرآن اسـت . ايـن مـطـلبـى كـه امـروز به نام ((از خود بيگانگى )) يا صحيح ترش ((با خود بيگانگى )) مى گويند، در معارف اسلامى سابقه خـيـلى زيـاد دارد، يـعـنـى از قـرآن شـروع مـى شـود و سـابـقـه اى بـيـش ‍ از هـزار سال دارد.))1 به تعبير مولوى در دفتر دوم مثنوى :
در زمين مردمان خانه مكن
كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه ، تن خاكى تو
كز براى اوست غمناكى تو
گر تو تن را چرب و شيرين مى دهى
جوهر خود را نبينى فربهى
گر ميان مشك تن را جا شود
روز مردن گند او پيدا شود
مشك را بر تن مزن بر دل بمال
مشك چه بود نام پاك ذوالجلال
آن منافق مشك بر تن مى نهد
روح را در قعر گلخن مى نهد
بر زبان نام حق و در جان او
گندها از فكر بى ايمان او
ذكر با او همچو سبزه گلخن است
بر سر مِبرز گل است و سوسن است
آن نبات آنجا يقين عاريت است
جاى آن گل مجلس است و عشرت است
طيّبات آيد به سوى طيّبين
للخبيثين الخبيثات است هين
كين مدار آنها كه از كين گمرهند
گورشان پهلوى كين داران نهند
اصل كينه دوزخ است و كين تو
جزو آن كل است و خصم دين تو
چون تو جزو دوزخى پس هوش دار
جزو سوى كل خود گيرد قرار
تلخ با تلخان يقين ملحق شود
كى دم باطل قرين حق شود
اى برادر تو همان انديشه اى
ما بقى تو استخوان و ريشه اى
گر گل است انديشه ات تو گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
گر گلابى ، بر سر و جَيبت زنند
ور تو چون بولى برونت افكنند
11. انـسـان مـعـنـوى ، هـمـيـشـه دل نـگـران خـود حـقـيـقـى اش اسـت و به آن توجه دارد و در حـال مـحـاسـبـه و مراقبه است تا به مقام فناىِ الهى دست يابد. به تعبير اميرالمؤ منين در مـنـاجـات شـعـبانيه : ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك واَنِر اَبصار قلوبنا بضياء نظرها اليـك حـتـى تـخـرق ابـصـار القـلوب حـجـب النـور فتصل الى معدن العظمه فَتصير اَرواحنا معلّقه بعز قدسك )) و به تعبير قرآن ((ياايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ))؛ (انشقاق / 6)
12. انـسـان مـعـنـوى ، انـسانى آخرت گرا است نه دنياگرا. برخى از فيلسوفان غربىِ رواقـى و اگزيستانسياليستى تمام تلاش خود را به كار مى گيرند تا انسان از رنج و درد دنـيـوى نـجـات يـابـد، غـافـل از ايـنكه رنج اخروى به مراتب از رنج دنيوى بدتر و دردنـاك تـر اسـت . انسان معنويت گراى دين دارانه و واقع گرايانه به همه مراتب هستى تـوجـه مـى كند. تفاوت اساسى ميان معنويت ديندارانه و معنويت الحادى اين است كه معنويت ديندارانه به حيات پس از مرگ و زندگى آن جهانى معتقد است و معنادارى و خودشناسى را بـه خـود دنـيـايى و خود آخرتى توسعه مى دهد. وى هم از رنج و حسرت و ندامت دنيوى در امان است و هم از عذاب اخروى مصون است . به تعبير ديگر، انسان معنوى ، شخصيتى واقع گـراسـت و تـنـهـا درصـدد دريـافت معنويت روان شناختى نيست بلكه معنويت آخرت گرا را دنبال مى كند.

عوامل ترويج معنويت

مـعـنـويـت فردى و اجتماعى انسانها را مى توان توسط عواملى تحقق بخشيد و تقويت كرد، زيرا معنويت يك حقيقتى اختيارى است كه انسان با عواملى مى تواند آن را تقويت كند هرچند بـرخـى مـعـتـقـدنـد كـه مـعـنـويـت ، امـرى فـطـرى اسـت كـه در سرشت انسانها نهفته است و زوال نـاپـذيـر است ولى به هر حال ، بدون شك ، معنويت ، شدت و ضعف پذير است و با عـوامـلى ، تـقـويـت و بـا عـوامـلى ، تـضـعـيـف مـى گـردد. پـاره اى از عوامل ترويج معنويت به شرح ذيل بيان مى گردد.

الف . عوامل مؤ ثر در تقويت معنويت فطرى

انـسـان مـوجـودى اسـت كـه بـا سرشت و فطرت خاصى آفريده شده است . فطرت ، منشاء حـركـت و تـكـاپـوى دايـمـى انـسـان بـه سـوى كـمـال است . كشش ها و گرايش هاى فطرى بـرخـلاف كـشـش هـاى غـريـزى ، ريـشـه در انـدام جسمى ندارند و از ويژگى هاى ثابت و اصـيـل روحى اند. اين گرايش ها آگاهانه نيستند و شكوفايى استعدادهاى فطرى ، مشروط بـه بـرطـرف كـردن مـوانـع آن هـا و قـرار گـرفـتـن در جـهـت اصـلى كـمـال اسـت . بـنـابـرايـن ، گـرايـش هـاى فـطرى قابل تربيت و پرورش اند. گاهى اين گـرايـش هـا بر اثر عدم هدايت و پرورش صحيح ، از مسير اصلى خود خارج مى گردند و زمـيـنـه و وسـيـله اى بـراى وسـوسه هاى شيطان مى شوند. معنويت گرايى انسان نيز يك واقـعـيـت فـطـرى است كه خداوند سبحان در وجود انسان ، تعبيه كرده است . خداوند سبحان درباره فطرت خداگرايى مى فرمايد:
((وَإِذْ أَخـَذَ رَبُّكَ مـِن بـَنـِى آدَمَ مـِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قـَالُوا بـَلَى شـَهـِدْنـَا أَن تـَقـُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ (اعراف /172)؛ و هـنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا گواهى داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين (امر) غافل بوديم .))
و نيز درباره فطرت دين دارانه انسان مى فرمايد:
((فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّيـنُ الْقـَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (روم /30) پس روى خود را با گرايش تمام به حق ، به سوى اين دين كن ، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است . آفـريـنـش خـداى تـغييرناپذير است . اين است همان دين پايدار، ولى بيش تر مردم نمى دانند.))
حـق گـرايـى فـطـرى در وجـود انـسـان عـبـارت اسـت از يـك نـوع گرايش ناخودآگاه و غير اكـتـسـابـى فـطـرى نـسـبت به مبداء كمال مطلق كه از عمق روان انسان سرچشمه مى گيرد. تـجـليـات فـطـرى در نـاحـيـه شـنـاخـت عـقـلى بـه لحـاظ درك و تـصـديـق مـبـداء كـمـال درقـرآن گـزارش شـده و مى فرمايد: ((وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَسـَخَّرَ الشَّمـْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ. (عنكبوت /61) يعنى : ((و اگر از آن ها بپرسى : چه كسى آسمان زمين را بيافريد و خورشيد و ماه را رام (و مسخّر) كرد، البته خواهند گفت : خـدا و هـمـچـنـيـن خـداونـد سـبـحان درباره تجليات فطرى انسان در گرايش به زيبايى و جـمـال ((وَلَكـُمْ فـِيـهـَا جـَمـَالٌ مـى فـرمايد: وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تـَأْكـُلُونَ وَ لَكـُم فـيـهـَا جـَمـَالٌ حـيـنَ تـُريـحـُونَ وَ حـِيـنَ تـَسـْرَحـُونَ.)) (نـحـل /5-6) يعنى : چارپايان را برايتان بيافريد. شما را از آن ها (پوشاكى ) گرم و ديگر سودهاست و از گوشتشان مى خوريد و چون شامگاهان (از صحرا) بازمى گردند، و بـامـدادان كه (از آغل به سوى صحرا) بيرون مى روند، (منظره ) زيبايى است براى شما ((وَلَقـَدْ جـَعـَلْنـَا فـِى السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ؛ (حجر/16) و هر آينه در آسمان برجهايى (از ستاره ) آفريديم و آن را براى بينندگان بياراستيم .)) ((إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنـْيـَا بـِزِينَة الْكَوَاكِب ؛ (صافات /6) ما آسمان دنيا را به زينت ستارگان بياراستيم .))
اين گرايش هاى فطرى و احساس زيبايى ممكن است بر اثر غفلت و عدم توجه انسان نسبت بـه مـبداء آفرينش ، مورد سوء استفاده و تحت تاءثير وسوسه هاى شيطان قرار گيرد و حتى اعمال زشت آدمى زيبا جلوه كند و آدمى دچار عصيان و گناه گردد.
و زيّن لهم الشيطان اءعملهم ؛ (نمل /24)
شيطان اعمالشان را در نظرشان زيبا جلوه داده است .
زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا؛ (بقره /212)
براى كافران زندگى دنيا زيبا جلوه داده شده است .
وَإِذْ زَيَّنَ لَهـُمـُالشَّيـْطـَانُ أَعـْمـَالَهـُمْ وَقـَالَ لاَغـَالِبَ لَكـُمـُالْيـَوْمَ مـِنـَالنَّاسِ وَإِنِّى جـَارٌلَكـُمْ؛ (انفال /48)
شـيـطـان كـردارشـان را در نظرشان بياراست و گفت : امروز كسى از مردم بر شما پيروز نمى شود و من پناه شمايم .
قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِى لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ؛ (حجر/39)
شـيـطـان گـفـت : اى پـروردگـار مـن ، چـون مـرا نـومـيـد كردى ، در روى زمين بدى ها را در نظرشان زيبا جلوه مى دهم .
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ؛ (آل عمران /14)
عشق به اميال نفسانى براى مردم زيبا جلوه داده شده است .
وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ؛ (انعام /43)
زيرا دل هايشان را قساوت فرا گرفته و شيطان اعمالشان را در نظرشان زيبا جلوه داده بود.
مـعـرفـت و ايـمـان بـه حـق سـبـب مـى شـود كـه ايـن گـرايـش بـه سـوى مـبـداء كمال هدايت شود و در جهت ارزش هاى صحيح شكل يابد.
وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ؛ (حجرات /7)
ولى خـدا ايـمـان را مـحـبـوب شـمـا سـاخـت و آن را در دل هايتان بياراست .
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ؛ (اعراف /32)
بـگـو: چـه كـسـى زيـبـايى هايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده ، و خوردنى هاى خوش طعم را حرام كرده است .
وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ... (نور/31)
و زنان زينت هاى خود را جز براى شوهران و يا پدران خويش و... آشكار نسازند.
تـوضـيـح مـطلب آن كه تاريخِ دين دارى بر فطرى بودن معنويت دينى گواهى مى دهد و شـايـد علت اين دين دارىِ مستمر، وجود حسِ پرستش ومعنويت و دين خواهى به عنوان يكى از حـواس بـاطنى در عرض حس حقيقت جويى ، زيباگرايى و... باشد. مهم ترين عاملى كه در تـقـويـت مـعـنـويـت مـؤ ثـر اسـت ، تـوجـه و تـذكـر در مقابل غفلت است . حوادث و واقعه هاى روزگار، اعم از نعمت ها و نقمت ها، خيرها و شرها، لذت هـا و دردهـا، كـامـيـابـى هـا و نـاكـامـى هـا، بـراى اهل معرفت بسيار آموزنده است . چه بسيار تـوانـگرانى كه دچار فقر شدند و يا فقرا و مساكينى كه توانگر شدند. همه اين امور و ده هـا نـكـتـه ديـگـر، از جـمـله بيمارى ، پيرى ، مرگ و... تذكر و هشدارى براى آدميان به شمار مى آيد. عنصر مهم توجه و تذكر، معنويت دينى را تقويت مى كند.

ب . معرفت مستدل و منطقى

مـعـنـويـت فـلسـفـى و عـقـلى نـيز در تقويت معنويت دينى مؤ ثر است . بى شك آنان كه با بـرهـان وجـوب و امكان ، برهان صديقين و برهان وجود فقرى انس دارند، به اقناع و يقين عـقـلى در بـاره اثـبـات وجـود خـدا دسـت مى يابند و معنويت دينى را تقويت مى كنند. معرفت فـلسـفـى بـا دو مـبناى نظريه مطابقت و مبناگرايى به دست مى آيد: يكى از مشهورترين نـظـريـه هـا در مـبحث حقيقت ، تئورى مطابقت است ؛ بنابراين تئورى ، عقيده و باور هنگامى راست و صحيح و صادق است كه با واقع سازگار و مطابق باشد؛ پس كذب برخلاف آن مـى بـاشد.حقيقت و صدق (مطابقت فكر با واقع ) سه جزء دارد: واقع و نفس الامر يا محكى واقـعـى مـعرفت ، انديشه و فكر يا حاكى از واقع و نسبت و رابطه ميان حاكى و محكى كه تـطـابـق نـامـيـده مـى شـود. ايـن نـظـريـه در آثـار ارسـطـو و افـلاطـون قـابـل دسـتـرسـى است و البته از فلاسفه معاصر غربى چند تن بدين تئورى گرويده انـد. حـكـمـاى اسـلامـى نيز تئورى مطابقت را برگزيده و درباره آن عبارات متعددى ارائه كـرده انـد. تـطـابق علاوه بر امور خارجى ، در امور ذهنى نيز برقرار است . زيرا رابطه حـاكـى و مـحكى در هر سه قسم از قضاياى ذهنيه ، حقيقيه و خارجيه ثابت است ؛ بنابراين مـطـابـقـت در تـحـقق صدق آنها نيز لازم است . نفس الامر به معناى واقع اعم از ذهن و خارج و ظـرف اعـتـبـار اسـت و نـمـى تـوان ((امـر)) در واژه نفس الامر را به عالم مجردات معنا كرد و مطابقت با نفس الامر را موافقت قضايا با حقايق موجود در عالم مجردات تفسير كرد و يا نفس الامر را به معناى شى ء دانست .
تـئورى مـبـنـاگـرايـى برآن است كه معرفت ها برپايه گروهى از معرفت هاى اساسى و پايه نهاده مى شوند و صحت و سقم معرفت هاى انسان به وسيله همان معرفت هاى اساسى كـشـف مـى شـود و تـطابق هر معرفتى با واقع استناد آن به گزاره ها و معرفت هاى پايه بـه دسـت مـى آيـد. مـقـصود از گزاره هاى پايه همان بديهيّات است كه به اقسامى تقسيم شـده اسـت . بـه اعـتـقـاد مـبـنـاگـرايـان اگـر مـعـرفـت هـاى پـايـه اى نباشد، هيچ معرفتى قـابـل تـحصيل نخواهد بود و وجود معرفت دليل وجود گزاره هاى مبناست وگرنه دچار دور يـا تـسـلسـل خـواهـيـم شـد. مـلاك بـداهـت بـديـهـيـات ، بـه نـيـازى از تـعـمـّل عـقـلانـى اسـت . يـعـنـى اگـر گـزاره اى بـاشـد كـه درتـصـديـق آن نـيـازى بـه استدلال نباشد، بديهى است . بديهيات به لحاظهايى به تصورى و تصديقى ، نظرى و عـمـلى و بـديـهـيـات اوليـه و ثـانـويـه تـقـسـيم شده اند. بديهيات تصورى برخلاف تـصـورات نـظـرى مـحـتـاج ((حـد)) و ((رسـم )) نـيـستند؛ تصديقات بديهى نيز برخلاف تصديقات نظرى محتاج به استدلال نمى باشند. بديهيات اوليه آن قضايايى هستند كه انـكـارشـان مستلزم اثباتشان مى باشد. مثل استحاله اجتماع نقيضين و بديهيات ثانويه آن گزاره هاى بديهى اندكه مبتنى بر بديهيات اوليه مى باشند.

ج . عمل به تكاليف شرعى و اخلاقى

بـدون شـك ، انـجـام واجـبـات و مـسـتـحبات يكى از شرايط ديندارى و زندگى معنوى است . خـداونـد مـتـعـال در آيات فراوانى به نقش عمل صالح در معنويت دينى تصريح كرده است .2 حـضـرت امـيـر (عليه السلام ) نيز جهاد در راه خدا و اعطاى صدقه و... را در تقويت ايـمـان و مـعـنـويـت دين مؤ ثر مى داند و در اين زمينه مى فرمايد: ((در ركاب پيامبر (صلى الله عـليـه وآله ) آن چـنـان مخلصانه مى جنگيديم و براى پيش برد (حق و عدالت ) از هيچ چيز باك نداشتيم كه حتّى حاضر بوديم ، پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خويش را در ايـن راه (اگـر بر خلاف حق باشند) نابود سازيم .)) اين پيكار بر تسليم و ايمان مـا مـى افـزود.3 ايـمانتان را با صدقه حفظ كنيد و اموالتان را با زكات نگاه داريد و امـواج بـلا را بـا دعـا دور سـازيـد.4 ايـمان بر چهار پايه استوار است : صبر، يقين ، عـدالت و جـهـاد.5 ايـمان روشن ترين راه است و نورانى ترين چراغ . انسان در پرتوِ ايمان ، راه به اعمال صالح مى يابد و با اعمال شايسته راه به ايمان .6 ايمان بنده درسـت و كـامـل نخواهد شد مگر اين كه قلبش درست شود و قلب او درست نمى شود مگر اين كه زبانش اصلاح گردد.7 صبر و استقامت را در هر كار پيشه كنيد كه صبر نسبت به ايـمـان همچون سر است در مقابل تن ؛ تن بى سر فايده ندارد و ايمان بى صبر نيز بى نتيجه است .8
الهـيـون مـسيحى هم ميان عبادت و معنويت ارتباط قائلند. براى نمونه گوردن اس . ويكفيلد در مقاله عبادت و معنويت مى نويسد: ((در سرتاسر تاريخ ، بين معنويت و ليترجى (عبادت ) داد و سـتـدى وجـود داشـتـه و گـاهـى نـيـز مـيـان آن دو تنش به وجود آمده است . هر دو به نـظـارت الهيات نيازمندند؛ هر چند هر دو نيز حياتى دينى به الهيات مى بخشند. ممكن است در زمانه اى كه عقل ستيزى رواج يافته است و در كليساها اگر نگوييم دشمنى تمام عيار، دسـت كـم بـدگـمـانـى شـديدى نسبت به الهى دانان وجود دارد، اين مساءله ادعايى مناقشه بـرانـگيز و ناخوشايند به نظر آيد. همچنان كه آيدن كاوانا اظهار كرده ، آنچه در واقعه بـوتـه سـوزان رخ داد، مـكـاشـفـه بـود نـه آمـوزشـى . امـا ايـن مـكـاشـفـه بـه گـفـتـگوى مـفـصـل كـلامـى اى انـجـامـيـد كـه مـنـجـر بـه اقـدامـاتـى شـد و در واقـع از دل آن كـلّ تـاريـخ بـعـدى بنى اسرائيل پيدا شد! هم كاوانا و هم ريچارد هانسن فقيد خاطر نـشـان كرده اند كه بيشتر الهيدانان قرن چهارم ، اسقف ها بودند. هيچ يك از آنان الهيدانى حـرفـه اى نـبـود. كـليـساى اوليه چيزى درباره پديده اى به نام الهيدان حرفه اى نمى دانـست . احتمالاً بيشتر آنان با كى ير كگارد موافق بوده اند كه استاد الهيات بودن يعنى بـه صـليـب كـشـيـدن مـسـيـح . آنـان هـمـگـى وظـيفه شبانى داشتند. اين يك يادآورى و هشدار ضـرورى اسـت . الهـيـات نـبـايـد از هـيچ بخشى از فعاليت هاى بشرى جدا شود، خواه امور سـيـاسـى بـاشد و خواه دعا؛ زيرا الهيات عبارت است از جستجوى حقيقت با اين اعتقاد كه هر چـيـزى بـا خـدا مـرتـبـط است ، خواه همين روابط انسانى مراد باشند و يا آنچه كه ما آن را تجربه ((دينى )) مى دانيم . با اين حال ، ارزش الهيات در اين حقيقت نهفته است كه الهيات احـساسى دينى است كه در آرامش ، و به تعبير باتلر در ((لحظات فرو كش كردن )) دست مى دهد. الهيات عقل را عبادت نمى كند، زيرا از جايزالخطا بودنش آگاه است . به علاوه نه از آن مـتـنفر است و نه از به كارگيرى آن رويگردان . معنويت و ليترجى نياز به نظارت الهيات دارند، زيرا الهيات از سنّت مسيحى آگاه است و از آن جا كه تلاش دارد تا ويژگى هـاى روزگـار مـا را نـيـز بـشـنـاسـد، خـواهـد تـوانـسـت بـا رئاليـزم كـنـار آيـد. پـل تـيـليـش در يكى از موعظه هايش مى گويد كه الهيدان نيز، همانند مرد يا زنى كه با ليترجى و معنويت سر و كار دارد، كسى است كه ((در امّت مسيحى روح الهى او را در برمى گـيـرد)) روحـى كـه مـاءمـوريـتـش بنابر انجيل يوحنا (13:16) هدايت شاگردان عيسى به سـوى هـمه حقايق است . بنابراين ، الهيدانْ ((پرستار مهربانى )) هم براى ليترجى و هم بـراى مـعـنـويـت خـواهد بود و اطمينان مى دهد كه امور تجربى جانشين امور موهبت شده نمى شوند، و با اين حال (به تعبير تى . اس . اليوت ) آگاه است كه مسيحيت هميشه خود را با چيزهايى كه بتوانند مورد اعتقاد و عمل واقع شوند، انطباق مى دهد.))9

د. فضا و فرهنگ دينى مناسب

مـؤ مـنـان بـايـد تـلاش كنند كه فضاى دينى مناسبى براى خود و خانواده مهيا نمايند و از فـرهنگ غيردينى و سكولار فاصله بگيرند و از دوستانِ بى ايمانى و فاقد معنويتى كه تاثير منفى مى گذارند، پرهيز كنند.

موانع ترويج معنويت

پـاره اى از امـور، رهـزن و مانع معنويت و ايمان دينى اند و مؤ منان بايد آن ها را از خويش ‍ بـزدايـنـد. پـاره اى از مـوانـع تـرويـج مـعـنـويـت بـه شـرح ذيل گزارش مى شود:

الف . شكاكيت

شـكـاكـيـتِ مـزاجـى ، اسـتدلالى و استفهامى ، نسبى گرايى و گناه ، مهم ترين رهزنان اين طـريـقـت انـد. تـوضـيح مطلب اين كه گاهى رفتار غير اخلاقى عالمِ دينى ، منشا شكّاكيّتِ مـزاجى نسبت به متديّنى مى شود و يا تعارض ظاهرى علم و دين و يا استدلالِ صورى بر انكار خدا، باعث شكّاكيّتِ استدلالى مى گردد و يا اين كه حوادث و پيامدهاى تلخ و شرور طـبيعت منجر به شكّاكيّتِ استفهامى مى شود. مؤ منان بايد اولا، عالمانِ به ظاهر دينى را از حـقـيـقـتِ ديـن جـدا سـازند و از رفتارهاى غير اخلاقى آن ها گذرِ روان شناختى به شكّاكيّتِ ديـنـى پـيـدا نـكنند؛ ثانياً، استدلال هاى ظاهرى و پرسش هاى دينى را با محقّقان دينى در مـيـان بـگـذارنـد تـا بـه سـرعـت پـاسـخ صـحـيـح را دريـابند تا پرسش آن هابه شبهه بدل نشود.
آدمـى بـالوجـدان مـى يـابـد كـه واقـعـيـتـى خـارج از ذات او وجـود دارد كـه قـابـل شـنـاسـايـى اسـت ؛ انـسـان خـواه نـاخـواه رئاليـسـت اسـت ، امـا ايـن واقع نگرى به عـلل مـختلفى كمرنگ يا زايل مى شود، كه در اثر آن فرد به وادى ايده آليسم منحرف مى شود. معرفت شناسى به دو رويكرد عمده مطلق ومقيد تقسيم مى شود؛ معرفت شناسى مطلق ، تـمام مسايل معرفت شناسى را دربر مى گيرد برخلاف معرفت شناسى مقيّد، كه به يك مـوضـوع ومـسـئله مـشـخـص مـعـطوف است . معرفت شناسى مطلق با مكاتب انكار در مواجهه و درپـى يـافـتـن پـاسخ صحيح به پرسش هاى بنيادى است . در مسئله امكان معرفت دو جبهه مـخـالف رو درروى هـم قـرار دارند؛ رئاليسم كه طرفدار امكان معرفت بوده و ايده آليسم كـه مـنـكـر هـرگـونـه مـعـرفت و باورِ معتبرى است . هركدام از اين دو گروه به شاخه هاى ديگرى منشعب مى شوند. سوفسطائيان ، شديدترين مخالفت را با امكان معرفت دارند؛ تا حـدّى كـه بـرخـى از آنـان وجـود عالم و حتى وجود خود را انكار مى كنند و وجودهاى جهان را پـنـدار و تـوهـم مى شمارند. انكار برخى از اينان هستى شناسانه و برخى ديگر معرفت شـناسانه است . ريشه اين گرايش را مى توان در عصر رواج فعاليّت سوفيست ها و اوج بـهـره بـردارى آنـان از مـهـارت سخن ورى در آن منطقه يافت . شكاكان ، گروه ديگرى از مـنـكـران مـعـرفـت هستند كه از عصر يونان باستان وجود داشتند اما در مقاطع مختلف تاريخ فـلسـفـه غـرب ، بـا چهره هاى گوناگون ، بروز يافته اند. شكاكيت به لحاظهاى متعدد تـقـسيماتى دارد: ((به لحاظ ادوار تاريخى )): به شكاكيتِ دوران يونان باستان ، قرون وسـطـى ، عـصـر جـديـد و دوران مـعـاصـر؛ ((بـه لحـاظ قـلمـرو)): بـه شـكـاكـيت منطقه اى وجهانشمول ؛ ((به لحاظ منشاء)): به شك روانشناختى ، استفهامى و استدلالى ؛ ((به لحاظ عـمـلكرد مدرِك )): به شكاكيت در فهم و شكاكيت در علم (معرفت )؛ ((به لحاظ متعلق )): به هـسـتـى (شكاكيت هستى شناسانه ) و معرفت (معرفت شناسانه ) و ((به لحاظ غايت )) به : شـكـاكـيـّت طـريـقـى (دكارتى ) و شكاكيت هيوم . متفكّران مسلمان در مواجهه با منهج شك به بهترين طريق عمل كرده اند؛ نه تنها دچار شكاكيّت معرفتى نشده اند، بلكه پيش از هجوم ايـن بـيـمـارى ، با تشخيص ‍ عوامل مختلف آن ، راه درمان ونجات آدمى از اين دام را نيز تبيين كـرده انـد. ايـشـان بـا پـيـروى از مـنهج رئاليسم (يقين گرايى )، معرفت را با روش هاى مـخـتـلف تـعـريـف ، تقسيم و ارزيابى كرده اند؛ و با بهره گيرى از منهج يقين و حركت در مـسـيـر رئاليسم و با تكيه بر معرفت هاى بديهى ، معرفت بشرى را سازماندهى كرده و رشد داده اند.

ب . نسبى گرايى

نـسـبـى گـرايـى نـيـز پـديـده شـومـى اسـت كـه بـسـيـارى از مـؤ مـنـان و اهل معنويت را دچار انحراف مى كند و معنويت و ايمان آن ها را مى زدايد. منشا نسبى گرايى ، اخـتـلاف عالمان دين است ؛ هم چنان كه در يونان باستان پروتاگوراس از اختلافات ميان عـالمـان ، بـه نـسـبـى گـرايـى سـوق يـافـت . پـسـت مـدرن هـا نـيـز بـا ايـن استدلال ، نسبيّت را رواج مى دهند. غافل از اين كه عالمان در هر رشته اى ، مشتركاتى نيز دارند و وجود مشتركات ، دليل بر وجود معيار علمى است ؛ هم چنين اختلاف آن ها نيز روش مند و عـلمـى است ؛ اين گونه نيست كه اگر غير متخصص به اختلاف با عالمان برخيزد، سخن او مـسـمـوع بـاشـد؛ بـنـا بـراين ، عالمان دينى نيز در اختلافات و اشتراك ها روش مندانه اظـهـار نـظـر مـى كـنـنـد، پـس نـبـايـد نـسـبـى گـرايـى را اسـتـنـتـاج كـرد. بـنـا بـه قـول پـروتـاگـوراس ، انـسـان مـعـيـار همه چيز است و هيچ معيارى بالاتر از شخص وجود نـدارد. دمـوكـريـت هـم مـعتقد است هر آنچه بر هر كدام از افراد انسان نمودار مى شود، حقيقت است ؛ گرچه يك چيز به مذاق يكى تلخ و به مذاق ديگرى شيرين باشد. نسبى گرايى تقسيمات متعدد دارد: به لحاظ علت يا دليل به مزاجى ، استفهامى و استدلالى و به لحاظ ادوار تـاريخى به يونان باستان ، نوين ، معاصر و پست مدرن ؛ وبه لحاظ متعلق ، به مـعـرفـت شـنـاخـتـى ، هـسـتـى شـنـاخـتـى و فـهم شناختى ؛ وبه لحاظ گستره به منطقه اى وجـهـانـشـمـول تـقـسـيـم مـى گـردد نـسـبـى گـرايـى بـه لحـاظ رويـكـردهـاى ذيـل نـيـزتـقـسـيـم مـى شـود: نـسـبـى گـرايـى مـعـنـا شـنـاخـتـى ، كـه بـا تـفـسـيـرهـاى ذيـل بيان شده ، تفسير اول هر زبانى سازنده بافت فرهنگى منحصر به فردى است كه در مـعـنـاى كـلمـات مـؤ ثـر است بطورى كه اگر زمينه تغيير كند، معنا نيز تغيير مى كند؛ تـفـسـيـر دوم هـرمـتنى بسته به خواسته ها و پيش فرض هاى خواننده معانى مختلفى دارد. نـسـبـى گـرايـى روش شـنـاخـتـى ، كـه نـسـبى گرايىِ مستند به روش است و مى گويد: اسـتـدلال اسـاسـاً نـسـبـى اسـت . نـسبى گرايى هستى شناختى ، مى گويد آنچه براى هر انـسـان وجـود دارد، بـرحـسـب مـفـاهـيـم و شيوه هاى پژوهشىِ در اختيار اوست . نسبى گرايى اخـلاقـى ، مـعـتـقـد اسـت : ارزش هـاى اخـلاقـى و اخـلاقـيـّات ، نسبت به جوامع مختلف و ادوار گـونـاگـون نـسـبـى اسـت . نـسبى گراى زيباشناختى ، معتقد به نسبيّت ارزش گذارى و زيـبـاشـنـاخـتى بر اثر فرهنگ ها و جوامع است . نسبى گرايى معرفت شناختى ، معرفت و انـديـشـه را تـابـع شـرايـط مـختلف زمانى و مكانى و... مى داند و منكر معيار ثابت براى مـعـرفـت اسـت . نـسبى گرايى گفتمانى ، از انواع نسبى گرايى معرفتى مطرح در عصر حـاضـر اسـت كـه تـقـريـرهـا و مـهـنـدسـى هـاى مـخـتـلفـى دارد و مـدعـى اسـت جـهـان قـابـل شـنـاخـتـى وجـود نـدارد و اعـتـقـاد بـه جـهـان خـارج ;M.بـرتـرى دارد. مـجموعه انواع نسبى گرايى از موانع اساسى و جدى ترويج معنويت است كه بايد با بهره گيرى از معيار شناخت و بديهيات با انواع نسبى گرايى مقابله كرد.

ج . گناه

گـنـاه نـيـز حـجـاب عـمـلى و رهزن رفتارى براى معنويت و ايمان دينى است ؛ چه بسيار مؤ مـنـانـى كـه با ترك واجبات و ارتكاب محرمات ، معنويت و ايمان دينى از آن ها زدوده شد و بـه چـاه انـحـراف فـرو رفـتـنـد. راه مـقـابـله بـا گـنـاه ، عـبـارت از طـى كـردن منازل چهارگانه ذيل است :
اوليـن مـنـزل ، مـنـزل ((يـقـظـه )) اسـت . مـنـزل بـيـدار شـدن ، مـنـزل متنبّه شدن و به خود آمدن و مصداقِ ((النّاس نيام )) نبودن ، است . يعنى بايد خودمان بيدار باش به خودمان بدهيم كه خواب نيستيم ، بيداريم . اين تنبيه ، اولين قدم است . اما ايـن بـيـدار باش و يقظه مال چه كسانى است ؟ هم براى توده مردم و هم براى خواصّ مردم اسـت . ايـن بـيـدار شـدن فـقـط بـراى قـدم اول نـيـسـت ، بـلكـه تـا آخـريـن مـنـزل هـم بـه بـيـدار بـاش نـيـازمـنـديـم . چـون در هـر جـا گـرفـتـار غـفـلت بـشويم همين عـامـل سـقـوط مـا خـواهـدبود همچنان كه حضرت آدم كه ((ابوالبشر)) و پيغمبر خدا و اولين انسان و خليفة الله بود، وقتى خدا خواست خلقش كند ملائكه اعتراض كردند و گفتند خدايا، مـى خـواهـى آدم را خـلق كـنـى ؟! كـسـى كه افساد فى الا رض و سَفك دماء مى كند؟ خداوند سـبـحـان مـى فـرمـايد: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد. وقتى خدا او را آفريد، اسماء حسنى را به او آموخت ؛ ((وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءَ كُلَّها)) (بقره /31)؛ بعد به ملائكه فرمود: آيا اسـمـاء الهى را مى دانيد؟ معناى اسماء، لفظ نيست ؛ لفظ عليم ، قدير، حكيم . اين ها اسم الاسـم انـد. حـقـيـقـت عـليـم و حـكـيـم و قـديـر مورد نظر است ؛ يعنى آدم طبق تبيين عرفا به مـنـزل تعيّن ثانى يا همان تعيّن اسماء و صفات رسيده بود و وقتى به اين مرتبه رسيد خـليـفـة الله شـد؛ امـا يـك لحـظـه گـرفـتـار غـفـلت شـد. گـرفـتـار غـفـلت ، نـه جـهـل . دو چـيـز آسـيـب زيـادى بـه انـسـان مـى رسـانـد؛ يـكـى جهل و ديگرى غفلت . جهل به حضرت آدم آسيب نرساند، بلكه غفلت آدم به او آسيب رساند. پـيـغـمـبـر و خـليـفـه خـدا كـه اسـمـاء حـسنى را فرا گرفته ، معلم ملائكه شده ، در قوس نـزول در مـنـزل تـعين ثانى قرار گرفته و مرحله اسماء و صفات را يافته است ، اما يك لحظه غفلت باعث سقوطش شد. پس معلوم مى شود كه همه بايد بيدار باشند؛ بى ايمان و با ايمان ، افراد عادى تا پيامبران ، اولوالعزم و حتى شخص نبىّ اكرم (صلى الله عليه وآله ) هـم بـايـد يـقـظـه داشـتـه بـاشند. و اگر غفلت كنند سقوط مى كنند. خداوند بعضى مـواقـع كه مى خواهد بانگ بيدار باش بزند مى گويد: ((ايّها الناس ))؛ كلّ توده ى مردم را مـخـاطـب خـود قـرار مـى دهـد، گـاهى نيز به مؤ منين خطاب مى كند و مى گويد: ((يا ايها الّذين آمنوا))؛ اى مؤ منين بيدار باشيد، نخوابيد. مؤ من هم گاهى خوابش مى برد.
دومـيـن منزل سالكان الى الله براى مقابله با گناه ، ((توبه )) و بازگشت به خداست ؛ يـعنى وقتى منزل يقظه و بيدارى حاصل شد و انسان متوجّه ضلالت و اوهام گشت ، فهميده اسـت كـه گـرفـتار تخيّلات و توهّمات خود شده و در حجب ظلمانى گرفتار بوده است ، يا گـرفـتـار تـوقـف در حـجـب نـورانـى شـده و در مـنـزلى از مـنـازل نـورانـى قـرار داشـتـه و رغـبـتـى بـراى صـعـود و ارتـقـا بـه منزل بالاتر نداشته است ، اين بيدار شدن ، آگاهى را براى انسان فراهم مى كند و وقتى آگـاه شـد، نوبت توبه و بازگشت به سوى خدا مى رسد و اگر توبه نكند به خودش ظـلم كـرده است . خداوند سبحان مى فرمايد: ((مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ؛ (حجرات /11) كـسـانـى كـه تـوبـه نـمـى كـنـند به خودشان ظلم كرده اند.)) چون خدا احتياجى به تـوبـه و اسـتغفار ما ندارد. كسى كه توفيق توبه پيدا مى كند توبه او بين دو توبه خـدا قـرار دارد. چـه تـوفـيـقـى بـالاتـر از ايـن كـه انـسـان كـارى انـجـام بـدهـد كـه قـبـل و بـعـدش بـا تـوبه الهى همراه باشد؟ لذا اگر كسى به اين شناخت و معرفت عملى بـرسـد و حقيقت اين مطلب را درك كند و گاهى با خداى خود خلوتى داشته باشد و توبه كند، در واقع توبه اش را با توبه الهى عجين كرده است . اگر كسى توبه نكند خودش آسـيـب مـى بـيند، به نفس خودش ظلم كرده است نفسى كه اين چنين قدرت صعود و سريان و تـجـلّى دارد، در يـك مـنـزلى بـمـانـد و هـمـان جـا تـوقـّف كـنـد. ايـن اسـت كـه اهل معرفت گفته اند انسان هميشه بايد حالت موعظه و مراقبه داشته باشد. هم مراقبت و هم مـوعـظـه نـفـس . انـسان بايد دائماً خودش را سرزنش و موعظه كند و از موعظه ى ديگران ، مخصوصاً از موعظه ى قرآن نيز بهره گيرد.
سـومـيـن مـنـزلى كـه بـراى مـقـابـله بـا گـنـاه بـيـان مـى گـردد، مـنـزل طـلب اسـت ؛ يـعـنـى بـعد از اين كه انسان منزل يقظه و بيدار شدن را طى كرد و از رذايـل و اوهـام و حـجـب ظـلمـانـى و نـورانـى آگـاهـى يـافـت ، و منزل توبه از رذايل و انحراف ها و اعوجاج ها و توبه از تمام نقص ها و آسيب هايى كه در وجـودش ‍ احـسـاس مـى شـود، سـپـرى گـشـت بـايـد بـه مـنـزل طـلب بـرود. وقـتـى سـخـن از تـوبه به ميان مى آيد منظور تنها توبه از گناهان متعارف نيست . بعضى گناهان گناهانِ درونى اند، نه بيرونى ؛ مثلاً بعضى گرفتار حُبّ دنيا هستند؛ يعنى آن قدر به دنيا و مظاهر آن وابستگى دارند كه حاضر نيستند اين محبت ذره اى كـاهـش پـيـدا بـكـنـد. بـعـضـى گـرفـتـار حـسـدنـد. تـحـمـل رشـد ديـگران را ندارند. از بالندگى و پيشرفتِ دوست ، همراه ، هم كلاسى و هم دوره اى خـودشان رنج مى برند. خودشان پيشرفتى ندارند، پيشرفت ديگران را هم نمى تـوانـنـد تـحـمـّل كـنـنـد. يـكـى از مـرض هـاى شـايـع ، سـوءظـنّ اسـت و اعـمـال و رفـتـار ديگران را تفسير منفى مى كند. كه هم در بين مؤ منان و هم در بين افرادى كـه ايمان چندان قوىّاى ندارند رواج دارد. برخى گرفتار عُجب ، كبر، غرور، خودخواهى و خـودپـسـنـدى انـد و يـا حريص اند؛ يا حرص به مقام و منزلت و اعتبارات اجتماعى دارند و حـاضرند به هر در و ديوارى بزنند تا اعتبار اجتماعى شان بيشتر از گذشته بشود. يا حـرص و يـك احـسـاس سـيـرى نـاپـذيـرى نـسـبـت بـه مـال و ثـروت دارنـد. هـرچـه از نـعـمت ثروت برخوردار بشوند باز احساس فقر مالى مى كـنـنـد؛ و حـاضـرنـد از هـر راه حرامى ، ثروتشان افزون ترگردد. بعضى ها حرص به خـوردن و آشـامـيـدن دارنـد. هـر چـه مى خورند سير نمى شوند. روزه هم كه مى گيرند، از افطار تا صبح بايد هفت ـ هشت بار غذا بخورند. بعضى ها حرص در خوابيدن دارند و از خـوابـيـدن سـير نمى شوند. اين ها همه مرض و رذيلت است . اين ها همه نياز به توبه و استغفار دارند.
اگـر توبه صورت گيرد نوبت به منزل طلب مى رسد. توبه يك حيثيّت سلبى دارد و رذايل را سلب مى كند. موانع و حجاب ها را كنار مى گذارد و نفس ، آماده و مهيّا براى مطلوب مـى شـود. خـب ، بـراى رسـيـدن بـه مـطلوب بايد طلب كرد؛ بايد خواهش و خواستن و طلب داشـتـه بـاشـيـم تـا كـم كـم ظـرف مـا كـه از رذايـل خـالى شـده اسـت ، از فـضـايـل پـر بـشـود. تـك تـك فـضايل را بايد از آن هويّت مطلقه ى الهى و از اسماء و صفات حق تعالى بخواهيم .
چـهـارمـيـن مـنـزل سـالكـان بـراى مـقـابـله بـا گـنـاه ، مـنـزل ((مـراقـبـت )) اسـت كـه حـافظ ساير منازلِ پيش گفته مى باشد. اميرالمؤ منين (عليه السـلام ) در نـهـج البـلاغـه مـى فـرمـايـنـد: ((قـليـل مـدوم عـليـه خـيـر مـن كثيرملول منه ؛ كار كم ، اما مستمر و با نشاط، بهتر است از كار زيادى كه با ملالت و بى نـشـاطـى باشد))10 اين مطلب نشان مى دهد كه مراقبت كيفى مهم تر از مراقبت كمّى است . اگر قبل از اذان صبح ، دو ركعت نماز شب با حضور و خلوص و نشاط خوانده شود بهتر از دو سـه سـاعـت بـيـدارى بـدون نـشـاط قـبـل از اذان اسـت . حديث ديگرى از امام باقر (عليه السـلام ) نـيـز مـى فـرمـايـد: ((احـبّ الا عـمال إ لى الله عزّوجلّ ما داوم عليه العبد و إ ن قلّ؛ محبوب ترين اعمال نزد خدا عملى است كه استمرار داشته باشد گرچه كم باشد.))11
مـنـظـور عـرفـا از مـراقبت در سير و سلوك ، سه نوع مراقبت بينشى ؛ مراقبت منشى ؛ مراقبت كنشى است .

كاركردهاى معنويت دينى

مـعـنـويت دينى ، آثار و كاركردهاى گوناگون فردى و اجتماعى را به ارمغان مى آورد كه مـى تـوان بـرخـى از آنـهـا را در سـه بـخـش خلاصه كرد: بهجت و انبساط، بهبود روابط اجتماعى و كاهش ناراحتى ها.

الف . بهجت و انبساط

اولين اثر معنويت دينى از نظر بهجت زايى و انبساط آفرينى ((خوش بينى )) است ؛ خوش بـينى به جهان و خلقت و هستى . معنويت مذهبى از آن جهت كه تلقى انسان را نسبت به جهان شـكـل خـاص مـى دهـد، بـه ايـن نـحـو كـه آفـريـنـش را هـدف دار و هـدف را خـيـر و تكامل و سعادت معرفى مى كند، طبعاً ديد انسان را نسبت به نظام كلى هستى و قوانين حاكم بـر آن خـوش بـيـنـانه مى سازد. آرى معنويت است كه زندگى را در درون جان ما وسعت مى بخشد و مانع فشار عوامل روحى مى شود.
دومـيـن اثر معنويت مذهبى از نظر بهجت زايى و انبساطآفرينى ((روشن دلى )) است . انسان هـمـيـن كه به حكم معنويت وايمان مذهبى ، جهان را به نور حق و حقيقت روشن ديد، همين روشن بـيـنـى ، فـضـاى روح او را روشـن مى كند و در حكم چراغى مى گردد كه در درونش روشن شـده بـاشـد. بـرخـلاف يـك فرد بى ايمان كه جهان در نظرش پوچ است ، تاريك است و خالى از درك و بينش و روشنايى است .
سـومـيـن اثـر مـعنويت مذهبى از نظر توليد بهجت و انبساط ((اميدوارى )) به نتيجه خوب و تـلاش ‍ خـوب اسـت . از نـظـر مـنـطق مادى ، جهان نسبت به مردمى كه در راه صحيح و يا راه بـاطـل ، راه عـدالت يـا راه ظـلم ، راه درسـتـى يـا راه نـادرستى مى روند، بى طرف و بى تفاوت است ؛ ولى در منطقِ فردِ با ايمان ، جهان نسبت به تلاش اين دو دسته بى طرف و بـى تـفـاوت نـيـسـت . عـكـس العـمل جهان در برابر اين دو نوع تلاش يكسان نيست ؛ بلكه دسـتـگـاه آفـريـنـش حـامـى مـردمى است كه در راه حق و حقيقت و درستى و عدالت و خيرخواهى تـلاش مـى كـنـنـد:((إِن تـَنـصـُرُوا اللَّهَ يـَنـصـُرْكُمْ؛ اگر خدا را يارى كنيد (در راه حق گام بـرداريـد) خـداونـد شـمـا را يـارى مـى كـنـد.)) ((إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ؛ اجر و پاداش نيكوكاران هرگز هدر نمى رود.))
چهارمين اثر معنويت مذهبى از نظرگاه بهجت و انبساط، ((آرامش خاطر)) است . انسان فطرتاً جـويـاى سـعـادت خـويش است . از تصور وصول به سعادت غرق در مسرت مى گردد و از فـكـر يـك آيـنده شوم و مقرون به محروميت ، لرزه بر اندامش مى افتد و سخت دچار دلهره و اضطراب مى گردد.
يـكى ديگر از آثار معنويت مذهبى از جنبه انبساط بخشى برخوردارى از يك سلسله لذت ها است كه ((لذت معنوى )) ناميده مى شود. انسان دو گونه لذت دارد: يك نوع لذت هايى است كه به يكى از حواس انسان تعلق دارد كه در اثر برقرارى نوعى ارتباط ميان يك عضو از اعضا با يكى از مواد خارجى حاصل مى شود. نوع ديگر، لذت هايى است كه با عمق روح و وجـدان آدمـى مـربـوط اسـت و به هيچ عضو خاص مربوط نيست و تحت تاءثير برقرارى رابـطـه با يك ماده بيرونى حاصل نمى شود؛ مانند لذتى كه انسان از احسان و خدمت ، يا از محبوبيت و احترام ، و يا از موفقيت خود يا فرزند خود، يا لذت عبادت و پرستش خدا به دست مى آورد.

ب . بهبود روابط اجتماعى

انـسـان هـا نـمى توانند نيازهاى خود را به تنهايى برطرف كنند و به نوعى به تقسيم كار نيازمندند و از طرفى انسان موجود آزاد و مختارى است ؛ لذا محتاج قوانين و حقوقى است كه همه به آن احترام بگذارند. آن چيزى كه بيش از هر چيز حق را محترم ، عدالت را مقدس ، دل هـا را بـه يـكـديـگـر مـهربان ، و اعتماد متقابل را ميان افراد برقرار مى سازد، تقوا و عـفـاف را تـا عـمـق وجدان آدمى نفوذ مى دهد، به ارزش هاى اخلاقى اعتبار مى بخشد، شجاعت مـقابله با ستم ايجاد مى كند و همه ى افراد را مانند اعضاى يك پيكر به هم پيوند مى دهد و مـتـحد مى كند، ايمان مذهبى است . تجليات انسانى انسان ها كه مانند ستارگان در آسمانِ تـاريـخِ پـر حـادثه انسانى مى درخشد، همان هايى است كه از احساس هاى مذهبى سرچشمه گرفته است .

ج . كاهش ناراحتى ها

زنـدگـى بـشـر، خواه ناخواه ، هم چنان كه خوشى ها، شيرينى ها، به دست آوردن ها و كام يـابـى هـا دارد، رنـج هـا، مـصـايـب ، شـكـست ها، از دست دادن ها، تلخى ها و ناكامى ها دارد و بـسـيـارى از آن هـا قـابـل پيش گيرى يا برطرف كردن است ، هر چند پس از تلاش زياد. بـديـهـى اسـت كـه بـشـر مـوظـف اسـت بـا طـبـيـعـت دسـت و پـنـجـه نـرم كـنـد، تـلخـى هـا را تـبـديـل بـه شـيـريـنـى نـمـايـد؛ امـا پـاره اى از حـوادث جـهـان قابل پيش گيرى و برطرف ساختن نيست ؛ مثلا پيرى . انسان خواه ناخواه به سوى پيرى گـام بـرمى دارد و چراغ عمرش رو به خاموشى مى رود، ناتوانى و ضعف پيرى و ساير عوارض آن ، چهره زندگى را دژم مى كند؛ به علاوه ، انديشه مرگ و نيستى ، چشم بستن از هـسـتـى ، رفـتـن و جـهان را به ديگران واگذاشتن ، به نوعى ديگر انسان را رنج مى دهد. مـعـنـويـت مذهبى در انسان نيروى مقاومت مى آفريند و تلخى ها را شيرين مى گرداند. انسان بـا ايـمـان و مـعـنـويـت مـى دانـد هر چيزى در جهان حساب معيّنى دارد و اگر عكس العملش در بـرابـر تـلخـى هـا بـه نـحـو مـطـلوب بـاشـد، فـرضـاً خـود ايـن غـيـر قـابـل جـبـران باشد، به نحوى ديگر از طرف خداوند جبران مى شود. از نظر چنين فردى ديـگـر مـرگ نـيـسـتـى و فـنـا نيست ، انتقال از دنيايى فانى و گذرا به دنيايى باقى و پايدار و از جهانى كوچك تر به جهانى بزرگ تر است .12

پي نوشت :

1. م . آ. ج 3، ص 556 ـ 553 .
2. سـوره بـقره ، آيات 25، 62 ، 82 ، 121، 137، 177، 186، 254 و 256. 186. نهج البلاغه ، خطبه 56 .
3. همان ، كلمات قصار 146.
4. همان ، كلمات قصار 31.
5. همان ، خطبه 156.
6. همان ، خطبه 176.
7. همان ، كلمات قصار 82 .شش
8. ((معنويت و عبادت ))، گوردن اس . ويكفيلد، ترجمه ، محمدحسن محمدى مظفر، فصلنامه هفت آسمان ، شماره 16.
9. نهج البلاغه ، حكمت 444.
10. كـليـنـى ، اصـول كـافـى ، ج 2، بـاب اسـتـواء العمل و المداومة عليه .
11. مرتضى مطهرى ، انسان و ايمان ، ص 39.

منبع:فصل نامه حصون