نویسنده: سیاوش یاری

 

تدوام رویارویی‌های نظامی

پس از شکست حارث بن مره عبدی، تا مدتی مسلمانان از حمله به سند خودداری کردند. معاویه (40- 60ق) در سال 44 ق مهلب‌بن ابی‌صفره، را مأمور حمله به سند کرد. مهلب که والی خراسان بود، از مرو با لشکری آماده، از راه کابل، بنَّه و لاهور رفت و در آنجا با سپاه حاکم سند، برخورد نمود و با آنان به نبرد پرداخت. معاویه قبل از این، به فرماندهان سپاه اعزامی به هند، در مورد سرزمین قیقان هشدار داده بود. (1)
بنا به گزارش مؤلف تاریخ سیستان، مهلب در هند پیروزی‌های زیادی کسب کرد و تا قندابیل پیش راند و با غنائم بسیار بازگشت. (2) ولی بلاذری مطلبی دال بر پیروزی یا شکست وی ارائه نداده است. در تاریخ فرشته آمده است که مهلب از طریق مرو به کابل و سپس زابل آمد و از آنجا به هندوستان حمله کرد و دوازده هزار «جواری و غلمان» اسیر ساخت. به گفته وی «در آن مدت بعضی از مردم هند، جسته جسته به وحدانیت الله و نبوت رسالت پناه اقرار نموده، مسلمان شدند». (3) مهم‌ترین حادثه‌ی این زمان را باید جنگ سعید بن اسلم با علافیان دانست که تحت رهبری دو برادر به نام‌های محمد و معاویه، فرزندان حارث علافی، بودند. معاویه پس از مهلت، عبدالله بن سوار عبدی را به عنوان حاکم مرزهای هند منصوب کرد. (4) بر اساس گزارش چچنامه، چهار هزار سوار، عبدالله بن سوار را همراهی می‌کردند. در این زمان، همچنین عمر بن عبدالله مأمور فتح ارمابیل گردید. (5) عبدالله بن سوار، ابتدا به مکران رفت و چند ماهی صبر کرد. او در آنجا پیروزی‌هایی کسب کرد و غنائم زیادی به دست آورد که از جمله‌ی آنها اسب‌های قیقانی بودند که آنها را به معاویه هدیه داد؛ اما در نبرد بعدی - و باز هم در قیقان - جان باخت و شماری از سپاهیانش کشته و مابقی متواری گردیدند... در این نبردها ترکان به ساکنان قیقان کمک کردند. (6)
پس از عبداله بن سوار، سنان بن سلّمه بن مُحبق هذلی حاکم سند گردید. بنا به گفته‌ی بلاذری، وی مردی خداپرست و دانشمند بود. او مکران را مجدّد فتح نمود و آنجا را آباد ساخت و برخی سرزمین‌های اطراف آن را تصرف نمود. (7) اندکی بعد وی معزول، و راشدبن عمرو جانشین وی گردید. (8) منابع در مورد علت عزل وی گزارشی نداده‌اند. راشد از قوم «ازد» بود و در جنگ با قیقانان پیروزی‌هایی کسب کرد؛ ولی در نبرد با میدها به قتل رسید و یک بار دیگر سنان بن سلمه، فرماندهی سپاه را عهده‌دار شد و به عنوان حاکم سند مورد تأیید قرار گرفت. (9)
سنان‌بن سلمه سپاه را تجهیز نموده و پس از تصرف برخی اراضی، خود را به قیقان رساند. او در هر ناحیه که تصرف می‌کرد، «سنت‌های نیک» می‌نهاد تا اینکه به ناحیه‌ی بدهه (بودهیه) رسید. در آنجا «بر وی غدر کردند و شهید شد». (10) در چچنامه و منابع دیگر، در مورد چگونگی شهادت وی مطلبی نیامده است، ولی به احتمال زیاد، همچون بسیاری دیگر از حاکمان سند، وی نیز در ناحیه‌ی قیقان به قتل رسیده است. به این ترتیب قیقان را باید قتلگاه حکام و والیان مسلمان سند دانست. قتل پی در پی حکّام مکران و سند، حکایت از ناامنی و عدم تثبیت پیروزی‌های مسلمانان در این منطقه دارد.
پس از قتل سنان‌بن سلمه، عبادبن زیاد به حکومت سند رسید. به گفته‌ی بلاذری، او از ناحیه‌ی سیستان به مرزهای هند تاخت و پیروزی‌هایی کسب نمود. (11) در مورد تداوم کارهای وی و پایان کارش در منابع گزارشی نیامده است. اما پس از وی که به احتمال قوی همچون پیشینیانش به قتل رسیده است، منذربن جارود عبدی ملقب به ابوالاشعث به عنوان حاکم مکران و سند برگزیده شد. منذر نیز به قیقان حمله کرد و پیروزی‌هایی کسب نمود و غنائم فراوان به دست آورد. او قصدار (قزدار) را نیز تصرف کرد. به گفته‌ی بلاذری، سنان بن سلمه قبل از این، قصدار را تصرف نموده بوده؛ ولی ساکنان آنجا شورش کرده بودند. حدود سال 61 ق منذر به مرگ طبیعی درگذشت و پسرش حکم بن منذر که در کرمان به سر می‌برد، جانشین وی گردید و تا شش ماه پس از آن حکومت سند را در دست داشت. (12) منابع، هیچ واقعه‌ای را مربوط به دوره وی ذکر نکرده‌اند. به این ترتیب، حداقل حدود هشت لشکرکشی کوچک و بزرگ در دوره‌ی معاویه به مرزهای هند صورت گرفت که هیچ کدام با موفقیت کامل همراه نبوده. با این حال مکران، کماکان بخشی از قلمرو خلافت اسلامی محسوب می‌گردید و به برخی از شهرها و نواحی سرزمین اصلی سند نیز حملاتی صورت گرفت. (13) به گفته‌ی مبارکبوری در دوره‌ی معاویه شهرهای ارمابیل، قیقان، لاهور، قندابیل، راور، قصدار (قزدار)، بوقان و برخی از نواحی دیگر از جمله بخش‌هایی از گجرات فتح یا فتح مجدد شده است. (14)

فتح سند

پس از درگذشت معاویه، در دوره‌ی مروان بن حکم، نخستین خلیفه از مروانیان، کسی به عنوان حاکم سند اعزام نشد. علت این امر، اختلافات داخلی و اشتغال مروان و طرفداران و سرداران وی به تحکیم و تثبیت حکومت بود. دوره‌ی حکومت نه ماهه‌ی وی نیز مجالی در اختیارش جهت لشکرکشی‌های خارجی قرار نداد. تا اینکه عبدالملک، فرزند وی، خلافت را در دست گرفت. یکی از مهم‌ترین اقدامات عبدالملک، واگذاری حکومت عراق و به عبارت بهتر شرق قلمرو خلافت اسلامی به حجاج‌بن یوسف ثقفی بود، حجاج، سعید بن اسلم‌بن زرعه کلابی را به عنوان حاکم مکران به مرزهای هند فرستاد. (15) بنا به گزارش چچنامه، نخستین اقدام وی درگیری با سعید صفوی بن لام‌الحمامی از قبیله‌ی ازد از علافیان بود که از سعیدبن اسلم تمکین نکرد. سعید ضمن شکست وی، او را به قتل رسانده و سرش را برای حجاج فرستاد. (16)
مهم‌ترین حادثه‌ی این زمان را باید جنگ سعید بن اسلم با علافیان دانست که تحت رهبری دو برادر به نام‌های محمد و معاویه، فرزندان حارث علافی، بودند. در نزهة الخواطر آمده است که محمد بن حارث علافی که علیه حجاج خروج کرده بوده، در سپاه عبدالرحمن بن اشعث کندی (17) با حجاج جنگید و پس از شکست ابن‌اشعث به عمان و از آنجا به سند گریخت و داهر حاکم سند نیز از وی استقبال نموده و تحت حمایت خود قرار داد. (18)
پس از قتل سعید صفوی‌بن لام به دست سعید بن اسلم، علافیان به رهبری محمد و معاویه بر ضدّ وی و برای خون‌خواهی سرکرده‌ی علافیان خروج کردند و تنها با استفاده از پانصد سوار، او را شکست داده، به قتل رساندند و بر مکران تسلط یافتند. پس از قتل سعید، حجاج، مجاعه بن سعر تمیمی را در سال 85 ق به حکومت سند فرستاد. این بار محمد و معاویه به همراه سپاهشان به وی پیوستند و در «ارور» ساکن شدند؛ (19) اما مؤلف چچنامه گزارش دیگری می‌دهد، او می‌گوید هنگامی که مجاعه به مکران آمد، علافیان آنجا را ترک کرده و گریخته بودند و به حاکم سند یعنی داهربن چچ پناهنده شده بودند. مجاعه یک سال پس از آن به مرگ طبیعی در مکران درگذشت. (20)
در این زمان یکی از خوارج به نام عطیة‌بن اسود حنفی به سند گریخت. گرچه وی برای تبلیغ آیین خارجی و یا تصرف این منطقه نیامده بود، اما به امید اینکه دوری سند از مرکز خلافت، او را از تعقیب دشمنانش در امان نگه دارد، در قندابیل پناه گرفت. او قبل از این، به عمان رفته بود و گرچه ابتدا این منطقه را تصرف نمود و عبادبن عبدالله را شکست داد ولی مردم، سرانجام بر وی شوریده، سعید و سلیمان پسران عباد را حاکم ساختند. او پس از آن، ابتدا به کرمان و سپس به سجستان و سند گریخت که سپاه مهلب او را در قندابیل به قتل رساندند. (21)
پس از مجاعه، محمد بن هارون‌بن ذراع نمری والی سند شد. در زمان حکومت وی تحولی اساسی در روند حمله و لشکرکشی به سند روی داد. حادثه از آنجا آغاز شد که پادشاه سراندیب مقدار زیادی هدایا به همراه زنان و دختران مسلمان که همسران یا پدران آنها بازرگان بوده و در سراندیب وفات یافته بودند، به وسیله یک یا چند کشتی به عنوان هدیه برای حجاج فرستاد. اما آنان در سواحل دیبل توسط دزدان دریایی که بنا بر برخی گزارش‌ها از قوم مید بودند، مورد دستبرد قرار گرفتند و اموال را ربوده و زنان و دختران را نیز به اسارت درآوردند. (22)
بر اساس مطالب چچنامه، زنانی که همراه این کشتی‌ها اعزام شدند، از مسلمانان سراندیب بودند که هدف آنان زیارت کعبه بود. (23) به هر حال پس از وقوع حادثه، حجّاج نمایندگانی را نزد داهر فرستاد و از او خواست دزدان را تأدیب و زنان مسلمان را تحویل نمایند. داهر اعلام کرد که دزدان از او پیروی نکرده و اجرای این کار، از او ساخته نیست. (24) به گفته‌ی معصومی، این اشخاص در ظاهر سفیر و در اصل جاسوس حجّاج بودند و هدف آنها گردآوری اخبار و اطلاعات در مورد داهر بود. (25)
واکنش داهر باعث خشم حجّاج و تصمیم جدّی وی مبنی بر انتقام و حمله به سند گردید. با این حال، بسیاری از محققان این مسئله را تنها یک بهانه می‌دانند. (26) روایتی که در تاریخ معصومی آمده با دیگر روایات اندکی متفاوت است. او می‌گوید که عبدالملک اشخاصی را برای خرید کنیز و اجناس دیگر به سند فرستاد که پس از خرید کنیز و اجناس مورد نیاز در دیبل مورد دستبرد قرار گرفتند. (27) عبدالمنعم النمر بدون ذکر منبعی، نقلی دیگر در کتاب خود آورده است. او می‌گوید که علت حمله‌ی مسلمانان در دوره‌ی حجاج به سند این بود که عده‌ای از بنی‌هاشم از ظلم و ستم حجاج به سند مهاجرت کرده بودند. حجاج به حاکم سند نامه‌ای نوشته و از او خواست که این مهاجران را بازگرداند، وی حاکم سند این درخواست را رد کرد. به همین دلیل حجاج تصمیم بر انتقام از حاکم سند (داهربن چچ) گرفت. (28) گرچه این امر که تعدادی از اعراب علافی به داهر پناهنده شده بودند و در جنگ‌ها به وی مشورت داده و در برخی جنگ‌ها حتی با دیگر راجه‌های هند از جمله جنگ با حاکم قنوج وی را کمک می‌کردند، صحیح است، (29) ولی در هیچ کدام از منابع در مورد پناهندگی بنی‌هاشم و شیعیان به حاکم سند در این دوره، مطلبی ذکر نشده است. مسلمانان برای حمله به سرزمین‌های غیر اسلامی، نیاز به دلیل یا بهانه‌ی خاصی نداشتند. انجام این عمل در صورت عدم پذیرش اسلام یا پرداخت جزیه و تمکین سیاسی از حکومت اسلامی، یکی از وظایف مسلمانان بود؛ اما برخی عوامل و حوادث و شرایط لازم بود تا این حمله صورت گیرد. در مورد هند، مهم‌ترین عامل همسایگی مسلمانان با یک حکومت و قلمرو غیر اسلامی بود که حتی دارای دینی آسمانی چون مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان نبودند.
پس از جریان حمله به کشتی سراندیبی و پاسخ منفی داهر در خصوص تنبیه عاملان این اقدام، حجاج به بدیل بن طَهفه بجلی که در عمان به سر می‌برد، دستور داد که به سوی دیبل لشکرکشی کند. (30) گر چه به گفته‌ی مؤلف چچنامه خلیفه‌ی اموی مایل نبود که لشکرکشی به سند انجام شود، ولی حجاج با اصرار و دوبار نامه‌نگاری به وی، رضایت او را جلب کرد. در این زمان عبیدالله بن نبهان سلّمی حاکم مکران و محمد بن هارون حاکم سند بودند و بدیل نیز از عمان، خود را به مکران و از آنجا نزد محمد بن هارون رساند و دستور خلیفه را به وی ابلاغ، و اعلام کرد خلیفه به زودی سپاهی سه هزار نفری به کمک خواهد فرستاد. بدیل که از عمان تنها با سیصد مرد جنگی، عازم مکران گردیده بود، به طرف دیبل حرکت کرد. بنا به احتمال قوی محمد بن هارون نیز به سوی نیرون که در نزدیکی دیبل قرار داشت، حرکت نمود. ساکنان دیبل از داهر تقاضای کمک کردند. داهر به فرزند خود جیسیه که همراه با چهارهزار نیروی جنگی در نیرون به سر می‌برد، دستور داد که عازم دیبل گردد. درجنگی که روی داد، مسلمانان شکست خورده و بدیل به شهادت رسید. (31) حجّاج تصمیم به ادامه‌ی عملیات و انتقام شهادت بدیل داشت. در این هنگام یعنی اندکی پس از شهادت بدیل، حاکم بودایی نیرون از ترس انتقام مسلمانان به علت شکستشان در دیبل، تصمیم به همکاری با مسلمانان گرفت. بدین منظور بدون آگاهی داهر، فرستاده‌ای نزد حجاج فرستاد و از او امان خواست «ومال بر خود مقرر کرد که به وقت به ادا رساند». (32) حجاج ضمن پذیرش این درخواست از حاکم نیرون خواست، برای آزادی مسلمانان در بند همکاری کند. حجاج که اصرار زیادی بر حل مسئله‌ی هند و ادامه‌ی لشکرکشی در این منطقه داشت، این بار محمد بن قاسم ثقفی را - که پسر عمو و داماد وی بود - به عنوان حاکم سند برگزید (33) (90ق).
پس از شهادت بدیل، ولید، خلیفه‌ی اموی (86- 96ق) با هر گونه لشکرکشی مجدد به هند مخالف بود و در پاسخ درخواست حجاج مبنی بر مجوز ادامه‌ی لشکرکشی‌ها در سند، به وی اعلام کرد که «برای گشودن آنجا باید سلاح و نیروی زیادی صرف نمود و تاکنون نیز هر چه فرستاده‌ایم، کشته شده‌اند». حجاج با اصرار، رضایت وی را جلب، و حتی تعهد نمود که دو برابر آنچه هزینه‌ی این لشکرکشی شود، به خزانه بازگرداند. (34) اما اهداف لشکرکشی فراتر از انتقام دستبرد به کشتی سیلانی بود. مسلمانان قصد توسعه متصرفات اسلامی و اسلام در سند و هند را داشتند و حمله به این مناطق به خصوص بنادر و سواحل جنوبی سند، می‌توانست مسلمانان را بر برخی راه‌های تجاری مسلط ساخته و سود زیادی را نصیب آنان سازد. (35)
در این هنگام محمد بن قاسم در شیراز به سر می‌برد. حجاج او را مأمور سرکوب شورش کردها در فارس نموده و او این مأموریت را به خوبی به انجام رسانده بود. (36) حجاج به وی دستور داد که در شیراز بماند تا نیروهای کمکی لازم برای وی اعزام شوند. پس از آن، شش هزار مرد جنگی با ساز و برگ کافی برای وی اعزام شد. برخی معتقدند که حجاج همراه این سپاه، تعداد زیادی از موالی که از مخالفان وی بودند، اعزام نمود و این یکی از سیاست‌های حجاج بود که در بسیاری از جنگ‌های مرزی آن را اعمال می‌کرد. (37) برخی از تدارکات و وسایل مورد نیاز محمدبن قاسم از جمله منجنیق بزرگی که به «العروس» معروف بود و در محاصره‌ی دیبل کاربرد بسیار خوبی داشت. در کشتی نهاده شده که از طریق دریا به دیبل فرستاده شوند. محمد بن قاسم در رأس این سپاه پس از چند ماه توقف در شیراز به سوی کرمان رفت و آنجا محمد بن هارون‌بن ذراع نیز به وی پیوست. (38) به گزارش چچنامه سه هزار شتر بارکش، اسباب و وسایل و تدارکات مورد نیاز محمد بن قاسم را حمل می‌کردند. محمد بن قاسم پس از مکران به سوی ارمابیل رفت. در آنجا بود که محمدبن هارون یکی از فرماندهان وی در گذشت (39) (92 ق).
یعقوبی می‌گوید که محمد بن قاسم، قبل از ارمابیل، فنّزبور را پس از چند ماه جنگ و درگیری تصرف کرد و اسرا و غنائم زیادی به دست آورد و پس از آن به سوی ارمابیل رفت؛ (40) اما هدف اصلی محمد بن قاسم در این زمان، پیشروی به سوی دیبل و تصرف آن بود. به همین منظور پس از استقرار در اطراف این شهر، آن را به محاصره‌ی کامل خود درآورد.
در همین زمان تدارکات مورد نظر از طریق دریا نیز رسید. (41) حمله به دیبل، هم نشان دهنده‌ی اهمیت اقتصادی و نظامی این شهر و هم بیانگر حزم و احتیاط مسلمانان در حمله به سند بود. مسلمانان به راحتی می‌توانستند از طریق دریا تدارکات و وسایل مورد نیاز را ارسال کنند. از طرف دیگر حمله به دیبل نشان‌دهنده‌ی صحت وقایع مربوط به کشتی سراندیبی است. مسلمانان تصمیم به انتقام سخت از ساکنان این شهر به منظور ارعاب و عبرت دیگران گرفته بودند. هنگام محاصره‌ی دیبل، داهر حاکم سند، حدود پانصد کیلومتر دورتر در پایتختش الور به سر می‌برد.
دیبل تحت سرپرستی حاکم خود با حدود چهار تا شش هزار سرباز راجپوت و چند هزار برهمن بود. بنابراین داهر لزومی به حرکت جهت دفاع از دیبل نمی‌دید. محمد بن قاسم ارتباط بسیار نزدیکی با حجاج داشت، به طوری که حتی در مورد کوچک‌ترین مسائل و مشکلات با وی مشورت می‌نمود. این ارتباط آن چنان سریع و کارآمد بود که هر سه روز یک نامه از محمد بن قاسم به حجاج فرستاده می‌شد. شاید بتوان گفت که در واقع این لشکرکشی تحت رهبری شخص حجّاج بود. (42)
محاصره‌ی دیبل طولانی شد و محمد بن قاسم، پیوسته شهر را با منجنیق سنگ‌باران می‌کرد و به خصوص «پرتابه‌افکنی بر کار گذاشت که بدان عروس می‌گفتند و کار پانصد مرد جنگ‌آزموده می‌کرد». (43) در دیبل، بتخانه‌ای بود که بر فراز آن پرچمی قرار داشت که بنا به گفته‌ی یکی از ساکنان شهر که به محمد بن قاسم پیوسته بود، نماد مقاومت و رمز پایداری ساکنان شهر بود. با راهنمایی این شخص، مسلمانان پرچم را هدف قرار داده و آن را سرنگون کردند و بدین ترتیب موقعیت عالی ساکنان شهر از بین رفت و آنان را مأیوس ساخت. (44) پس از آن، شهر تسلیم و سپاه اسلام وارد شهر شده و آن را به تصرف خود درآوردند. به توصیه‌ی حجاج، سه روز در شهر قتل عام و غارت صورت گرفت و معبد شهر نیز ویران گشت. تعداد زیادی از زنان و دختران به کنیزی و پسران به بندگی بُرده شدند و بسیاری از برهمنان و دیگر افراد کشته و مسلمانان در بند نیز آزاد گشتند. (45)
به گفته‌ی یعقوبی، بتخانه‌ی دیبل هفتصد خادم داشت و از آن، مال و ثروت فراوانی نصیب محمد بن قاسم گردید. (46) در محل بتخانه‌ی ویران شده، مسجدی ساخته شد و این نخستین مسجدی بود که در خاک سند بنا نهاده شد. (47) محمد بن قاسم چهار هزار از مسلمانان را در دیبل مستقر کرد. پیام این اقدام واضح و روشن بود؛ مسلمانان آمده بودند تا بمانند و پیام قتل عام ساکنان دیبل و برخورد خشونت‌آمیز آنان نیز این بود که ساکنان دیگر شهرها حساب کار خود را داشته باشند و بدانند در صورت هر گونه مقاومت وجنگ، با آنان بی‌رحمانه برخورد خواهد شد.
یعقوبی معتقد است که پس از فتح شهر دیبل، مردم دیگر شهرها در برابر سپاه اسلام رام شدند. (48) محمد بن قاسم پس از فتح دیبل رهسپار نیرون (حیدرآباد کنونی) گردید. ساکنان این شهر به استقبال آمده و خواروبار پیشکش کردند و مسلمانان را به شهر راه دادند. (49) برخی از محققان بر این باورند که یکی از مهم‌ترین عوامل پیروزی محمد بن قاسم همکاری اقوام زط، جات، ومید و همچنین بوداییان با وی بوده است. قبایل زط ومید از طرف حکومت سند مورد ظلم و ستم و تحقیر قرار گرفته و از بسیاری از حقوق اجتماعی خود محروم شده بودند. بسیاری از آنان به خارج از هند مهاجرت کرده و در ایران و سرزمین‌های عربی سکنا گزیده بودند. تعدادی نیز به استخدام سپاه ایران عصر ساسانی درآمدند. (50)
از جمله محرومیت‌های این قبایل ممنوعیت پوشیدن لباس‌های مرغوب و نیز اشتغال آنان به حرفه‌های پست بود. آنها همچنین حق سوار شدن بر چهارپایان را نداشتند. (51) از داشتن سواد نیز محروم بودند. بدین ترتیب برای رهایی از این محدودیت‌‎ها و محرومیت‌ها و کسب درآمد، آماده‌ی همکاری و حتی انقیاد و اطاعت از هر بیگانه‌ای بودند و با آمدن محمد بن قاسم، چنین فرصتی برای آنان فراهم شد. آنها به خصوص در ارائه‌ی اطلاعات در مورد راه‌ها و نواحی مختلف، با محمد بن قاسم همکاری کردند. از طرف دیگر، بسیاری از ساکنان سند، بودایی و مخالف جنگ و خونریزی بودند. مذهب به آنها آموخته بود که از خونریزی خودداری کنند. آنها حاضر بودند، بدون کوچک‌ترین مقاومتی به انقیاد یک مهاجم درآیند. (52) بنابراین با توجه به این امر و بودایی بودن حاکم نیرون، نه تنها با محمد بن قاسم نجنگید، بلکه همکاری نیز کرد. برخی علت این امر را رقابت بوداییان با هندوها و برهمنان دانسته‌اند. برهمنان در این زمان در سند، حکومت را در دست داشتند. (53) با این حال به چنین گزارش‌هایی می‌بایست با قدری تأمل نگریست. ممکن است برهمنان و طبقه‌ی حاکم برای توجیه شکست خود در برابر مسلمانان، آنها را عامل این شکست قلمداد کرده و به خیانت متهم ساخته باشند. بر اساس برخی گزارش‌ها حتی فرزند داهر که در نیرون به سر می‌برد، به توصیه‌ی پدر و به علت ترس از «عدت وعدت» سپاه مسلمانان از درگیری با آنان خودداری کرد. (54)
پس از تصرف نیرون، محمد بن قاسم در آنجا نیز مسجدی بنا نمود و حاکم و امام جماعتی تعیین کرد. سپس عازم سیوستان (سیوان امروزی) گردید. چه قبل از فتح نیرون و چه پس از آن، بین محمد بن قاسم و حجاج از یک طرف و داهر و محمد بن قاسم از طرف دیگر نامه‌هایی رد و بدل شد. حجاج توصیه‌های لازم را به سردارش نموده و داهر و محمد بن قاسم نیز یکدیگر را تهدید کرده، رجزخوانی می‌کردند. (55) گرچه سمنیان (روحانیون بودایی) بجهرا حاکم سیوستان را از مقاومت برحذر داشتند؛ ولی این وصایا مورد توجه وی قرار نگرفت نتیجه آن شد که محمد بن قاسم شهر را محاصره کرد. پس از یک هفته جنگ بهجرا به بدهه (بودهه) گریخت و به کاکه‌بن کوتک حاکم آنجا پناه برد. به این ترتیب سیوستان به راحتی به تصرف مسلمانان درآمد و عمال محمد بن قاسم بر امور مختلف شهر نصب شدند. سپاه مسلمانان توانستند غنائم زیادی کسب کرده که یک پنجم آن برای حجاج ارسال، و بقیه بین سپاهیان تقسیم شد. اما روحانیون بودایی از غارت اموالشان در امان ماندند. (56)
پس از تصرف سیوستان، سران و بزرگان بدهه (57) (بودهه) با شبیخون به مسلمانان سعی در غافلگیری آنان داشتند که این اقدام آنان با موفقیتی همراه نبود. به دنبال این امر کاکه‌بن کوتک برای خود و اتباعش از محمد بن قاسم امان گرفته و تسلیم شد. سپاه مسلمانان «غنائم فراوان از نقود و اقمشه و ستور و برده و غله بگرفتند چنان که کاه و گوشت در لشکر فراوان شد». (58) تصرف سیوستان باعث شد که قوم چنه که در حوالی سیوستان زندگی می‌کردند، جاسوسی را به سپاه محمد بن قاسم اعزام کنند و چون جاسوس، نماز جماعت مسلمانان و تبعیت آنها را از امام جماعت (محمد بن قاسم) مشاهده کرد، برگشته و قوم خود را از هر گونه درگیری با سپاه مسلمانان برحذر داشت و اعلام کرد که نگون‌بخت آن است که مخالفت ورزد. به این ترتیب قوم مذکور با پیشکش‌های فراوان خدمت محمد بن قاسم رسیده و «اطاعت و مال‌گذاری قبول نموده، مراجعت کردند.» (59)
در این هنگام، نامه‌ای از حجاج به محمد بن قاسم رسیده که به او دستور داده بود به نیرون برگشته و خود را برای عبور از رود مهران (سند) و نبرد با داهر آماده کند. پس از آن نیز نامه‌های دیگری بین حجاج و سردارش رد و بدل شد که هدف آن بیشتر تقویت روحیه‌ی محمد بن قاسم و آمادگی وی جهت مقابله با داهر بود. از محتوای نامه چنین برمی‌آید که محمدبن قاسم از قدرت و سپاه داهر تا حدودی واهمه داشته است. (60)
بلاذری می‌گوید بخشی از سپاه مسلمانان قبل از عبور از رود و نبرد با داهر به رهبری محمد بن مصعب‌بن عبدالرحمن ثقفی به سوی سدوسان (سیوستان) که ساکنان آن شورش نموده بودند، رفت. ساکنان شهر امان خواسته و تسیلم شدند. اینجا نیز روحانیون بودایی بودند که ضمن ارتباط با محمد بن مصعب، اهالی را وادار به تسلیم بدون جنگ نمودند. محمد بن مصعب به ساکنان شهر امان داد؛ اما بر آنان خراج مقرر کرد و گروگانی نیز از آنان گرفت. در حین بازگشت این سپاه، نزد محمد بن قاسم، تعداد زیادی از قوم زط به آنان پیوستند. محمد بن قاسم اکنون مهیای عبور از رود سند و نبرد با داهر بود. (61) در این هنگام داهر با اعزام موکه‌بن بسایه سعی در ممانعت از ورود محمد بن قاسم به آن سوی رود و توقف پیشروی‌های وی را داشت که موکه نیز به وی خیانت کرد و به محمد بن قاسم پیوست. بعدها وی به عنوان یکی از مشاوران محمد بن قاسم کمک‌های فراوانی به مسلمانان نمود. (62)
داهر چون از آمادگی محمد بن قاسم برای عبور از رود سند با خبر شد، نماینده‌ای نزد او فرستاد و به او پیشنهاد داد که بدون درگیری عقب‌نشینی کند. پاسخ محمد بن قاسم این بود که داهر می‌بایست ارور (مرکز و پایتخت حکومت سند) را رها کند تا از مرگ رهایی یابد. (63)
مذاکرات دو طرف که بیشتر جنبه‌ی تهدید و رجزخوانی داشت، به نتیجه‌ای نرسید و داهر به محمد بن قاسم پیغام داد که آماده‌ی جنگ باشد. به احتمال قوی، محمد بن قاسم، او را به پذیرش اسلام یا پرداخت جزیه یا جنگ دعوت کرده بود که داهر به نماینده‌ی او اعلام کرد که به امیر خود بگویید که «ما آماده‌ی جنگ هستیم». (64)
داهر با سیاکر وزیر خود و یکی از بزرگان اعراب علافی که به داهر پناهنده شده بود به مشورت پرداخت. سیاکر معتقد بود باید بگذاریم محمد بن قاسم از رود عبور کند، سپس با وی درگیر شویم، در این صورت با کمبود تدارکات رو به رو شده، از پای درخواهد آمد. ولی مرد علافی معتقد بود در صورت اجازه‌ی عبور به آنان، با شجاعت و جنگاوری پایتخت را تصرف نموده و کار را برای داهر مشکل خواهند کرد. در هر حال سپاه محمد بن قاسم که بر جانب غربی رود سند و رو به روی «ارور» اردو زده بود، تلاش زیادی برای عبور از رود نمود و این امر پنجاه روز به طول انجامید و سپاه مسلمانان با کمبودهایی مواجه شد. چون این خبر به حجاج رسید، دو هزار اسب و مقدار زیادی تدارکات برای آنان ارسال نمود. (65) حجاج همچنین محمد بن قاسم را به خاطر دادن امان یا پیشنهاد آن به ساکنان نواحی مختلف مورد سرزنش قرار داد. حجاج معتقد بود که «این گونه کارها باعث می‌شود که دشمن آن را به فتور تو حمل نمایند... باید که رسم ریاست و سیاست را فرو نگذاری و سهم و فهم نگاه داری تا ایشان امان خواهند». (66)
احتمالاً این سرزنش بدان جهت بوده که محمد بن قاسم به داهر - در ازای عدم درگیری و جنگ - پیشنهاد عفو و امان داده بود. به هر حال ارتباط حجاج با منطقه‌ی جنگی، چه از طریق اعزام نماینده‌ی رسمی و چه از طریق جاسوسانش بسیار زیاد بود و از کوچک‌ترین مسائل و مشکلات سپاه آگاهی داشت. او حتی به محمد بن قاسم پیشنهاد داده بود از محلی از رود به نام «بیت» که عرض آن کمتر است، عبور نمایند. (67)
سپاه محمد بن قاسم توانست از رود، گذشته با جیسیه پسر داهر رودرو گردد. در این جنگ، جیسیه شکست خورد. قبل از آغاز درگیری محمد بن قاسم با داهر، دو تن دیگر از نزدیکان و سرداران وی از جمله یکی از سرکردگان علافیان به محمد بن قاسم پیوست و به این ترتیب هر روز اوضاع برای داهر بدتر می‌گشت. (68) درنتیجه‌ی جنگی که رخ داد (رمضان سال 93 ق) داهر کشته شد و سپاهش از هم پاشید و مرکز حکومت وی به تصرف مسلمانان درآمد. جنگ کمتر از یک هفته به طول انجامید و در طول همین مدت هم، تعداد دیگری از سپاه داهر و سران آن به محمد بن قاسم پیوستند. همسر داهر (لادی) و دو تن از دختران وی و بسیاری از سران سپاه نیز به اسارت مسلمانان درآمدند. (69) روز جمعه ماه رمضان سال 93 ق سپاه مسلمانان وارد قلعه‌ی الور یا «ارور» شده و خزائن، دفاین، حشم و خدم را به قید ضبط درآورده، و سپس نماز جمعه به پا کردند. غنائم و دو دختر داهر نزد حجاج فرستاده شدند. (70) به گزارش چچنامه، حدود سی هزار نفر به اسارت درآمدند. «چون سر داهر و زنان و اموال به نزدیک حجاج رسید، حجاج سر بر سجده بنهاد و دوگانه‌ی شکرانه را ادا کرد». (71)
حجّاج به محمد بن قاسم دستور داد که نبرد را ادامه دهد. بدین منظور و پس از فتح ارور رهسپار برهمن‌آباد گردید. پسران داهر و برخی سران سپاه آنجا جمع شده و قصد مقابله با مسلمانان را داشتند. سپاه مسلمانان در راه رفتن به برهمن‌آباد دو قلعه به نام‌های «هلیله» و «بهرور» را که تعداد زیادی از سپاه دشمن در آنجا پناه گرفته بودند، تصرف نمودند. این امر در تضعیف روحیه‌ی ساکنان برهمن‌آباد مؤثر گردید و باعث شد که برهمن‌آباد پس از دوماه محاصره تسلیم شود. (72) در همین زمان سیاکر وزیر داهر نیز به محمد بن قاسم پیوست و به عنوان مشاور عالی در بسیاری از «مصالح و امور سلطنت و قوام مهمات و دوام دولت با وی بگفتی». (73)
ساکنان برهمن‌آباد از محمد بن قاسم درخواست کردند که در قبال پرداخت جزیه از آیین خود پیروی کرده و بتخانه‌ی آنان که ویران شده بود، بازسازی و تعمیر گردد. حجاج در پاسخ‌نامه‌ی محمد بن قاسم در این زمینه، دستور داد:
"چون که سر در ربقه‌ی طاعت آوردند و اموال دارالخلافت بر ذمه‌ی خود لازم گرفتند. بیرون از مال برایشان حقی و سبیلی نباشد... اجازت کرده شد تا معبود خود را عبادت کنند و هیچ کس را از کیش خود منع و زجر نکنند تا به خانه‌های خود به رأی خود زندگانی کنند. (74)"
محمد بن قاسم در برهمن‌آباد نیز چون دیگر شهرهای تصرف شده، حاکمی تعیین نمود و امام جماعت و قاضی مشخص کرد. مقدار جزیه نیز برای توانگران 48 درهم، طبقه‌ی متوسط 24 و بقیّه 12 درهم مقرر گردید. (75) همچنین دستور داده شد که صاحبان حرف و صنایع در هر صورت از قتل و کشتار در امان بمانند. (76) محمد بن قاسم به دستور حجاج به پیشروی‌های خود ادامه داد و شهرهای سکه، ملتان، رور، بغرور، باتیه، (بانیه)، بسمه، بیلمان، کوریجه، پنجاب، لوهانه و کیرج را تصرف نمود. در ملتان غنایم بسیار زیادی به خصوص از بتخانه‌ی معروف آن نصیب مسلمانان گشت. در همه‌ی این شهرها مساجدی بنا گردید و حاکمانی از طرف محمد بن قاسم منصوب شدند. او تا مرز کشمیر را تصرف کرده و همه‌ی این مناطق را به تسلط کامل خود درآورده بود. (77)
غنایمی که محمد بن قاسم به دست آورد از آنچه که حجاج به ولید خلیفه‌ی اموی تعهد داده بود، بسیار بیشتر بود. حجاج شصت میلیون درهم برای این لشکرکشی هزینه کرده بود، ولی ارزش غنایم، یک صد و بیست میلیون درهم بود. به همین جهت حجاج گفت: «آتش خشم خود فرو نشاندیم، انتقام بگرفتیم و باز شصت هزار هزار درهم با سر داهر زیادت آمد». (78) البته این تنها بخشی از درآمد سند بود و سالانه هزاران درهم بابت جزیه و دیگر مالیات‌ها عاید خلافت می‌گردید. پس از تصرف سراسر سند، محمد بن قاسم خود را برای لشکرکشی به مناطق مرکزی هند که تحت فرمان حاکم قَنَّوج بود، آماده کرد. بدین منظور سپاهی ده هزار نفری به فرماندهی ابوالحکیم شیبانی به سوی آن منطقه فرستاد. تا «مثال دارالخلافت به دعوت اسلام و مال خزانه‌ی بیت‌المال بر وی عرضه دارد و با وی بیعت کند». (79) محمد بن قاسم خود به مرز کشمیر آمد. ابوالحکیم پس از مدتی پیشروی نماینده‌ای نزد «هرچندر» (80) حاکم قنوج فرستاد و پیام محمد بن قاسم را به او رساند. پاسخ حاکم قنوج این بود که ما هزاران سال است که بر این نقطه حکمرانی می‌کنیم و این گونه سخن گفتن با ما شایسته نیست و به محمد بن قاسم اعلام کرد که آماده‌ی جنگ باشد. (81) خالق احمد نظامی، محقق معروف هند می‌گوید که محمد بن قاسم در طول سه سال توانست سراسر سند را تصرف کند. آیا سه سال دیگر کافی نبود تا او به مرز چین برسد؟ او بیست و یک سال داشت و در اوج جوانی و سلامتی به سر می‌برد. (82)

سلیمان ابن عبدالملک و توقف فتوح در هند

در این هنگام در مرکز خلافت، حوادثی روی داد که باعث توقف پیشروی و پیروزی مسلمانان در هند گردید. حجاج در سال 95 ق درگذشت و ولید، خلیفه‌ی اموی، نیز شش ماه پس از او فوت کرد و سلیمان بن عبدالملک جانشین وی گردید. سلیمان، صالح بن عبدالرحمن را جانشین حجاج کرد و صالح نیز یزیدبن ابی‌کبشه سکسکی را به عنوان حاکم سند برگزید و محمد بن قاسم برکنار گردید. او همچنین دستور دستگیری محمد بن قاسم و اعزام وی به عراق را صادر کرد. به گفته‌ی بلاذری مردم هند برای وی بسیار گریه کردند. (83) گرچه سال‌های 89- 92 ق اوج پیروزی‌های مسلمانان در بیشتر جبهه‌ها و مرزها از جمله شمال افریقا، اندلس، سند، ماوراءالنهر و ... بود ولی با روی کار آمدن سلیمان بن عبدالملک اوضاع به کلی دگرگون گشت و در همه‌ی جبهه‌ها پیروزی و پیشروی مسلمانان متوقف گشت. اما علت این امر چه بود و چرا محمد بن قاسم به این سرنوشت دچار گردید. بسیاری از منابع در این مورد قصه‌پردازی و افسانه‌سرایی کرده‌اند. در چچنامه و بسیاری از منابع دیگر که اطلاعات خود را از وی اخذ کرده‌اند، آمده است که چون دو دختر داهر نزد خلیفه آوردند و او خواست با آنان همخوابه شود، متوجه گردید که قبل از وی و بنا به گفته‌ی این دختران، محمد بن قاسم سه شبانه روز آنها را پیش خود نگه داشته بوده است. بر اساس این قصه، دختران اعلام کردند که شایستگی خلیفه را ندارند، چون قبل از این محمد بن قاسم با آنان همخوابه شده است. به این علت خلیفه دستور داد که محمد بن قاسم را در چرم نهاده نزد وی آوردند و البته همین امر یعنی نهادن او در پوست باعث شد که پس از سه روز فوت نماید. بر اساس این روایت، مرگ محمد بن قاسم به دوره‌ی ولید مربوط است نه سلیمان بن عبدالملک.(84)
اما بلاذری روایت دیگری دارد، او می‌‎گوید بین حجاج و سلیمان بن عبدالملک از قبل، اختلاف وجود داشته است. حجاج، ولید را ترغیب نموده بود که پسرش را جانشین خود نماید. از طرف دیگر حجاج یکی از برادران صالح را که اکنون جانشین خود وی در عراق شده بود، به قتل رسانده بود. اتهام وی این بود که به خوارج گرویده است. چون سلیمان به خلافت رسید، همه‌ی وابستگان و گماشتگان حجاج از جمله محمد بن قاسم مورد خشم و غضب وی قرار گرفتند و به همین منظور به صالح بن عبدالرحمن دستور داد که محمد بن قاسم را دستگیر و زندانی کند. او نیز چنین کرد و فاتح سند در زندانی در واسط محبوس گردید و آنجا او را چنان آزار و شکنجه دادند تا درگذشت. (85)
گرچه سال‌های 89- 92 ق اوج پیروزی‌های مسلمانان در بیشتر جبهه‌ها و مرزها از جمله شمال افریقا، اندلس، سند، ماوراءالنهر و ... بود ولی با روی کار آمدن سلیمان بن عبدالملک اوضاع به کلی دگرگون گشت و در همه‌ی جبهه‌ها پیروزی و پیشروی مسلمانان متوقف گشت. موسی بن نصیر از پیشروی در جبهه ‌ی اندلس و اروپا باز ماند و به دربار احضار گردید. محمد بن قاسم نیز از جبهه‌ی سند و هند احضار و زندانی شد و ... احتمال می‌رود علاوه بر دشمنی دیرینه‌ی حجاج با سلیمان بن عبدالملک، برخی عوامل دیگری نیز در برکناری و احضار و زندانی شدن محمد بن قاسم دخیل بوده باشد. ممکن است خلیفه از ترس اینکه محمد بن قاسم با ادامه‌ی پیشروی در هند و کسب غنائم و شهرت و قدرت طغیان کرده و اعلام استقلال نماید، او را از ادامه‌ی کار باز داشته باشد. از طرف دیگر خلیفه به حجاج بن یوسف و به تبع آن گماشتگان و وابستگان وی بی‌اعتماد بوده است. اما شاید محمد بن قاسم فکر می‌کرد با اجرای دستور خلیفه و تسلیم بی‌چون و چرا، صداقت و وفاداری خود را به خلیفه به اثبات می‌رساند. از طرفی ممکن است به علت جوانی و بی‌تجربگی و سن و سال کم از درگیری و اختلاف در دربار بی‌خبر بوده باشد. به هر صورت، بدون هیچ‌گونه مقاومتی خود را به صالح‌بن عبدالرحمن تحویل داد و سرنوشت فاتح بزرگ سند چیزی جز شکنجه و مرگ نبود. مرگ او باعث تضعیف جبهه‌ی مسلمانان در سند و هرج و مرج در آن منطقه و احیای قدرت برهمنان در برخی از نواحی سند گردید. (86)
اما چرا پس از سال‌ها شکست مسلمانان در سند، محمد بن قاسم توانست پیروزی‌های چشم‌گیری کسب کند؟ عوامل و دلایل این امر را می‌توان چنین برشمرد: (87)
1. حجاج با ارتباط نزدیک و مستمر با محمد بن قاسم، مشاورت‌های لازم را به وی ارائه می‌داد و کمک لازم را ارسال می‌کرد؛
2. از طریق دریا کمک‌های لازم برای محمد بن قاسم به خصوص هنگام محاصره‌ی دیبل ارسال شد. شکست سپاه داهر در دیبل و تصرف این شهر و برخورد خشن مسلمانان با ساکنان آن و کشتار بی‌رحمانه، نقش زیادی در تضعیف روحیه‌ی ساکنان دیگر شهرها و تسلیم بدون جنگ آنان داشت؛
3. خودداری بوداییان از جنگ و خونریزی؛
4. همدستی و همکاری بوداییان با مهاجمان و نقش آنها در تسلیم ساکنان شهرهای مختلف؛
5. همکاری زط‌ها و میدها با محمد بن قاسم به علت تحقیری که حکومت سند در حق آنها روا داشته بود و مشکلات اقتصادی و محرومیت‌های اجتماعی آنان؛
6. عدم محبوبیت و مقبولیت داهر، حاکم سند، درمیان مردم و حتی تنفر عده‌ی زیادی از وی؛
7. فقدان حکومتی یک پارچه و متحد در سند؛
8. آمادگی جنگی سپاه مسلمانان و داشتن تجربه‌ی جنگ با روم و ایران؛
9. انزوای سند در شبه‌قاره‌ی هند و عدم کمک از جانب دیگر حکومت‌ها به خصوص از آن جهت که این حکومت‌ها با یکدیگر در حال رقابت و حتی خصومت بودند؛
10. عدم درایت داهر و سیاست‌های غلط وی به نحوی که اقدام پیشگیرانه‌ای اساسی در مقابله با محمد بن قاسم انجام نداد و منتظر ماند تا مرکز حکومت وی محاصره گردید؛
11. خیانت بسیاری از سران و اطرافیان داهر و پیوستن آنها به محمد بن قاسم؛
12. انگیزه و اشتیاق مسلمانان برای گسترش اسلام و کسب غنائم.
سلیمان بن عبدالملک به محض اینکه خلافت را تصاحب کرد، محمد بن قاسم را برکنار و زندانی نمود و سرانجام به قتل رساند. به جای وی یزیدبن ابی‌کبشه به عنوان حاکم سند برگزیده شد که پس از هیجده روز اقامت در سند درگذشت و حبیب‌بن مهلب جانشین وی گردید. این در حالی بود که بسیاری از شهرها و سرزمین‌ها از کنترل اعراب خارج شده و جیسیه فرزند داهر به برهمن‌آباد برگشته بود. نخستین شهری که تسلیم حبیب گردید «رور» بود. با این حال بلاذری گزارش می‌دهد که علاوه بر رور، حبیب توانست برخی اقوام و قبایل را شکست داده و مطیع سازد. (88)
در تاریخ خلیفه‌بن خیاط آمده است که سلیمان بن عبدالملک، حبیب‌بن مهلب را به عنوان عامل و حاکم سیاسی و یزیدبن ابی‌کبشه را به عنوان عامل مالی سند گماشت و پس از درگذشت فرد اخیر، ابتدا پسر او و سپس عمران بن النعمان کلاعی را جانشین وی ساخت. پس از آن از تفکیک و تقسیم قدرت سیاسی و مالی صرف نظر نموده و امور مالی سیاسی و نظامی را یکی نموده و آن را به حبیب‌بن مهلّب سپرد. (89) در صورت چنین تفکیکی، می‌توان نتیجه گرفت که خلیفه از طغیان و سرکشی احتمالی عامل خود در سند واهمه داشته است. به خصوص از آن جهت که سند از مرکز خلافت بسیار دور بود.
پس از درگذشت سلیمان بن عبدالملک (99ق) و روی کار آمدن عمر بن عبدالعزیز (99- 101 ق)، فرصتی مناسب جهت گسترش اسلام از طریق اقدامات مسالمت‌آمیز فراهم گردید که استفاده‌ی خوبی از آن صورت نگرفت. عمر بن عبدالعزیز، به حاکمان مختلف هند، نامه‌هایی نوشته و آنان را به پذیرش اسلام دعوت کرد. جیسیه پسر داهر و برخی دیگر از حاکمان به دعوت وی پاسخ مثبت دادند و اسلام را پذیرفتند. (90) از آنجا که داستان پرهیزکاری عمر به گوش آنان رسیده و از طرف دیگر در طی لشکرکشی محمد بن قاسم، قول و قرارهای محکم و صداقت و درستی کردار مسلمانان را دیده بودند، تصور آنان این بود که وعده‌ی عمر بن عبدالعزیز مبنی بر برخورداری از حقوق مشابه دیگر مسلمانان و حتی اعاده‌ی حکومت به آنان عملی خواهد شد. سلیمان ندوی از محققان مسلمانان هند که تحقیقات گسترده‌ای در مورد تاریخ هند در این دوره نموده است، معتقد است که پذیرش اسلام توسط جیسیه و برخی دیگر از راجه‌های هند نشان می‌دهد که آنها با اسلام آشنایی داشته و برخورد مسلمانان با هندوها در این مناطق عادلانه و منصفانه بوده است. او معتقد است که علما و دانشمندان در این امر نقش زیادی داشته و بدون همت و تلاش آنها چنین امری ممکن نبوده است. (91)
بر اساس گزارش منابع، کسانی که اسلام را پذیرفتند بر اسلام خود در دوره‌ی عمر بن عبدالعزیز و یزیدبن عبدالملک (101 - 105 ق) باقی ماندند. پس از آنکه هشام بن عبدالملک (105- 125 ق) به خلافت رسید، جنیدبن عبدالرحمان را به حکومت سند گماشت. (92) او ابتدا به دیبل رفت و پس از آن در کنار رود سند اردو زده و آماده حمله به دیگر نواحی سند شد. جیسیه پسر داهر اعلام کرد که اسلام را پذیرفته و عمر بن عبدالعزیز حکومت او را به شرط پذیرش اسلام به رسمیت شناخته است. پس از مذاکرات فراوان، گروگان‌هایی بین دو طرف رد و بدل و مقرر گردید که جیسیه خراج را پرداخت نموده و در امان باشد. اندکی بعد روابط آن دو به هم خورد. به نظر می‌رسد که جنیدبن عبدالرحمان تصمیم گرفته بود سراسر سند را که پس از محمد بن قاسم سر به شورش برداشته بودند، مجدد فتح کند. به هر صورت بین آن دو، جنگی در گرفت که نتیجه‌ی آن قتل جیسیه بود. برادر جیسیه قصد داشت که نزد خلیفه رفته و از بدعهدی و پیمان شکنی جنید شکایت کند که جنید وی را فریفته و به قتل رساند. (93)
جنبید پس از قتل جیسیه، به پیروزی‌های خود ادامه داد و بسیاری از شهرها چون کیرج، مرمذ، مندل، دهخ، بروص، بیلمان و مالوه را تصرف نمود و عمال خود را بر آنها گماشت. او در طی این جنگ‌ها غنایم و اسرای بسیار زیادی به دست آورد. (94) جنید فراتر از آنچه محمد بن قاسم تصرف کرده بود، نرفت. باید گفت پس از برکناری و مرگ محمد بن قاسم پیشروی مسلمانان در هند متوقف شده و آنها اکنون تنها به فکر حفظ و نگهداری متصرفات و بازیابی سرزمین‌های از دست رفته بودند و تحرکات جنید را باید در این زمینه دانست. او تنها گاه‌گاهی عملیات‌هایی جهت گرفتن غنایم و برده و نه تصرف سرزمین‌های جدید انجام می‌داد. جنید را باید تنها کسی دانست که پس از محمد بن قاسم از قدرت کافی برخوردار بود و توانست سلطه‌ی مسلمانان را در سند اعاده و احیا کند.
پس از جنید، تمیم‌بن یزید عتبی والی سند گردید. بنا به استناد فتوح البلدان بلاذری و تاریخ یعقوبی، وی فردی نالایق، ضعیف و بی‌کفایت بود و مسلمانان در عهد وی در سند، بسیاری از مناطق متصرفی را از دست داده و اموالی که جنید فراهم آورده، و در بیت‌المال جمع‌آوری گردیده بود، توسط وی حیف و میل شد. بسیاری از یاران و سپاه وی نیز کشته شدند. هشام سرانجام، حکم بن عوانه کلبی را به جای وی گماشت. (95) در دوره‌ی وی ساکنان بسیاری از شهرهای سند شورش کرده و سلطه‌ی اعراب بر بسیاری از مناطق از دست رفت. به طوری که مسلمانان در سند از امنیت کافی برخوردار نبوده و به دنبال حفظ جان خود بودند. حکم بن عوانه کلبی که توسط عمروبن محمد ثقفی فرزند محمد بن قاسم نیز همراهی می‌شد، به منظور ایجاد پناهگاهی برای مسلمانان در جانب شرقی رود سند شهری به نام «محفوظه» بنا نهاد که در صورت لزوم، مسلمانان در آن پناه گیرند. بنای این شهر نتوانست پاسخگوی مشکلات و مسائل باشد و موقعیت آن مناسب نبود. بدین جهت در جانب غربی رود سند، شهر «منصوره» در نزدیکی برهمن‌آباد قدیم بنا گردید. بین این شهر و نواحی شرقی حداقل یک مانع طبیعی یعنی رود سند قرار داشت. این امر ضعف توان نظامی مسلمانان و قدرت روزافزون سندی‌ها را نشان می‌داد. مسلمانان اکنون نه تنها اندیشه‌ی پیشروی و ادامه‌ی حرکت در خاک هند را در سر نداشتند، بلکه قدرت دفاع از خود را نیز تاحدود زیادی از دست داده بودند. با این حال، اوضاع با روی کار آمدن عمروبن محمد ثقفی که جانشین حکم‌بن عوانه گردید، اندکی تغییر یافت. او موفق شد تا حدود زیادی اوضاع را آرام و حکومت مسلمانان در سند را تحکیم نماید. (96)
اوضاع چنین بود تا اینکه ولید بن عبدالملک (125- 126 ق) به خلافت رسید. او عمرو بن محمد ثقفی را برکنار کرد و یزیدبن عرار را که از رقبای وی در سند بود به عنوان حاکم سند برگزید. قبل از این، در دوره‌ی هشام، یوسف بن عمر حاکم عراق، یزیدبن عرار را کنار گذاشته و عمرو بن محمد ثقفی را بر وی ترجیح داده بود. به گفته‌ی یعقوبی، یزیدبن عرار هجده جنگ انجام داد و در تمام این جنگ‌ها پیروز گردید. (97) در دوره‌ی یزیدبن عبدالملک (126- 137 ق) یوسف بن عمر والی عراق برکنار و منصوربن جمهور جانشین وی گردید (رجب 126 ق). یزید او را پس از سه ماه برکنار کرد و عبدالله پارسا پسر عمربن عبدالعزیز را جانشین وی ساخت. (98)
در اواخر دوره‌ی بنی‌امیه، اوضاع داخلی خلافت آشفته شده بود و اختلافات و رقابت‌ها به اوج خود رسید. در سال 128 ق مروان (127- 132 ق) یزیدبن عمربن هبیره را والی عراق کرد. منصوربن جمهور که اکنون از امرای شورشی بود با یزیدبن عمر به مقابله برخاست که شکست خورده و پس از عقب‌نشینی‌های پی در پی در خاک ایران سرانجام به سند گریخت. (99) در نزهة الخواطر آمده است که منصوربن جمهور یکی از شش نفری بود که ولیدبن یزیدبن عبدالملک، خلیفه اموی، را به قتل رساندند. یزیدبن ولید او را به حکومت عراق گماشت (126 ق) و به او تذکر داد که خدا ترس باشد و بداند که او ولید را به خاطر فسقش به قتل رسانده است؛ ولی او چون به عراق رسید ظلم و ستمش آشکار گردید و لذا یزید او را در همان سال برکنار کرد و چون پناهگاهی نداشت به همراه برادرش منظور راهی سند شد و در سال 130 ق با یزیدبن عرار جنگید و او را به قتل رساند و در سند حکومتی مستقل تشکیل داد. (100) او توانست سراسر سند را تصرف کند و تا هنگامی که ابومسلم خراسانی بر ایران تسلط پیدا کرد و بنی‌عباس روی کار آمدند، در آنجا حکمرانی کرد. (101)

پی‌نوشت‌ها:

1. بلاذری، همان، ص 421؛ فدایی اصفهانی، نواب میرزا نصرالله خان، داستان ترکتازان هند، تهران، بی‌نا، 1341 ش، ص 5.
2. مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، تصحیح ملک‌الشعرای بهار، تهران، وزارت فرهنگ و هنر، دوم 1314 ش، ص 88؛ ابن‌خیاط، همان، ص 126.
3. فرشته، محمد قاسم هندوشاه، تاریخ فرشته، بمبئی، بی‌نا، 1868م، ص 16.
4. بلاذری، همان، ص 421؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، 1420 ق، ج3، ص 437.
5. کوفی، علی بن حامد بن ابی‌بکر، همان، ص 78؛ یعقوبی، ابن‌واضح احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه‌ی محمد ابراهیم آیتی، تهران، علمی و فرهنگی، ششم 1371 ش، ج2، ص 168.
6. کوفی، همان، ص 79، بلاذری، همان، ص 421؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج3، ص 437؛ همچنین
Suhail Zaheer Lari, lbid, p. 24.
7. بلاذری، همان، ص 421؛ یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص 168.
8. ابن‌خیاط، ابی‌عمرو خلیفه، همان، ص 130.
9. بلاذری، همان، ص 421، روایت چچنامه اندکی با گزارش بلاذری متفاوت است رک: چچنامه، ص 81- 82؛ قانع تتوی، میر علی شیر، همان، ص 24.
10. کوفی، علی بن حامدبن ابی‌بکر، همان، ص 82- 83.
11. تاریخ سیستان، همان، ص 95؛ بلاذری، همان، ص 422.
12. بلاذری، همان، ص 422؛ کوفی، علی بن حامد بن ابی‌بکر، همان، ص 83- 84.
13. Lal. K. S. Ibid, p. 82.
14. مبارکبوری، قاضی اطهر، خلافت امویه اور هندوستان، دهلی، دارالمصنفین، 1395ق، ص 54 به بعد.
15. ابن‌خیاط، ابی عمرو خلیفه، همان، ص 188؛ بلاذری، همان، ص 423.
16. الحسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 11؛ کوفی، علی بن حامد بن ابی‌بکر، همان، ص 85.
17. در مورد عبدالرحمن و روابط او با حجاج رک: مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 134- 135؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص 391؛
Suhail Zaheer Lari, lbid, p. 26- 27.
18. الحسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 11.
19. همان، ص 11؛ بلاذری، همان، ص 423.
20. کوفی، علی بن حامدبن ابی‌بکر، همان، ص 88، همچنین مؤلف مجهول، تاریخ سند، نسخه‌ی خطی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه عثمانیه حیدرآباد، به شماره‌ی تف 953/16 - ت ق 613، ص 8.
21. مبارکبوری، قاضی اطهر، عقد الثمین، ص 171.
22. بلاذری، همان، ص 423؛ خانبهادرخان، خداداد، همان، ص 16- 17؛ حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1 ص 10. مطابق برخی گزارش‌ها پادشاه سراندیب اسلام را پذیرفته بود.
The Cambridge History of lndia, vol 3, p. 1-2.
23. کوفی، علی بن حامدبن ابی‌بکر، همان، ص 89.
24. قانع تتوی، میرعلی شیر، همان، 19 و 20؛ کوفی، همان، ص 91.
25. بکری، میر محمد معصوم، تاریخ سند معروف به تاریخ معصومی، تصحیح عمر بن محمد داوود پوته، بمبئی، 1938 م، ص 8.
26. Majumdar, lbid, No. 1, Part 1, p. 568 and Mahajan, lbid, p. 10.
27. بکری، میر محمد معصوم، همان، ص 7-6.
28. النمر، عبدالمنعم، تاریخ الاسلام فی الهند، مصر، الهیئة المصریة الکتاب الطبعه الثالث، 1410 ق، ص 73-74.
29. قانع تتوی، میرعلی شیر، همان، ص 19-18.
30. بلاذری، همان، ص 424-423؛ الالوائی، محیی‌الدین، همان، ص 201-202.
31. کوفی، همان، ص 91- 92؛ مؤلف، مجهول، تاریخ سند، همان، ص 9.
32. قانع تتوی، میر علی شیر، همان، ص 27- 28.
33. کوفی، همان، ص 92- 94؛ طبری، همان، ج5، ص 499؛ مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 9.
34. قانع تتوی، میرعلی شیر، همان، ص 27- 28 در مورد حجاج و نقش وی در پیروزی مسلمانان در هند مطالب زیادی نوشته شده است. از جمله می‌توان اشاره کرد به ابن‌خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق محمد عبدالرحمن المرعشیلی، بیروت، دارا احیاء تراث العربی، 1417 ق، ج1، ص 206- 219؛
Stanley Lean Poole, lbid, p. 4.
35. Oseni, Z., i, " A Recconsideration of the Demeanour of a Prominent Umayyad Govener AlHajjaj lbn Yassuf Al-Thaqafi" in lslamic culture, Vol. iX, No. 4, Oct 1988; Habib Erfan, Hajjaj bin Yusufs outlook and policies in the light of the Chach Nama, Aligar, 1963.
36. دینوری، ابی محمد عبدالله بن مسلم بن قتبه، عیون‌الاخبار، تحقیق دکتر محمد الاسکندرانی، بیروت، دارالکتاب العربی، 1418ق، ج2، ص 262.
37. فرای [گردآورنده]، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه‌ی حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1363 ش، ج4، ص 41.
38. حسنی، عبدالحی‌بن فخرالدین، همان، ج1 ص 28؛ احمد محمود الساداتی، همان، ص 45- 46. وی تعداد نیروها را دوازده هزار ذکر کرده است.
39. بلاذری، همان، ص 424؛ رضوی، میرهاشم، همان، ص 250؛ کوفی، همان، ص 98- 100.
40. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 243- 244؛ همچنین ابن‌اثیر، الکامل، 1420ق، 41. The Cambridge History of lndia, lbid. p. 2.
42. Lal. K. S, The Legacy of Muslim Rule in lndia, p. 87- 88.
43. ابن اثیر، الکامل، ج6، ص 2762.
44. بلاذری، همان، ص 424- 425؛ قانع تتوی، میر علی شیر، همان، ص 29- 30؛ مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 11.
45. قانع تتوی، همان، ص 30؛ ابن‌اثیر، الکامل، 1420 هـ . ق، ج4، ص 537؛ فدایی اصفهانی، همان، ص 7-6؛ کوفی، حمد بن ابی‌بکر، همان، ص 104- 108.
46. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 244.
47. ابن اثیر، الکامل، ج6، ص 2763، مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 11.
48. یعقوبی، همان، ج2، ص 243.
49. ابن‌اثیر، همان، ج6، ص 2763؛ یعقوبی، همان، ص 244؛ مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 13.
50. الساداتی، احمد محمود، تاریخ المسلمین فی شبه‌القاره الهند و باکستانیه و حضارتهم، قاهره، مکتبه نهضت الشرق، بی‌تا، ص 46.
51. الفقی، عصام‌الدین عبدالزوف، بلاد الهند فی العصر الاسلامی، قاهره، عالم الکتب، 1980م، ص 9؛ همچنین
Lal. K. S, Early Muslims in lndia, New Delhi, 1984, p. 15-16.
52. بلاذری، همان، ص 192؛
Lal, K. S, The Legacy of Muslim Rule in India, p. 87; Lari suhail, zaheer, lbid, p. 28.
53. lslam, Ershad, lbid, p. 22; Majumdar, lbid, Vol, 3, Part 1 , p. 569 & 572.
54. کوفی، علی حامدبن ابی‌بکر، همان، ص 100.
55. همان، ص 101، 111، 114 و 117- 118؛ خدادادخان، خانبهادر، همان، ص 20.
56. کوفی، علی بن حامد بن ابی‌بکر، همان، ص 119- 120؛ خانبهادرخان، خداداد، همان، ص 20، مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 13.
57. در برخی منابع «سیسم» ذکر شده که احتمالاً مرکز یا یکی از شهرهای مهم بودهه بوده است رک: قانع تتوی، میر علی شیر، همان، ص 32.
58. کوفی، همان، ص 123، مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 14.
59. قانع تتوی، میرعلی شیر، همان، ص 32- 33؛ معصومی، همان، ص 22- 23؛ خانبهادرخان، همان، ص 21.
60. کوفی، همان، ص 124 به بعد.
61. بلاذری، همان، ص 425؛ کوفی، همان، ص 144- 146.
62. کوفی، همان، ص 134 به بعد، مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 14.
63. مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 15.
64. همان، ص 136 به بعد.
65. کوفی، علی بن حامدبن ابی‌بکر، همان، ص 140 به بعد؛ مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 15.
66. همان، ص 125.
67. همان.
68. همان، ص 165- 168، مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 16.
69. خانبهادرخان، همان، ص 22- 23؛ فدایی اصفهانی، همان، ص 7-8؛ کوفی، علی بن حامدبن ابی‌بکر، همان، ص 176 به بعد.
70. معصومی، همان، ص 24- 26.
71. کوفی، علی بن حامدبن ابی‌بکر، همان، ص 196.
72. همان، ص 198- 199؛ معصومی، همان، ص 27- 28.
73. کوفی، همان، ص 200.
74. همان، ص 213، مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 18.
75. کوفی، علی بن حامد بن ابی‌بکر، همان، ص 208 و 236.
76. فدایی اصفهانی، همان، ص 8- 9.
77. کوفی، همان، ص 236- 240؛ بلاذری، همان، ص 426- 427؛ قانع تتوی، همان، ص 38 و 42؛ خانبهادرخان، همان، ص 25- 27؛ همچنین مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 17.
78. بلاذری، همان، ص 427؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج6، ص 2765.
79. الساداتی، احمد محمود، همان، ص 50؛ کوفی، همان، ص 241.
80. Harchandra.
81. کوفی، همان، ص 242؛
The Cambridge History of lndia, p. 7.
82. Nizami Khaliq Ahmad, Politics and Society during the Early Medieval Period, collected works of professor Mohammad Habib, Aligara, 1981, Vol. 2, p. 7.
83. بلاذری، همان، ص 428.
84. کوفی، همان، ص 241 به بعد، معصومی، همان، ص 29- 31؛ رضوی، میرهاشم، همان، ص 252؛ مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 19- 50.
85. بلاذری، همان، ص 428؛ خانبهادرخان، همان، ص 29؛ الساداتی، احمد محمود، همان، ص 50؛ همچنین ابن‌اثیر، الکامل، ج4، ص 588.
Lari, Suhail zaheer; lbid, p. 29-30: Jafer, S. M, "End of lmaduddin Muhammed lbn Qasim" , the Arab conquer of Sind in lsamic culture, jan 1945, p, 65- 67 & other pages.
86. در این مورد رک: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 255؛ معصومی، همان، ص 31؛ مؤلف مجهول، تاریخ سند، ص 20.
87. کوفی، همان، ص 171 به بعد، همچنین
Mahajan. lbid, p. 17, Billimoria, lbid, p. 25. Lal. k., s, The Early Muslim in lndia, p. 15- 6, Nadvi, Seyd suleyman, "Early reltions between Arabia and lndia" in lslamic calture, April 1937. p. 176.
88. بلاذری، همان، ص 428 - 429؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج6، ص 2819.
89. ابن‌خیاط، همان، ص 203.
90. بلاذری، همان، ص 429؛ ابن‌اثیر، همان، ج6، ص 282.
91. Nadvi, seyd suleyman, "Religios relations beween Arabia and lndia", in lslamic calture, Jan 1934, p. p. 200.
92. حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 38- 39 در مورد اسامی حاکمان و سند در این دوره می‌توان به خلیفه‌بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص 214؛ بلاذری، همان، ص 429؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 204 - 205 مراجعه کرد.
93. بلاذری، همان‌جا، ابن‌اثیر، الکامل، 1420 هـ . ق، ج4، ص 589- 590؛
lari, Suhlail zaheer, lbid, p. 30-31.
94. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 284؛ بلاذری، همان، ص 429- 430؛ ابن اثیر، همان، ج6، ص 2820.
95. یعقوبی، همان، ص 284؛ بلاذری، همان، ص 430.
96. بلاذری، همان، ص 431؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 285، 295 و 296؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج6، ص 2821.
97. یعقوبی، همان، ج2، ص 308.
98. باسورث، ادموند کلیفورد، تاریخ سیستان، ص 159- 160.
99. ابن‌خیاط، همان، ص 249- 250، منصوربن جمهور در این زمان به ضحاک‌بن قیس از خوارج شورشی که عراق و جزیره، به تسلط خود درآورده بود، پیوست. رک: باسورث، تاریخ سیستان، ص 164.
100. حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 43.
101. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 316؛ Pathan, Mumtaz Hussain, Sind Arab Period, p. 210.

منبع مقاله : یاری، سیاوش؛ (1393)، تاریخ اسلام در هند، قم: نشر ادیان، چاپ دوم.