امام، طبيبّ دوّار بطبّه
امام، طبيبّ دوّار بطبّه
امام، طبيبّ دوّار بطبّه
آيات و روايات بسياري را مي توان يافت که در آن، اوصاف پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است و از آن جا که امام، عدل پيامبر مي باشد، با مراجعه به اين اقوال مي توان اوصاف امام را شناخت. با توجه به اين مطلب يکي از اوصاف پيامبر صلي الله عليه و آله را از زبان اميرالمؤمنين عليه السّلام نقل مي کنيم.
«طبيب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمي مواسمه، يضع من ذلک حيث الحاجه اليه: من قلوب عمي و آذان صم و السنه بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره. » (1)
پيامبر صلي اللّه عليه و آله طبيبي است که (در بيماري ها يا بين بيماري ها) طب خود را مي گرداند (در حالي که) مرهم هاي خود را به خوبي ساخته و داغ هايش را آماده کرده است. آنها را هرجا که نياز باشد قرار مي دهد: بر دل هاي کور و گوش هاي ناشنوا و زبان هاي لال، با داروهاي خود موارد غفلت و سرگرداني را مي جويد (معالجه مي کند).
«دوّار بطبّه» دو معنا مي تواند داشته باشد، يکي اين که طبيب دلسوز، طب خود را بين بيماران مي گرداند. يعني خود سراغ بيماران مي آيد. حتي اگر آنها به او مراجعه نکنند، طبيب با طبّ خود براي مداواي آنها اقدام مي کند. معناي ديگر اين که طب خود را در ميان بيماري هاي مختلف مي گرداند. يعني طب او نسبت به انواع بيماري ها جريان پيدا مي کند و هر نوع بيماري را مداوا مي کند. اين طبيب، مرهم هاي خود را آماده کرده است و براي جايي که مرهم کارساز نباشد، مواسم (2) خود را مهيا نموده است.
بنابراين، پيامبر صلي اللّه عليه و آله، طبيبي هستند که همهي ابزار طبابت خود را - هم براي بيماري هاي جسمي و هم امراض روحي - آماده کرده اند. دل هاي کور، گوش هاي ناشنوا و زبان هاي لال را شفا داده و افراد سرگردان و غافل را از غفلت و سرگشتگي نجات مي بخشند.
«طبيب بودن» يکي از اوصاف پيامبر صلي اللّه عليه و آله است که انسان با معرفت به اين وصف مي فهمد که دواي همهي دردهاي جسماني و روحاني به دست ايشان بوده، آمادگي کامل براي شفاي همهي دردها دارند. اگر اين معرفت براي کسي حاصل شد، مي تواند همين مقام را براي امامان نيز در نظر گرفته و قائل به مقام طبابت براي حضرت علي عليه السّلام و ائمّه ي هدي عليهم السّلام باشد.
يکي از اعضاي هيأت امناء مسجد مقدّس جمکران آقاي «ل» که توفيق بيش از بيست سال خدمت در اين مسجد را دارد، چنين نقل مي کند:
«سنهي 51 يا 52 بود. دقيقاً خاطرم نيست. شب جمعه بود و من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلو ايوان مسجد قديمي کنار مرحوم ابوالقاسم، کارمند مسجد که داخل دکه ي مخصوص قبض مي داد و پول مي گرفت، نشسته بودم. نماز مغرب و عشاء تمام شده بود و جمعيت کم و بيش مشرف مي شدند. در همين حيث بوديم که ناگهان خانمي جلو آمد. او دست دخترش را که 12يا 13سال نشان مي داد گرفته بود و يک پسر بچه ي تقريباً 9 ساله هم در بغل داشت. پاهاي بچه فلج بود. نگاهي به آنها کردم و گفتم: امري داشتيد؟ خانم سلام کرد و من هم جواب دادم. بدون هيچ مقدمه اي گفت: من نذر کردم که امام عصر عليه السلام بچه ام را امشب شفا بدهد. پنج هزار تومان بدهم. حال مي خواهم اول هزار تومان بدهم.
من گفتم: آمدي امتحان کني؟ گفت: پس چه کنم؟ بي درنگ به او گفتم: نقدي معامله کن. با قاطعيت بگو: اين پنج هزار تومان را مي دهم و شفاي بچه ام را مي خواهم. کمي فکر کرد و گفت: خيلي خوب، قبول است پنج هزار تومان داد و قبض را گرفت و رفت.
پس از سه چهار ساعت، آخر شب بود. من اصلاً قضيه را فراموش کرده بودم. ديدم خانمي آمد و اين بار دست پسر بچه اش و دخترش را گرفته بود. ابتدا به نظرم رسيد که دختربچه را قبلاً ديده ام ولي يادم نيامد، که خانم شروع کرد به دعا کردن. دائم مي گفت: خدا به شما طول عمر بدهد حاج آقا. خدا به شما توفيق بدهد.
گفتم: چه شده خانم؟ گفت: اين بچه همان بچه است که اول شب آمدم خدمتتان و توي بغلم بود. پاهايش را نشان داد. کاملاً خوب شده بود. اصلاً آثاري از ضعف و فلج در او نبود. گفت: شما را به خدا کسي نفهمد.
گفتم: خانم اين وقايع براي ما غيرمنتظره نيست و تقريباً هميشه از اين جور چيزها مي بينيم. گفت: هفتهي ديگر ان شاءالله با پدرش مي آئيم و گوسفندي مي آوريم و خداحافظي کرد و رفت. هفتهي بعد آمد و گوسفندي آوردند و ذبح کردند و خيلي اظهار تشکر کردند. من خودم بچه را ديدم بغلش کردم و بوسيدم. » (3)
وقتي اين داستان را مي شنويم يا مي خوانيم، ناخودآگاه معرفت ما نسبت به امام زمان عليه السّلام بيشتر مي شود (معرفت غيابي به وصف) چون ايشان را به وصف طبابت بيشتر مي شناسيم. در حالي که چه بسا پيش از اين، معرفت را در حد ضعيف تري داشتيم. اما کسي که شاهد اين قضيه بوده (مادر يا کارمند مسجد) و با چشم خود ديده که بچهي فلج در مدت کوتاهي به دست مبارک امام عصر عليه السّلام شفا يافته است، ديدن اين امر تأثير بيشتري در او داشته و از معرفت بالاتري برخوردار شده و حال او با ما بسيار متفاوت است (معرفت حضوري به وصف). بدين ترتيب ارادتي که او از اين طريق به امام عصر عليه السّلام پيدا کرده بيشتر از ما مي باشد.
بالاترين مرتبهي معرفت در اين داستان، نصيب همان بچه ي نه ساله اي شده که طبابت حضرت را چشيده است (معرفت شهودي به وصف). عمق معرفت او با ديگران قابل مقايسه نيست و چه بسا هر وقت اسم مسجد جمکران را بشنود، منقلب شود؛ چرا که او اثري در آن جا ديده و چشيده که ديگران نچشيده اند.
براي هر سه دستهي اين افراد، معرفت امام در درجات مختلف حاصل مي شود و دل هاي آنها را بدون آن که خود بخواهند، تحت تأثير قرار مي دهد؛ ولي اين مراتب مختلف معرفت، هيچ کدام اختياري نبوده و آنها همگي متأثر از اين تأثيرها شده اند. آن چه در اختيار ايشان است، موضع گيري و نحوهي برخورد آنهاست با معرفتي که نصيبشان شده است. اين موضع گيري در درجهي اول، قلبي و اعتقادي و در درجات بعد، زباني و عملي است. در بعد قلبي، آن چه به اختيار شخص بستگي دارد، اعتقاد و تسليم يا رد و انکار آن حقيقتي است که برايش به صورتي - اعم از شنيدن و ديدن و چشيدن - روشن شده است. او مي تواند با اختيارش به طبابت امام عليه السّلام اعتقاد پيدا کرده، تسليم اين حقيقت شود؛ يا اين که به سوء اختيارش، آن را نپذيرد و به بهانه اي از اعتقاد به آن شانه خالي کند و معتقد شود که دستگيري امام عليه السّلام هيچ تأثيري در شفاي آنها نداشته است. هرگاه کسي قلباً به طبابت امام عليه السّلام معتقد شد آن را به عنوان يک حقيقت پذيرفت و به توجيه و انکار آن نپرداخت، در واقع تسليم آن حقيقت شده و طبابت امام عليه السّلام را تصديق کرده است. قدرداني قلبي از امام عليه السّلام به عنوان طبيب، همين تسليم و اعتقاد قلبي است که در حقيقت شکر قلبي نسبت به ايشان از جهت وصف طبابتشان است. چنين کسي وقتي بيماري را مي بيند، بيش از هر کس و پيش از هر کس، به دستگيري امام عصر عليه السّلام دل مي بندد و آن گاه که به اسباب و عوامل عادي و طبيعي تمسک مي جويد، قلباً از آن طبيب واقعي شفا مي طلبد و اين اسباب را صرفاً وسيلهي شفا دادن ايشان مي داند و اميدي به آنها مستقل از عنايت امام نمي بندد.
در مقابل، افرادي که طبابت امام را شنيده يا ديده يا چشيده اند اما اعتقادي شايسته و مناسب آن چه فهميده اند، به حضرتش ندارند، در واقع کفران نعمت طبابت امام عليه السّلام را کرده، قلباً ناشکري مي نمايند.
وقتي مي شنويم يا مي بينيم که امام عليه السّلام ، افرادي را از جهل و غفلت نجات داده و آنها را به مسير هدايت و توحيد، راهنمايي فرموده اند، نسبت به طبيب روح بودن امام عليه السّلام معرفت پيدا مي کنيم. اگر بخواهيم نسبت به اين نعمت بزرگ شکرگزار باشيم، در درجهي اول بايد شکر قلبي به جاي آوريم؛ يعني شأن طبابت روح را براي امام عليه السّلام پذيرفته، به اين صفت امام معتقد شويم. اکنون به برخي از نمونه هاي اين ويژگي امام عصر عليه السّلام اشاره مي کنيم که هر يک وصفي از اوصاف آن حضرت نيز به شمار مي آيد.
/خ
«طبيب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمي مواسمه، يضع من ذلک حيث الحاجه اليه: من قلوب عمي و آذان صم و السنه بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره. » (1)
پيامبر صلي اللّه عليه و آله طبيبي است که (در بيماري ها يا بين بيماري ها) طب خود را مي گرداند (در حالي که) مرهم هاي خود را به خوبي ساخته و داغ هايش را آماده کرده است. آنها را هرجا که نياز باشد قرار مي دهد: بر دل هاي کور و گوش هاي ناشنوا و زبان هاي لال، با داروهاي خود موارد غفلت و سرگرداني را مي جويد (معالجه مي کند).
«دوّار بطبّه» دو معنا مي تواند داشته باشد، يکي اين که طبيب دلسوز، طب خود را بين بيماران مي گرداند. يعني خود سراغ بيماران مي آيد. حتي اگر آنها به او مراجعه نکنند، طبيب با طبّ خود براي مداواي آنها اقدام مي کند. معناي ديگر اين که طب خود را در ميان بيماري هاي مختلف مي گرداند. يعني طب او نسبت به انواع بيماري ها جريان پيدا مي کند و هر نوع بيماري را مداوا مي کند. اين طبيب، مرهم هاي خود را آماده کرده است و براي جايي که مرهم کارساز نباشد، مواسم (2) خود را مهيا نموده است.
بنابراين، پيامبر صلي اللّه عليه و آله، طبيبي هستند که همهي ابزار طبابت خود را - هم براي بيماري هاي جسمي و هم امراض روحي - آماده کرده اند. دل هاي کور، گوش هاي ناشنوا و زبان هاي لال را شفا داده و افراد سرگردان و غافل را از غفلت و سرگشتگي نجات مي بخشند.
«طبيب بودن» يکي از اوصاف پيامبر صلي اللّه عليه و آله است که انسان با معرفت به اين وصف مي فهمد که دواي همهي دردهاي جسماني و روحاني به دست ايشان بوده، آمادگي کامل براي شفاي همهي دردها دارند. اگر اين معرفت براي کسي حاصل شد، مي تواند همين مقام را براي امامان نيز در نظر گرفته و قائل به مقام طبابت براي حضرت علي عليه السّلام و ائمّه ي هدي عليهم السّلام باشد.
طبيب جسم
يکي از اعضاي هيأت امناء مسجد مقدّس جمکران آقاي «ل» که توفيق بيش از بيست سال خدمت در اين مسجد را دارد، چنين نقل مي کند:
«سنهي 51 يا 52 بود. دقيقاً خاطرم نيست. شب جمعه بود و من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلو ايوان مسجد قديمي کنار مرحوم ابوالقاسم، کارمند مسجد که داخل دکه ي مخصوص قبض مي داد و پول مي گرفت، نشسته بودم. نماز مغرب و عشاء تمام شده بود و جمعيت کم و بيش مشرف مي شدند. در همين حيث بوديم که ناگهان خانمي جلو آمد. او دست دخترش را که 12يا 13سال نشان مي داد گرفته بود و يک پسر بچه ي تقريباً 9 ساله هم در بغل داشت. پاهاي بچه فلج بود. نگاهي به آنها کردم و گفتم: امري داشتيد؟ خانم سلام کرد و من هم جواب دادم. بدون هيچ مقدمه اي گفت: من نذر کردم که امام عصر عليه السلام بچه ام را امشب شفا بدهد. پنج هزار تومان بدهم. حال مي خواهم اول هزار تومان بدهم.
من گفتم: آمدي امتحان کني؟ گفت: پس چه کنم؟ بي درنگ به او گفتم: نقدي معامله کن. با قاطعيت بگو: اين پنج هزار تومان را مي دهم و شفاي بچه ام را مي خواهم. کمي فکر کرد و گفت: خيلي خوب، قبول است پنج هزار تومان داد و قبض را گرفت و رفت.
پس از سه چهار ساعت، آخر شب بود. من اصلاً قضيه را فراموش کرده بودم. ديدم خانمي آمد و اين بار دست پسر بچه اش و دخترش را گرفته بود. ابتدا به نظرم رسيد که دختربچه را قبلاً ديده ام ولي يادم نيامد، که خانم شروع کرد به دعا کردن. دائم مي گفت: خدا به شما طول عمر بدهد حاج آقا. خدا به شما توفيق بدهد.
گفتم: چه شده خانم؟ گفت: اين بچه همان بچه است که اول شب آمدم خدمتتان و توي بغلم بود. پاهايش را نشان داد. کاملاً خوب شده بود. اصلاً آثاري از ضعف و فلج در او نبود. گفت: شما را به خدا کسي نفهمد.
گفتم: خانم اين وقايع براي ما غيرمنتظره نيست و تقريباً هميشه از اين جور چيزها مي بينيم. گفت: هفتهي ديگر ان شاءالله با پدرش مي آئيم و گوسفندي مي آوريم و خداحافظي کرد و رفت. هفتهي بعد آمد و گوسفندي آوردند و ذبح کردند و خيلي اظهار تشکر کردند. من خودم بچه را ديدم بغلش کردم و بوسيدم. » (3)
وقتي اين داستان را مي شنويم يا مي خوانيم، ناخودآگاه معرفت ما نسبت به امام زمان عليه السّلام بيشتر مي شود (معرفت غيابي به وصف) چون ايشان را به وصف طبابت بيشتر مي شناسيم. در حالي که چه بسا پيش از اين، معرفت را در حد ضعيف تري داشتيم. اما کسي که شاهد اين قضيه بوده (مادر يا کارمند مسجد) و با چشم خود ديده که بچهي فلج در مدت کوتاهي به دست مبارک امام عصر عليه السّلام شفا يافته است، ديدن اين امر تأثير بيشتري در او داشته و از معرفت بالاتري برخوردار شده و حال او با ما بسيار متفاوت است (معرفت حضوري به وصف). بدين ترتيب ارادتي که او از اين طريق به امام عصر عليه السّلام پيدا کرده بيشتر از ما مي باشد.
بالاترين مرتبهي معرفت در اين داستان، نصيب همان بچه ي نه ساله اي شده که طبابت حضرت را چشيده است (معرفت شهودي به وصف). عمق معرفت او با ديگران قابل مقايسه نيست و چه بسا هر وقت اسم مسجد جمکران را بشنود، منقلب شود؛ چرا که او اثري در آن جا ديده و چشيده که ديگران نچشيده اند.
براي هر سه دستهي اين افراد، معرفت امام در درجات مختلف حاصل مي شود و دل هاي آنها را بدون آن که خود بخواهند، تحت تأثير قرار مي دهد؛ ولي اين مراتب مختلف معرفت، هيچ کدام اختياري نبوده و آنها همگي متأثر از اين تأثيرها شده اند. آن چه در اختيار ايشان است، موضع گيري و نحوهي برخورد آنهاست با معرفتي که نصيبشان شده است. اين موضع گيري در درجهي اول، قلبي و اعتقادي و در درجات بعد، زباني و عملي است. در بعد قلبي، آن چه به اختيار شخص بستگي دارد، اعتقاد و تسليم يا رد و انکار آن حقيقتي است که برايش به صورتي - اعم از شنيدن و ديدن و چشيدن - روشن شده است. او مي تواند با اختيارش به طبابت امام عليه السّلام اعتقاد پيدا کرده، تسليم اين حقيقت شود؛ يا اين که به سوء اختيارش، آن را نپذيرد و به بهانه اي از اعتقاد به آن شانه خالي کند و معتقد شود که دستگيري امام عليه السّلام هيچ تأثيري در شفاي آنها نداشته است. هرگاه کسي قلباً به طبابت امام عليه السّلام معتقد شد آن را به عنوان يک حقيقت پذيرفت و به توجيه و انکار آن نپرداخت، در واقع تسليم آن حقيقت شده و طبابت امام عليه السّلام را تصديق کرده است. قدرداني قلبي از امام عليه السّلام به عنوان طبيب، همين تسليم و اعتقاد قلبي است که در حقيقت شکر قلبي نسبت به ايشان از جهت وصف طبابتشان است. چنين کسي وقتي بيماري را مي بيند، بيش از هر کس و پيش از هر کس، به دستگيري امام عصر عليه السّلام دل مي بندد و آن گاه که به اسباب و عوامل عادي و طبيعي تمسک مي جويد، قلباً از آن طبيب واقعي شفا مي طلبد و اين اسباب را صرفاً وسيلهي شفا دادن ايشان مي داند و اميدي به آنها مستقل از عنايت امام نمي بندد.
در مقابل، افرادي که طبابت امام را شنيده يا ديده يا چشيده اند اما اعتقادي شايسته و مناسب آن چه فهميده اند، به حضرتش ندارند، در واقع کفران نعمت طبابت امام عليه السّلام را کرده، قلباً ناشکري مي نمايند.
طبيب روح
وقتي مي شنويم يا مي بينيم که امام عليه السّلام ، افرادي را از جهل و غفلت نجات داده و آنها را به مسير هدايت و توحيد، راهنمايي فرموده اند، نسبت به طبيب روح بودن امام عليه السّلام معرفت پيدا مي کنيم. اگر بخواهيم نسبت به اين نعمت بزرگ شکرگزار باشيم، در درجهي اول بايد شکر قلبي به جاي آوريم؛ يعني شأن طبابت روح را براي امام عليه السّلام پذيرفته، به اين صفت امام معتقد شويم. اکنون به برخي از نمونه هاي اين ويژگي امام عصر عليه السّلام اشاره مي کنيم که هر يک وصفي از اوصاف آن حضرت نيز به شمار مي آيد.
پي نوشتها:
1. نهج البلاغه، ترجمه ي فيض الاسلام: خطبه 107.
2. مواسم جمع ميسم از «و س م» مي باشد. وسم به داغي گفته مي شود که به حيوان زده مي شود و جاي آن روي بدنش مي ماند. کلمه ميسم اسم ابزاري که به وسيله آن بر حيوان داغ مي زدند. در قديم با همين ابزار ريشه ي عفونت ها را مي سوزاندند.
3. کرامات المهدي عليه السّلام: ص 6.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}