نویسنده: علی جعفری

1. انفعال در قبال علوم انسانی غربی (1) و نظریه‌پردازان پرطمطراق آن‌ها بزرگ ترین چالش نظام دانشگاهی کشور در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی است. شکسته شدن این انفعال سنتی در رشته‌های فنی و تجربی با عبور بسیاری از استادان و دانشجویان ایرانی از مرزهای جهانی علوم پایه، مهندسی، زیستی، پزشکی و... نشان داد که علت عقب ماندگی نه ناتوانی برآمده از ذات ایرانیان، بلکه ناتوانی است که از فقدان اعتماد به نفس برآمده است. در هر حال مقهورشدگی به عنوان صفتی بارز همچنان در دانشکده‌های علوم انسانی و اجتماعی حضوری چشمگیر دارد. یکی از زیرساخت‌های اصلی رشد و توسعه‌ی علوم انسانی بومی در ایران و بازیابی اعتماد به نفس علمی، رهاکردن گریبان دانشجویان و استادان دغدغه‌مند کشور از دست جریان‌های ترجمه‌ای دست چندم روشن فکری و مواجهه‌ی مستقیم آن‌ها هم با ترجمه‌ی آثار اصلی اندیشمندان طراز اول و هم با خود این اندیشمندان است. 2. علاوه بر فقدان زمینه‌ی عمومی اعتماد به نفس علمی در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی، همچنین غنای نظری مباحث و نیز صورت بندی‌های کارشده برخی اندیشمندان غربی از مسایل علمی و به موازات آن، ذهنیت‌های نسبتاً بسیط و ضعیف بسیاری از اساتید و دانشجویان داخلی را نیز می‌توان از زمینه‌های دیگر مقهور شدگی دانست. بخش عمده‌ای از مقهور شدگی را نیز باید در تصویرسازی از اندیشمندان غربی به مثابه ابرانسان‌های خدایگانی جست و جو کرد. به عبارت دیگر، فقط بخشی از انفعال تاریخی دانشکده‌های علوم انسانی ناشی از فقر دانش است؛ اما بخش دیگری هم محصول نوعی پروپاگاندای علمی در بازنمایی به غایت اغراق‌آلود و پیامبرگونه از صاحب نظران خارجی علوم انسانی و خصوصاً اجتماعی است. طی این فرایند بازنمایی که عمدتاً از سوی جریان روشن فکری غرب زده صورت پذیرفته است، قرار است چنان برساخته‌ی غول‌آسایی از اندیشمندان غربی ارائه شود که دیگر امکان یا انگیزه‌ای برای مواجهه‌ی انتقادی یا گزینشی و یا حتی بی‌طرفانه با دیدگاه‌های ایشان باقی نماند.
3. به کمک این ترفند تکراری اما همچنان مؤثر، جریان روشن‌فکری موفق شده است زمینه و انگیزه‌ی مواجهه‌ی مستقیم بسیاری از محققان ایرانی را با اندیشمندان اصلی غربی از بین برده، خود را به عنوان نماینده‌ی داخلی جریان‌های علمی غربی جا بزند. وقتی استاد یا دانشجوی دغدغه‌مند ایرانی هیچ‌گاه نخواسته یا نتوانسته است مواجهه‌ی مستقیمی با پوپر، گیدنز، پارسونز و... داشته باشد، لاجرم روشن‌فکرانی را که هیچ شأنی جز ترجمه ندارند، نماینده‌ی آن‌ها تلقی خواهد کرد. جالب است که با وجود گذشت بیش از یک قرن از آغاز ترجمه‌ی آثار علوم انسانی و اجتماعی غربی به فارسی و با وجود اینکه بسیاری از آثار دست چندم نویسندگان درجه دو و سه ترجمه شده و می‌شود، جریان ترجمه‌ی روشن‌فکری هنوز نخواسته یا نتوانسته بسیاری از متون و کتاب‌های دست اول اندیشمندان بزرگ و درجه یک را ترجمه کند؛ چنانچه، بسیاری از کتاب‌ها و مقاله‌های امثال دورکیم، وبر، مانهایم، بوردیو، نیچه، فویرباخ، گادامر، هوسرل، زیمیل، فروید، کانت، باختین، میدو... در داخل ایران ناشناخته است. روشن است که از این فضای نامرغوب و دست چندم علمی چه کسانی بهره می‌برند و چگونه با نازل کردن سطح مباحثه‌ها، پایگاه صرفاً ترجمه‌ای و غیراصیل خود را به مثابه نمایندگی تمام عیار اندیشه و تفکر غربی قالب می‌کنند. متأسفانه، به رسمیت شناختن جریان روشن فکری بیمار به عنوان دلال رابطه نظری با غرب، فضای ارتباط فرزانگان دانشگاهی و حوزوی داخلی با اندیشمندان خارجی را بسیار آلوده و غیرواقعی کرده است تا طی صد سال اخیر، بسیاری از جریان‌ها و رویکردهای مهم غربی ار نظرگاه محققان داخلی پنهان بماند. در این فضای کاذب، نه تنها شناخت سالم و شفافی از تفکر غربیان در ساحت علوم انسانی و اجتماعی میسر نمی‌شود؛ بلکه تنازل تراز مباحثات، امکان زایش نظری را عملاً از بین برده است.
4. به نظر می‌رسد که یکی از زیرساخت‌های اصلی رشد و توسعه‌ی علوم انسانی بومی در ایران و بازیابی اعتماد به نفس علمی، رهاکردن گریبان دانشجویان و استادان دغدغه‌مند کشور از دست جریان‌های ترجمه‌ای دست چندم روشن فکری و مواجهه‌ی مستقیم آن‌ها هم با ترجمه‌ی آثار اصلی اندیشمندان طراز اول و هم با خود این اندیشمندان است. این عزم می‌تواند فضای نامتناسب ارتباطات نظری با غرب را در صد سال اخیر تا حدود زیادی اصلاح کند و جامعه‌ی دانشگاهی و حوزوی ایران را هم با واقعیت توان علمی و نظری غریبان و نیز با فضای به غایت متنوع، متکثر و حتی تضادآلود نظریه‌پردازی ایشان آشنا کند. مثلاً تصور کنید جناب پارسونز، گیدنز، ‌هابرماس، پوپر، دورکیم، وبر، ‌هابزیالاک یک ترم تحصیلی برای تدریس به مدرسه‌ی فیضیه یا دانشگاه تهران دعوت می‌شدند، با مخاطبان خود گپ می‌زدند، در کنار آن‌ها غذا می‌خوردند، می‌خوابیدند، خسته می‌شدند، چیزی را فراموش می‌کردند، عصبانی می‌شدند، می‌خندیدند، در مباحثه‌ی علمی برخی اشکالات را می‌پذیرفتند، برخی را رد می‌کردند و ... آنگاه تصور دانشجویان و حتی استادان از ایشان چقدر با آنچه اکنون می‌پندارند تفاوت می‌کرد؟
5. در این راستا، به نظر می‌رسد شورای عالی انقلاب فرهنگی باید امکاناتی فراهم کند که اولاً، همه‌ی متون کلاسیک و مهم اندیشمندان درجه اول غربی حداکثر طی یک دهه‌ی آینده ترجمه شود و ثانیاً، فرایندی معقول و مستدام را برای حضور بزرگانی از اندیشه‌ی انسانی و اجتماعی غربی در بازه‌های زمانی حداقل یک ترمه، به عنوان استاد مَدعو، به دانشگاه‌های مادر ایران و نیز حوزه‌ی علمیه قم ایجاد کند. همچنین، به منظور حضور در مراکز مهم مطالعاتی غربی و برقراری جلسه‌های طولانی گپ و گفت نظری با اندیشمندان مطرح، باید برای صاحبنظران دانشگاهی و فضلای حوزوی خُبره، فرصتهای مطالعاتی گروهی میسر شود. ضبط تلویزیونی این جلسه‌ها و پخش آن از شبکه‌های داخلی نیز به عنوان سیاست پیش برنده مدنظر قرار گیرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. بخشی از این ایده را که مربوط به ترجمه‌ی متون کلاسیک غربی در حوزه‌ی علوم غربی انسانی است از دکتر ابراهیم فیاض، دانشیار گروه مردم شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران دریافت کردم.

منبع مقاله :
جعفری، علی؛ (1396)، فرهنگ ایده‌پردازی و ایده‌پردازی فرهنگی، اصفهان: نشر آرما، چاپ دوم.