ترجمه و شرح (اين بقية الله التي لا تخلو من العترة الطاهرة)
ترجمه و شرح (اين بقية الله التي لا تخلو من العترة الطاهرة)
ترجمه و شرح دعاي ندبه (26)
شرح- بدان که براي حضرت حجت- عجل الله تعالي فرجه الشريف- القابي است که در کتاب نجم الثاقب- حاج ميرزا حسين نوري أعلي الله مقامه- ذکر شده، که از جمله ألقاب آن جناب «بقية الله» است. در کتاب غيبت فضل بن شاذان از امام صادق عليه السلام روايت شده که فرمود: موقعي که حضرت قيام کند تکيه به ديوار کعبه نمايد، و حدود سيصد و سيزده نفر در ابتدا گرد او جمع شوند. و اول سخني که گويد و بدان تکلم کند اين آيه ي مبارکه است «بقية الله خير لکم ان کنتم مؤمنين»- هود آيه ي 85- چيزي که خدا براي شما باقي مي گذارد بهتر است اگر مؤمن باشيد. بعد مي فرمايد: منم بقية الله و حجت خدا و خليفه او بر شما. و لذا هر کس که خواهد به او سلام کند مي گويد: «السلام عليک يا بقية الله في أرضه».
در کتاب نجم الثاقب از تفسير فرات بن ابراهيم روايت کرده که مردي خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و گفت: آيا به حضرت قائم عليه السلام بامرة المؤمنين سلام کنيم و به او بگوئيم «السلام عليک يا اميرالمؤمنين»؟ جواب داد خير، اين نامي است که خدا اميرالمؤمنين را به آن ناميده و کسي نه پيش از او و نه پس از او به اين نام ناميده نمي شود مگر آنکه (به حقيقت) کافر باشد. راوي پرسيد: پس چگونه سلام کنيم؟ امام جواب داد بگوئيد: «السلام عليک يا بقية الله» آنگاه حضرت آن آيه را تلاوت کرد.
فائده- هر يک از حجج الهي لقب خاصي داشتند، چون آدم «صفوة الله» و نوح «نجي الله» و ابراهيم «خليل الله» و موسي «کليم الله» و عيسي «روح الله» و محمد «حبيب الله».
و ما در شرح زيارت وارث وجه مناسبت هر يک از اين القاب را به انبياء بيان نموده ايم. و همچنين هر يک از امامان ما ملقب به لقب خاصي مي باشند، ولي لقب «اميرالمؤمنين» اختصاص به حضرت علي بن ابي طالب دارد- چنانکه سابقا گذشت (1). و لقب «بقية الله» هم اختصاص به حضرت ولي عصر دارد.
البته اطلاق کلمة بقيه بر باقيمانده هر چيزي است مثلا اگر کسي داراي اولاد باشد و از آنان جز يکي باقي نمانده باشد، او را باقيمانده اولاد او گويند. چون خداوند را حجت هاي بسياري بوده که وسيله و رابطه ي بين او و مخلوق بودند که اگر حجت ديگري باشد اطلاق کلمه بقية بر حجت قبلي نمي شود و از اين نظر است که لقب «بقية الله» اختصاص به حضرت ولي عصر عليه السلام دارد.
و به موجب روايات بسياري از فريقين عامه و خاصه حضرت ولي عصر از ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اولاد اوست، و کتاب «المهدي» تأليف مرحوم حاج سيد صدرالدين عاملي- رحمة الله عليه- که اواخر عمرشان در قم بودند رواياتي از طريق علماي عامه نقل کرده که «المهدي من العترة الطاهرة» از جمله ي اين روايت ابن حجر در صواعق المحرقة صفحه ي 98 است گويد ابونعيم اين حديث را تخريج کرده (2) که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «ليبعثن الله رجلا من عترتي- يملأ الارض عدلا» (خدا مردي از اهل بيت مرا بر مي انگيزد- و زمين را از عدل پر مي کند).
و در کتاب ينابيع المودة از ام سلمه نقل شده که گفت شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که مي فرمود: «المهدي من عترتي من أولاد فاطمة» (مهدي از عترت من از فرزندان فاطمه است).
در کتاب کفاية الخصام باب 456 حدود يکصد و شصت و پنج حديث از طريق عامه در امامت اثني عشر نقل مي کند که حضرت اميرالمؤمنين و يازده نفر از فرزندانش مي باشند و آخر ايشان قائم منتظر مهدي است، و از روزي که پدر بزرگوارش وفات يافته تا آنگاه که خداي تعالي او را ظاهر گرداند صاحب اين عصر و زمان است که پس از مدتها غيب ظاهر شود و در زمين عدل و داد بگسترد همچنان که از ظلم و جور لبريز شده باشد.
و ما در اينجا به ذکر يک حديث آن اکتفا مي کنيم: موفق بن احمد خوارزمي معروف به «اخطب خوارزم» که يکي از بزرگان و دانشمندان علماي جمهور است در کتاب مناقب خود از سليم بن قيس هلالي از سلمان فارسي روايت کرد که روزي بر رسول خدا وارد شدم، و حسين عليه السلام بر ران حضرتش نشسته بود و آن حضرت ميان دو چشم او را بوسه مي داد و لبهاي خود را بر لبهاي او مي نهاد و مي فرمود تو سيد و پسر سيد و پدر ساداتي، و تو امام و پسر امام و برادر امام، و پدر اماماني، و تو حجت و برادر حجت و پدر نه تن حجتي که از صلب تو مي باشند، و نهمين از آنان قائم ايشان است. صاحب کفاية الخصام پس از ذکر روايت گويد: روايات از طريق عامه در اين باب زياد است، و ما به همين قدر اکتفا کرديم زيرا که زياده از اين باعث طول کتاب مي شود.
تنبيه- جاي بسي تعجب است که علماي عامه چگونه اين اخبار را که از اخبار صحاح خود مي دانند در اثبات امامت ائمه ي اثني عشريه علي و يازده فرزندش عليهم السلام روايت مي کنند ولي به آنها عمل نمي کنند «يعرفون نعمت الله ثم ينکرونها»- نحل آيه ي 83- (نعمت خدا را مي شناسند باز آن را منکر مي شوند).
در تفسير صافي از تفسير قمي از حضرت صادق عليه السلام روايت شده که فرمود: «به خدا سوگند مائيم آن نعمتي که خداوند به بندگانش انعام فرموده، و به وسيله ي ما پيروز و کامياب است کسي که پيروي خواهد».
درباره ي عامه ميتوان گفت جهت انکار و عمل نکردن به اين احاديث شان چند امر است:
1- حب و شدت علاقه آنان به دنيا و حفظ مال و مقام رياست است. که آنان را به اين زندگي مغرور ساخته همچنان که خداوند در آيات متعدد قرآن مجيد مي فرمايد: «و عزتهم الحيوة الدنيا» که زندگاني دنيا آنان را مغرور نموده و پيرو خواسته هاي نفساني خود هستند و از ارشاد و هدايت ديگران که بر خلاف ميل نفساني آنان باشد اعراض مي کنند و به دشمني و ستيزگي بر مي خيزند «کلما جاءهم رسول بما لا تهوي أنفسهم فريقا کذبوا و فريقا يقتلون»- مائده آيه ي 70- (هر وقت رسولي حکمي و دستوري که مخالف با هواي نفسشان بود آورد عده اي را تکذيب کردند و عده اي را به قتل رساندند).
و اين محبت و شدت علاقه به زندگي دنيا سرآمد انحرافات و گناهان است که گفته اند پيغمبر اکرم فرمود: «حب الدنيا رأس کل خطيئة» (3) و لذا طلحه و زبير پس از بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام چون ميل نفساني آنان تأمين نشد و به آمال و آرزوي نفساني خود نائل نشدند نقض بيعت کردند و در مقام تکذيب بر آمدند آن جنگ خونين جمل را برپا کردند. و با ديگران براي مال و مقام و رياست خود مردان حق و خيرخواه را کشتند و حجت هاي الهي را از ميان بردند.
2- علت ديگر از عمل نکردن به آن روايات خودبيني و تکبر و حسادت نسبت به ديگران است که از اطاعت و پيروي از آنان سر باز مي زنند چنان که فرمود: «أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله»- نساء آيه ي 54- (آيا حسد مي ورزند بر مردم، که چون خدا آنان را از فضل خود برخوردار نموده).
تفسير صافي از کتاب کافي و عياشي و غير آن دو و از ائمه معصومين عليهم السلام روايت کرده که فرمودند: مائيم که به واسطه نعمت امامتي که خداوند به ما عنايت فرمود مورد حسد واقع شده ايم.
3- جهت ديگر تقليد کورکورانه از پدران و اجداد، به نام سنت نياکان و پيروي کردن از گذشتگان است که عمده همين است و در آيات قرآن کريم از اين نوع تقليد سخت مذمت و نکوهش شده از جمله سوره ي بقره آيه 170 مي فرمايد:
«و اذا قيل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما ألفينا عليه آباءنا أو لو کان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون» (و هنگامي که به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل فرموده پيروي کنيد گويند ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي کنيم، آيا اگر چه پدرانشان چيزي نفهمند و هدايت نشوند (باز هم از آنان پيروي مي کنند). و آيه ي ديگر سوره ي مائده/ 104 مي فرمايد: «و اذا قيل لهم تعالوا الي ما أنزل الله و الي الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا، أو لو کان آباؤهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون» (و چون به آنان گفته شود بيائيد به آنچه را که خدا به پيغمبر نازل کرده (بگرويد و متابعت کنيد) گويند آنچه را که پدرانمان را بر آن يافتيم ما را کافي است، آيا اگر چه پدرانشان چيزي ندانند و هدايت (هم) نشوند. و آيات ديگر (4).
حاصل آنکه انسان بايد متابعت عقل و برهان نمايد، و حسن ظن به اعمال پدران و نياکان گذشته باعث تقليد کورکورانه او نگردد و سبب بدبختي وي را فراهم نسازد. و در اين مقام لازم است که به اين نکته توجه شود.
بايد دانست که اثبات وجود امام زمان- حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف- و ظهورش براي اصلاح امور جامعه ي بشر و تأسيس موجبات سعادت دنيا و آخرت آنان پس از اثبات وحدانيت خدا و صفات جلاليه و جماليه اوست و انسان بايد يقين پيدا کند و معتقد باشد که خداوند متعال عالم و قادر و رؤوف است و هرچه را که اراده کند واقع مي شود، و بر خلاف عدل و لطف خود امري را انجام نمي دهد.
و همچنين بعد از اثبات نبوت و خاتميت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم است و اينکه آنچه گويد از طرف خداوند است «و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي»- نجم آيه ي 4- (از پيش خود چيزي نمي گويد و آنچه مي گويد جز وحي که به وي مي شود نمي باشد).
و همچنين بعد از اثبات معاد و عقيده ي به آن است که معتقد باشد: انسان به مردن فاني نمي شود و سرانجام به نتيجه ي اعمال خود مي رسد و خود مسئول اعمال دنيائي خود است، آن وقت در امامت بحث مي شود که خداي عالم و قادر و مهربان محال است بشر را به حال خود حيران و سرگردان واگذارد و مرجع و پيشوائي از طرف خود براي آنان معين نکند و لطف خدا منقطع گردد و اگر کسي در طول عمر حضرت ولي عصر ترديد داشته باشد بايد با او از قدرت و لطف الهي صحبت کرد و چون بدان معتقد باشد و اعتراف کند لازمه ي لطف خداوند جل و عز موجب است که عمر آن بزرگوار را هم طولاني نمايد.
پي نوشت :
1. در ذيل آن علت اختصاص اين لقب به آن بزرگوار را بيان کرديم.
2. اين حجر صاحب کتاب صواعق المحرقه نامش شهاب الدين احمد بن محمد ميثمي مصري متوفاي 973 ه ق است. و قاضي نورالدين بن شريف حسيني مرعشي شوشتري معاصر شيخ بهائي کتابي بنام صوارم المهرقة بر رد کتاب او نوشته.
و ابونعيم مراد فضل بن دکين متوفاي 210، که استاد شيخ بخاري است نيست ، بلکه احمد بن عبدالله اصفهاني متوفاي 402 صاحب حلية الأولياء است. و کلمه تخريج در اصطلاح اهل حديث عبارت است از آموختن و نقل حديث از راه سماع و شنيدن از استاد و يا قرائت و خواندن پيش او و اجازه ي نقل آن، و به همين کيفيت آن استاد از استاد قبلي تا برسد براوي بلاواسطه آن.
3. جامع الصغير سيوطي به نقل از شعب الايمان بيهقي.
4. سوره ي 10 آيه ي 78، سوره ي 21 آيه ي 53 و 54، سوره ي 26 آيه ي 74، سوره ي 31 آيه ي 21، سوره ي 34 آيه ي 43.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}