پايداري‌ ياران‌ امير


مورخان‌ (اعم‌ از بهائي‌ و غيربهائي) اتفاق‌ دارند که‌ عامل‌ اصلي‌ سرکوبي‌ فتنه‌‌ بابيان، و اعدام‌ پيشواي‌ آنان‌ (باب)، شخص‌ اميرکبير بوده‌ است. جالب‌ اين‌ است‌ که، حواريون‌ و ياران‌ باوفاي‌ امير نيز نظير آيت‌الله‌ حاج‌ شيخ‌ عبدالحسين‌ تهراني‌ (وصي‌ امير)، ميرزا محمدهاشم‌ طباطبايي‌ (منشي‌ مخصوص‌ و محرم ‌راز امير)، عزيزخان‌ سردار مکري‌ (داماد امير)، مؤ‌تمن‌الملک‌ انصاري‌ (کاتب‌ سّر‌ امير) و چراغ‌ علي‌ خان‌ زنگنه‌ (نايب‌الحکومه‌‌ اصفهان‌ از سوي‌ امير) سخت‌ با بابيه‌ و بهائيه‌ مخالف‌ بودند و در قلع‌ و قمع‌ ريشه‌هاي‌ آن‌ در ايران‌ و عراق‌ اهتمام‌ شايان‌ داشتند. مقاله‌‌ زير به‌ توضيح‌ اين‌ امر مي‌پردازد:

آيت‌‌الله‌ حاج‌ شيخ‌ عبدالحسين‌ تهراني‌

آيت‌‌الله حاج‌ شيخ‌ عبدالحسين‌ تهراني «شيخ‌ العراقين» (متوفي‌ 1286ق) از فقيهان‌ نامدار قرن‌ 13ق‌ است‌ که‌ به‌ دقت‌ نظر، انديشه‌‌ صائب‌ و همت‌ بلند شهره بود و زمان‌ اقامتش‌ در کربلا جمعي‌ کثير از مردم‌ آنجا از وي‌ تقليد مي‌کردند.1 وي‌ شاگرد برجسته‌‌ آيت‌‌الله‌ «صاحب‌ جواهر» بود و از ايشان‌ اجازه‌‌ اجتهاد داشت. 2 صاحب‌ جواهر، به‌ اجتهاد 4 تن‌ از شاگردانش‌ تصريح‌ داشت‌ که‌ يکي‌ از آنها شيخ‌ عبدالحسين‌ بود. 3 سخن‌ چنين‌ شخصيت‌ سترگي‌ در باره‌‌ شيخ‌ العراقين، گواه‌ رتبه‌‌ بلند وي‌ در دانش‌ و درايت‌ ديني‌ است. چنان که‌ آيت‌الله‌ ميرزا حسين‌ نوري‌ (محدث‌ نامدار شيعه) او را زبده‌‌ اعاظم‌ محققين‌ و نخبه‌‌ افاخم‌ مدققين‌ مي‌خواند. 4
به‌ نوشته‌‌ اعتمادالسلطنه‌ (وزير انطباعات‌ عصر ناصري :تهراني‌ «مجتهدي‌ بسيار فاضل و به‌ قبول‌ عامه‌ نايل‌ بود. در دولت‌ عثماني‌ نيز اعتباري» قابل‌ توجه‌ داشت‌ و «حکام‌ عراق‌ عرب‌ او را حرمتي‌ عظيم‌ مي‌نهادند.» 5 ناصرالدين‌ شاه‌ نظارت‌ بر کار تعميرات‌ و تأسيسات‌ ايران‌ در عتبات‌ عاليات، از جمله، توسعه‌‌ صحن‌ مطهر سالار شهيدان‌ عليه‌ السلام، و تعمير بناي‌ آن‌ را، به‌ شيخ‌ العراقين‌ سپرده‌ بود6 و «از مراقبت‌ و مواظبت» وي‌ «در تعمير گنبد منور... و نصب‌ خشتهاي‌ طلايي‌ شهر» رضايت‌ تام‌ داشت. 7 شاه‌ او را در 1274ق‌ براي‌ تعمير صحن‌ مطهر ائمه‌‌ اطهار در کربلا و کاظمين‌ و سامرا (عليهم‌ السلام) مأمور کرد و او از 1274 تا 1286 (که‌ در 22 رمضان‌ آن‌ فوت‌ کرد) به‌ اين‌ کار اشتغال‌ داشت. کتابخانه‌‌ شخصي‌ او در کربلا به‌ علت‌ داشتن‌ نسخه‌هاي‌ نفيس، شهرت‌ داشت.8
شيخ‌ العراقين، مورد اعتماد و عنايت‌ خاص‌ اميرکبير قرار داشت 9 و امير، که‌ از گوهرشناسان‌ روزگار‌ بود، علاوه‌ بر ارجاع‌ محاکمات‌ شرعي‌ ديوان‌ به‌ محضرش10، «در مطالب‌ مشکله‌ و امور معضله‌ با او مشورت» مي‌کرد 11 و حتي‌ براي‌ تعيين‌ نام‌ فرزندان‌ شاه، از استخاره‌هايش مدد مي‌گرفت. 12 عباس‌ اقبال، با اشاره‌ به‌ «ارجاع‌ محاکمات» از سوي‌ امير «به‌ محضر جناب... شيخ‌ العراقين» ، مي‌گويد: روز بروز «عقيده‌‌ او نسبت‌ به‌ جناب‌ شيخ‌ افزون‌ مي‌گرديد» .13 سپس‌ با نقل‌ داستاني‌ درباره‌‌ نحوه‌‌ آشنايي‌ امير با شيخ‌ مي‌افزايد: پس‌ از آن‌ آشنايي، امير «همواره‌ در ترويج‌ شيخ‌ اقدامات‌ کافي‌ نمود و روز به‌ روز در عقايد او نسبت‌ به‌ شيخ‌ مي‌افزود تا آن که‌ محل‌ وثوق‌ امير شد و طرف‌ مشاوره‌ در بعضي‌ از امور مشکله‌ گرديد» . 14 به‌ نوشته‌‌ فريدون‌ آدميت: در دوران‌ صدارت‌ امير «همه‌‌ دعاوي‌ که‌ جنبه‌‌ شرعي‌ داشت‌ و به‌ ديوانخانه‌ رجوع‌ شده‌ بود، به‌ محضر شيخ‌ عبدالحسين‌ احاله‌ مي‌گرديد. داوري‌ او قطعي‌ بود. کنت‌ دوگوبينو نيز از شيخ‌ عبدالحسين‌ به‌ احترام‌ ياد مي‌کند؛ او را فقيهي‌ بـلـنـدپـايـه‌ و پـاکـدامن، و خونسرد و با فراست‌ مي‌شناسد» .15
امير حتي‌ وصي‌ خود را شيخ‌ عبدالحسين‌ قرار داد 16 و شيخ‌ نيز، مدرسه‌ و مسجد حاج‌ شيخ‌ عبدالحسين‌ (واقع‌ در بازار تهران) را از ثلث‌ ميراث‌ امير بنيان‌ نهاد. مهدي‌ بامداد مي‌گويد: «شيخ‌ العراقين‌ از مجتهدين‌ معروف، و به‌ زهد و تقوي‌ و مديريت‌ در کار شهرت‌ زيادي‌ داشت. شادروان... اميرکبير با آن‌ نظر دقيقي‌ که‌ در شناسايي‌ مردم‌ و بويژه‌ ملا‌ها داشت‌ در بين‌ تمام‌ روحانيون‌ زمان‌ خود، او را وصي‌ خويش‌ قرار داد و شيخ‌ العراقين‌ هم‌ از مال‌ الوصايه‌‌ امير شهيد، مسجد و مدرسه‌اي‌ عالي‌ در تهران‌ بنا نهاد که‌ امروزه‌ به‌ مسجد و مدرسه‌‌ شيخ‌ عـبـدالـحـسـيـن‌ يـا مسجد آذربايجاني‌ها معروف‌ مي‌باشد» . 17 شواهد همچنين‌ حاکي‌ است‌ که‌ پس‌ از قتل‌ امير، شيخ‌ مباشرت‌ امور خانواده‌‌ وي‌ را بر عهده‌ داشت. 18
شيخ‌ عبدالحسين، به‌ کمال‌ و کارآمدي‌ احکام‌ و قوانين‌ اسلامي‌ در جامعه‌‌ بشري‌ ايمان‌ راسخ‌ داشت‌ و معتقد بود که‌ «هرگاه‌ مدار دولت‌ و مملکت‌ داري‌ از روي‌ شريعت‌ مطهره‌ باشد... هيچ‌ فتنه‌ و فساد بر نيايد» .19 بر همين‌ اساس، زماني‌ که ديد‌ «بدعت» باب‌ و بهاء، کيان‌ دين‌ را به‌ خطر افکند، با جديت‌ تام‌ به‌ مبارزه‌ برخاست. قديمترين‌ اقدام او در اين راه ممانعت از ملاقات‌ باب‌ و مريدانش‌ با محمدشاه‌ قاجار (پدر ناصرالدين‌ شاه) بود که فرصتي‌ تاريخي‌ براي‌ «اظهار وجود» و «تبليغ» را از آنان‌ گرفت. کنت‌ دوگوبينو، وزير مختار فرانسه‌ در ايران، «حاجي‌ شيخ‌ عبدالحسين‌ که‌ مردي‌ فقيه‌ و مجتهد و متدين‌ و متقي‌ است، فراست‌ و قضاوتهاي‌ بي‌طرفانه‌اش‌ موجب‌ اعتماد همه‌ کس‌ شده‌ و طرف‌ احترام‌ عموم‌ است، به‌ شاه‌ و وزير و بزرگان‌ مملکت‌ گفته‌ بود: آيا در نظر داريد که‌ به‌ جاي‌ مذهب‌ کنوني، مذهب‌ جديدي‌ که‌ هنوز نمي‌شناسيد برقرار نماييد؟ ...» 20
روشن‌ است‌ که‌ براي‌ فقيه‌ تيزبيني‌ چون‌ شيخ‌ العراقين، «بطلان‌ دعاوي‌ باب» ـ با توجه‌ به‌ شواهد و دلايل‌ گوناگون، از آن‌ جمله: «توبه‌‌ صريح» خود باب‌ بر فراز منبر شيراز، و وجود اغلاط‌ پيش‌ افتاده‌‌ ادبي‌ در الواح‌ صادره‌ از وي‌ ـ کاملاً‌ واضح‌ بود و آمدن‌ باب و جمعي‌ از مريدانش‌ به‌ پايتخت‌ به‌ عنوان‌ ملاقات‌ با سلطان، بيشتر فرصتي‌ براي‌ «ابراز وجود» و «تبليغات‌ مسلکي» بود. خاصه‌ آنکه، احساس‌ مي‌شد که‌ دستهاي‌ مشکوکي‌ از درون‌ حکومت‌ (نظير منوچهر خان‌ معتمدالدوله‌ حاکم‌ اصفهان) با اغراض‌ سياسي‌ در پي‌ تقويت‌ فتنه، و ماهي‌ گرفتن‌ از آب‌ گل‌ آلودند... لذا «هوشمندانه» مانع‌ اجراي‌ اين‌ سناريوي‌ خطرناک‌ گرديد.
تهراني‌ در زمان‌ تبعيد بهاء به‌ عراق، و تجمع‌ بابيان‌ در آن‌ سامان، در عراق‌ مي‌زيست‌ و شاهد فعاليتهاي‌ سوء آنان‌ بود. منابع‌ بهائي‌ تصريح‌ دارند که‌ بابيان‌ مهاجر، شبها به‌ دزديدن‌ کفش‌ و کلاه‌ و پـول‌ و پـوشـاک‌ زوار شيعه‌ در اماکن‌ مقدسه‌ مي‌پرداختند21 و به‌ اعتراف‌ خود حسينعلي‌ بهاء: «در اموال‌ ناس‌ مِن‌ غير اذنٍ‌ تصرف‌ مي‌نمودند و نهب‌ و غـارت‌ و سـفـک‌ دمـاء را از اعـمـال‌ حـسـنـه‌ مي‌شمردند» .22
علاوه، بين‌ خود بابيها نيز بازار آشوبگري‌ و آدمکشي‌ رونق‌ داشت‌ و به‌ قول‌ خواهر بهاء (عزيه‌ خانم) بهاء نيز در اين‌ فجايع‌ بي‌دخالت‌ نبود.23
اقدامات‌ شيخ‌العراقين‌ کينه شديد‌ سران‌ مسلک‌ باب‌ و بهاء، را بر ضد‌ وي‌ بر ‌انگيخته است. حسينعلي‌ بهاء در لوحي‌ که‌ به‌ نام‌ شيخ‌ صادر کرده‌ سخت‌ به‌ وي‌ تاخته‌ و او را «غافل‌ مرتاب» و عنصري‌ «مکار» مي‌خواند!28 و شوقي‌ افندي (نتيجه‌‌ دختري‌ بهاء، و جانشين عباس افندي) نيز در فحشنامه‌اي‌ که‌ با عنوان‌ «لوح‌ قرن» از خود به‌جا نهاده، کراراً‌ شيخ‌ را با الفاظي‌ چون‌ «شيخ‌ خبيث» 29 و «مردود دارين‌ و مبغوض‌ ثقلين» 30 مورد هتک‌ و شتم‌ قرار داده‌ است.

ميرزا سعيد خان مؤ‌تمن‌الملک‌ انصاري‌

ميرزا سعيد خان‌ مؤ‌تمن‌الملک‌ انصاري، اديب‌ و سـيـاسـتـمدار برجسته‌‌ ايران‌ در عصر قاجار، از برکشيدگان‌ خاص‌ اميرکبير31 و منشي‌ و کاتب‌ اسرار32 او مي‌باشد که‌ ترقيات‌ سياسي‌ (و حتي‌ لقب‌ مؤ‌تمن‌الملکي)اش‌ را پيش‌ و بيش‌ از هرکس‌ مرهون‌ عنايات‌ امير است. روزنامه‌‌ وقايع‌ اتفاقيه‌ (شماره‌‌ 11 مـحـرم‌ 1268) در روزهـاي‌ آخـر صـدارت‌ امـير مي‌نويسد: از آنجا که‌ ميرزا سعيد خان‌ در خدمات‌ محوله‌ «صداقت‌ و راست‌ قلمي» خود را مشهود پيشگاه‌ مبارک‌ داشته‌ و «مصدر خدمات‌ تحرير رسـائل‌ خاصه‌ و به‌ صفت‌ امانت‌ و رازداري‌ و درستکاري» موصوف‌ گشته‌ به‌ لقب‌ مؤ‌تمن‌الملکي‌ سرافراز آمد.33
ناصرالدين‌ شاه‌ ميرزا سعيد را پس‌ از مرگ‌ امير (و طبق‌ سفارش‌ خود او) براي‌ مدتي‌ مديد به‌ وزارت‌ امور خارجه‌‌ ايران‌ منصوب‌ کرد و ميرزا سعيد نيز، در حد وسع‌ خويش، راه‌ استاد شهيدش‌ (امير) را در سياست‌ داخلي‌ و خارجي‌ ايران‌ تعقيب‌ مي‌کرد.
او در ماجراي‌ عقد قرارداد امتيازات‌ استعماري‌ رويتر (توسط‌ ميرزا حسين‌ خان‌ سپهسالار قزويني، صدراعظم‌ «فراماسون» و «انگلوفيل» ناصرالدين‌ شاه) از مخالفان‌ جدي‌ سپهسالار بود و به‌ همين‌ علت، چند سال‌ به‌ اسم‌ توليت‌ آستانه‌‌ حضرت‌ رضا (ع)، تبعيد به‌ مشهد شد. رساله‌اي‌ که‌ از طريق‌ ميرزا سعيد بر ضد ملکم‌ خان‌ (بنيانگذار فراموشخانه‌‌ فراماسونري‌ در ايران) و در رد‌ القائات‌ فريبنده‌ و استعماري‌ وي‌ در سال‌ 1282ق‌ به‌ دست‌ شاه‌ جوان‌ و مـجـذوب‌ رسـيـده، بـروشـني‌ بازنماي‌ افکار و احـسـاسـات‌ اسـلامـي‌ و ضـد‌ اسـتـعماري‌ / ضد استبدادي‌ اوست.
تلاش‌ ارزنده‌‌ ديگر ميرزا، زمينه‌ سازي‌ جهت‌ تدوين‌ و اجراي‌ يک‌ قانون‌ اساسي‌ جامع‌ بر پايه‌‌ فقه‌ شيعي‌ است‌ که‌ متأسفانه‌ با مرگش‌ نافرجام‌ ماند. شرح‌ زندگي‌ و خدمات‌ ميرزا به اسلام‌ و ايران، و نقد تحريفات‌ مورخان‌ در اين‌ زمينه، دفتري‌ مفصل‌ مي‌طلبد که‌ اين‌ مجال، گنجايش‌ آن‌ را ندارد. در خاطرات‌ ممتحن‌الدوله‌ و نيز کتاب‌ رجال‌ وزارت‌ خارجه‌‌ او، اطلاعات‌ ناب‌ و سودمندي‌ را مي‌توان‌ درباره‌‌ وي‌ دريافت.
در خاتمه، با تأکيد بر اتحاد و صميميت‌ بين‌ دولتين‌ ايران‌ و عثماني، از سستي‌ و تسامح‌ دربار عثماني‌ (با وجود آگاهي‌ از خطر اين‌ گروه) در همکاري‌ با دولت‌ ايران‌ براي‌ دفع‌ آنها انتقاد مي‌کند و خواستار گفتگوي‌ سفير ايران‌ با مقامات‌ عالي‌ ترکيه‌ جهت‌ تحويل‌ بهاء و همدستانش‌ به‌ ايران‌ مي‌شود.34 بيراه‌ نيست‌ که‌ منابع‌ بهائي، ميرزا سعيد را فردي‌ مخالف‌ بهاء، و عامل‌ تبعيد او از عراق‌ و حبس‌ وي‌ در عکا مي‌شمارند.35

چراغ‌ علي‌ خان‌ زنگنه‌

چراغ‌ علي‌ خان‌ زنگنه‌ «سراج‌الملک» (متوفي‌ 1287) از دست‌ پروردگان‌ و برکشيدگان‌ اميرکبير است‌ که‌ در مأموريت‌ مهم‌ و مشهور امير در کنفرانس‌ ارزنه‌ الروم، عضو هيئت‌ ديپلماتيک‌ ايران‌ بود36 و امير پس‌ از رسيدن‌ به‌ صدارت‌ نيز، او را به‌ حکومت‌ منطقه‌ بسيار مهم‌ و استراتژيک‌ «اصفهان» برگماشت‌ و او با کفايت‌ خويش، توانست‌ رضايت‌ مردم‌ را جلب‌ کند.
کنت‌ دوگوبينو از «لياقت‌ فراوان» چراغ‌ علي‌ در حکومت‌ اصفهان‌ سخن‌ گفته‌ و مي‌افزايد که‌ وي، «رضايت‌ عموم‌ را فراهم‌ کرده‌ بود» .37 به‌ گفته‌ همو: «چراغعلي‌ خان‌ مردي‌ است‌ بسيار خوش‌ قيافه‌ که‌ چهره‌اي‌ باهوش‌ و شريف‌ دارد و از آداب‌ داني‌ برخوردار است» .38 خدمات‌ چراغ‌ علي‌ خان، زماني‌ که‌ ناصرالدين‌ شاه‌ همراه‌ امير به‌ اصفهان‌ رفت، مورد تقدير قرار گرفت.39‌
حسين‌ سعادت‌ نوري، خدمات‌ مهم‌ و گوناگون‌ وي‌ در اصفهان‌ را برشمرده‌ و ضمن‌ اشاره‌ به‌ حسن‌ روابطش‌ با علماي‌ بزرگ‌ و پارساي‌ شهر، نقش‌ مؤ‌ثر او در تامين‌ نظم‌ و امنيت‌ منطقه، پيشبرد تسليحات‌ نظامي‌ و صنايع‌ نساجي، تعمير ابنيه‌ تاريخي، اصلاح‌ امر کشاورزي، ارزاني‌ نرخ‌ اجناس، و جلوگيري‌ از تعدي‌ مأموران‌ دولت‌ و اشخاص‌ زورمند به‌ مردم‌ را شرح‌ داده‌ است.40‌
در آشفته‌ بازار پس‌ از قتل‌ باب، دو تن‌ از بابيان‌ (اسماعيل‌ و محمدقاسم‌ عبادوز) در اصفهان، ادعاي‌ رجعت‌ حضرت‌ محمد و علي‌ (ع)! کرده‌ و فتنه‌اي‌ را پي‌ افکندند. چراغ‌ علي‌ آنها را دستگير و به‌ حکم‌ فقهاي‌ اصفهان، در ميدان‌ نقش‌ جهان‌ اعدام‌ کرد.41
وي‌ همچنين‌ 28 شوال‌ (سالروز نجات‌ شاه‌ از ترور بابيان) را در اصفهان‌ جشن‌ مي‌گرفت‌ که‌ خبر آن‌ را مي‌توان‌ در روزنامه‌ وقايع‌ اتفاقيه، ش‌ 140 (2 محرم‌ 1270ق) بخش‌ مربوط‌ به‌ حوادث‌ اصفهان، ديد و خواند. ‌

یک نکته : محرم راز امير

حاج‌ ميرزا محمد هاشم‌ طباطبايي، فرزند آيت‌الله‌ ميرزا مهدي‌ قاضي‌ طباطبايي‌ است‌ كه‌ در عصر خود فقيه‌ پارسا و بزرگ‌ تبريز قلمداد مي‌شد و با عباس‌ ميرزا و وزير باتدبيرش‌ (ميرزا بزرگ‌ فراهاني‌ پدر قائم‌ مقام) در حلّ‌ مشكلات‌ آذربايجان‌ همكاري‌ گسترده‌ داشت‌ و خاصّه‌ در «تنفيذ وِلائي‌ و شرعيِ» امور مربوط‌ به‌ حكومت‌ و اجتماع‌ آذربايجان‌ به‌ آنان‌ ياري‌ مي‌داد.42 قائم‌ مقام‌ در نامه‌اي‌ به‌ پدرش‌ ميرزا بزرگ، از زبان‌ عباس‌ ميرزا خاطر نشان‌ مي‌سازد كه: «عالي‌ جاه‌ ميرزا مهدي، در حقيقت، يكي‌ از امناي‌ دولت‌ و محارم‌ حضرت‌ ما است... آب‌ و گل‌ و جان‌ و دل‌ او در هواي‌ ما و رضاي‌ ما است...» .43‌
ميرزا هاشم، پس‌ از مرگ‌ محمدشاه‌ همراه‌ ناصرالدين‌ شاه‌ و اميركبير به‌ تهران‌ آمد و در مقام‌ منشي‌ مخصوص‌ و محرم‌ سرّ‌ امير، شريك‌ غمها و شاديهاي‌ آن‌ رادمرد شد و پس‌ از قتل‌ امير نيز، همچون‌ غالب‌ ياران‌ او، صدمه‌ها ديد. ميرزا هاشم‌ با بابيان‌ سخت‌ مخالف‌ بود و اين‌ امر از نامه‌اي‌ كه‌ پس‌ از ترور نافرجام‌ ناصرالدين‌ شاه‌ توسط‌ بابيان‌ (شوال‌ 1268) به‌ صدراعظم‌ وقت‌ نوشته‌ كاملاً‌ پيدا است، آنجا كه، ضمن‌ ابراز نهايت‌ خوشحالي‌ از ناكام‌ ماندن‌ تروريستهاي‌ بابي‌ در قتل‌ شاه‌ ايران، از آنها با غيظ، به‌ عنوان‌ «حرامزاده‌ها» ياد مي‌كند.44‌

پي نوشت :

1. براي‌ نمونه‌ ر.ک، اظهارات‌ ابوالقاسم‌ افنان، مورخ‌ بهائي، در عهد اعلي...، ص‌ 388 و 390؛ مجله‌‌ «پيام‌ بهائي» ، ش 296، ژوئيه‌ 2004، «يـادداشـت‌ ماه»
2. معارف‌ الرجال، شيخ‌ محمد حرزالدين، 2/34.
3. الکرام‌ البرره‌، شيخ‌ آقا بزرگ‌ تهراني، 2/713؛ معارف‌ الرجال، 2/35.
4. معارف‌ الرجال، 2/112.
5. مکتوبات، اعلاميه‌هاي... شهيد شيخ‌ فضل‌الله نوري، محمد ترکمان، ص‌ 449.
6. چهل‌ سال‌ تاريخ‌ ايران... (المآثر و الاَّثار)، به‌ کوشش‌ ايرج‌ افشار، 1/189. در باره‌‌ شيخ‌ عبدالحسين، همچنين، ر.ک، ريحانه‌الادب، علامه‌ خياباني، 3/329.
7. ريحانه‌‌ الادب، 3/329 و نيز: معارف‌ الرجال، 2/ 35.
8. روزنامه‌‌ ناصرالدين‌ شاه‌ به‌ خراسان، علينقي‌ حکيم‌ الممالک، ص‌ 470.
9. نامه‌هاي‌ امير کبير به‌ انضمام‌ رساله‌‌ نوادر الامير، تدوين‌ سيد علي‌ آل‌داود، ص‌ 316.
10. بامداد به‌ «ارادت» ميرزا تقي‌ خان‌ اميرکبير نسبت‌ به‌ شيخ‌ تصريح‌ دارد (شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران، 6 / 94).
11. اميرکبير و ايران، آدميت، ص‌ 308 و 343.
12. نوادرالامير، شيخ‌ المشايخ‌ امير معز‌ي، صص‌ 316-315.
13. ر.ک، اسناد و نامه‌هاي‌ اميرکبير، همان، ص‌ 82.
14. ميرزا تقي‌ خان‌ اميرکبير، ص‌ 168.
15. همان، صص‌ 171-168.
16. امير کبير و ايران، ص‌ 308. نيز ر.ک، ص‌ 343 و 103.
17. همان، ص‌ 308؛ ميرزا تقي‌ خان‌ اميرکبير، ص‌ 168 و 368
18. شرح‌ حال‌ رجال‌ ايران...، 2/244-243. نيز ر.ک، همان: 6 /94 و 1/221-220؛ چهل‌ سال‌ تاريخ‌ ايران...، 1/189؛ مجموعه‌‌ اسناد و مدارک‌ فرخ‌ خان، به‌ کوشش‌ کريم‌ اصفهانيان، 2/367-366.
19. ميرزا تقي‌ خان‌ امير کبير، صص‌ 374-373، نامه‌‌ مادر امير. همچنين‌ براي‌ مشاهده‌‌ وقفنامه‌اي‌ از مادر امير که‌ در آن‌ از شيخ‌‌العراقين‌ يادشده‌ ر.ک، گنجينه‌‌ اسناد، سال‌ 3، دفتر 2 و 3، صص‌ 111-107.
20. انديشه‌‌ ترقي...، فريدون‌ آدميت، ص‌ 103.
21. سياستگران‌ دوره‌‌ قاجار، خان‌ ملک‌ ساساني، چاپ‌ آل‌ داود، صص‌ 344- 345.
22. قرن‌ بديع، شوقي‌ افندي، 2/107-106.
23. مائده‌‌ آسماني، اشراق‌ خاوري، تهران‌ 1327ش، 7/130.
24. تنبيه‌ النائمين، بي‌جا، بي‌تا، صص‌ 16ـ15.
25. ر.ک، بهاء‌الله شمس‌ حقيقت، حسن‌ موقر باليوزي، ترجمه‌‌ مينو ثابت، اکسفورد، 1989م، صص‌ 189-187؛ عهد اعلي...، ص‌ 518 و 514 ؛ آهنگ‌ بديع، سال‌ چهارم‌ (1328)، ش‌ 7، ص‌ 16 و سال‌ 1352، ش‌ 1 و 2، ص‌ 63 ؛ اظهارات‌ محمدعلي‌ فيضي.
26. الکواکب‌ الدريه‌، 1/ 348.
27. ر.ک، همان، 1/ 351-348. نيز ر.ک، مقاله‌‌ شخصي‌ سياح، عباس‌ افندي، صص‌ 50 -51
28. داستانهايي‌ از حيات‌ عنصري‌ جمال‌ اقدس‌ الهي، علي‌‌اکبر فروتن، موسسه‌‌ ملي‌ مطبوعات‌ امري، 134 بديع، ص‌ 17؛ عهد اعلي...، ص‌ 514.
29. براي‌ نوشته‌‌ بهاء ر.ک، همان، ص‌ 568 و نيز ص‌ 515.
30. توقيعات‌ مبارکه‌‌ حضرت‌ ولي‌ امر ا، لوح‌ قرن‌ احباء شرق، مؤ‌سسه‌‌ ملي‌ مطبوعات‌ امري، 123 بديع، ص‌ 67.
31. همان، ص‌ 185.
32. ر.ک، رجال‌ وزارت‌ خارجه، ممتحن‌‌الدوله، صص‌ 17- 18؛ رجال‌ دوره‌‌ قاجار، حسين‌ سعادت‌ نوري، ص‌ 268؛ «وفيات‌ معاصرين» ، محمد قزويني، يادگار، سال‌ 5، ش‌ 2-1، ص‌ 103.
33. وفيات‌ معاصرين، ص‌ 103. اعتمادالسلطنه‌ در منتظم‌ ناصري‌ (ج‌ 3، ص‌ 196) از ميرزا سعيد به‌ عنوان‌ «کاتب‌ اسرار مکتومه‌ و منشي‌ رسائل‌ خاصه‌» امير نام‌ مي‌برد که‌ به‌ قول‌ سعادت‌ نوري: «به‌ اصطلاح‌ امروز، رياست‌ دفتر رمز و محرمانه» او مي‌شود (رجال‌ دوره‌‌ قاجار، ص‌ 268.
34. اميرکبير و ايران، آدميت، ص‌ 209
35. براي‌ متن‌ نامه‌ها ر.ک، تاريخ‌ جامع‌ بهائيت‌ (نو ماسوني)، بهرام‌ افراسيابي، صص‌ 392-388؛ فلسفه‌‌ نيکو، ج‌ 3، ص‌ 94 به‌ بعد.
36. سه‌ سال‌ در آسيا، سفرنامه‌ کنت‌ دوگوبينو، ترجمه‌ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوي، ص‌ 97 .
37. همان: صص‌ 197ـ 198
38. همان: ص‌ 195
39. رجال‌ دوره‌ قاجاريه، حسين‌ سعادت‌ نوري، ص‌ 189
40. همان، صص‌ 184ـ 205
41. وقايع‌ اتفاقيه، پنجشنبه‌ 9 ربيع‌ الاول‌ 1268ق، ستون‌ اخبار مربوط‌ به‌ اصفهان؛ حقايق‌‌الاخبار ناصري، خورموجي، به‌ کوشش‌ خديو جم، نشر ني، تهران‌ 1363، ص‌ 25.‌
42. تاريخ‌ و جغرافي‌ دارالسلطنه‌ تبريز، نادر ميرزا، صص‌ 223ـ224؛ تحقيق‌ در باره‌ اول‌ اربعين‌ حضرت‌ سيد الشهداء عليه‌ السلام، قاضي‌ طباطبايي، صص‌ 321ـ322
43. منشآت‌ قائم‌ مقام، چاپ‌ محمد عباسي، ص‌ 136
44. نسب‌نامه، شاخه‌اي‌ از طباطبايي‌هاي‌ تبريز، سيد جمال‌ ترابي‌ طباطبايي، صص‌ 112ـ113.‌

منبع:ايام 29