عدالت در آيينه‌ي شريعت





نوشتار حاضر نقدي است بر سخنان آقاي محسن كديور در زمينه‌ي نسبت شريعت و عدالت. در اين سخن‌راني، موضوعاتي چون اهميت عدالت و ارزش آن و نسبت عدالت با دين، يا شريعت و نيز نقش و نسبت عقل با عدالت و هم‌چنين نقش مردم يا متخصصان در تعيين عدالت ارايه شده ‌است.

دين، عقل، عدالت

عدالت جزء نيازهاي اساسي جامعه است و بدين جهت در تاريخ تفكر بشر مورد توجه و بحث بوده‌است. عدالت اساس فضيلت‌ها و زمينه ساز و حافظ ارزش‌هاي ديگر است. اهميت عدالت و نقش مؤثر آن موجب شده تا در متون ديني به ارزش عدالت و تبيين انسان عادل و حكومت عادل و كار عادلانه پرداخته شود.[1] در توجه اسلام به عدالت همين بس كه قرآن مجيد رعايت عدالت را حتي نسبت به كفار لازم دانسته[2] و اقامه‌ي قسط و عدل را از اهداف انبيا بر‌شمرده است.[3] البته با توجه به فلسفه‌ي خلقت كه عبوديت است، نتيجه مي‌گيريم كه عدالت هدف اوليه‌ي انبيا نيست. عدالت از آن رو كه زمينه‌ساز عبوديت است، مورد توجه دين واقع شده‌است. پس از آن كه روشن شد عدالت در تاريخ بشريت مورد توجه انسان‌ها و دين بوده، اكنون پرسش ايـن است كه چـگونه عـدالت و مصداق كار عـادلانه را تشخيص دهيم؟
پاسخ آقاي كديور اين است كه «عدالت را آدميان مي‌فهمند و اين گونه نيست كه كوركورانه بايد پذيرفت؛ چون گوينده‌اي عظيم الشأن دارد» بلكه «در هر عصري بايد از مردم، به شكل دقيق‌تر، از اهل علم ـ همه‌ي متخصصان و فرهيختگان ـ پرسيد كه آيا اين امر عادلانه است يا نيست و اگر در عصري، افكار عمومي امري را عادلانه ندانست يا عرف اهل علم زمانه‌اي، مثلا اكثر حقوق‌دانان يك جامعه، عمل‌كردي را عادلانه ندانستند، قطعاً آن امر عادلانه نيست».[4]
از اين سخن بر مي‌آيد كه معيار عدالت از نظر ايشان فهم مردم، خصوصاً متخصصان و فرهيختگان است؛ ولي نقطه‌ي مبهم كه سؤال اساسي را برمي‌تابد آن است كه نقش دين و شريعت اسلام در ارتباط با عدالت چيست؟ آيا دين و شريعت اسلام به تبيين عدالت نپرداخته است؟ آيا در دين، كار عادلانه معرفي نشده ‌است؟ آيا متون ديني، خصوصاً متون اسلامي، شيوه‌ها و احكام عادلانه‌اي را براي زندگي انسان‌ها ارايه نداده‌اند؟ آيا اصلا لزومي دارد كه دين به تبيين عدالت بپردازد؟ از بررسي كلمات ايشان در اين سخن‌راني چيزي به دست نمي‌آيد؛ البته از تأكيد ايشان بر مراجعه به فهم مردم يا متخصصان و نيز مسكوت گذاشتن نقش دين در اين جهت، چنين استفاده مي‌شود كه مرجع در اين امور، رجوع و تمسك به دين و شريعت نيست بلكه تنها مرجع در شناخت عدالت و كار عادلانه، مردم‌اند؛ چرا كه «اگر پذيرفتيم كه عدالت امري قابل فهم عمومي است، آن گاه مي‌بايد به افكار عمومي در برداشت از عدالت اعتنا كرد... و به شكل علمي و دقيق‌تر مي‌بايد به سيره‌ي عقلا بر عرف عالمان در برداشت از عدالت در هر زمان توجه كرد و در هر عصري بايد از مردم، به شكل دقيق‌تر، از اهل علم ـ همه‌ي متخصصان و فرهيختگان ـ پرسيد كه آيا اين امر عادلانه است يا نيست».[5]
اگر ديدگاه آقاي كديور در زمينه‌ي نسبت دين و عدالت همان باشد كه گفتيم (يعني تنها مرجع تشخيص عدالت و كار عادلانه، مردم و يا عالمان‌اند، نه مراجعه به دين) متأسفانه نظريه‌اي خواهد بود كه هم از عدم تأييد عقل رنج مي‌برد و هم از مصاحبت دين محروم است. اينك پاره‌اي از مشكلات و نقدهاي چنين ديدگاهي را بر مي‌شماريم:
1. بر خلاف تصور ايشان «كه عدالت امري قابل فهم عمومي است» در معنا و حقيقت عدالت نه تنها ميان مردم، بلكه ميان عقلا و فرهيختگان جامعه نيز اختلاف نظر وجود داشته و دارد.
در اين باره يكي از فيلسوفان سياسي مي‌گويد: «هر نظريه‌اي درباره‌ي عدالت، به صورت تصريحي يا تلويحي، نياز به گزينش شكل خاصي از برابري مبنايي دارد و اين برابري به نوبه‌ي خود بر انتخاب متغير كانوني براي برآورد نابرابري تأثير مي‌گذارد. ادعاهاي هر يك از استنباط‌هاي متفاوت از عدالت، پيوندي تنگاتنگ با مناسبت نگرش‌هاي برابري مربوط به آن دارد».[6]
ترجمه‌ي ساده‌ي اين سخن اين است كه تفاوت نگرش‌ها و جهان‌بيني‌ها، مايه‌ي تفاوت ديدگاه‌ها درباره‌ي چيستي و حقيقت عدالت و تشخيص كار عادلانه شده ‌است.
شاهد ديگر براي وجود اختلاف نظرهاي متعدد درباره‌ي چيستي عدالت و كار عادلانه، مراجعه‌اي گذرا به معناي عدالت در فرهنگ‌نامه‌هاي علوم اجتماعي از جمله «فرهنگ علوم اجتماعي» تأليف جوليوس گولدو ويليام ل.كولب مي‌باشد. در اين فرهنگ‌نامه‌ها اختلافات متفكران و متخصصان در معناي عدالت منعكس شده ‌است.
بنابراين بر خلاف تصور آقاي كديور، آن چه براي عموم مردم و در سطح اوليه‌ي عالمان فهميدني و پذيرا است، معناي اجمالي عدالت است، نه حقيقت و چيستي كامل آن و تنها چيزي كه مي‌توان گفت آن است كه ايشان ميان معناي في‌الجمله و بالجمله خلط كرده‌اند.
2. اشكال ديگر ايشان، بر اساس آن چه كه از سخنان ايشان استفاده شد،‌ آن است كه تصور كرده‌اند در آن چه مردم مي‌فهمند مانند معناي عدالت و كارهاي عادلانه، نبايد به سراغ دين و شريعت رفت؛ زيرا «عدالت امري ما قبل ديني است؛ چرا كه عدالت را آدميان مي‌فهمند» و به عبارت ديگر «عقل انسان كه رسول باطني است به گونه‌اي طراحي شده كه عدالت را مي‌فهمد و به سوي آن متمايل است».[7] اين تصور نيز از ديدگاه اسلام و عقل مردود است.
در مراجعه‌ي به متون اسلامي با موارد بسياري مواجهه مي‌شويم كه براي عقل انسان‌ها قابل درك است (البته درك اجمالي) مانند دعوت به احسان، انصاف و دعوت به سوي خدا و هم‌چنين دعوت به عدالت[8]. پس در نگاه اسلام، صرف روشن بودن ارزشي يا حقيقتي، مايه‌ي خروج آن از قلمرو تعاليم انبيا نمي‌گردد.
ما شيعيان قائل به حسن و قبح عقلي هستيم و معتقديم انسان مي‌تواند زشتي و زيبايي و يا درستي و نادرستي برخي امور را درك كند و تشخيص دهد؛ اما اين مستلزم آن نيست كه مستقلات عقليه و تمامي آن چه عقل درك مي‌كند، از قلمرو دين خارج باشد و يا عقل انسان ورود در اين عرصه‌ها را مداخله محسوب كند و احياناً لغو و يا زيان بار بداند بلكه عقل انسان اين راه‌نمايي‌هاي الهي را لطف و مرحمت و فضل و احسان مي‌شمارد و آن‌ها را مايه‌ي تذكار و ارشاد و از همه بالاتر، موجب اطمينان و تأييد فهم خود به شمار مي‌آورد.
بنابراين، عقل انسان هر چند رسول باطني است و توان درك اموري را دارد، در عين حال رسول ظاهري و شريعت و آيين الهي را رقيب خود به شمار نمي‌آورد و نگاهش به دين، نگاه ميزبان به ميهمان مورد قبولي است كه تمامي هدايت‌هاي او را،‌ حتي آن چه را كه خود مي‌فهمد، مغتنم شمرده، به تحقق آن‌ها همت مي‌گمارد.
نكته: اگر آقاي كديور بگويند كه عقل تنها در آن جايي مرجع است كه دين سخني نياورده باشد؛ چرا كه سيره‌ي عقلا در مالا نص فيه حجت است، اشكال اين نظريه آن است كه از ديدگاه اسلام هر سيره‌ي عقلاييه‌اي حجت نيست؛ بلكه سيره‌اي كه مخالف با مباني اسلامي و تعاليم آن نباشد حجت است.
و همان گونه كه گذشت، از آن رو كه جهان‌بيني‌ها و مباني عالمان و انسان‌ها در آرا و انظارشان در باب حقيقت عدالت و تعيين كار عادلانه مؤثر است،[9] اگر كسي با ديدگاه ليبرالي يا ماركسيستي يا سكولاريستي، به تفسير عدالت و تعيين كار عادلانه بپردازد، چنين معنايي و مصداقي نمي‌تواند به صرف عاقل دانستن قائلان‌اش مورد تأييد اسلام باشد و بر اين نكته، فقها و اصوليين بزرگ جهان اسلام تاكيد ورزيده‌اند كه بناي‌ عقلا‌ يا بايد تاييد شرع را داشته باشد يا ردعي از سوي شرع نداشته باشد.
3. اشتباه و يا كاستي ديگر كلام ايشان آن است كه ميان مفهوم و مصداق تفكيك نكرده‌اند و روشن نساخته‌اند كه آيا مفهوم عدالت براي مردم روشن و قابل فهم است يا مصاديق آن و يا هر دو؟!
از كلام ايشان كه به طور مطلق گفته‌اند: «عدالت را آدميان مي‌فهمند ... عقل انسان.... عدالت را مي‌فهمد ... عدالت امري قابل فهم عمومي است» استفاده مي‌شود كه مراد ايشان روشن بودن مفهوم و مصداق عدالت براي عقل است. به هر حال ايشان به صراحت مصداق عدالت را نيز امري روشن و ما قبل ديني معرفي كرده‌اند و گفته‌اند: «در هر عصري بايد از مردم، به شكل دقيق‌تر، از اهل علم ـ همه‌ي متخصصان و فرهيختگان ـ پرسيد كه آيا اين امر عادلانه است يا نيست».
بطلان اين سخن نياز به استدلال و بحث ندارد؛ چرا كه ما در طول تاريخ و نيز در زمان خودمان، شاهد اختلاف آدميان و متخصصان و صاحب‌نظران در تشخيص كار عادلانه يا احكام عادلانه و حتي انكار اصل عدالت[10] هستيم و چه بسيار اتفاق مي‌افتد كه هر كسي عمل خود را و يا روش خويش را عادلانه معرفي مي‌كند و رفتار رقيبش يا ديگران را غير عادلانه مي‌شمارد و اين نكته‌ي عيني، مسائل زير را تثبيت مي‌كند:
1. فهم انسان‌ها از شناخت همه‌ي ويژگي‌هاي عدالت قاصر است؛
2. دانسته‌‌ي انسان‌ها در تعيين كار عادلانه مؤثر است؛
3. اغراض و آداب و رسوم در عادلانه شمردن رفتارها و اعمال آدميان تاثير دارد؛
4. آدميان نيازمند مرجعي معصوم به لحاظ علمي و اخلاقي هستند كه ملاكات و ويژگي‌ها و مصاديق عدالت را معرفي كند و اين است معناي آيه‌ي 25 سوره‌ي مباركه‌ي حديد؛

پی‏نوشت‏ها:

[1] . سيري در نهج‌البلاغه، مرتضي مطهري، ص 102.
[2] . تعليم و تربيت در اسلام، مرتضي مطهري، ص 36.
[3] . حديد/25.
[4] . روزنامه‌ي نوروز، ش 133، 24/6/80، ص 2 و 14.
[5] . روزنامه‌ي همبستگي، ش 257، 24/6/80، ص 2.
[6] . آمارتياسن، برابري و آزادي، ترجمه‌ي حسن فشاركي، ص 114.
[7] . روزنامه‌ي همبستگي، ش 257، 24/6/80، ص 2.
[8] . ان الله يامر بالعدل و الاحسان. النحل/90.
[9] . آمارتياسن، همان، ترجمه‌ي حسن فشاركي، ص 114.
[10] . مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، ج 1، ص 244.

منبع: اندیشه قم