نویسنده: احمد پاکتچی
پدیده چند زبانگی پدیده‌ای شناخته شده در جوامع مختلف بشری است که به علل و اشکال مختلفی می‌تواند رخ دهد؛ جوامعی که در آنها دو یا چند زبان به موازات هم و با موقعیت برابر حضور دارند مانند سویس که هم زمان سه زبان رسمی دارد، جوامعی که در آن چند زبان به موازات هم وجود دارند که تنوع زبانی آنها ارتباط مستقیمی به تنوع طبقاتی سخنگویان آن دارد، مانند سه زبان مراتی، اردو و کندا در روستای کوپور در هند، (1) و جوامعی که در آن یک زبان مسلط و یک زبان مغلوب وجود دارد، مانند زبان بربری در برخی از جوامع شمال آفریقا که در تقابل با زبان مسلط عربی قرار دارد. (2) با وجود اهمیت بسیار موضوع در رابطه بین زبان‌شناسی اجتماعی و ترجمه، به ندرت بدان پرداخته شده و از پژوهش‌های نادر در این باره می‌توان به مقاله‌ای از پژوهشگر لهستانی کراسکووسکا با عنوان "دوزبانگی و مسئله ترجمه"، (3) در 1985 م اشاره کرد که بیشتر به جنبه‌های متن - ادبی و نه مشخصاً اجتماعی پرداخته است. (4)
در الگوی غالب و مغلوب، به خصوص باید به مواردی توجه کرد که در آنها زبان مغلوب، یک زبان شفاهی فاقد ادبیات است و به محض ورود به ساحت علم و ادبیات، ناچار است به زبان مسلط تبدیل شود؛ نمونه چنین رخدادی را می‌توان در ناحیه آذربایجان ایران باز جست که در آن زبان آذری تنها کاربرد محاوره‌ای دارد و به دلیل عدم آشنایی مردم با خواندن و نوشتن به آن زبان، کم اهمیت‌ترین کاربردهای نوشتاری، مانند تابلوهای مغازه‌ها و سنگ قبرها ناگزیر به زبان فارسی است. نمونه‌های بر جای مانده از نوشته‌های عربی پیش از قرآن انگشت‌شمارند و به روشنی حکایت از آن دارند که هنوز نوشتار عربی در آن دوره، امری مأنوس نبوده است. چند زبانگی از این نوع اخیر که زبان مغلوب فاقد نظام نوشتاری است، یا افراد متکلم به آن آموزش کافی برای استفاده نوشتاری از آن را ندیده‌اند، فرهنگی را که آن زبان درگیر آن است، به شدت به سمت ترجمه در سطح وسیع می‌برد. هر چیزی که باید ثبت شود، مرتباً درگیر ترجمه و باز ترجمه است و عموم مردم در پایین‌ترین سطوح، به طور دائمی و روزمره درگیر پدیده ترجمه‌اند. تا همین اواخر که شمار افراد با سواد در ایران فراوان نبود و نامه‌نگاری تنها ارتباط برای افراد از راه دور بود، آنچه در عمل برای یک آذربایجانی رخ می‌داد آن بود که فرستنده مضمون نامه را به زبان آذری شفاهاً می‌گفت، یک میرزا بنویس آن را به صورت ترجمه هم زمان در ذهن خود به فارسی ترجمه می‌کرد و در قالب نوشتار روی کاغذ می‌آورد و در جانب گوینده نیز عکس همین مسیر برای رمز‌گشایی و تبدیل نوشتار فارسی به گفتار آذری اتفاق می‌افتاد.
تا آنجا که به قرآن و فضای نزول آن بازمی‌گردد، به نظر می‌رسد جامعه عرب در آستانه نزول قرآن کریم نیز شرایطی مشابه داشته است؛ در آن زمان نه شمار افراد باسواد در میان اعراب فراوان بود، نه مدرسه‌ها و مکتب‌هایی وجود داشت که خواندن و نوشتن به عربی را بیاموزند و نه اساساً زبان عربی آن اندازه با نظام نوشتاری انس یافته بود که بتواند به عنوان زبانی ادبی به کار گرفته شود. نمونه‌های بر جای مانده از نوشته‌های عربی پیش از قرآن انگشت‌شمارند و به روشنی حکایت از آن دارند که هنوز نوشتار عربی در آن دوره، امری مأنوس نبوده است. (5)
در مقابل، شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد عرب پیش از اسلام برای رفع و رجوع نیازهای نوشتاری خود، درگیر پدیده چندزبانگی بوده و در فضای نوشتاری، بسته به موضوع زبان‌های مسلط مختلفی وجود داشته است. به طور کلی به نظر می‌رسد که نبطی زبان رسمی مورد استفاده در میان کاهنان مربوط به آیین بت‌پرستی عرب بوده است. (6) بر اساس مدارک موجود، زبانی که برای نوشتن ادعیه و تعویذات و طلسمات که البته نزد اعراب بسیار رایج بوده، به کار می‌رفته است، نیز زبان نبطی بوده که مدت‌ها پیش از عربی مسیر نوشتاری شدن و ادبی شدن را طی کرده است. (7)
همچنین زبانی که در حوزه متون مقدس به کار برده می‌شده، آرامی و سریانی بوده است؛ می‌دانیم که یهودیان جنوب عربسان، با وجود آنکه زبان رایجشان عربی بوده و هست، در طی قرون متمادی از نسخه آرامی تورات مسماً به ترگوم برای قرائت‌های آیینی خود استفاده می‌کرده‌اند و این رسم تا امروز نزد آنان بر جای مانده است. (8) در شمال عربستان نیز در فلسطین زبان دینی یهودیان در طی قرون آرامی بود. (9) و دور نیست اگر تصور شود که نزد یهودیان داخل شبه جزیره، در مناطق پیرامون یثرب نیز همین آرامی، زبان ادبیات دینی بوده است. با تکیه بر شواهد مختلف می‌دانیم که مسیحیان عربستان نیز از زبان سریانی استفاده می‌کرده‌اند و حتی فراتر از متون مقدس، سریانی زبان نامه‌نگاری آنان نیز بوده است، تا آنجا که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) زید بن ثابت را دستور داده تا برای پیشبرد روابط مسلمانان با مسیحیان، زبان سریانی بیاموزد. (10) البته باید توجه داشت که هر سه زبان نبطی، آرامی ترگوم و سریانی، زبان‌هایی سامی مربوط به شاخه آرامی هستند که با زبان عربی رابطه خویشاوندی دارند و همین رابطه، انتقال میان این زبان‌ها را تسهیل می‌کرده است. قرآن کریم مضامین قرآنی را عربی مبین (عربی آشکار) شمرده و بدین ترتیب، تلویحاً اشاره کرده که اگر مطالب منقول از کتب مقدس، از جنس برگرفته‌ها از افواه اهل کتاب بود، تأثیر ترجمه به نحو آشکاری دیده می‌شد و دامنه وامگیری و گرته‌برداری بسیار وسیع بود. سلطان زبان‌هایی از شاخه آرامی بر زبان عربی در دوره پیش از اسلام به اندازه‌ای است که حتی در معدود متون بر جای مانده به زبان عربی از آن دوره، تأثیر زبان آرامی آشکار دیده می‌شود؛ به عنوان نمونه می‌توان به کتیبه نماره اشاره کرد که سنگ گور امرؤ القیس پادشاه عرب است و با این عبارت آغاز می‌شود:
"دنا نقشه مر القیس ملک‌العرب..." (یعنی: این گور امرؤ القیس پادشاه عرب است).
اما کاربرد ضمیر اشاره "دنا" به جای "هذا"، و کاربرد "نقشه" به معنای "گور"، (11) در حالی که در عربی معنای خود و روح دارد، نشانگر تأثیر عمیق آرامی بر این نوشته عربی است.
این پدیده چند زبانگی، به دو شکل تأثیر خود را بر زبان قرآن بر جای نهاده است: گونه اول وامگیری است که در قالب مجموعه‌ای از واژگان وام گرفته از شاخه آرامی اعم از سریانی و نبطی در قرآن کریم دیده می‌شود. توجه به وجود این دست واژگان از عصر نخستین مفسران در دوره صحابه دیده می‌شود و در طی سده‌های اسلامی، بارها متون مستقلی مانند لغات القبائل ابوعبید قاسم بن سلام جزءا (12) یا مانند المتوکلی سیوطی کلا (13) درباره آن نوشته شده است. در میان محققان معاصر نیز کسانی چون آرتور جفری به بررسی این واژگان پرداخته‌اند. (14) درباره وام‌گیری‌های دستوری و سبکی تا به حال پژوهش جدی انجام نشده است، اما به طبع انتظار آن کاملاً وجود دارد. در دو دهه اخیر، برخی دیدگاه‌های افراطی در خصوص رابطه زبان قرآن با زبان‌های شاخه آرامی پدید آمده است که می‌توان نمونه آن را در آثار کسانی چون لوکزنبرگ (15) و صوما (16) بازجست که اصرار دارند زبان قرآن را در سطح وسیعی آرامی نشان دهند؛ با وجود آن که این دیدگاه‌ها از منظر زبان‌شناسی قابل تأیید نیستند و تا امروز نیز توسط زبان‌شناسان پذیرفته نشده‌اند، اما از یک واقعیت حکایت دارند و آن اصل وجود چنین ارتباطی میان زبان قرآن با زبان‌های شاخه آرامی به سبب شرایط فرهنگی عصر نزول است.
گونه دوم از تأثیر، حجم نقل قول‌هایی است که قرآن کریم به صراحت و گاه به اشاره از متون مقدس ادیان پیشین دارد و آنچه مسئله را بسیار مهم می‌سازد آن است که در موارد مکرر آنچه نقل شده، عیناً یا تلویحاً در همین متون رایج در میان یهودیان و مسیحیان نیز یافت می‌شود. به عنوان نمونه، جمله‌ای که قرآن کریم در آیه 105 از سوره انبیاء از زبور نقل کرده قابل اشاره است که می‌فرماید:
(وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ‌) (انبیاء/ 105)
عین این عبارت در زبور یا مزامیر رایج نزد یهودیان و مسیحیان نیز یافت می‌شود (مزامیر 37: 29) و جمله مورد نظر در متن عبری چنین است:
צדיקיםר - ארץושכנולעדעליהִ
این عبارات را با تسامح و صرف نظر از دقت‌هایی ریشه‌شناختی، می‌توان به فارسی این گونه تحت‌اللفظی ترجمه کرد:
ترجمه فرضی: صالحان به ارث می‌برند زمین را و ساکن می‌شوند در آن تا ابد.
دار الکتاب المقدس - قاهره: الصدیقون یرثون الارض و یسکنونها إلی الأبد.
نمونه دیگر تمثیلی است که قرآن کریم در آیه 29 سوره فتح به صراحت از انجیل نقل کرده است، با این مضمون:
(إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ لاَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ‌) (اعراف/ 40)
و مضمون یاد شده در (انجیل مرقس، 10: 25) این گونه آمده است:
ترجمه عربی: مرور جمل من ثقب إبرة أیسر من أن یدخل غنی إلی ملکوت الله.
به این دو باید ده‌ها نقل قول صریح و تلویحی دیگر را اضافه کرد که در آیات مختلف قرآن کریم از کتب مقدس پیشین آمده است.
پر واضح است که این نقل قول‌ها در فضای فرهنگ عربستان در آستانه نزول قرآن، در آن فضای چند زبانگی که زبان‌های شاخه آرامی زبان ادبی مسلط بوده‌اند، به وضوح معنای ترجمه داشته است. هم از این روست که گاه مشرکان عرب، بیانات قرآن کریم را اساطیر الاولین می‌نامیدند (مثلا انعام / 25) و گاه به صراحت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را متهم می‌ساختند که یک اعجمی از اهل کتاب مضامین قرآن را به حضرت می‌آموزد (نحل / 103). اینجاست که قرآن کریم به مبارزه با این انگاره برمی‌خیزد و در مقام نقد آن از یک سو بر منبع وحیانی آیات قرآنی و از سوی دیگر بر کیفیت زبان به عنوان شاهدی بر ترجمه نبودن آن تأکید دارد. عبارت قرآن کریم در این اتهام از حیث مباحث ترجمه پر اهمیت است، زیرا قرآن کریم مضامین قرآنی را عربی مبین (عربی آشکار) شمرده و بدین ترتیب، تلویحاً اشاره کرده که اگر مطالب منقول از کتب مقدس، از جنس برگرفته‌ها از افواه اهل کتاب بود، تأثیر ترجمه به نحو آشکاری دیده می‌شد و دامنه وامگیری و گرته‌برداری بسیار وسیع بود. آیه موردنظر چنین می‌فرماید:
(وَ إِذَا بَدَّلْنَا آیَةً مَکَانَ آیَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ‌ * قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ‌ * وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ‌) (نحل/ 101- 103).
آیتی: "چون آیه‌ای را جانشین آیه دیگر کنیم، خدا بهتر می‌داند که چه چیز نازل کند. گفتند که تو دروغ می‌بافی، نه، بیشترینشان نادانند * بگو: آن را روح القدس به حق از جانب پروردگارت نازل کرده است تا مؤمنان را استواری ارزانی دارد و مسلمانان را هدایت و بشارت باشد* می‌دانیم که می‌گویند: این قرآن را بشری به او می‌آموزد. زبان کسی که به او نسبت می‌کنند عجمی است، حال آنکه این زبان عربی روشنی است."
این چند آیه در قرآن کریم، مضمونی منحصر به فرد دارند و در عین حال، با کمال اجمال و اتکا بر بافت صادر شده‌اند. با توجه به توضیحاتی که پیشتر داده شد، چنین می‌نماید که سخن از جایگزینی آیه‌ای با آیات دیگر، پاسخ به آن است که چگونه قرآن کریم احکام و بیاناتی دارد که ناسخ احکام و بیانات کتب آسمانی پیشین‌اند و اینکه مشرکان آن حضرت را دروغزن می‌‎خواندند، از آن رو بود که نسبت به مضامین کتب پیشین - از طریق همسایگان اهل کتاب خود - آگاهی داشتند و از آنجا که مضامین کتب پیشین را کلام تغییر ناپذیر خدا می‌شمردند و به وحیانیت قرآن کریم نیز باور نداشتند، تغییرات رخ داده در قرآن کریم نسبت به مضامین کتب پیشین را نوعی افترا به خداوند می‌انگاشتند. مشرکان به گونه‌ای می‌اندیشیدند که گویی تنها راه رهایی از افترا صرف ترجمه متون پیشین و تکرار مضامین آن بود و این همان اتهام دومی بود که آنان به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) وارد می‌ساختند، مبنی بر اینکه فردی یا افرادی آگاه از کتب پیشین از اهل کتاب، به وی آموزش می‌دهند. بر پایه این منطق، آیات قرآن کریم که از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیان می‌شد، در صورت موافقت با مضامین کتب پیشین، آموزش اهل کتاب محسوب می‌شد و در صورت نسخ و کنار نهادن آنها، افترا به خداوند. این منطق تکیه‌ای حداکثری بر ترجمه داشت و به شدت از فرهنگ چند زبانه موجود در فضای عربستان در عصر نزول قرآن کریم متأثر بود و منطق قرآن کریم در مواجهه با آن، بازگرداندن مضامین قرآن کریم به منبع مستقیم وحی - بدون واسطه‌ای که منجر به ترجمه شود - و تکیه بر ناب بودن و خلوص زبان عربی قرآن کریم برای دفع این شبهه بود. البته از منظر دانش زبان‌شناسی، این ناب بودن، خلوص نسبی است و با توجه به روابط تبادلی بین زبان‌ها، سخن از خلوص مطلق دور از انتظار است.

نمایش پی نوشت ها:
1. Hudson, 1996.p. 44.
2. Wardhaugh, 2006, pp. 96-100.
3. Dwujezyczność a problem przekladu.
4. Kraskowska, 1985. pp. 182-204.
5. ولفنرون، 1980، ص 175 بب؛ نیز: Grohmann, 1971, pp. 11-17; Frundler, 1993, pp. 10-14
6. ولفنرون، 1980، ص 202.
7. ولفنرون، 1980، ص 199- 202؛ نیز: Cantineau, 1932, vol. 2, pp. 36-39.
8. Spector, 2007, p. 310
9. ولفنرون، 1980، ص 125؛ Sokoloff, 1992, pp. 3-4.
10. احمد بن حنبل، 1313، ج5 ص 182؛ ترمذی، 1395، ج5 ص 67؛ حاکم نیشابوری، 1411، ج3 ص 477.
11. Bellamy, 1982, pp. 31- 48.
12. ابوعبید، 1342، ج1 ص 126، 128، جم
13. The Mutawakkili of as - Suyuti, ed William Y. Bell, Cairo, Nile Mission Press.
14. Jeffery, Arthur, The Foreign Vocabulary of the Qur’ān, Baroda, Oriental lnstitute, 1938.
15. Ch. Luxenberg.
16. Gabriel Sawma.

منبع مقاله :
پاکتچی، احمد، (1392)، ترجمه‌شناسی قرآن کریم، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ دوم.