نویسنده: ناصر فکوهی

 

تصویرِ نوشتار

در ابتدای دهه 1980، هنگامی که هنوز انقلاب اطلاعاتی و مفهوم شبکه‌ای و دیجیتالی شدن جهان، چندان مطرح نبودند، رولان بارت، فیلسوف و منتقد ادبی فرانسه، در کتاب امپراتوری نشانه‌ها (1383)، از «بمباران نشانه‌ها» نسبت به انسان‌ها در جهان مدرن سخن می‌گفت. می‌توان گفت نشانه‌شناسی ملهم از نظریه‌های زبان‌شناسی دوسوسور (ساندرسن، 2004) و یاکوبسن (کاتون، 1978)، در آمیزشی گاه و بیگاه با نظرات ملهم از روانکاوی جدید لاکانی، در این دوره در اوج خود بود؛ ولی پس از این دوره، نشانه‌شناسی، نقد ادبی، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و فلسفه و در یک معنا همه علوم انسانی و اجتماعی خود را ناچار دیدند برای درک جهان جدیدی که زاده شده بود و با سرعتی شگفت‌انگیز رشد می‌کرد به یکدیگر نزدیک شوند و رویکردی چند رشته‌ای و جهان‌گرا را پیش بگیرند.
در این رویکرد بسیار زود مشخص شد که برخورد و تحلیل انقلاب فناورانه جدید (انقلاب اطلاعاتی) به دلیل شکل و محتوای کاملاً متفاوت آن و به دلیل ارتباط تنگاتنگ آن با نظام‌های شناختی و زبان‌شناختی نمی‌تواند صرفاً بر اساس دوگرایی‌های تحلیلی انجام بگیرد که در تحلیل انقلاب‌های فناورانه بزرگ پیشین (کشاورزی و صنعتی) و یا حتی ابداع‌های فناورانه دو قرن اخیر از جمله در حوزه رسانه‌ها (رادیو، تلویزیون و غیره) انجام بگیرد. به عبارت دیگر، ذات «فازی» و غیر دوگرای این انقلاب با وجود سادگی ظاهری دوتایی‌اش (1) که در نظام فناورانه‌اش مشاهده می‌شد، مانع از آن بود و هست که بتوان در این انقلاب لزوماً امری مثبت یا امری منفی را دید و حتی برتری نسبی یک بُعد بر دیگری را مطرح کرد.
از همین جا می‌توان رابطه دیجیتالی شدن جهان با حوزه فرهنگ را نیز در مجموعه‌ای از روابط پیچیده تعریف کرد که اگر مؤلفه ما برای مثبت بودند، خلاقیت و رشد کمّی و کیفی مهارت‌های فرهنگی باشد و بر عکس، هر دو نتیجه مثبت و منفی را می‌توان از این انقلاب انتظار داشت. در واقع، بسیاری از اندیشمندان جهانی شدن مانند آپادورای (2000-1996)، کاستلز(1380)، هاروی (2009)، هابزباوم (1383) و غیره معتقدند، آنچه انتظار ما را می‌کشد بیش از هر چیز به رویکرد خود ما یعنی به رویکرد جوامع مدنی در تداوم جوامع سیاسی دوران انقلاب صنعتی در برابر حوزه هژمونی اقتصادی سیاسی - فناورانه بستگی دارد. منطق موجود در این حوزه، به گونه‌ای که در سی سال گذشته در عمل شاهد آن بوده‌ایم و نه به گونه‌ای که در گفتمان‌های زیباسازی شده اقتصادی (بازار آزاد ورفاه هر چه بیشتر)، سیاسی (گسترش بی‌پایان دمکراسی و آزادی‌های فردی) و فناورانه (دسترسی هر چه بیشتر، سهل‌تر و پربارتر برای همه به فناوری‌های مدرن) ارائه می‌شود، منطقی عمدتاً و نه همیشه، تقلیل‌گرا بوده است که به ظاهر از پتانسیل تقریباً بی‌پایان «تکثر» دفاع می‌کند و آن را از لحاظ «شکل»، در سطحی‌ترین معنایش اجرا می‌کند. در واقع، پتانسیل تکثر را کاهش می‌دهد و الگوی «یکسان‌سازی» یا «شبیه‌سازی» را به مثابه الگویی جهانی اجرا می‌کند تا مارژ سود را با تولید هر چه انبوه‌تر به حداکثر رساند. با این منطق بی‌شک فرهنگ نیز رو به سوی فقر می‌رود. مقوله‌بندی‌های فرهنگی که بر شبکه انجام می‌گیرد و خود را در برنامه‌هایی بی‌پایان نشان می‌دهد (گوگل، فیس‌بوک، تویتر، فلیکر، ویکی‌پدیا و غیره) و حتی سیستم‌های عامل (ویندوز، اپل و غیره) و بسته‌های برنامه‌نویسی (لینوکس و غیره)، در حقیقت اشکالی تقلیل دهنده هستند که بر اساس منطق طرد (2) عمل می‌کنند و بر اساس منطق جذب (3) قرار نگرفته‌اند. با وصف این، همین ابزارها می‌توانند از یک قابلیت آمرانه و تقلیل دهنده در حداکثر شدت خود (که در منطق ذاتی آنها نهفته و لزوماً حتی ابداع کنندگانشان نسبت به آنها آگاهی ندارند) به سوی قابلیتی در آزادی و افزایش تکثر تا حداکثر در آن سوی طیف پیش روند (و این می‌تواند باز هم با کمک ابداع کنندگان انجام گیرد).
معنای این سخن آن است که جهانی شدن می‌تواند یک دوزخ و یا یک بهشت باشد و کلید این امر در دست خود ماست. موضوع جهانی شدن، نیازمند مباحث بسیار زیاد دیگری است که در آینده به آنها خواهیم پرداخت، ولی بیابیم اندکی بیشتر به تعمیق در مفهوم دیجیتالی شدن و رابطه‌اش با فرهنگ بیندیشیم. مفهوم اساسی دیجیتالی شدن، یعنی «عددی» شدن، از منطق دوتایی رایانه‌ای می‌آید که همه چیز را به دور رقم صفر و یک یا «جریان» و «نبود جریان» الکترونیک، یا دو حالت تبدیل می‌کند و همه مفاهیم و اشکال و دیگر پدیده‌ها را بر اساس روابط متعدد این دو عدد و تکرارهای آنها می‌سازد. در ابتدای دوره دیجیتالی شدن، از این امر یک نتیجه‌گیری ساده شد که برخی از افراد تا امروز هنوز از آن برای نفی این نظام و فرایند استفاده می‌کنند. بر اساس این منطق، دیجیتالی شدن، به معنی نهایت سادگی بود و این امر به مفهوم نهایت کاهش و تقلیل اندیشه تا بی‌نهایت. لوی استروس خود این امر را در مفهوم اسطوره نشان داده است و جایی که زبان‌شناسان صورت‌گرا از «واج» یعنی کوچک‌ترین واحد زبانی صحبت می‌کردند او از «واحد اسطوره‌ای» (4) (لوی استروس، 1958) به معنی کوچک‌ترین واحد تقلیل‌ناپذیر ذات اسطوره‌ای که بر اساس آن روایت‌های گوناگون با کاربردها و روابط گوناگون ساخته می‌شوند، صحبت می‌کرد. با وجود این، فرایند دیجیتالی شدن نشان داد که چه از لحاظ فناوری با حرکت به سوی سیستم‌های فازی و چه از لحاظ رابطه انسان - رایانه از طریق قرار دادن زبان و استفاده گسترش از آن به عنوان یکی از پل‌های اصلی ارتباطی، لزوماً در جهان به سوی نفی سیستم‌های زبانی و زبان‌شناختی پیش نرفته است، بلکه حتی می‌تواند به گونه‌ای معکوس این سیستم‌ها را تقویت کند. امروزه هر چند، صنعت کتاب کاغذی با یک بحران واقعی رو به رو است، ولی هرگز شاهد تولید چنین تعداد بی‌شماری از «واژگان» و از زبان در همه قالب‌های ممکن در حوزه رایانه‌ها نبوده‌ایم. روابط رایانه‌ای از خلال کلمات نوشتاری یا صوتی، تصاویر و نمادها منتقل می‌شوند که در همه این موارد سیستم‌های نشانه شناختی و زبان‌شناختی باید به کار بیفتند؛ از این رو می‌توان نتیجه‌گیری کرد که با افزایش این روابط لزوماً فرهنگ از کار نمی‌افتد، هر چند که همواره این خطر وجود دارد که سطح آن رو به نزول و سقوط گذارد؛ بنابراین می‌توان مسئله را بیشتر به سطح مدیریت زبان و یا شاید بتوان گفت مدیریت نشانه در سیستم‌های رایانه‌ای و شبکه‌ای که خود ابرسیستم‌های نشانه‌شناختی هستند، برد و امکان پیشرفت و شکوفایی فرهنگ یا سقوط آن را در چگونگی مدیریت این ابرسیستم‌ها در آینده نزدیک یا دور وابسته دانست.

پی‌نوشت‌ها:

1. binary system.
2. exclusion.
3. inclusion.
4. mythème.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.