كاش من هم كلمه بودم

نويسنده: محمد علي (ناصر) اميرگل



اگر خواهان خانه هاي آرام و خاموش هستيد، لطفآ به آرامگاه مراجعه فرماييد!
شب و روز، برادر و خواهري هستند كه هيچ وقت همديگر را نديده اند.
بگذار، اين بار باران بيايد، مي دانم چگونه بايد خيس شوم!
براي اين كه اشك آسمان را در نياوريد، لطفآ از چيدن ستاره ها خودداري فرماييد!
كلمات كاروان حروف اند.
نخ و سوزن با همه اختلافي كه در نرمي و تيزي دارند، همدل و همدست اند.
ماهي ها آب درماني ميكنند.
هر كه در زندگي تجديد بياورد، ازدواج مجدد مي كند.
مگر مي شود خانه هال داشته باشد، ولي آدم حال نداشته باشد؟!
چُرت شب، در سحرگاهان است كه مي شكند.
باغ بي لاله مثل دل بي ناله است.
عملكرد هر روز فرزندان، جلسه امتحان اولياست.
هم دست درازي و هم زبان درازي آدمي را كوتوله ميكند.
در كربلا هم قحطي آب بود، و هم قحطي آبرو!
مؤمنان با كسي دعوا ندارند، اگر هم داشته باشند آخرين دعواشان، حمد و سپاس خداست.
حشر هر كس، مطابق نشر اوست.
پيغمبر به اين خاطر عِنْد الله بود كه عبد الله بود.
چون ابد را در پيش داريم، بايد ادب را هم در پيش داشته باشيم.
مرداب تركيب بي مسمايي است كه نام آب را خراب كرده است.
خوابِ مرگِ همه مردم، بالاخره يك روز تعبير مي شود.
آسماني بايد بود نه آسمان جُل.
چه بسا انساني كه عينك نمي زند، اما همه چيز را از پشت عينك نگاه مي كند.
روزنامه فروش، معمولا روزنامه خوان نمي شود.
هر كه قدر خود را بداند، مقدارش بالا مي رود.
تنها نامه اي كه هيچ وقت به مقصود نمي رسد خود نامه رسان است.
قبر هر كس، مقبره بدي ها و خوبي هاي اوست.
سراب هم، بالاخره آب دارد.
منبري بايد نو بري بگويد.
دفتر غيبت را كه با نام شيطان باز شده، به نام خدا ببنديم.
زندگي بي مرگ، مثل بغض كردن بدون گريستن است.
متخصصان قلب، در يك تظاهرات آرام عليه بيدل شركت كردند.
شيطان، اولين رهبر بزرگ اركسترِ تمرد است.
ديوانگي هاي يك شاعر را كه در كتابي جمع آورند، ديوان نام نهند.
شمع، گريانترين روشنايي ست.
كلام حافظ، كلام معصوم نيست، معصومانه است.
هيچ پليسي، براي سرعت عشق، سوت نمي زند.
شايد زرافه ها هم آرزو داشتند به جاي گردن دراز بودن، گردن كلفت بودند!
از تنها كسي كه دعوت نكرده بودم، مرگ بود كه آن هم با پاي خودش به پيش من آمد.
باز هم ساعتم به قرارش رسيد، ولي من نرسيدم.
غدير رود امامت است كه به درياي رسالت متصل است.
صندلي ها، از همه مؤدبتر مي نشينند.
هر سرگرمي به پاي دل گرمي نمي رسد!
بيشتر از همه، براي كفشهايم خم شده ام.
گناهان صغيره، اتوبان گناهان كبيره است.
مقصد را چه بسا نابينا پيدا كند، ولي بينا پيدا نكند.
فكر نميكردم، خورشيد هم اين قدر، تشنه باشد.
مرگ هم نوعي زندگي كردن است، اما در آرامش.
كاش من هم كلمه بودم، تا هميشه، نزد خدا ميماندم.
هر كه حال دارد، آينده هم دارد.
رَحِم دنيا كمي از رِحِم مادر بزرگتر است و گرنه، رسم هر دو جا، خونخواري ست.
آرزوها، نردبان آسماني انسانها هستند.
همه با آب خودشان را شستشو مي دهند، من با گريه.
نيازي به حضور و غياب نيست، خدا هم اول است و هم آخر.
منبع: پگاه حوزه