نویسنده: زهرا طاهری اخوان
اپولودوروس (اهل فالرون) تعریف می‌کند که یکی از دوستانش به نام گلاوکن درباره‌ی ملاقات سقراط و آلکیبیاس و چند تن دیگر در مهمانی آگاثون (1) و سخنانی که آنها درباره‌ی عشق گفته اند، از وی جویا شده است. از این رو، او جریان مهمانی را برای گلاوکن تعریف می‌کند. (2) وی به دوستش می‌گوید من خود در آن مهمانی شرکت نداشتم، اما نقل آن را از آریستودموس (اهل کوداثنای از هواداران سقراط) شنیده ام و شروع می‌کند به تعریف وقایع و گفت و گوی‌های انجام شده در آن مهمانی: «دوست من داستان از این قرار است که آگاثون وقتی با نوشتن نخستین تراژدی خود به پیروزی دست یافت، مهمانی ترتیب داد و دوستانش را دعوت کرد تا پیروزی اش را جشن بگیرد. (3) در همان روز آریستو دموس سقراط را می‌بیند که از گرمابه درآمده و کفش به پا داشته، در حالی که چنین امری کم اتفاق می‌افتاده است. وقتی آریستو دموس علت را از سقراط جویا می‌شود، سقراط به او می‌گوید: بدان جهت خود را آراسته و زیبا ساخته ام چون به نزد زیبایی (4) می‌روم. سپس، از آریستو دموس تقاضا می‌کند که با وی همراه شود. آریستودموس می‌گوید: در طول راه، در فکر بود و به چیزی توجه نمی‌کرد. وقتی به خانه آگاثون رسیدیم، او در را گشود و گفت: نیک به هنگام بر سر شام رسیده ای، اما چرا سقراط را با خود نیاوردی؟ (5) آریستودموس که از سخن آگاثون متعجب شده بود، به عقب برگشت و سقراط را دید که در پیشگاه خانه‌ی همسایه بی حرکت ایستاده است. چندی گذشت و سقراط وارد مهمانی شد. آگاثون که در انتهای میز شام تنها نشسته بود، به سقراط گفت: سقراط بیا و در نزد من بنشین تا تنم به تن تو بساید و از اندیشه‌های بلند تو بهره‌ای ببرم. این جا بود که سقراط لب به سخن گشود و گفت: آگاثون! چه خوب بود اگر دانش نیز مانند آب که به واسطه‌ی نخی پشمی از ظرف پر به ظرف خالی می‌رود، از آن که پر است به آن که خالی است را می‌یافت، در حالی که چنین نیست.» (6) اروسی که با آفرودیته‌ی زمینی پیوند دارد را خدای عشق زمینی و آن دیگری را خدای عشق آسمانی باید نامید. پاوسانیاس ادامه می‌دهد: زشتی و زیبایی هر کار بسته به این است که آن را چگونه انجام دهیم. اگر کاری را به نحو درست و زیبا انجام دهیم خود آن نیز زیبا و در غیر آن صورت، زشت خواهد بود. عشق ورزیدن نیز از این قاعده بیرون نیست. پس از صرف شام، حاظران به توافق رسیدند که موضوعی را مشخص کرده و درباره اش گفتگو کنند. (7) سرانجام، اروکسیماخوس سخن را آغاز می‌کند و می‌گوید: تا کنون هیچ کس پیدا نشده تا خدای عشق را چنان که سزاوار اوست بستاید، گویی خدایی چنین بزرگ از یادها فراموش شده است. پس پیشنهاد می‌کنم که هر یک از ما خطابه‌ای شیوا در ستایش اروس خدای عشق ارائه دهد و بهتر است که سخن با خطابه فایدروس آغاز شود. سقراط و دیگران نیز با این پیشنهاد موافقت می‌کنند. (8)
فایدروس خطابه‌ی خود را این گونه آغاز می‌کند که اروس خدایی بسیار بزرگ است و همه‌ی آدمیان و خدایان او را می‌پرستند به خصوص برای آن که کهن ترین خدایان است، زیرا از پدر و مادری زاده نشده است. همچنین، او برای آدمیان سرچشمه‌ی والاترین نعمت‌ها است، زیرا اصول مقدسی وجود دارد که نه دیگران می‌توانند به ما ببخشند و نه به وسیله‌ی مال و جاه به دست می‌آیند، بلکه آدمی تنها در پرتو عشق است که با آنها آشنا می‌گردد. (9) خدای عشق در دل و جان عاشق جای دارد به همین جهت عاشق به مراتب بیشتر از معشوق به خدایان شبیه است. پس اروس، نیکوکارترین خدایان است و بهتر از همه‌ی خدایان می‌تواند آدمیان را در کسب فضیلت و نیک بختی، چه در زندگی و چه پس از مرگ، یاری نماید. پس از اتمام سخنان فایدروس حاضران به گفت و گو با یکدیگر می‌پردازند تا نوبت به خابه پاوسانیاس می‌رسد. (10)
پاوسانیاس در خطابه‌ی خود می‌گوید: به عقیده من روا نیست از ما بخواهند که اروس را به طور مطلق بستاییم. اگر اروس یکی بود آن خواهش به جا بود، ولی چون یکی نیست، نخست باید معین کنیم که کدام اروس را باید ستود؟ همه می‌دانیم که افرودیته بی اروس نمی‌تواند باشد و دیگر اینکه دو آفرودیته وجود دارد. یکی آفرودیته‌ی آسمانی خدایی کهن سال است که پدرش اورانوس است و مادر ندارد و دیگیری آفرودیته‌ی جوان، دختر زئوس و دیونه است که آفرودیته‌ی زمینی نام دارد. پس، چون دو آفرودیته وجود دارد، ناگزیر اروس نیز دو تا است. اروسی که با آفرودیته‌ی زمینی پیوند دارد را خدای عشق زمینی و آن دیگری را خدای عشق آسمانی باید نامید.
پاوسانیاس ادامه می‌دهد: زشتی و زیبایی هر کار بسته به این است که آن را چگونه انجام دهیم. اگر کاری را به نحو درست و زیبا انجام دهیم خود آن نیز زیبا و در غیر آن صورت، زشت خواهد بود. عشق ورزیدن نیز از این قاعده بیرون نیست. (11) از این رو هر اروسی را نمی‌توان ستود، بلکه تنها اروسی قابل ستایش است که ما را وادار کند تا به طرز زیبا دوست بداریم. اروسی که آفرودیته‌ی زمینی پیوند دارد خود نیز زمینی است و در دل مردمان فرومایه‌ای خانه می‌گزیند که به ظاهر آن می‌پردازد. اما، اروس آسمانی که با آفرودیته‌ی آسمانی پیوند دارد به ظاهر توجهی ندارد و گرد هوی و هوس نمی‌گردد. (12)
همچنین، از نظر وی، میان عاشق و معشوق مسابقه‌ای است. از این رو عاشق باید بگیرد و معشوق باید بگریزد. به همین جهت، ننگ است که معشوق زود رام شود. زیرا باید وقت کافی برای آزمودن عاشق داشته باشد. پس، عاشقی تنها در صورتی زیبا و پسندیده است که عاشق پیوسته در این اندیشه باشد تا به دانش و خرد و فضیلت معشوق بیافزاید و معشوق نیز همواره بر آن باشد تا کسی که بهتر و خردمند تر است را انتخاب کند. (13) پس، اروسی که با آفرودیته‌ی آسمانی پیوند دارد و خود نیز آسمانی است، هم برای جامعه سودمند است و هم برای یکایک افراد، زیرا عاشق و معشوق را بر آن می‌دارد که جز به فضیلت و خردمندی نپردازد.
پس از اتمام صحبت پاوسانیاس، نوبت آریستو فانس (14) می‌رسد، اما او در این هنگام به سبب پرخوری دچار سکسکه شده و قادر نبوده تا سخن بگوید. پس رو به اروکسیماخوس طبیب می‌کند و می‌گوید تو جای من سخن بگوی.
اروکسیماخوس در خطابه‌ی خود می‌گوید: به عقیده من پاوسانیاس خطابه‌ی خود را خوب شروع کرد، ولی نتوانست مطلب را نیک به پایان برساند زیرا نیروی اروس تنها این نیست که روح آدمیان را به سوی زیبایی سوق دهد. بلکه اثر آن در همه‌ی کائنات نمایان است. (15) همچنین این که گفته شد اروس بر دو نوع است، به نظر من نیز سخنی درست است، اما باید بر این نکته تأکید کرد اروسی که بر عنصر سالم حکم فرماست، غیر از اروسی که در عنصر بیمار اثر می‌بخشد. از این رو تسلیم شدن در برابر عشق نیکان، زیبا، و تسلیم شدن در برابر بدان زشت و ناپسند است. از این رو، بزرگ ترین پزشک کسی است که بتواند در تن آدمی عناصر متضاد مانند گرمی و سردی، تلخی و شیرینی و خشکی و رطوبت را با یکدیگر هماهنگ سازد. (16) باید گفت که پزشکی، هنر، ورزش، کشاورزی و موسیقی، (17) هستی خود را از خدای عشق دارند. (18) همچنین، اثر اروس در گردش فصول سال را نیز باید در نظر داشت. زیرا اروس آسمانی بر گرما و سرما و خشکی و رطوبت حکمرانی می‌کند و میان آنها دوستی و الفت و هماهنگی پدید می‌آورد تا همه‌ی آنها برای آدمیان و حیوانات و گیاهان تندرستی و فراوانی به بار آورند. اما اگر اروس فرومایه بر آنها غلبه کند، بیماری و زیان و ویرانی پدید می‌آید. (19) همچنین، بی دینی هنگامی روی می‌دهد که آدمی از اروس آسمانی سرپیچی و به جای آن از اروس زمینی پیروی کند. از این رو، وظیفه‌ی کاهنان آن است که این دو اروس را از یکدیگر بازشناسند و به مردم معرفی کنند. پس، اروسی که منشاء خویشتن داری و عدالت و نیکی است، بسی نیرومند تر از اروس دیگر است. (20)
پس از خطابه‌ی اروکسیماخوس نوبت آریستوفانس بود. زیرا سکسه اش قطع شده بود. وی گفت: من معتقدم که باید قدر اروس را بیشتر دانست، زیرا او بیش از همه‌ی خدایان به آدمیان دلبستگی دارد. (21) وی ادامه می‌دهد: در گذشته، علاوه بر جنس مرد و زن، جنس دیگری به نام «مردو زن» که هم مرد بود و هم زن وجود داشت، اما به مرور ایام از بین رفت. (22) بدن انسان‌ها نیز گرد بود. (23) و چهار دست و پا و دو صورت شبیه به هم در دو طرف سر داشت. همچنین، دارای چهار گوش بود و مانند انسان کنونی روی پاهایش می‌ایستاد، اما هنگامی که می‌خواست بدود از هشت دست و پای خود کمک می‌گرفت و چرخ زنان پیش می‌رفت. (24) آدمیان در آن روزگار نیرویی شگفت انگیز و غروری فراوان داشتند. از این رو، زئوس و خدایان دیگر دور هم جمع شدند تا راهی بیندیشند. سرانجام تصمیم گرفتند که از نیروی آدمیان بکاهند تا آنها را ناتوان سازند. در نتیجه، زئوس انسان‌ها را به دو نیم کرد و به آپولون دستور داد تا سر آنها را بچرخاند و رویش را به سوی بریدگی بگرداند تا با دیدم آثار بریدگی آرام تر شوند. سپس، آپولون برای بهبود آثار زخم پوست تن را به سوی قسمتی که امروز شکم می‌نامیم، می‌کشد چنان که گویی سر کیسه را به هم گره می‌زند پوست را در میان شکم به هم گره می‌زند، که امروزه این گره را ناف می‌نامیم. (25)
اما پس از آن که آدمی به دو نیم می‌شود، هر نیمه در آرزوی رسیدن به نیمه‌ی دیگرش جان می‌بازد. زئوس که این وضعیت را شاهد است دلش سوخته و برای آن که آدمیان را از نابودی نجات دهد، آنها را از نعمت داشتن فرزند برخوردار می‌کند. (26) پس هر یک از ما نیمه‌ی انسانی دیگر است و هر کس همواره نیمه‌ی خود را می‌جوید و اگر روزی آن را بیابد، خدای عشق آن دو را به هم پیوند می‌زند و همه‌ی عمر در کنار هم می‌مانند زیرا آن چه آن دو را به هم می‌پیوندد، لذت جسمانی نیست، بلکه اشتیاقی در روح است که خدا به آنها افاضه کرده است. (27) پس ما در آغاز موجودی تمام بودیم و خدایان ما را به سبب گنهکاری از میان به دو نیم کردند. از این رو باید به پرستش خداوند روی آوریم تا از عشق راستین بهره مند شویم. (28)
پس از آن نوبت به آگاثون می‌رسد. وی خطابه‌ی خود را چنین آغاز می‌کند: به عقیده من هنوز به درستی خدای عشق را نستودند بلکه تنها درباره‌ی نعمت‌هایی که به یاری او می‌توان به دست آورد سخن گفته اند، در صورتی که برای ستایش چیزی یا کسی باید بگوییم که خود آن چگونه است؟ من بر آنم که اروس از خدایان دیگر زیبا تر، جوان تر و شاداب تر است. زیرا همیشه از پیری گریزان است، هر چند که پیری بسیار تیز پا است و زودتر از آن که انتظارش را داشته باشیم ما را غافلگیر می‌کند. به همین دلیل، من این گفته فایدروس را نمی‌پذیرم که اروس کهن ترین و دیرینه سال تر از خدایان دیگر است. (29)
اروس لطیف و نازک طبع است و بر لطیف ترین چیزها یعنی بر دل و جان آدمی گام می‌نهد، آن هم نه هر دل و جانی ! بلکه هر جا هر خشونتی ببیند از آن می‌گذرد و تنها در دل‌های گرم خانه می‌گزیند. او بسیار موزون و سبک پا است زیرا به آسانی در دل جای می‌گیرد و هر وقت بخواهد از آن می‌گریزد. همین طور او بسیار زیبا است زیرا همواره در میان شکوفه‌ها به سر می‌برد و از تن و روح‌های پژمرده گریزان است و با زشتی سرو کار ندارد. (30)
اروس واجد فضایل بی شماری نیز می‌باشد. بزرگ ترین فضیلت خدای عشق، عدالت است. زیرا نه خود ظلم می‌کند و نه تحمل ظلم کردن دیگری را دارد. او خویشتن دار است زیرا بر همه‌ی امیالش غلبه کرده است. در شجاعت بی همتا است و در دانایی و خردمندی، حتی در همه‌ی هنرها از جمله شاعری یگانه سات. هستی بخش همه جانداران است و هر موجودی زاییده شدن خود را مدیون اوست. (31) پس اروس نه تنها بهترین و زیباترین خدایان است، بلکه همه‌ی نیکی‌ها و زیبایی‌ها از اوست.
وقتی سخنان آگاثون به اتمام می‌رسد، همگان فریاد شادی بر می‌آورند و او را تحسین می‌کنند. (32) اما سقراط رو به او می‌گوید: همیشه گمان داشتم کسی که می‌خواهد چیزی را وصف کند، باید حقیقت را درباره‌ی آن بگوید و حقیقت گویی باید پایه‌ی کار باشد اما اکنون می‌بینیم راه ستایش کردن از دید شما چنین است که همه‌ی صفات نیک و بد را به موصوف ببندید، خواه آن صفت‌ها به درستی درباره‌ی آن صادق باشد یا خیر. (33)
سپس افلاطون از بان سقراط (به همان شیوه‌ی پرسش و پاسخ که خاص رسائل افلاطونی است) خطابه‌ی خود را با سوالی از آگاثون آغاز می‌کند. (34) آگاثون! آیا مراد از عشق، عشق کسی است یا هیچ کس؟ برای مثال وقتی می‌گوییم پدر، مرادمان پدر پسر یا دختری است. اکنون بگو آیا عشق، عشق چیزی است یا هیچ چیز؟ آگاثون پاسخ می‌دهد: عشق چیزی است (35) و خواهان آن چیز است، به خصوص هنگامی که آن را ندارد و نیازمند آن است، پس چیزهایی که ما می‌خواهیم و دوستشان داریم همگی از این قبیلند. (36) این جا باز هم سقراط از آگاثون می‌پرسد: مگر چندی پیش نگفتی که اروس عشق به زیبایی است، نه عشق به زشتی؟ و با هم به این نتیجه رسیدیم که عشق در پی چیزی است که ندارد و به آن نیازمند است و به همین دلیل دنبال آن است؟ پس چگونه آن را زیبا خواندی؟ یعنی باید از این ادعا بازگشت که اروس زیبا است؟ آگاثون به نظر تو نیک و زیبایی یکی نیست؟ پس اگر یکی است، می‌توان این ادعا را مطرح نمود که اروس از نیکی نیز بی بهره و نیازمند بدان است. (37)
افلاطون در این جاست که از زبان سقراط شخصیتی به نام دیوتیما (اهل مانتینه) را به خواننده معرفی می کند و ادامه مطلب را ضمن مکالمه‌ی میان سقراط و دیوتیما بیان می‌نماید.
سقراط می‌گوید: دیوتیما در مسئله‌ی عشق استاد من بود و به عقیده‌ی من آسان ترین راه تعریف اروس این است که به شیوه‌ی دیوتیما سخن بگوییم. وی معتقد بود که اروس نه خوب است نه زیبا. (38) البته این نکته را باید در نظر داشت که هر چه زیبا نیست، نه اینکه زشت است و هر چه خوب نیست نه این که بد است. اروس نیز با این که نه خوب است و نه زیبا، لازم نیست زشت و بد باشد، بلکه چیزی میان آن دو است. همچنین، او هم مالک خوبی و زیبایی است و هم فاقد و نیازمند و مشتاق به آنها است. پس، میانگین خدایان و موجودات فانی است. او دمونی بزرگ است (39) که وظیفه‌ی واسطه گری میان خدایان و آدمیان را دارد. دمون دعاهای آدمیان را به خدایان می‌رساند و فرمان‌های خدایان را برای آدمیان می‌آورد. پس، اروس فاصله‌ای که میان خدایان و آدمیان وجود داشته را پر کرده و از برکت اوست که همه‌ی جهان به هم می‌پیوندد. همچنین، دمون‌ها بی شمارند و انواع گوناگونی دارند و اروس یکی از آنهاست. پدر اروس، پوروس (40) پسر متیس خدای جویندگی و تلاش و مادرش پنیا، (41) خدای نیاز و تنگدستی است. از این رو، از مادر، تهیدستی و بی نوایی و از پدر، توانایی و نیرنگ بازی را به ارث برده است. او هرچه به دست می‌آورد را زود از دست می‌دهد، به همین دلیل نه تهی دستی است و نه توانگر. همچنین، اروس در روز تولد آفرودیته (خدای زیبایی) به وجود آمده، به همین دلیل شیفته‌ی زیبایی است. او لحظه‌ای از تلاش بازنمی‌ایستد و فیلسوفی جویای دانش است. (42) زیرا دانش یکی از زیبا ترین چیزهاست و اروس چون دلباخته‌ی زیبایی است در پی دانش است. (43) پس اروس فیلسوفی است و فیلسوف میانگین میان دانا و نادان است. (44)
افلاطون در ادامه از زبان دیوتیما می‌افزاید: به طور کلی هر گونه تلاشی برای رسیدن به خوبی و نیک بختی عشق است و این والاترین هدف هر آدمی است، ولی این واژه را درباره‌ی کسانی که از راه‌های گوناگون مانند فلسفه و ورزش و غیره به دنبال خوبی و نیک بختی می‌روند، به کار نمی‌بریم، بلکه تنها کسانی را عاشق می‌نامیم که در جست جوی مقصود راه خاصی در پیش گیرند.
همچنین، نباید گفت هر کسی در جست و جوی چیزی است که متعلق به او است، بلکه باید بدانیم «نیک » است که متعلق به همه‌ی ما است و «بد» به هر صورت که باشد با ما بیگانه است. پس آن چه همه‌ی آدمیان خواهان دستیابی به آنند نیک است و آدمی همواره در تلاش است که مالک آن باشد. پس می‌توان گفت که عشق عبارت از اشتیاق به دارا شدن نیکی برای همیشه است. (45) از این رو، عشق به معنای راستین یعنی تولید و باور ساختن چیزی زیبا، خواه آن چیز زیبا تن باشد و خواه زیبا روح. پس در آدمی نیروی الهی وجود دارد که توان تولید مثل را به آنها بخشیده است و زیبایی، الهه‌ای است که زایش را رهبری می‌کند و به زاینده یاری می‌رساند. این نکته را نباید از خاطر برد که هدف عشق خود زیبایی نیست، بلکه تولید مثل و تولید زیبایی است. (46) زیرا این استعداد جنبه‌ی جاودانگی موجودات فانی است. بدین معنا که طبیعت هر موجود فانی همواره در تلاش است که جاودان بماند و این مقصود تنها از راه تولید مثل امکان پذیر است. (47) پس عجیب نیست که هر موجودی به حکم طبیعت کودکان خود را بر همه چیز برتری دهد و برای پروردن آنها هر رنجی را بر خود هموار سازد، زیرا همه‌ی آن رنج‌ها برای جاودانگی است. (48)
در ادامه، افلاطون از زبان دیوتیما بیان می‌دارد که فرزند هر کس ممکن است دو گونه باشد: یکی فرزند جسمانی و دیگری فرزند روحی، مانند دانش و فضیلت انسانی که زاده‌ی شعرا و هنرمندان راستین است و والاترین دانش‌ها خویشتن داری و عدالت است. افلاطون کسانی مانند هومر و هسیودوس و دیگر شاعران و هنرمندان را دارای فرزند روحی می‌داند. وی همچنین، راه رسیدن به زیبایی و عشق راستین را دارای مراتبی می‌داند. (49) از جمله: عشق به یک نفر، به زیبایی روح، به اخلاق و آداب و رسوم و قوانین، به دانش و هنر (50) و در نهایت عشق به شناسایی خاص که موضوعش خود زیبایی (ایده زیبایی) است که موجودی سرمدی و بی نقص است، همیشه زیباست و همواره همان است و همه‌ی چیزهای زیبا به سبب بهره‌ای که از او دارند، زیبا هستند (51) و فی نفسه زیبایی خدایی است. پس تنها آن کس که زیبایی راستین را با دیده‌ی روح بنگرد و از زیبایی‌های زمینی که اشباح و سایه‌های زیبایی راستینند روی برتابد به زادن و پروردن فضایل راستین توانا می‌گردد و اشباح و سایه‌های فضایل را به دیده حقارت می نگرد و در جرگه‌ی دوستان خدا در می‌آید و زندگی جاودان می‌یابد. (52)
افلاطون پس از بیان مهم ترین افکار خویش درباره‌ی اروس، فضای مهمانی را در حالتی آرام تر با توصیف شخصیت و رفتار سقراط از زبان آلکیبیادس و دیگر حاضران به پیش می‌برد. (53) سرانجام رساله با آمدن شب و اتمام مهمانی به پایان می‌رسد. (54)

نمایش پی نوشت ها:
1. کلمه‌ی آگاثون به معنای زیبایی است و مراد از آگاثون در این رساله، شاعر یونانی معاصر سقراط است.
2. افلاطون مجموعه آثار، جلد اول، رساله‌ی مهمانی، ص 395.
3. رساله‌ی مهمانی، ص 396.
4. مراد وی از زیبایی آگاثون است.
5. رساله‌ی مهمانی، ص 397.
6. همان، ص 398.
7. همان، ص 399.
8. همان، ص 400.
9. همان، ص 401.
10. همان، ص 403.
11. همان، ص403.
12. همان، ص 404.
13. همان، ص 407.
14. آریستو فانس، شاعر کمدی سرای آتنی و معاصر سقراط است. به همین دلیل افلاطون وقتی به او می‌رسد مزاح به سکسکه افتادن را مطرح می‌سازد.
15. رساله‌ی مهمانی، ص 408.
16. در یونان باستان اعتقاد بر آن بوده که تنها آسکلپیوس قادر به هماهنگ ساختن عناصر متضاد با هم بوده است. شایان ذکر است، آسکلپیوس در اسطوره‌های یونان، ابتدا ماری بود که آدمیان را از بیماری نجات می‌داد و سپس به عنوان خدای دانش پزشکی شناخته شد.
17. درباره‌ی موسیقی نگاه کنید به افلاطون، دوره آثار افلاطون، جلد 2، جمهوری، ص 398 تا 402ریا، قوانین، ص 655تا647 و ص 812.
18. رساله‌ی مهمانی، ص 409.
19. همان، ص 410.
20. همان، ص 411.
21. همان، ص 412.
22. افلاطون از زبان آریستو فانس، علت اینکه در گشته آدمیان سه جنس بودند را چنین بیان می‌کند: مرد، زاده‌ی خورشید و زن، زاده‌ی زمین و مرد زن، زاده‌ی ماه است. اما، به دلیل آن که ماه، خاصیت خورشید و زمین را با هم داراست، فرزند او نیز چنین است. رساله‌ی مهمانی، ص 412.
23. افلاطون می‌گوید: چون آدمیان فرزندان اجرام آسمانی بودند، شکلشان گرد و حرکتشان دایره وار بوده است. رساله‌ی مهمانی، ص 412.
24. رساله‌ی مهمانی، ص 412.
25. همان، ص 413.
26. همان، ص 413.
27. همان، ص 414.
28. همان، ص 415.
29. همان، ص 417.
30. همان، ص 418.
31. همان، ص 419.
31. همان، ص 420.
33. همان، ص 421.
34. برای پرهیز از دشوار نویسی و درک بهتر سعی بر آن است تا از شیوه‌ی پرسش و پاسخ کم تر استفاده نموده و مطالب را به صورت خلاصه بیان داریم.
35. رساله‌ی مهمانی، ص 422.
36. همان، ص 423.
37. همان، ص 424.
38. همان، ص 425.
39. در اسطوره‌ی یونان، دمون‌ها میانگین خدایان و موجودات فانی اند.
40. Poru.
41. Penia.
42. رساله‌ی مهمانی، ص 427.
43. افلاطون می‌گوید: کسی جویای دانش است که حالتی میان دانایی و نادانی داشته باشد. زیرا دانا از دانش بهره‌ی کامل را برده است و خود را بی نیاز می‌داند و نادان چون از دانش بهره‌ای نبرده، نمی‌داند که نمی‌داند پس او نیز خود را بی نیاز از کسب دانش می‌داند.
44. رساله‌ی مهمانی، ص 428.
45. همان، ص 430.
46. همان، ص 431.
47. همان، ص 432.
48. همان، ص 433.
49. همان، ص 434.
50. همان، ص 435.
51. همان، ص 436.
52. همان، ص 437.
53. همان، ص 440- 447.
54. همان، ص 448.
$ منابع و مآخذ:
- افلاطون، دوره‌ی آثار، ترجمه‌ی محمد حسن لطفی، چهار جلد، چاپ سوم، انتشارات خوارزمی، 1384.

منبع مقاله :
ماهنامه‌ی تخصصی کتاب ماه فلسفه، سال ششم، شماره‌ی 68، اردیبهشت 1392