چگونه یک مقالهی تاریخی بنویسیم؟
کریستوفر پارکر
مترجم: محمد تقی ایمان پور
هنگامی که از دانشجویان خواسته میشود که گزارشی دربارهی انقلاب فرانسه در سال 1789 میلادی بنویسند، از آنها انتظار میرود چه چیزی بنویسند. در نگاه نخست، پاسخ این پرسش واضح به نظر میرسد. آنها باید علل و عوامل انقلاب فرانسه را شرح دهند. اگرچه، این امر خود مجدداً پرسشهایی را در ذهن ایجاد میکند؛ مانند این که آنها این کار را چگونه انجام خواهند داد. در هر حال آنها قادر نخواهند بود این کار را انجام دهند، مگر این که دانشجویانی برجسته باشند و پول و زمان کافی داشته باشند تا بتوانند از اسناد بایگانیهای فرانسه بازدید کنند و جستجو در میان اسناد موجود در آن را از اواخر سدهی 18 آغاز کنند. در غیر این صورت، دانشجویان خوب در بهترین حالت به کتابخانههای محل تحصیل خود میروند و به جای استفاده از اسناد بایگانیها، تودهای از کتابهای مرتبط با موضوع را گردآوری میکنند. هنگامی که به قدر کافی کتاب جمع شد، ممکن است آن گونه که برخی از دانشجویان تصور میکنند و اغلب هم این کار را انجام میدهند، گام بعدیشان این باشد که بنشینند و شمار مورد قبولی از علل و عوامل انقلاب فرانسه را استخراج، بازنویسی و تولید مجدد کنند و به عنوان کار ارائه دهند. هر کس که این روش را برای مقاله نویسی انتخاب کند، در بهترین حالت نباید انتظار نمرهای بیش از نمرهی درجهی دو و بین 50 تا 60 درصدی را داشته باشد. تکنگاریها آثار بسیار اختصاصیتری هستند که دورهی زمانی کوتاهتری را در برمیگیرند و به صورت مشخص تفسیر خاصی را دنبال میکنند و مورد بحث قرار میدهند و اغلب، و البته نه همیشه، بر پایهی پایان نامهی دکتری نویسنده هستند. دست کم سه دلیل دربارهی این که چرا رویکرد فوق ناکافی است، وجود دارد: اولاً، این رویکرد نشان دهندهی مهارت سطح پایین دانشجو محسوب میشود. در درس تاریخ به هر موردی که نمره داده شود، دست کم به توانایی شخص در بازنویسی کار افراد دیگر پاداش تعلق نمیگیرد. ثانیاً، این رویکرد معمولاً تمایزات اساسی را که بین انواع کتابها در قفسههای کتابخانه وجود دارد، نادیده میانگارد. به معنای وسیعتر، این کتابها یا کتاب درسی و یا تکنگاری هستند. (1) هدف کتابهای درسی معمولاً فراهم کردن اطلاعات کلی راجع به حوزهی وسیعی از پیشرفتهای تاریخی است. برای مثال، کتاب بریتانیا از سال 1939 به بعد (Britian since 1939)، نوشتهی دیوید چایلدز ( David Childs)، در مورد پیشرفتهای کلی در سیاستهای بریتانیا از سال 1939 تا 1990 میلادی است. (2) کتابهایی با این ماهیت، ضرورتاً به خلاصهای از موضوع مورد بحث کتاب میپردازند.
تکنگاریها آثار بسیار اختصاصیتری هستند که دورهی زمانی کوتاهتری را در برمیگیرند و به صورت مشخص تفسیر خاصی را دنبال میکنند و مورد بحث قرار میدهند و اغلب، و البته نه همیشه، بر پایهی پایان نامهی دکتری نویسنده هستند. کتاب نخستین نهضت نمایندهی اتحادیهی کارگران (The First Shop Steward's Movement)، اثر جیمز هینتون (James Hinton)، تمامی این معیارها را داراست. (3) این کتاب در مورد توسعهی یک اتحادیهی تجاری خاص در یک رشتهی صنعتی- مانند مهندسی- و شامل یک دورهی 10 ساله و حاوی 343 صفحه است. در حالی که در مقایسه با این مورد، چایلدز تمام تاریخ سیاسی بریتانیا در طی یک دورهی 60 ساله را در 294 صفحه پوشش میدهد.
ممکن است این تصور پیش آید که هدف از این مقایسه نشان دادن این نکته است که تکنگاریها مفیدتر هستند، زیرا آنها به طور جامعتری به موضوع میپردازند. اگرچه پاسخ مثبت است، اما هدف این نیست. دانشجویان تاریخ قطعاً نیازمند دانستن جزئیات رویدادهای خاص و پیشرفتها و تحولات هستند و کتابهای درسی میتوانند نقشی اساسی در ارائهی این اطلاعات به دانشجویان ایفا کنند. به هر حال، ما در اینجا به سومین هدف خود میپردازیم. موضوع دانش تاریخی به ندرت کشف جزئیات حوادث خاص و تحولات آن است؛ ضمن این که معمولاً به طور مشخص به جزئیات نیز پرداخته میشود. به عنوان مثال، ای.پی. تامپسون باور داشت که تشکیل طبقهی کارگر انگلیس بین سالهای 1780 و 1830 میلادی یک حقیقت است. این دیدگاه شدیداً توسط برخی مورخان این دوره مورد بحث و چالش قرار گرفت. هر چند اطلاعات و شواهدی را که تامپسون در دفاع از نظریهی خود بیان کرده است اکثراً انکار نشده است، اما آنچه که مهم است جزئیات آن دوره و شواهد آن نیست، بلکه تفسیری است که تامپسون از آن شواهد ارائه نموده است.
همان طور که ای. اچ کار (Carr) اشاره کرده است، فرآیند تصمیمگیری در مورد اهمیت رویدادهای خاص، انسان را درگیر روندی از انتخابها میکند. (4)یعنی عواملی که نسبتاً بیاهمیت به نظر میرسند و ممکن است کوچک شمرده شوند و یا حتی کاملاً توسط مؤلفان یک تکنگاری نادیده انگاشته شوند. در نتیجه، در بازگشت به تکلیف کلاسی دربارهی انقلاب فرانسه، دانشجویی که به راحتی علل ارائه شده توسط نویسنده در یک تکنگاری را باز تولید میکند، در واقع علل انتخاب نویسنده را نیز، بدون طرح هیچ دلیل منطقی برای آن انتخاب، مجدداً بازتولید خواهد کرد. چنین رویکردی در بهترین شرایط یک بخش محدودی از موضوع را بازآفرینی میکند و در بدترین حالت: بخشی از کار را ارائه میدهد که شدیداً یکجانبه و مغرضانه است. در این مرحله شخص ممکن است این سؤال را از خود بپرسد که این شیوه به کجا منتهی میشود. پاسخ در سه نکتهی کلیدی نهفته است: اولاً این که برای دانشجویان دورهی کارشناسی تاریخ نوشتن یک پژوهش دست اول به عنوان یک مقالهی کلاسی مقدور نیست. البته این جدای از پایان نامهها یا مقالههای کاملتری است که معمولاً دانشجویان در سال پایانی برنامههای کلاسی به عهده میگیرند. ثانیاً این که استخراج کامل دلایل یا علل و عوامل رویدادها از کتابهای درسی یا تکنگاریها رویکردی مورد تأیید نیست. ثالثاً این که تاریخ آکادمیک در مرحلهی نخست کارش توضیح و تفسیر رویدادها و توسعهی آنهاست، نه توصیفشان. در کل و در یک جمع بندی، باید گفت که اکثر تکالیف درسی تاریخ دورهی کارشناسی، لازمهاش این است که دانشجویان اعتبار تفسیرهای منتشر شدهی موجود را ارزیابی کنند. در مورد این پرسش ویژه، اگر دانشجویان دنبال نمرهای در سطح یا بالاتر از 1 و 2 هستند، باید به تفسیرهای لوفور (Lefebvre) و کوبان (Cobbon) و پس از آنها تیم بلانینگ (Tim Blanning) و فرانسیس فور (Francois Furet) مراجعه کنند که به موضوع پرداختهاند. (5)
به طور کلی مقالهی تاریخی دورهی کارشناسی تمرینی برای ارزیابی تفسیرهای تاریخی موجود است. در این باره چند نکته در پی آن مطرح میشود. دانشجویان هنگامی که در خصوص تکلیف کلاسی و پرسش مطرح شده پاسخ میدهند، باید تلاش کنند که موضوع مورد بحث را شناسایی نمایند که به چه چیزی میتواند مرتبط باشد. تقریباً همهی پرسشهای مرتبط با تکالیف کلاسی، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، به چنین بحثی توجه دارند. برای مثال، این پرسش را در نظر بگیرید: تا چه حد اتحاد جماهیر شوروی مسئول آغاز نخستین جنگ سرد بود؟ اگرچه این پرسش به وضوح بیانگر آن مسئله نیست، اما به تنوعِ تفاسیری از جنگ سردی مرتبط است که از سال 1945 میلادی رخ داده است. در اوایل دورهی پس از جنگ جهانی دوم، هربرت فیز (Herbert Feis) در کتابش تحت عنوان از اعتماد تا ترور: آغاز جنگ سرد 1945-50 (From Trust ro Terror: The Oneset of the Cold War, 1945-50) بر روی ماهیت تجاوزکارانه و توسعه طلبانهی شوروی مارکسیسمی تأکید میکند. در دههی 1960 میلادی و تحت تأثیر تجربهی جنگ ویتنام، که باعث شد بسیاری از آمریکاییها شدیداً به سیاستها و تاریخ کشور خود عکس العمل نشان دهند، مکتب تجدید نظر طلبِ مورخان جنگ سرد پدیدار شد. در این دوره شخصیتهایی همچون دیوید هاروویتز (David Horowitz)، آن گونه که در کتابش از یالتا تا ویتنام (From Yalta to Vitnam) (عنوانی مهم و شایان توجه) منعکس شده است، تمایل داشتند که بر ماهیت تدافعی سیاست خارجی شوروی و سرشت تجاوز کارانهی سیاست ایالات متحده تأکید کنند؛ در واقع نظریهای کاملاً متفاوت و در تناقض آشکار با نظریههای پیشین دربارهی نقش کشورها را نشان میدهد. در این اواخر، یک مکتب از تجدید نظر طلبان جدید به وجود آمد. مورخانی همچون جی.ال. گادیس (J. L.Gaddis) با کتابش ایالات متحده و ریشههای جنگ سرد 1941-47، (The United States and the Origins of the Cold War 1941-47) یک راه میانی را پیش گرفت که ویژگی حرکات ایالات متحده را در راستای توسعهی نفوذش به صورت امری تدافعی به شمار آمده و در آن عمل اتحاد جماهیر شوروی هم برای ایجاد توازن قدرت محسوب شده است. (6) بنابراین، آنچه به نظر میرسد پرسش صریح و مشخصی باشد، با نظریههای علمی درخور توجهی مواجه میشود.
با شناسایی شاخصهای بحث، دانشجویان با دو وظیفه رو به رو میشوند: وظیفهی نخست، اطمینان یافتن از این موضوع است که آنها دانش مفصل و کارآمدی در خصوص رویدادها و پیشرفتها برای فهم کامل اهمیتشان دارند. این امر معمولاً میتواند تقریباً بدون زحمت و با استفاده از کتابهای درسی حاصل شود. وظیفهی دیگر، انتخاب تعداد مناسبی از مهمترین اندیشمندان با دیدگاههای متفاوت در بحث است که ارزیابی نقادانهی تفاسیر آنها میتواند اساس مقاله نویسی را
پی ریزی کند.
رویکردهای مقاله نویسی
یک نکتهی مهم و اساسی در مرحلهی آغازین بررسی پرسش مربوط به مقالهی تاریخی، اطلاع از بحثهای تاریخی موجود است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم با پرسش مربوط به مقاله پیوستگی دارد. برای مثال، اطلاع یابیم که آیا از بین این دو پرسش، یعنی «بیکاری زیاد، یا مصرف انبوه، کدام یک زندگی در بریتانیا را در دههی 1930 میلادی بهتر توصیف میکند؟» این پرسش به مباحثی در رابطه با تفاسیر بدبینانه و خوش بینانه از آن دهه بر میگردد که ماهیت کاری را که باید انجام دهیم، روشن خواهد کرد. (7) لازم است مقالهی مورد نظر ارزیابی اساسی از هر یک از آن موقعیتها داشته باشد. کلید این فرآیند، همان گونه که از سدهی نوزدهم میلادی مطرح شده و توسعه یافته است، بر ارزیابی ماهیت بحثهای انجام شدهی تاریخی استوار است. گزارشهای مورخان ساختگی نیست؛ ادعاها و تفسیرهای آنها باید نخست با منابع دست اول و دوم، و سپس با بحث و استدلال، و یا ترکیبی از دو یا شماری از این عناصر تأیید گردد. بنابراین ارزیابی یک تفسیر تاریخی ما را با بررسی نقش اساسی درگیر میسازد که این عناصر ایفا میکنند.منابع اولیه به طور کلی به شواهدی گفته میشود که در دورهی مورد بحث پدید آمده است؛ به عنوان مثال، میتوان از پیدایش یک منشور یا یک اساسنامهی سلطنتی در دورهی مورد بحث نام برد. برخی از دانشجویان به دیدن و استفاده از این گونه شواهد تاریخی به عنوان منابع ذاتاً برتر نسبت به سایر منابع، تمایلی دارند. به هر حال، همیشه باید به خاطر سپرده شود که منابع اولیه اغلب فی نفسه جهتدار هستند؛ زیرا آنها بیشتر تحت تأثیر مؤلفان خود شکل گرفتهاند. ویلیام بوث (William Booth)، بنیانگذار سپاه رهایی بخش (Salvation Army)، گزارشی شفاف دربارهی زندگی در مناطق فقیرنشین انگلستان سدهی نوزدهم میلادی را در کتاب خود تحت عنوان انگلیس سیاه و راه خروج از آن (Darkest England and the Way Out) ارائه کرد؛ گزارش مذکور بر پایهی این اصل تهیه شده بود که مردم چنین مناطقی نیاز دارند مانند بومیان آفریقای سیاه از طریق فعالیتهای مبلغان مذهبی مسیحیت نجات یابند. (8) همچنین این اشتباه است که فکر کنیم دانشجویان میتوانند از طریق منابع اولیه به طور کامل به گذشته دسترسی پیدا کنند. ای. اچ، کار به شوخی میگوید مورخان سدههای میانه خیلی خوشبخت بودند؛ زیرا شواهد بسیار کمی از دورهی آنها باقی مانده بود و بنابراین آنان برای نوشتن راحتتر بودند. (9)
از یک سو، وجود گزارشهای محدود نیز بخش زیادی از تاریخ نویسی دورههای اخیر را تحت تأثیر قرار داده است. برای مثال، مورخان تلویزیونی بریتانیا در سدهی بیستم میلادی، در حد زیادی دست بسته بودند، زیرا شرکتهای تولیدی در دهههای 1950 و 1960 میلادی رونوشتهای زیادی از برنامههای تولیدی خود را نگه نمیداشتند. از سوی دیگر، حتی وجود مجموعهی کاملی از شواهد باقی مانده دربارهی موضوعهای ویژه نیز ممکن است تنها دیدگاه ناقصی از موضوع را ارائه کند. به رغم این مسائل، منابع اولیه همچنان اساسیترین منبعی به شمار میآیند که مورخان باید با آنها کار کنند. حتی آن دسته از مورخانی که خود را پسا مدرنیست مینامند، بحث میکنند که همهی تجربهی انسانی بشر که شکل زبانی داشت، به متنهایی تبدیل شدند و هنوز هم آن متون به عنوان گذشتهی انسان (احتمالاً به شکل زبانی خاص) شناخته میشوند. (10)وظیفهی دانشجوی دورهی کارشناسی این است که تصمیم بگیرد آیا استفاده از چنین مطالبی مشروع و متقاعد کننده است یا خیر.
مورخان منابع اولیه را در حد بسیار زیادی مورد استفاده قرار میدهند. به عنوان نخستین مثال، میتوان به استفادهی جان باکسندیل و کریستوفر پاولینگ (John Baxendale and Christopher Pawling) از یک نقل قول طولانی اشاره کرد که آنها میخواهند با این نقل قول نشان دهند آنچه ایشان در موردش بحث میکنند در واقع دیدگاههای سیاسی نویسندهی دیگری، یعنی جی. بیپریستلی (J. B. Priestley) دربارهی جنگ جهانی دوم بوده است. آنان از این نقل قول برای تأیید و پشتیبانی از بحثشان استفاده میکنند، تا نشان دهند که طی جنگ جهانی دوم جناح چپ سیاسی- آن طوری که به آن شناخته میشوند- شکلی از بحث و جدل را توسعه داد که یک دیدگاه منفی از بریتانیا را در دوران جنگ رقم زد. هدف از این بحث و جدل، ارتقای این دیده گاه بود که جنگ هدفش صرفاً شکست دادن آلمانها نبود، بلکه هدف اصلی آن ایجاد جامعهای اساساً متفاوت پس از جنگ بود که آن را حکایت «جنگ مردم» نامیدند. عکس این نظریه روایت «چرچیلیان» از جنگ بود که آنها برایش اغلب از یک سنت بسیار قدیمی و تصویر قهرمانانه استفاده میکردند که با یک دیدگاه محافظه کارانه از اهداف جنگ ارتباط مییافت. (11) نقل قول مورد استفاده به شرح زیر است:
«مطمئناً یک دلیل برای اینکه چرا در بیست سال گذشته، حتی در خود بریتانیا به عنوان یک نمایش غم انگیز جلوه میکند، این است که در طی این دوره ما ارزشها را تغییر ندادیم، بلکه آنها را بیمقدار کردیم. این دوره ممکن است به صورت عصری از کلوپهای شبانهی شاهزادگان ولگرد و اراجیف نویسان همتای آنها به خاطر سپرده شود. اگرچه در این زمان لباسها مندرس و چهرهها آشکار شده بود، اما تظاهر و خودنمایی همچنان ادامه داشت، در این زمان هیچ بازدیدکنندهای در بریتانیا دیگر کارخانههای ویران شدهی نخ ریسی و کارخانههای کشتی سازی پوسیدهی شمال، بنگلوهای به هم پیوسته و کارخانههای اسباب بازی سازی جنوب را نمیبیند و بر آنچه انسانها روزی انجام دادهاند و بر نیرومندی، شکوه و جلال و جادوی قدرتمند زندگی جزیرهای ما از شدت تعجب، فریاد نمیزند. به آن نمیاندیشد که اینها چقدر ارزش نگه داری داشت. فکر ملت جای دیگری بود، مسخ شده بود، بیش از نیمی از آنها در خواب بودند؛ آنها توسط سیاستمدارانی که بر بالینشان قرار داشتند، ساکت و مسخ شده بودند». (12)
با این نقل قول باکسندیل و پاولینگ نظریهی خود را پشتیبانی و تأیید میکنند. آن نظریهی سیاسی که پریستلی در سال 1941 میلادی مطرح کرد، به وضوح نشان دهندهی تفسیری منفی از سالهای جنگ بود. البته مانند بسیاری از مورخان، باکسندیل و پاولینگ نقل قولهای خود را با هدف تأکید بر عناصری که ادعاهای آنها را تأیید و پشتیبانی کند، اصلاح نمودند. به هر حال، هر انسان کنجکاوی- که البته مورخان همواره ضروری است کنجکاوی کنند- باید نگران آن باشند که چه بخشهایی از مطالب کنار گذاشته شده است. مثلاً باید دید بین کلمات «پوسیده» و «هیچ بازدید کنندهای» چه مطالبی حذف شدهاند. محتوای اصلی مطالب حذف شده خطوط زیر را دربرمیگیرد:
«در همان حال آخرین نشانهها و آثار آن بریتانیای کهنه که مجذوبیت ابهام آلودش توسط تارنر (Turner) و کانستابل (Constable)، گریتین (Gritin) و کاتمن (Cotman) ثبت و گزارش شده بود، در حال محو شدن بود؛ کشوری که ویژگیهای ثروت و شهرتش، صفحات کتابهای فیلدینگ (Fielding)، استرن (Sterne)، اسکات (Scott) و دیکنز (Dickens) را غنی ساخت؛ بریتانیایی که عشقها و دردهایش توسط شاعران غزل سرا جاویدان شده بود. در میان این آثاری که در حال محو شدن بود و این جزیره را برای سالها دوست داشتنی میکرد، رسوم و خصوصیات بسیار ظریفِ افکار و احساسات محلی، گوشه و کنارهای ساکت و فراموش شده و سنتهای جاودان نیز وجود داشت. دیگر هیچ نشانهای جز این حقیقت وجود ندارد که محافظه کاران در حفظ و نگهداری این راز که چگونه پول به دست آورند و قدرت را حفظ کنند، موفق شدند. این بریتانیای کهنه باید میرفت؛ اما آنچه جای آن را گرفت، ارزش مشابهی ندارد؛ هیچ حس و ذائقهای ندارد و هیچ بینندهای در بریتانیا آنها را نمیبیند...». (13)
این متن برگزیده، در ماهیت بسیار متفاوت است و آن به یک گذشتهی بسیار دورتر اشاره دارد و افسوس خود را برای از دست دادن وجههی بریتانیای پیش از صنعتی شدن اظهار میدارد. به عبارت دیگر، به نظر میرسد استفاده از واژهی «چرچیلیان» توسط باکسندیل و پاولینگ ویژگی و تعریف درستی برای آن باشد. این واژه به خودی خود تفسیر باکسندیل و پاولینگ را که بر پایهی چیزی بیش از یک نقل قول است، به چالش نمیکشد، بلکه آنها دست کم این نکته را مطرح میکنند که شواهد میتوانند به اشکال مختلف تفسیر شوند و این که ممکن است تمایز بین روایت «جنگ مردم» و روایت «چرچیلیان» به آن شدتی نباشد که آنها مطرح میکنند.
دانشجویان ممکن است اعتراض کنند که آنها فرصت لازم برای دستیابی به اطلاعات اصیل اولیه ندارند که ایشان را قادر سازد تا به چنین تجزیه و تحلیلها و نظریههایی دست یابند. در هر حال، هر چند مورخان بسیار اهل جدل و بحث هستند، اما به متون مراجعه میکنند و اغلب موضوع را با همکارانشان در میان میگذارند. در نتیجه، دانشجویان کوشا اغلب قادر خواهند بود به چنین موضوعها و بحثهایی در اشکال منتشر شدهشان در نشریات و مجلات نقد کتاب و حتی در آثاری دست یابند که به عنوان نقد دوجانبه و یا تکذیبیهها نوشته میشوند. (14)
آثار بحث برانگیز، مانند کتاب ریشههای جنگ جهانی دوم از ای. جی.پی.تایلر (.A.J.P Taylor)، منجر به نوشتن آثار درخور توجهی در پاسخ به نوشتههای او شد. (15) این گونه نوشتهها مواد خوبی برای تحریر مقاله توسط دانشجویان فراهم میکند. کتاب جلادهای مشتاق هیتلر، مردم عادی آلمان و هولوکاست (Hitler's Willing Executioner: Ordinery German and Holocast) از دانیل جونا گُلدهاگن (Daniel Jonah Goldhagen) به سان کتابی بحث برانگیز است و شمار شایان توجهی پرسش و پاسخ را برمیانگیزد. گُلدهاگن در این کتاب به این بحث میپردازد که در فرهنگ آلمانی مخالفت با یهودیان جنبههای عمیقی دارد و خیلی پیش از این که هیتلر به قدرت برسد، وجود داشته است. مشخصهی مهم فرهنگی آلمانیها، همان طور که در عنوان آن اظهار شده است، این است که «جلادهای مشتاق» هیتلر در کشتن یهودیان، همان «مردم عادی آلمان» بودند. (16) نورمن فینکلشتاین (Norman Finkelstein) مطرح میکند، عناصر زیادی از شواهدی را که توسط گلدهاگن برای تأیید این مجادلات و بحثهایش به کار گرفته است، برگرفته از شواهدی مبتنی بر داوری یک جانبه از اتهامات گُردان پلیس ویژه بوده است (واحدهایی که مستقیماً در کشتار عام یهودیان درگیر میشدند). علاوه بر این، فینکلشتاین میگوید که گلدهاگن این اطلاعات و گزارشها را به شدت به صورت گزینشی انتخاب کرده است. او سعی کرده است برای تأیید نظریهاش تنها به گزارشهایی استناد کند که بیانگر بیرحمی و وحشیگریهای آلمانیهاست؛ در حالی که ادعاهای بعضی از شاهدان را برای کمتر نشان دادن مسئولیت خودشان در این واقعه، برای مثال گفتن این که آنها از سوی یک افسر مافوق برای انجام دادن این کشتار تهدید شدهاند، نادیده گرفته است. (17) این مثال به خودی خود، تفسیر گلدهاگن را زیر سؤال نمیبرد؛ اما تلاش او برای انکار و عدم استفاده از دیگر شواهد و ادعاهایی که ممکن است نظریهی او را زیر سؤال ببرند، قطعاً باعث پرسش در مورد مشروع بودن استفادهی گلدهاگن از شواهد در این مثال میشود. (18)
توجیه گلدهاگن برای استفاده از این رویکرد در نگاه به این مجموعهی ویژه از شواهد، متکی بر ماهیت دو پهلوی موضوع است؛ زیرا شهادت مباشران در جرم توسط مقامات آلمان غربی، پس از جنگ گردآوری شده بود. واضح است که به نظر میرسد بسیاری از چنین افرادی احتمالاً تلاش خواهند کرد بهترین ساختار ممکن را روی عملیات خود بگذارند تا از عواقب کارها بکاهند. حتی گلدهاگن مدعی است که برخی از شواهد درست هم ممکن است به دلیل این گونه روششناسی و بدان سبب که متهمان در شرایط ویژهای اتهامات را انکار میکردهاند، مورد سؤال باشد. به هر حال، او بر این باور است که وی در کارش از نظریهی خود دفاع میکند و معتقد است که چنین نظریههای صحیح و اثبات نشدهای، محدود هستند. (19) هدف ما در اینجا تلاش برای اثبات اعتبار یا رد هیچ یک از طرفین بحث نیست، بلکه بیشتر نشان دادن این امر است که چگونه چنین موضوعهایی، اساس مناقشههای تاریخی را شکل داده و چگونه این نظریهها مواد پژوهشی را برای کسانی که در حال نوشتن مقالات دورهی لیسانس هستند، فراهم میکند.
مورخان منابع اولیه را در اشکال گوناگونی به کار میبرند و امکان این که در اینجا به بررسی همهی آنها بپردازیم، وجود ندارد. نکتهی کلیدیی که دانشجویان باید دربارهاش سؤال کنند، به قرار زیر است: آیا شواهد تفاسیر ارائه شده را حقیقتاً تأیید میکند؟ مورخ برجستهی آلمان نازی، یان کرشاو (Ian Kershaw)، معتقد است که «جدل و بحث اساس مطالعهی تاریخیاند»، و بسیاری از مورخان نیز با این ادعای او موافق هستند. (20) این بدین معناست که هر تفسیر تاریخی که مطرح میشود، توسط مورخان دیگر موشکافی میشود و گاهی مورد نقد قرار میگیرد. این فرآیند در کنار مسائل دیگر و به عنوان شکلی از نظارت بر کیفیت، و به صورتی موفقیت آمیز، کم و بیش اطمینان میدهد که آیا مورخان معیارهای علمی مشخصی را به کار میبرند، یا خیر.
در همان حال، این گونه بحثها، مجموعهای از پیشینهی بحث و پژوهش را به وجود میآورد که دسترسی دانشجویان تاریخ را به بحثهای علمی مورخان به آسانی فراهم میکند. این مسئله همچنین نشان میدهد که چگونه دانش تاریخی رشد میکند. این امر معمولاً به معنای نتیجهی کشفیات شگفت انگیز شواهد تازه نیست، بلکه بیشتر شبیه فهم لایههای زمینشناسی است؛ یعنی مورخان موفق میشوند با استفاده از شیوهها و از طریق ترکیب دانش و بینش جدید، تفسیر جدیدی از موضوع را ارائه دهند. این بدین معنی است که هر تفسیر جدیدی با مجموعهای از تفسیرهای پیشین مرتبط است. بنابراین، هنگامی که جان استیونسون (John Stevenson) و کریس کوک (Chris Cook) در سال 1979 میلادی عنوان کردند که بسیاری از افراد در سال 1939 میلادی راحتتر از 10 سال پیشتر بودند؛ آنها در واقع بسیاری از دیدگاههای پیشین، مانند دیدگاههای برانسون (Branson) و هاینمن (Heinmann) را که اظهار میکردند همهی حاکمان بریتانیایی در دههی 1930 میلادی قادر به «شناخت و بازیابی یک اقتصاد پرمخاطره و نسبی» بودند، به چالش میکشیدند. (21)
بنابراین، ماهیت پیوند دهندهی دانش تاریخی به رویکرد دیگری از چگونگی ارزیابی یک تفسیر تاریخی اشاره میکند؛ یعنی این که آن بحث تاریخی چگونه به دیگر آثار نوشته شده در همان زمینهی مشابه مربوط میشود. این ارتباط معمولاً دو شکل به خود میگیرد: نخست، یک کتاب برای ارتقا تفسیر جدیدی نوشته میشود و اغلب این تفسیر جدید طی فرآیندی تفسیرهای موجود را به طور مستقیم به چالش میکشد؛ این امر به وضوح در خصوص موضوع کتاب استیونسون و کوک، تحت عنوان رکود: جامعه و سیاست طی رکود اقتصادی (:The Slump Society and Politics During Depression) صادق است که اعتبار دیدگاه بدبینانه نسبت به بریتانیای دههی 1930 میلادی را زیر سؤال میبرند. در روند به چالش کشیدن کارهای دیگران، مانند کتاب برانسون و هاینمن، تحت عنوان بریتانیا در سدهی نوزدهم، کوک و استیونسون نیز آثار چاپ شدهی پیشین را برای اثبات دیدگاهشان نقل میکنند. (22)
اختلاف نظر در تفسیر مستقیم شواهد، نکتهی محوری هر مقاله است؛ اما منابع دست دومی که نویسندگان برجسته، برای اثبات نظریهشان از آن نقل میکنند، باعث طرح نظریههایی میشود که از آن طریق میتوان اعتبار ادعاهای آنها را ارزیابی کرد. در کتاب گلدهاگن شماری از این نمونهها مطرح شده است. فینکلشتاین یادآوری میکند که وی از اثر یان کرشاو به این دلیل نقل میکند تا نشان دهد که هیتلر واقعاً یک شخصیت مورد قبول و محبوب در آلمان نازی بوده است. فینکلشتاین مطرح میکند که این یک استفاده مشروع از اثر کرشاو نیست، زیرا گلدهاگن در این اثر تأیید نمیکند که این مؤلف آن اندیشهی ضد یهودیگری را که نقش محوری در ارتباط بین پیشوا و مردم آلمان داشته است، مردود میشمارد. (23) این کار باعث مطرح شدن چند موضوع جالب میشود؛ زیرا گلدهاگن نام کرشاو را برای نشان دادن محبوبیت هیتلر ذکر میکند، نه برای این که اثبات نماید هیتلر به دلیل سیاست ضد یهودیگریاش محبوب بود. (24) گلدهاگن به روشنی معتقد است که محبوبیت هیتلر اساساً محصول مخالفت با یهود محسوب میشد، اما این امر نکتهای نبود که در آن بخشی که نام کرشاو آمده ست، ذکر شده باشد. مشروعیت نقل قول جای بحث دارد و نشان میدهد که تحلیل مطالب به دست آمده از منابع دست دوم همیشه به راحتی انجام نمیگیرد. این امر باعث مطرح شدن پرسش زیر میشود: آیا نقل قول میتواند به فهم تمام بحث یک کتاب خاص کمک کند، یا فقط یک نکتهی خاص از درون آن را نشان میدهد؟ پاسخ این است که هر دو گونه از نقل قول میتواند اتفاق افتد و مورخ یا دانشجوی کارشناسی باید قضاوت کند و تصمیم بگیرد که کدام شیوه را در هر مورد خاص مورد استفاده قرار دهد.
در نمونهی بالا فینکلشتاین چگونگی استفادهی گلدهاگن از منابع دست دوم برای اثبات نظر خود را به چالش میکشد. موضوع دیگر که اغلب پیش میآید، در جایی است که مورخان به عدم استفادهی مناسب در نقل آثار چاپی دیگران متهم میشوند. با این کار، آنها در قرار دادن کارشان در زمرهی تفاسیر تاریخی موجود، با شکست مواجه میشوند. این نوع اتهام اغلب در نقد کتابها رخ میدهد. پروفسور آرتور مارویک (Arthur Marwick) در نقد خود بر کتابی از پیتر ماندلر (Peter Mandler) به نام تاریخ و حیات ملی (History and National Life) در سال 2003 میلادی، این نوع انتقاد را با بیان ویژهای مطرح میکند:
«ماندلر نظر تمام کسانی را که در مورد چگونگی استفاده از تاریخ نوشته بودند، رد میکند؛ کسانی که به گفتهی وی، بدون ذکر هیچ نام و یا آوردن هیچ نمونهای، میخواهند اهداف نامتجانس را به هم نزدیک کنند و یا وارد کلیات غیرمرتبط شوند». (25)
مارویک (Marwick) آشکارا احساس میکند که ماندلر (Mandler) به دلیل کوتاهی در ذکر درست آن گروه از نویسندگان بینام، خود در تحقیق ناقص یک کار علمی مقصر است. اعتبار ادعای وی لازم نیست که ما را از کارمان باز دارد؛ اما آنچه لازم است به خاطر بسیاریم این است که ناتوانی در انجام دادن درست بیان انتقادی، به همان اندازهی بیان ناقص از یک نقل قول مهم است و به کار ما صدمه میزند. از این که بگذریم، مهم است که یادآوری کنیم، نقد کتاب، به ویژه در نشریات تاریخی برای استفادهی دانشجویان تاریخ خیلی اهمیت ندارد؛ زیرا آنان در بهترین حالت تنها مقدمهی فشردهای از مسایل تاریخنگاری را که ممکن است مربوط به موضوعهای خاص باشد، ارائه میدهند. مجلهی الکترونیکی نقد و بررسی تاریخ (Review in History) توسط مؤسسهی تحقیق تاریخی (Instituute of Historical Research) حمایت میشود، منبعی مفید است؛ زیرا این مجله نویسندگان اصیل را قادر میسازد تا به منتقدینشان پاسخ دهند. این مجله چشم انداز روشنی از فرآیند بحثهای تاریخی را به روی ما میگشاید. (26)
مورخان به سادگی به منابع تاریخی اجازه نمیدهند که آن منابع «خود سخن بگویند». اطلاعات حاصل از منابع گزینش میشوند، به آنها شکل میدهند و برای انتشار به یکدیگر مرتبط میگردند؛ در نتیجه، مطالب دست دوم بحث را میسازند و به موضوع معنا و شکل میدهند. موضوع بعدی که باید بیان شود، چگونگی بحثهاست. در این مرحله، دانشجویان باید انسجام، منطق و یکپارچگی تفسیر انجام شده را مورد آزمایش و بررسی قرار دهند. به عبارت دیگر، دانشجویان باید به صورت نقادانه، شیوهی استفادهی مورخان از منابع و شواهد را مورد توجه خود قرار دهند. مانند همیشه، این امر را میتوان با مثالهای بهتر روشن نمود:
آن پرکینز (Anne Perkins) در زندگینامهی یکی از سیاستمداران حزب کارگر، به نام باربارا کاستل (Barbara Castelle)، ادعا کرده که شکست حزب کارگر در انتخابات عمومی سال 1951 میلادی، به مقدار زیادی نتیجهی اختلافات داخلی حزب در بین جناح راست و جناح چپ بوده است. (27) پرکینز در این اظهار نظر هم در جستجوی «احساس عمومی» در میان سیاستمداران بریتانیا بود و هم به دنبال دیدگاه حزب کارگر در مورد تاریخ خود حزب. (28) این حقیقت دارد که حزب تقسیم شده بود، و این نیز درست است که حزب انتخابات سال 1951 میلادی را از دست داد. اما به هر حال، ارتباط بین این دو تحول، آن گونه که در آغاز به نظر میرسید، آشکار نیست. اولاً، حزب کارگر تقریباً 14 میلیون رأی کسب کرد، که بیشتر از رأی محافظه کارها بود، و در واقع بیشترین رأیی بود که آن زمان توسط هر حزب سیاسی بریتانیایی به دست آمده بود. (29) مشکل در واقع اختلافات داخلی حزب کارگر نبود، بلکه مشکلات مالی لیبرالها بود؛ بدین معنی که حزب با نامزدهای انتخاباتی کمتری به میدان رفت و بحثهای سه جانبهی کمتری در میان نهاده شد؛ یعنی موقعیتی پیش آمد که محافظه کاران را قادر ساخت تا در انتخابات برنده شوند؛ اگرچه آنها سهم کمتری از رأی کلی به دست آوردند. در نتیجه کنث اُ.مورگان (Kennth O. Morgan) نتیجه میگیرد که اختلاف و جدایی «جناح بوانیت (یعنی جناح چپ حزب)، اگر تأثیری هم داشت، حقیقتاً اندک بود». (30) هر دو نویسنده، دسترسی یکسانی به اطلاعات مشابه داشتند. در واقع، پرکینز شمار رأی حزب کارگر در سال 1951 میلادی را به درستی بیان میکند؛ اما هر یک از آن دو، از دو اطلاعات یاد شده تفسیر متفاوتی ارائه دادند. در چنین موقعیتی، دانشجو باید تصمیم بگیرد در مقدار استفاده و توسعهی اطلاعات و به کارگیری منطق درستتر از این اطلاعات، کدام یک متقاعد کنندهتر عمل کردهاند.
مثالی که در بالا آورده شد، یعنی تأثیر جریان بوانتی در مورد وجود اختلافات داخلی در حزب کارگر، نشان میدهد که ما با تفاسیر متفاوتی سرو کار داریم که همه بر پایهی شواهد استوار هستند؛ اگرچه گاهی مورخان از ابزار و توانمندی ادبی نیز برای انتقال حس تحلیلی خود استفاده میکنند. برای مثال، ای.پی. تامپسون (E.P. Thompson) بر اندیشهی انتقال سنت فرهنگی افراط گرایی دراز مدت بریتانیا تأکید بسیار داشت. (31) او در کتاب خود، به نام ایجاد طبقهی کارگری انگلیس، بحث میکند که سنت افراطیگری بریتانیا در قالب مذهب غیر متعارف و به صورت ناهماهنگ انتقال داده شده است؛ مخصوصاً او ادعا میکرد که افراطگرایان اواخر سدهی هجدهم میلادی، دیدگاههایشان را از سنتهای سدهی هفدهم میلادی گرفته بودند. «اگر کسی ریگی در کفش نداشته باشد، نباید جملات قصار بلیک (Blake) را عجیب بداند». (32) اگرچه این نقل قول یکی از مشکلات دیدگاهی تامپسون را در مورد انتقال سنت برجسته میکند؛ یعنی این که این انتقال چگونه انجام میگیرد؛ یک راه حل این است که سنت را در افرادی مانند کویکر- تام پَین (Quaker-Tom Paine) ، مؤلف کتاب حقوق بشر (1790م) ببینیم که در حمایت از انقلاب فرانسه مقالهای منتشر کرده است. به هر حال، پَین در سال 1737 میلادی متولد شد، با افراطیگریهای جنگ داخلی انگلیس فاصله تاریخی داشت و در واقع، هیچ نشانهای از افراطیگری را تا دههی 1770 میلادی از خود نشان نداده بود. بنابراین، افراطیگری وی به شدت محصول شرایط خاص جامعهای دارای سنت دیرینه بود. تامپسون همچنین ابزار ادبی را برای انتقال مفهوم عملی سنت به کار میبرد:
«تاریخ روشنفکری عصیانگری (Dissent)، نتیجهی برخورد، اختلاف و تحولات و دگرگونی بود؛ و انسان اغلب حس میکند که بذرهای سیاسی افراطیگری درون خود نهفتهاند، و آمادهی جوانه زدن هستند و در هر جایی که از نظر اجتماعی مستعد باشد، رشد میکنند. (33)
این نقل قول صریحاً مانند استعارهای ادبی عمل میکند و به زبان زیستشناسی بیان میشود؛ اما آیا این امر میتواند مانند یک بحث تاریخی نیز عمل کند؟ پاسخ باید منفی باشد؛ زیرا موضوع مورد نظر بر پایهی شواهد نیست، بلکه بر اساس تصور بنا شده است و با فرآیندهایی مرتبط است که نمیتواند برای انسانها کارایی داشته باشد؛ بلکه احتمالاً منشأ این «بذرها» افراطیگری است. مانند دیگر مثالهای داده شده، این مثال نظریهی تامپسون را بیاعتبار نمیسازد، بلکه بیشتر مثالی از نوع خاصی از بحث تاریخی است که نقل شد و دانشجویان هر لحظه ممکن است با آن مواجه شوند. اگرچه منصفانه است که بگوییم اندیشهی انتقال ناخودآگاه سنتها، در دیگر بخشهای نوشتههای تامپسون وجود دارد. برای مثال او در مقالهاش تحت عنوان «ویژگیهای انگلیس» میگوید:
«من اغلب متوجه شدهام هنگامی که جمعی از طبقهی کارگر از سوی این نوع یا آن نوع از مارکسیسم بنیادگرا با صدای گوشخراش مورد خطاب قرار میگیرند، چشمهایشان گرد میشود: همین طور هنگامی که تُنِ صداها ورای یک بحث معمول بالا میرود، مجموعهای از اندیشههای ناخودآگاه، مانند احضار شدن به نزد کشیش...، همه به جنبش در میآیند». (34)
این اندیشه که هواخواهان مارکسیسم از لحاظی شبیه با روزی رسانان بنیادگرای گذشته دیده میشوند، در نوع خود جذاب است؛ اما طرح این ادعای مسئله ساز در مورد سنتهای تاریخی، این پرسش مشکل ساز را برمیانگیزد که چگونه تامپسون ممکن است با استفاده از شواهد مورد تأیید تاریخی، وجود چنین «ناخودآگاهی جمعی» را نشان دهد.
سرقت ادبی
تاریخ یک موضوع شاهد محور است. از این نظر، هر چند که در آن سخن از فروتنی میرود، اما در عالم واقعیت بر پاورقی و پی نوشت استوار است. از این نقطه نظر همچنین به این موضوع میرسیم که تحلیل انتقادی تفسیر تاریخی، فرد را درگیر بررسی گونههای مختلفی از ماهیت منابع مورد استفاده و همچنین شیوهای میکند که آن منابع شکل میگیرند و ویرایش میشوند. روی هم رفته، مورخان تفسیرهای اصیل تاریخی را میآفرینند و دانشجویان تاریخ به عنوان بخش مهمی از آموزششان، در مقاله نویسی یاد میگیرند که چگونه پیوستگی و اعتبار آن تفسیرها را بیازمایند. اگر دانشجویان این نکات را آویزهی گوش خود کنند، باید از تخلفات نهایی و آنچه مورخان به آن سرقت ادبی میگویند، دوری نمایند. پیش از این که توضیح دهیم چرا این مسئله مهم است، باید توضیح دهیم سرقت ادبی چیست.سرقت ادبی هنگامی رخ میدهد که دانشجو یا در واقع هر کس دیگری، کار فرد دیگری را کار خود قلمداد کند. برخی از دانشجویان آگاهانه و با سوء نیت سرقت ادبی میکنند. این امر نهایتاً عملی علیه و به ضرر خود اوست؛ زیرا اگرچه چنین دانشجویی ممکن است مدرکی بگیرد؛ تأکید میکنیم «ممکن است»؛ زیرا اکثر چنین افرادی گیر میافتند. اما در واقع، مهارتها و استعدادهایی را که آن مدرک نشانگر آن است، کسب نکردهاند. در حقیقت، این امر همانند داشتن گواهینامهی رانندگی، بدون توانایی رانندگی کردن، است. به هر حال، هستند بسیاری از دانشجویان که آنان نیز سرقت ادبی میکنند؛ اما آنها به ماهیت این کار تهورآمیز آشنا نیستند. به مثال قبلی برگردیم؛ اگر دانشجویان معتقد باشند که باید به این پرسش که چرا در اواخر سدهی هجدهم میلادی در فرانسه انقلاب رخ داد، پاسخ مستقیم دهند؛ احتمالاً آنها به این پرسش با بازنویسی دلایلی برگرفته از آثار دست دوم منتشر شده، پاسخ میدهند. در چنین فرآیندی، آسان است که با خلاصه کردن یا بازنویسی موضوعات، راه را مستقیماً با استفاده از کتاب مورد نظر کوتاه کرد. دلیل این که چرا راه به آسانی کوتاه میشود، این است که بازنویسی کردن از نظر روش بسیار شبیه رونویسی کردن است؛ زیرا در هر دو مورد، اطلاعات از کار فرد دیگری باز تولید میشوند. از سوی دیگر، اگر دانشجو آگاه باشد که مقاله نیازمند بررسی و نقد تفسیرهای متعدد است، پس سرقت ادبی احتمالاً ناخودآگاه رخ نخواهد داد؛ زیرا دانشجو فرآیند متفاوتی را دنبال میکند. دانشجویی که روی تفسیرهای دیگران متمرکز میشود و از تفسیر آنها استفاد میکند، خواهد گفت: اینها توضیحاتی هستند که مورخان به آنها رسیدهاند و اینها نقاط قوت و ضعف آنهاست. در واقع، این امر فرآیندی بسیار پیچیده است و همان چیزی است که آگاهانه تأیید میکند که توضیحاتی که مورد بررسی قرار گرفتهاند، بر گرفته از اثر منتشر شدهی مورخان دیگر است.
نوشتن نتیجهگیری
همان گونه که دانشجویان به سوی نتایج مقالهی خود پیش میروند، باید تصمیم بگیرند کدام تفسیر یا تفسیرهای ترکیبی از همه متقاعد کنندهتر است. در این مورد این امر وسوسه کننده است که با بیانی صریح و شفاف از اول شخص استفاده کنیم و بگوییم: «من فکر میکنم» و غیره. مورخان به طور کلی از کاربرد اول شخص (من) اجتناب میورزند. دلیل آن این است که آنها کاملاً در مورد رویدادها و تحولاتی سخن میگویند که هیچ تجربهی دست اولی در موردشان ندارند. به کار بردن اول شخص دلالت بر درجهای از دانش مستقیم دارد که به طور نامناسبی غیر عینی است. در اینجا جا دارد یادآوری کنیم، مورخانی که تحت تأثیر پسامدرنیسم هستند، گاهی از اول شخص استفاده میکنند. دلیل عقلانی آنها این نظریه است که گذشته به عنوان یک هویت مستقل وجود ندارد و تاریخ نقلی است که در زمان حال و توسط مورخان آفریده و به آن شکل داده شده است. در واقع، تاریخ تنها از زمانی موجودیت یافت که مورخان آن را به وجود آورند. بنابراین از این منظر، هیچ جداییی بین گذشتهی عینی و مورخ غیرعینی وجود ندارد، در نتیجه از دیدگاه چنین نویسندگانی به کار بردن اول شخص کاملاً پذیرفته شده است. (35) این نکته مهم است که این نگرش را یادآوری کنیم که تاریخ فقط تفسیر رویدادهای گذشتهای نیست که در مورد آن بحث میشود؛ بلکه به طور فزاینده این ماهیت موضوع است که به چالش و بحث کشیده میشود. با بیان این موضوع، عقلانی به نظر میرسد که بگوییم بسیاری از مورخان در عمل، با لائورنس استون موافق هستند که تاریخ دربارهی کسب دانش از گذشته است؛ اگرچه در معنا، هویتی مستقل از زمان حال دارد. (36) در نتیجه، برای بسیاری از مورخانی که درگیر آن هستند، این نکته در خصوص به کار بردن اول شخص، امر درستی است.موضوع دیگری که دانشجویان هنگام نتیجهگیری از مقالهشان با آن مواجه هستند، موضوع اثبات نظریهشان است: از آنجایی که آنها معمولاً به منابع دست دوم تکیه دارند، این امر مهم است که برای هر نظریهای که ارائه میکنند برایش شواهدی، خواه از طریق منابع و یا از طریق بحثهایی که انجام میدهند، ارائه کنند. برای مثال، اگر فردی دربارهی پاسخ جناح چپ حزب کارگر به قرارداد عدم مداخلهی آلمان- شوروی در سال 1939 میلادی بحث کرده است، این امر کاملاً منطقی و بجا خواهد بود که با توجه به آگاهی از عقاید سیاسی حزب، با او دربارهی دیدگاهش به بحث بپردازیم؛ زیرا این کاملاً بعید است که نمایندهی جناح چپ پارلمان، آنیرون بیوان (Aneirun Bevan)، هیچ نظری روی قرارداد نداشته است. این نیز معتبر خواهد بود که به بحث دربارهی این حقیقت بپردازیم که مایکل فوت، زندگینامهنویس بیوان و رفیق و همراه سیاسی او، تنها خلاصهی کوتاهی از آن قرارداد را ذکر کرده و هیچ چیزی در مورد نظر بیوان راجع به آن نقل نکرده است، این امر تقریباً شبیه عمل سرپوش گذاشتن بر موضوع از طریق حذف آن است. (37) در اینجا فرآیند این است که چگونه از جزئیات دو مسئلهی شناخته شده، یک استنتاج انجام میشود که یکی همدردی بوان برای اتحاد جماهیر شوروی است و دیگری تأثیر قرارداد آلمان- شوروی بر جناح چپ بریتانیا که از آن برداشتی حمایتی صورت میگیرد. (38)
برای حمایت بیشتر از نظریهی خود میتوان از ارجاع به منابع دست دوم استفاده نمود؛ برای مثال، به مقالهای که در مورد تاریخ سوسیالیسم در سال 1996 میلادی منتشر شد، و در آن برای سهولت گزارشی از قرارداد عدم تعارض آلمان- شوروی نقل قول شده است که در سال 1940 میلادی توسط مایکل فوت (Michael Foot) به چاپ رسید. (39) در حالی مشابه اما خلاصهتر، باربارا کاستل (Barbara Castle) نیز به زندگینامهنویس اجازه داد که این ادعا را که بیوان از قرارداد حمایت میکرد، بر آن بیفزاید. (40) ترکیب این دو، یعنی بحث استفاده از منابع دست دوم و بحث کردن دربارهی آنها، ما را قادر میسازد تا سه چیز را در مورد این موضوع مطرح کنیم: اول این که بعید است اعضای جناح چپ بریتانیا هیچ نظری در مورد این عهدنامه نداشته باشند؛ دوم این که اشخاص برجسته در جناح چپ، از قرارداد حمایت کردند؛ و سرانجام این که شخصیتهای برجستهی جناح چپ ظاهراً به بحث در مورد قرارداد بیمیل بودند. اگر بخواهیم فراتر از این موضوع برویم، به عنوان مثال بخواهیم بدانیم که چرا آنها برای بحث راجع به آن بیمیل بودند؛ در این صورت، ما باید بدون مدد گرفتن و استفادهی بیشتر از منبع و بحث، به کار خود ادامه دهیم؛ که وارد شدن به حوزهی تأمّلات و اظهارات غیرتاریخی حاصل آن خواهد بود.
نقل قولها میتوانند برای پشتیبانی از بحث نیز به کار روند، اما آنها باید در یک مقالهی دورهی کارشناسی دارای حدود 2000 کلمه، به صورت محدود مورد استفاده قرار گیرند. هدف چنین مقالهای این است که نشان دهد که شمای دانشجو میتوانید به صورت انتقادی درگیر تفسیرهای تاریخی شوند؛ اما از آنجا که نقل قولهای طولانی فضای زیاد و مفید مقاله را در اختیار میگیرند، از این رو باید به فکر توسعهی بحث باشید و از به کار بردن نقل قولهای طولانی دوری کنید. از طرفی، استفادهی زیاد از نقل قولهای طولانی، به جای این که به پیشرفت بهتر بحث بینجامد و نشانگر دانشوری نویسنده باشد، میتواند حاکی از بیتوجهی وی تلقی شود و ممکن است این گونه به نظر رسد که گویی او سعی میکند پرسش را از زبان دیگران مطرح نماید، زیرا قادر به بیان مستقیم آن نیست. مورخان همواره در حال غصه خوردن و اظهار تأسف هستند؛ آنان، بسته به موضوع، از فقدان منابع لازم متأسفاند و تأسف بیشتر را نیز هنگامی اظهار میدارند که با منابع بیش از حد روبه رو میشوند. هیچ مورخی این روزها، برخلاف آنچه لرد آکتون روزی انجام داد، ادعای دستیابی به «تاریخ کامل» را ندارد. (41) این هم حاصل مشکلاتی است که به دلیل کمیت منابع به وجود میآید و مبتنی بر این حقیقت است که تفسیرها در طی زمان دگرگون میشوند، همان گونه که نگاه و چشم انداز مورخان نیز دگرگونی میپذیرد. این هم به این معناست که نتایج به دست آمده توسط مورخان همیشه مشروط و متغیر است و نمیتواند در همهی زمانها ثابت بماند. برخی از مورخان برای مقابله با چنین موقعیتی، سعی میکنند نتایجی را که از بحث میگیرند، کلی باشد، تا بحثی برنینگیزد. اندرو تورپ (Andrew Thorpe) کتاب خود را، تحت عنوان تاریخ حزب کارگر بریتانیا (The History of the British Labour Party)، با نوشتن این جمله به پایان میرساند که این حزب در آینده با چالشهایی مواجه خواهد شد که میتواند ناشی از تغییرات و تحولات سیاسی موجود در آینده باشد. (42) حتی بدون توجه به موقعیت و شرایط سیاسی، هیچ چیز برای همیشه ثابت نمیماند و همان گونه که احزاب سیاسی همواره با یک نوع یا انواع دیگری از چالشها روبه رو میشوند، ترسیم چنین نتیجهگیری نسبتاً منصفانه باشد. آن دسته از مورخانی که رویکرد مستقیم و صریحتری برای نتایج خود برمیگزینند، اغلب خود را با تحولات پی در پی مواجه میبینند. در سال 1972 میلادی، رالف میلیباند (Ralph Milliband) اظهار نمود که حزب کارگر به این دلیل باقی خواهد ماند که بسیاری از اعضای آن باور دارند که حزب از برخی جهات در قالب یک حزب سوسیالیست واقعی تغییر خواهد کرد. بر اساس چنین دیدگاهی بود که او به افراد توصیه میکرد فریب و بازی را رها سازند و کمک کنند تا یک حزب سوسیالیست و حقیقی آفریده شود. (43) پس از سال 1997 میلادی، با حزب کارگری مواجه میشویم که با شوق و ذوق زایدالوصفی آخرین آثار و نشانههای سوسیالیسم را رها کرد و در نتیجه، نسبت به مراحل پیشین حیات خود، به موفقیتهای بیشتری دست یافت. دیدگاه میلیباند مبنی بر این که این حزب توسط عقاید فریبنده و گمراه کنندهی اعضای چپ سوسیالیست حزب به گروگان گرفته شده است، بر اثر تغییر جریان تاریخ دستخوش نابودی گردید. نکته این است که همهی نتایج تاریخی، خواه به دست دانشگاهیان حرفهای نوشته شده باشد، خواه دانشجویان دورهی لیسانس، لزوماً ماهیتی موقتی (مشروط) دارند. در نتیجه، عاقلانه است که اظهارات یک فرد را، به ویژه اظهاراتی که مربوط به نتیجهگیری بحث است، از لحاظ صلاحیت گویندهاش بررسی کنیم. این بدان معناست که در خصوص هر چیزی نباید قاطعانه بگوییم که نتیجهی چنین چیزی است؛ بلکه بهتر است بگوییم این گونه به نظر میرسد که شواهد چنین نتایجی را برساند. این بیان ممکن است بحث را کم مایه جلوه دهد؛ اما صاحب نظران شایسته تشخیص میدهند که عنصر کلیدی در هر بحث، عدم ثبات آن است. آنچه ممکن است امروز خارج از موضوع تلقی شود، شاید در سال دیگر یا دو سال بعد چیزی کاملاً مؤثر به شمار آید.
نمایش پی نوشت ها:
1- هدف از این طبقهبندی ساده کردن کار برای بحث مورد نظر است. برای آگاهی دربارهی طبقه بندی کاملتر کتابهای تاریخی، ر.ک:
A. Marwick (2001), The New Nature of History, Palgrave, pp. 228-230.
2- D. Childs (1995), Britain Since 1939: Progress and Decleine, Macmillan, p.Xiii,
3- J. Hinton (1973), The First Shop Steward's Movement, George Allen and Unwin.
4- E. H. Carr (2001), What is History?, Palgrave, p.18.
5- برای خلاصهای از تحول بحثهای انجام شده دربارهی انقلاب فرانسه، ر.ک:
G. Lewis (1999), The French Revolution. Re-thinking the Debate, Routledge.
6- برای خلاصهای از این بحثها، ر.ک:
K. Larres and A. Lane (2001), The Cold War, Blackwell.
7- برای آگاهی از نظریهی خوش بینانه، ر.ک:
N. Branson and M. Heinmann (1971), Britain in the Nineteen Thirties, Weidenfield and Nicolson.
برای نظریهی بدبینانه، ر.ک:
C. Cook (1994), Britian in Depression. Socity and Politic 1929-1939, Longman.
8- W. Booth (1890), Darkest England and the Way Out, Salvation Army.
9- Carr, ibid, p.8.
10- به عنوان مثال، ر.ک: استفادهی پی. جویس (P. Joyce’s) از خاطرات ادوین واک در کتابی با مشخصات زیر:
Edwin Waugh (1994), Domcratic Subjects. The Self and the Social in Nineteenth Century England, Cambridge University Press, p.23.
11- J. Baxendale and C. Pawling (1996), Narrating the Thirties: A Decade in the Making 1930 to the Present, Macmillan, p.2.
12- Ibid., pp. 135-136.
13- J. B. Priestley (1941), Out of the People, William Heinemann Ltd., pp. 105-106.
14- به عنوان مثال یکی از بحثهای با کسندیل و پاولینگ در کار اسپالدینگ آمده است. برای آن ر.ک:
R. Spalding (Spring 1999), “Popular Histriography and Scond World War”, Socialist History, pp.54-67.
15- A. J.P. Taylor (1964), The Origins of Second World War, Penguin; E. M. Robinson(ed) (1976), The Origins of Second World War(Macmillan, G. Martel(ed) (1999), The Origins of Second World War Reconsidered: A. J. P. Taylor and the Historians, Routledge.
16- D. J. Goldhagen (1996), Hitler's Willing Excutioners, Little, Brown and Company, p.9.
17- N. G. Finkelstin and R. B. Birn (1998), A Nation of Trial. The Goldhagen Thesis and Historical Truth, Henry Holt & Co., pp. 71-72.
18-Ibid., p.71.
19- Goldhagen (1996), Hitler's Willing Excutioners, Little, Brown& Co., p.601.
20- I. Kershaw (1993), The Nazi Dictatorship. Prolems and Perspectives of Interpretation, Edward Arnold, p.1.
21- J. Stevenson and C. Cook (1979), The Slump. Society and Politics. During the Depression, Quattet, p.5; Branson and Heinemann (1971), Britain in the Nineteen Thirities, Panther, p.18.
22- Stevenson and C. Cook, ibid., p.325.
23- Finkelstein and Birn, ibid., pp.31-32.
24- Goldhagen, ibid, p.132.
25- A. Markwick (2003), ‘Review of P. Mandler, History and National Life, History, 88:1, no. 289, January, pp. 84-86.
26- WWW.history.ac.uk/reviews/.
27- A. Perkins (2004), Red Queen. The Authorised Biography of Barbara Castle, Pan, p. 11.
28- J. Haines (Februrary 2000), “A Century of the People's Party", Inside Labour. The New Labour Magazin, pp. 1-15.
29- K. O. Morgan (1989), Labour in Power 1945-1951, Oxford University Press, p. 485.
30- Ibid.
31- E. P. Thompson (1968), The Making of English Working Class, Penguin, p. 10.
32- Ibid., p. 57.
33- Ibid., p. 39.
34- E. T. Thompson (1978), “Peculiarities of the English”, in Thompson, The Poverty of Theory, Merlin, p. 62.
35- A. Munslow (2004),’ Introduction: Thory and Practice’, in A. Munslow and R. Rosenstone(eds) Expriments in Rethinking History, Routledge, p. 11.
36- L. Stone, 'History and Post-Modernism', Past and Present, 135, p. 193.
37- M. Foot (1975), Aneurin Bevan 1897-1945, Paladin, p. 298.
38- R. Miliband (1972), Parliamentrary Socialism, Merlin, p. 269.
39- R. Spalding, ‘Michael Foot: Myth and the Labour Left', Socialist History, 10, p. 29.
40- Perkins (2003), Red Queen. The Authorised Biigraphy of Barbara Castle, Pan, p. 95.
41- C. Parker (1990), The English Historical Tradition Since 1850, John Donald, p. 95.
42- A. Thorpe (2001), A History of British Labour Party, Palgrave, p. 255.
43- R. Milliband, Parliamentry Socialism (Merlin, 1972), pp. 376-7.
سپالدینگ، راجر؛ پارکر، کریستوفر؛ (1392)، مقدمهای بر تاریخنگاری، ترجمه محمد تقی ایمان پور، تهران: پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}