نویسنده: سیاوش یاری

نخستین حکام بنی‌عباس

سکوت مورخان در مورد وقایع عهد بنی‌عباس در سند و کمبود اطلاعات در این زمینه، ارائه‌ی تصویر درست و روشنی از حکومت عمال عباسی در سند را با مشکلی رو به رو کرده است. با این حال سعی خواهد شد بر اساس اطلاعات موجود این مسئله بررسی گردد. همزمان با سقوط بنی‌امیه، منصوربن جمهور توانست آخرین حاکم منسوب بنی‌امیه در سند، یعنی یزیدبن عرار را شکست داده، حکومت مستقلی در سند تشکیل دهد. او برادرش، منظور، را نیز در حکومت سند با خود شریک ساخت و سرزمین‌های غرب رود سند را به وی سپرد و خود مناطق شرقی رود را اداره می‌نمود. (1)
وقتی که ابومسلم با کمک یاران و طرفداران بنی‌عباس توانست، حکومت بنی‌امیه را ساقط کند، سفاح (132- 136 ق) فردی به نام مغلّس عبدی را به عنوان حاکم سند برگزید و او را روانه‌ی آن منطقه نمود. این شخص توانست، منظور، برادر منصور، را شکست دهد ولی در نبردی با منصور، شکست خورده، اسیر گشته و کشته شد. (2) این بار فردی به نام موسی بن کعب تمیمی را به مقابله‌ی با او فرستاد، موسی توانست منصور را شکست دهد. منصور گریخته و در بیابان از تشنگی جان سپرد. بدین ترتیب وی حکومت سند را در دست گرفت. یکی از دلایل پیروزی وی بر منصور ایجاد ارتباط با یاران و سرداران منصور و دادن وعده‌هایی به آنها بوده است. (3) موسی شهر منصوره را مرمت و مناطق مختلف سند را با لشکرکشی تصرف کرد و حکومت خود و بنی‌عباس را بر سند، تحکیم و تثبیت نمود. (4) دوری سند که در انتهای نقطه‌ی شرقی خلافت قرار داشت، خوارج و علویان و بعدها اسماعیلیان را که مورد تعقیب قرار می‌گرفتند، وادار می‌ساخت که برای خود در این منطقه پناهگاهی جست و جو کنند. برخی از گزارش‌ها حکایت از آغاز اختلافات قبیله‌ای و نزاع میان قبایل عرب در این دوره در سیستان و سند دارد. این اختلافات ریشه در نزاع‌های قبیله‌ای اعراب قحطانی (جنوبی) و عدنانی (شمالی) داشت که در دوره‌ی بنی‌امیه به آن دامن زده شده بود. به نظر می‌رسد که اختلافات و درگیری‌ها بیشتر در ناحیه‌ی سیستان و خراسان بوده است. (5) چرا که بلاذری و چچنامه گزارشی از درگیری‌های قومی و اختلافات قبیله‌ای در این دوره از تاریخ سند ارائه نداده‌اند.
در سال 141 ق، موسی بن کعب به عراق بازگشت و عیینه، فرزند وی، جانشین پدر در سند گشت. او تا سال 143 ق والی آنجا بود. در این سال منصور (136- 158 ق) عمربن حفص معروف به هزار مرد را به عنوان حاکم سند به آن منطقه اعزام نمود. عیینه از تسلیم سند به وی خودداری کرد. و در نتیجه بین آن دو، جنگ درگرفت. (6) برخی نیز معتقدند که عیینه بر ضد منصور شورش نموده و همین امر باعث شد که منصور او را بر کنار و عمر بن حفص را جانشین وی نماید. همچنین گفته شده چون عیینه، از فرونشاندن آتش اختلافات و ستیزهای قبیله‌ای عاجز ماند، برکنار گردید. به هر صورت عیینه پس از شکست و دستگیری به بغداد فرستاده شد؛ اما بین راه گریخته و به تارُخّج در سیستان فرار کرد، البتّه در آنجا برخی از یمنی‌ها او را کشته، سرش را به بغداد فرستادند. (7)  

نزاع شیعیان با عباسیان در هند

در دوره‌ی منصور، تحرکات زیادی توسط شیعیان جهت نفوذ در سند صورت گرفت. دوری سند که در انتهای نقطه‌ی شرقی خلافت قرار داشت، خوارج و علویان و بعدها اسماعیلیان را که مورد تعقیب قرار می‌گرفتند، وادار می‌ساخت که برای خود در این منطقه پناهگاهی جست و جو کنند. (8) از طرف دیگر، اختلاف بین قبایل مختلف در سند و به طور کلی شرق قلمرو خلافت اسلامی، زمینه را برای نفوذ دسته‌های مخالف بنی‌امیه و بنی‌عباس، چون خوارج، شیعیان و اسماعیلیان فراهم می‌ساخت. (9) اما فعالیت شیعیان به خصوص شیعیان زیدی در سند ریشه‌های عمیق‌تری داشت.
حکم‌بن جبله عبدی که در سال 29 ق به مکران کرد، از طرفداران علی (علیه السلام) بود که تعداد زیادی از زط‌های سند او را همراهی کردند. یکی دیگر از هواداران علی (علیه السلام) سیفی بن فصیل الشیبانی بود که در لشکرکشی سال 39- 42 ق به سند، به خصوص قندابیل شرکت کرد. او از جمله هفت نفری بود که در سال 50 ق پس از قیام حجربن عدی کشته شد. یکی دیگر از هواداران علی (علیه السلام) عتیه‌بن سعد جناده‌ی عوفی بود که دستور حجاج را مبنی بر لعن علی (علیه السلام) نپذیرفت و لذا محمد بن قاسم، حاکم سند، او را تنبیه کرد. (10)
از دوره‌ی امامت امام زین‌العابدین (علیه السلام)، مردم سند به تشیّع علاقه‌مند شدند، به خصوص از آن جهت که یکی از همسران آن حضرت اهل سند، و فرزندی که از وی به دنیا آمد، زید بود. گفته شده که محمد حنفیه، فرزند علی (علیه السلام) نیز از یک کنیز سندی بوده است. (11) به نظر می‌رسد که این مسئله زمینه‌ی نفوذ و گسترش زیدیه را در سند فراهم ساخته بود. پس از مرگ حجاج، نواحی مختلف شرق قلمرو خلافت چون خراسان، ماوراءالنهر و سند به مرکز دعوت شیعیان تبدیل گشت، که البته نمود آن در دوره‌ی عباسیان به خصوص پس از روی کار آمدن منصور و ناامیدی شیعیان از حکومت جدید، بیشتر است. با این حال زید و فرزندش یحیی، قیام خود را در دوره‌ی بنی‌امیه انجام دادند. برخی از هندیان، چون «زیاد سندی» یا هندی در رکاب زیدبن زین‌العابدین (علیه السلام) جنگیدند. (12)
در حفاری‌هایی که در مجموعه‌ی برهمن‌آباد، منصوره و محفوظه صورت گرفته است، مهری کشف شده که بر روی آن «امام محمد باقر» نوشته شده است. هر چند که این مهر تاریخ ندارد ولی مشخص می‌کند که در این منطقه امام محمد باقر طرف‌دار یا طرف‌دارانی داشته است. (13)
اما مهم‌ترین تحول در تحرکات شیعیان در سند، در دوره‌ی خلافت منصور صورت گرفت. در این دوره «محمد نفس (14) زکیه» بر ضدّ منصور قیام کرد. قیام او در مدینه صورت گرفت؛ ولی بر اساس توافق‌های صورت گرفته، ابراهیم، یکی از فرزندان وی، در بصره زمینه و تدارک قیام را فراهم نمود. آنها قبل از این با عمر بن حفص، حاکم سند، نیز هماهنگی لازم جهت انجام این قیام را انجام داده بودند. گرچه بنی‌هاشم و دیگری طرف‌داران نفس زکیه در خفا با وی بیعت کردند، ولی اخبار قیام، به منصور، خلیفه‌ی عباسی، رسید و او نیز دستور سرکوب آن را صادر کرد. محمد نفس زکیه به یکی دیگر از فرزندان خود به نام عبدالله دستور داده بود که به بصره رفته و از آنجا چند اسب تهیه کرده، سپس به سند برود و به عمر بن حفص - که قبل از این با نفس زکیه بیعت کرده بود بپیوندد تا در صورت لزوم به صورت هماهنگ، قیام در چند منطقه‌ی مدینه (به رهبری نفس زکیه)، بصره (به رهبری ابراهیم) و سند (به رهبری عبدالله) صورت گیرد.
مسعودی علاوه بر ابراهیم و عبدالله از دیگر فرزندان محمد نفس زکیه که برای دعوت مردم به نواحی دیگر رفتند، سخن گفته است، از جمله، علی به مصر رفته بود که در آنجا کشته شد. یکی دیگر از پسرانش به نام حسن به یمن رفته بود که در آنجا دستگیر و زندانی شد و در زندان درگذشت. یکی دیگر از برادرانش به نام موسی به جزیره و یحیی برادر دیگرش به ری و از آنجا به طبرستان رفت. برادر دیگرش ادریس به مغرب رفت که به دستور مهدی، خلیفه عباسی، بعدها مسموم شد؛ ولی پسر وی به نام ادریس بن ادریس در آنجا حکومتی تشکیل داد. (15)
به نوشته‌ی طبری، عمر بن حفص، عبدالله را نزد خود نگه داشته، بزرگان سند را به دعوت وی فراخواند که این دعوت و بیعت پذیرفته گردید و لباس و کلاه سفید برای آغاز قیام، تدارک دیده شد. (16)
در این هنگام پیامی از همسر عمر بن حفص رسید که از شکست سرکوب قیام نفس زکیه و قتل وی و ابراهیم خبر می‌داد. ابراهیم گرچه ابتدا پیروزی‌های کسب کرده بود و ساکنان شهرهایی چون اهواز و فارس به او پیوسته بودند؛ ولی سرانجام شکست خورد. بدین ترتیب تمامی نقشه‌های عبدالله و عمر بن حفص در سند ناتمام ماند و اوضاع دگرگون گشت. اکنون آنان درباره‌ی اینکه با عبدالله چگونه رفتار کنند - به نحوی که منصور، خلیفه عباسی، آنان را مؤاخذه و مجازات نکند - به مذاکره نشستند. بر اساس این مذاکرات مقرر گردید که عبدالله نزد یکی از راجه‌های هند که با عمر بن حفص روابط دوستانه داشت. فرستاده شود. بنابر برخی گزارش‌ها این راجه‌ی هندی برای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، ارزش و احترام زیادی قائل بود. (17)
عبدالله به همراه چهار صد تن از یاران خود که از زیدیه بودند، نزد این راجه رفته و آنجا پناه گرفت. چون اخبار این وقایع به خلیفه عباسی رسید، شخصی را نزد عمر بن حفص اعزام کرد و در این باره از وی توضیح خواست. او نیز جلسه‌ای تشکیل داده و در این مورد با یاران خود به مشورت پرداخت. یکی از آنان پذیرفت که مسئولیت پناه دادن به عبدالله و کمک به وی جهت پناهندگی به راجه‌ی هندی را بر عهده بگیرد و تحویل خلیفه عباسی داده شود؛ ولی در ظاهر چنین وانمود شد که عمر بن حفص وی را دستگیر و برای مجازات نزد خلیفه فرستاده است که البته خلیفه وی را به قتل رساند. با تمام این اوضاع و احوال، منصور، عمر بن حفص حاکم سند را به خاطر کوتاهی درمورد مسئله‌ی عبدالله مورد سرزنش قرار داد و او را از حکومت سند عزل کرد و به عنوان حاکم افریقیه برگزید. (18)
در دوره‌ی عمر بن حفص، همچنین تلاش‌هایی توسط خوارج جهت نفوذ در سند صورت گرفت که فرجام موفّقی نداشت. حسام‌بن مجاهد همدانی از داعیان خوارج در این دوره، طی سفری به سند تلاش نمود، ساکنان این منطقه را به آیین خارجی فراخواند که تلاش‌هایش ناکام مانده و سند را ترک کرد. (19)
منصور پس از عزل عمر بن حفص، هشام بن عمرو تغلبی را به جای وی به حکومت سند گماشت. هشام به منصور پیشنهاد داده بود که خواهرش را به عقد وی درآورد. منصور این پیشنهاد را رد کرد ولی در پاسخ این نیت وی، او را به حکومت سند برگزید. با این حال حتی هشام بن عمرو هم وقتی به سند رسید تصمیم گرفت که عبدالله را به حال خود رها کرده و از دستگیری و تعقیب وی صرف نظر نماید. برخی معتقدند که وی از طرفداران علویان بوده است. (20)
چون اخبار اهمال‌کاری وی به منصور رسید، به وی هشدار داد که در امر دستگیری عبدالله شتاب کند. بنا به روایت طبری در این هنگام در یکی از ولایات سند عده‌ای از خوارج قیام کردند و هشام برادر خود سَفنَجَ (سفیح) را مأمور سرکوبی وی نمود. (21) ابن‌اثیر بدون اشاره به خارجی بودن این قیام، تنها می‌گوید که فردی شورشگر در ولایات سند سر برآورده است. (22) سفنج عازم سرکوب این شورش بود که در بین راه از جوار سرزمین‌های راجه‌ی سند که عبدالله به وی پناهده شده بود، گذشت. در منابع، نام این راجه یا سرزمین وی ذکر نشده است. رضوی و مکلئون معتقدند که قلمرو این راجه می‌بایست در سند علیا در شهر قندهار بوده باشد. (23) به هر صورت در این هنگام عبدالله به همراه چند تن از یارانش به شکار آمده بود که به صورت اتفاق سفنج با آنان برخورد نمود. او ابتدا تصور کرد که با طلایه‌داران سپاه شورشگران برخورد کرده است، ولی چون نزدیک شدند، حقیقت را دریافتند. اطرافیان سفنج سعی کردند او را از تعقیب یا هر گونه برخورد با عبدالله بازدارند. آنها به وی گفتند که او فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، از جنگ با وی صرف‌نظر کن به خصوص از آن جهت که مأموریت تو چیز دیگری است. او این نصایح را گوش نداده و به قصد تقرب به خلیفه، با آنها جنگید و عبدالله را به همراه ده تن از یارانش، به قتل رساند. به این ترتیب عبدالله و یارانش شش سال پس از قیام محمد بن نفس زکیه به سرنوشت وی دچار شدند. هشام، اخبار این وقایع را به منصور گزارش داد. او ضمن ستایش کار وی، دستور داد که با راجه‌ی هندی که به عبدالله پناه داده بود، نبرد کند. هشام نیز در سال 151 ق به قلمرو وی حمله کرد و او را شکست داد و همسر عبدالله را که از اهالی سند بود و پسرش به نام محمد را - که بعدها به ابوالحسن محمد علوی معروف گشت - به اسارت گرفته، نزد منصور فرستاد. منصور او را به خانواده‌اش در مدینه تحویل داد. باقیمانده‌ی یاران و طرف‌داران عبدالله بن محمد نفس زکیه نیز در سند پراکنده گشتند. (24)
هشام بن عمرو را می‌بایست در شمار حاکمان موفق سند به حساب آورد. او توانست همه‌ی مناطقی را که شورش نموده و یا ادعای استقلال کرده بودند، سرکوب نماید و به برخی سرزمین‌های اطراف نیز لشکرکشی‌های موفق‌آمیزی انجام دهد. به گزارش بلاذری، او نواحی ری را که به علت دشواری‌های نظامی فتح نشده بود، به تصرف درآورد. بلاذری همچنین فتح کشمیر را به وی نسبت می‌دهد که البته در صحت آن، تردید جدی وجود دارد. فتح قندهار، (25) سرکوب شورش دسته‌ای از اعراب در قندابیل، اعزام سپاهی با کشتی‌های جنگی به رهبری عمربن جمل به ناحیه‌ی «نارند» (26) (باربد) از دیگر اقدامات وی بود. او همچنین توانست، ملتان را تصرف نماید. در طی این پیروزی‌ها غنایم و اسرای زیادی نیز به دست آورد. (27) مکلئن احتمال می‌دهد که بسیاری از تحرکات و شورش‌هایی که طی این دوره صورت گرفت، با قیام عبدالله و اقدامات وی در سند مرتبط بوده باشد. (28)  

مناقشات قبیله‌ای

گزارش منابع در خصوص حوادث و وقایع عصر بنی‌عباس در سند پس از منصور، بسیار پراکنده است. در سال 159 ق مهدی، خلیفه‌ی عباسی، عبدالملک بن شهاب مسمعی را به حکومت سند فرستاد. هزاران نفر از جمله داوطلبانی از بصره و شام به سرکردگی کسانی چون ابن‌حباب مذحجی، ربیع‌بن صبیح، غسان بن عبدالملک و عبدالواحدبن عبدالملک، حاکم جدید سند را همراهی می‌کردند. این سپاه در سال 160 هـ. ق از طریق دریا به «بارید (نارند)» رسیده، این شهر را محاصره کردند. در این شهر، جنگی سخت بین طرفین درگرفت که سرانجام، شهر به تصرف مسلمانان درآمد. بتخانه‌ی آن به آتش کشیده شد و برخی از خادمان بتخانه و افراد درون آن، در آتش سوختند و تعداد دیگری از مردم نیز در جنگ کشته شدند. در این هنگام مرضی در میان مسلمانان افتاد و تعداد زیادی از آنها از جمله ربیع بن صبیح درگذشتند. پس از آن سپاه مسلمانان عقب‌نشینی کرد و خود را به ساحل فارس رساندند. آنجا نیز گرفتار توفان دریا شده و تعداد دیگری از آنان غرق گردیدند عبدالملک بن شهاب مسمعی، فرمانده‌ی این سپاه و حاکم سند، به زحمت خود را به بغداد رساند. در سال 161 ق مهدی، وی را مجدد به عنوان حاکم سند منصوب، ولی هفده روز پس از آنکه به سند رسید او را عزل کرد. (29) در مورد این عزل زود هنگام در منابع مطلبی نیامده است.
ذهبی (673 - 748ق) از فتح شهری بزرگ در هند در سال 160 ق بدون ذکر نام شهر، سخن گفته (30) که به احتمال قوی، منظور همان تصرف شهر نارند یا بارید بوده است.
از جمله حوادث مهم دوره‌ی مهدی، اوج‌گیری مجدد اختلافات قبیله‌‌ای بین قبایل عدنانی و قحطانی در سند بود. ساکنان هند این وضعیت را غنیمت شمرده و برخی از سرزمین‌ها را از تسلط مسلمانان خارج ساختند. (31)
به گزارش یعقوبی، مهدی خلیفه‌ عباسی، حاکمان سند، چین، تبت، کابل، سیستان، بامیان، فرغانه، تخارستان و مناطق دیگر را به اطاعت و فرمانبرداری فراخواند و بیشترشان این دعوت را پذیرفتند، لیکن عزل و نصب چند نفر در دوره‌ای کوتاه، نشان از نابسامانی و ناپایداری اوضاع در سند دارد. به گفته‌ی یعقوبی، نخستین فردی که از طرف مهدی به عنوان حاکم سند برگزیده شد، روح بن حاتم مهلبی بود. و او هنگامی که به سند رسید که زط‌ها دست به شورش زده بودند. وی مدت کوتاهی بعد به علت بی‌‎کفایتی، عزل شد و نصر بن محمد بن اشعث خزاعی و سپس محمد بن سلیمان بن علی هاشمی به حکومت سند منصوب شدند و پس از اینها بود که عبدالملک بن شهاب مسمعی به حکومت سند رسید. بر اساس همین گزارش، مدتی بعد وی نیز بر کنار و دوباره نصربن محمد بن اشعث خزاعی حاکم سند گردید. پس از وی نیز زبیربن عباس این مقام را یافت ولی به سرزمین سند نرسیده، بر کنار و فَمصَخ‌بن عمرو تعلبی (سطیح بن عمرو) به جای وی منصوب شد. در دوره‌ی وی اختلافات قبیله‌ای اعراب در سند بالا گرفت. (32)
در منابعی چون بلاذری، تنها به نام عبدالملک بن شهاب مسمعی اشاره شده است. احتمال می‌رود به علت مدت کم حکومتِ بقیه‌ی افراد، بلاذری به ذکر آنها نپرداخته باشد.
آخرین فردی که مهدی به عنوان حاکم سند برگزید، لیث بن طریف کوفی نام داشت که از موالی وی بود. در دوره‌ی او قوم زط در سال 165 ق شورش کردند. خلیفه‌ی عباسی، سپاه بزرگی را به کمک عامل خود در سند فرستاد و آنها توانستند شورش زط‌ها را در هم شکسته اوضاع را آرام کنند. (33) قوم زط که در دوره‌ی قبل از اسلام از بسیاری از حقوق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود محروم شده بودند، در دوره‌ی اسلامی هم نتوانسته بودند حقوق پایمال شده‌ی خود را بازیابند و این در حالی بود که آنان به مسلمانان در فتح سند کمک کرده بودند.
با این حال، مهم‌ترین مشکل سند در این دوره، اختلافات قبیله‌ای بین قبایل یمنی و نزاری بود. بنا به گزارش یعقوبی و ابن خیاط، در دوره‌ی هارون‌الرشید (170- 193 ق) بیش از هفت نفر، در طول مدتی کوتاه به حکومت سند منصوب و سپس عزل شدند.
هارون ابتدا سالم‌‎بن را به حکومت سند برگزید که روش او در حکومت‌داری بد نبود، اما مدتی بعد برکنار، و اسحاق بن سلیمان بن علی هاشمی جانشین گردید. او نیز به سرعت عزل، و طیفوربن عبدالله بن منصور حمیری جانشین وی شد. در این هنگام بار دیگر جنگ و نزاع بین قبایل یمنی و نزاری درگرفت. طیفور با انتصاب جابربن اشعث طایی به عنوان حاکم منطقه‌ی غربی رود سند، سعی در حفظ آرامش اوضاع را داشت. اما در این امر موفقیتی کسب نکرده و به جای وی، سعید بن سالم بن قتیبه، والی سند گردید. او برادر خود، کثیربن سلم را به سند فرستاد. بدرفتاری‌های کثیر، باعث شد که برکنار شده، سند به عهده‌ی عیسی بن جعفربن منصور گذاشته شود. او نیز خود به سند نرفت و محمد بن عدی ثعلبی را به آنجا فرستاد. او سعی کرد با اختلاف‌اندازی بین قبایل عرب منطقه، حکومت خود را تحکیم کند. یکی از اقدامات، حمله به ملتان بود که با ایستادگی اهالی این منطقه شکست خورده و عقب‌‎نشینی کرد. شکست در ملتان، باعث اتلاف بسیاری از اموال بیت‌المال گردید. پس از هارون، ایوب بن جعفربن سلیمان و سپس در سال 184 هـ . ق داوود بن یزیدبن حاتم مهلّبی را به حکومت سند برگزید. داوود، برادرش مغیره را به آنجا فرستاد. در این دوره نزاری‌های تصمیم گرفتند که سند را تجزیه و آن را بین قبایل قریش، قیس و ربیعه تقسیم کرده و یمنی‌ها را از آن منطقه بیرون رانند. (34)
با نزدیک شدن مغیره به منصوره، نزاری‌ها دروازه‌های شهر را بستند و اعلام کردند، تنها در صورتی با وی همراهی خواهند کرد که مغیره تعهد نماید بر اساس عصبیت‌های قومی حکومت نکند و بر ضد آنان اقدامی انجام ندهد. با این حال وقتی که او بر اوضاع مسلط گشت، به ظلم و ستم نسبت به نزاری‌ها ادامه داد و این امر، حمله، نزاری‌ها و قتل وی را در پی داشت. وقتی که این خبر به داوودبن یزیدبن حاتم رسید، خود رهسپار سند گشت و بسیاری از نزاری‌ها را در منصوره از دم شمشیر گذراند. او ساکنان دیگر شهرها را نیز سرکوب و تعداد بسیار زیادی از مردم را به قتل رساند. و بر سراسر سند مسلط گشت. (35)
یکی از حوادث عصر هارون، ورود و اسکان یکی از علمای بزرگ اسلامی در سند به نام شیخ ابوتراب بود. او به چند شهر مسافرت کرد و برای حفظ آرامش و امنیت سند - که در آتش اختلافات قبیله‌ای می‌سوخت - تلاش فراوانی کرد. ممکن است وی به منظور دعوت برای علویان و یا فرقه‌ای دیگر به این منطقه آمده باشد. به هر حال او و تعدادی از یارانش کشته شدند. منابع در مورد این شخص و مأموریت وی سکوت کرده‌اند. مقبره‌ی وی امروزه مورد توجه بسیاری از اشخاص قرار می‌گیرد و گنبد روی آن، تاریخ 171 ق را نشان می‌دهد. این مقبره در حدود ده کیلومتری جنوب غرب تاته (36) بین گوجه (37) و کوری (38) قرار داد. (39)
در سال 205 ق، داوود بن یزیدبن حاتم درگذشت و پسرش بشر، جانشین وی گردید. مأمون (198 - 218 ق) نیز حکومت وی را بر سند تأیید کرد، بدان شرط که سالانه یک میلیون درهم خراج به بغداد بفرستد. مدتی این خراج پرداخت شد، ولی سرانجام بشر عصیان نمود. مأمون حاجب بن صالح را در سال 211 ق برای مقابله با او فرستاد. اما بشر او را شکست داده، تا کرمان عقب راند. مأمون این بار در سال 213 ق غسان بن عباد را به همراه موسی بن یحیی بن خالد برمکی برای مقابله با او فرستاد. بشر تاب و توان مقابله را در خود ندید و از او امان خواست و تسلیم گردید. غسان او را به بغداد فرستاد، ولی مأمون با او به نیکی رفتار کرد. (40) پس از آن مأمون به غسان دستور داد که موسی بن یحیی را بر سند بگمارد. موسی - که نخستین فرد از خاندان برمک بود - که والی سند گردید، خدمات زیادی انجام داد. از جمله اقدامات وی ایجاد آرامش و حل و فصل اختلافات قبیله‌ای و سرکوب قبایل شورشی در سند بود. همچنین او به گجرات و کوچ لشکرکشی کرد. (41)
موسی تا سال 221 ق که درگذشت، بر سند حکمرانی کرد. پس از وی پسرش عمران، حکومت سند را در دست گرفت. از جمله اقدامات وی لشکرکشی به ملتان و قندایل و سرکوب شورشگران این شهرها بود. (42) از دیگر اقدامات وی سرکوب شورش زط‌ها در قیقان بود. زط‌ها تا آن زمان دردسرهای زیادی برای حکومت‌های مسلمان سند، ایجاد کرده بودند. در دوره‌ی برمکیان، اقداماتی جهت ارتباط و تعامل علمی و فرهنگی بین سند و هند و دنیای اسلام صورت گرفت و بسیاری از کتب هندی به عربی ترجمه و برخی از دانشمندان و مترجمان به خصوص پزشکان هندی به بغداد رفتند و خدمات زیادی به دنیای اسلام و مسلمانان انجام دادند. موسی پس از فتح قیقان و سرکوب شورشگران و در نزدیکی آن، شهری به نام «بیضاء» بنا نمود و محل اسکان سپاهیانش قرار داد. او این شهر را مقری برای سپاهیان قرار داد که جنگ و فتوح را ادامه داده و شورشگران را به راحتی سرکوب نماید. همچنین وی پس از فتح قندابیل شورشیان را که به سرکردگی محمد بن خلیل، مزاحمت‌های زیادی ایجاد کرده بودند، تنبیه و بزرگان آنان را به قصدار تبعید کرد. سپس با قبیله‌ی مید جنگید و به روایتی سه هزار نفر از آنان را به قتل رساند. در دوره‌ی وی نیز درگیری میان یمانی‌ها و نزاری‌ها کماکان ادامه داشت. او جانب یمنی‌ها را گرفت و این امر باعث خشم و ناراحتی نزاری‌ها شد، در نتیجه به رهبری عمر بن عبدالعزیز هباری بر ضد او شورش نموده و او را غافلگیر ساخته، به قتل رساندند. (43)
در دوره‌ی برمکیان، اقداماتی جهت ارتباط و تعامل علمی و فرهنگی بین سند و هند و دنیای اسلام صورت گرفت و بسیاری از کتب هندی به عربی ترجمه و برخی از دانشمندان و مترجمان به خصوص پزشکان هندی به بغداد رفتند و خدمات زیادی به دنیای اسلام و مسلمانان انجام دادند.
یکی از تحولات سیاسی مهم عصر مأمون و معتصم در هند، تشکیل دولت ماهانیه در سندان بود. هنگامی که فضل بن ماهان، یکی از غلام‌های بنی‌سامه، سندان را فتح کرد، برای مأمون هدایایی به همراه نامه‌ای که اطاعت خود را اعلام کرده بود، نوشت. او در سندان مسجد جامعی ساخت و خطبه به نام خلفای عباسی خواند. پس از درگذشت وی، فرزندش محمد بن فضل بن ماهان به جای وی به حکومت سندان رسید. او با هفتاد کشتی جنگی به سوی قوم مید لشکر کشید و گروهی از آنان را به قتل رسانده و برخی شهرها را به تصرف خود درآورد؛ اما هنگامی که به سندان بازگشت، متوجه شد که یکی از برادرانش به نام ماهان‌بن فضل بر شهر مسلط گشته و برای معتصم خلیفه‌ی عباسی نامه نوشته و هدایایی فرستاده و اعلام وفاداری نموده است. بدین ترتیب اختلافات داخلی، این حکومت را تضعیف ساخت و هندی‌ها توانستند از فرصت استفاده کرده، بر ضدّ او شورش نمایند و وی را به قتل برسانند. به این ترتیب عمر این سلسله‌ی حکومتی اسلامی - که در نواحی جنوبی سند خودش درخشیده بود - به سر رسید و هندی‌ها بر شهر مسلط گشتند. البتّه آنان هیچ گونه اقدامی در تخریب مسجد مسلمانان انجام ندادند و مسلمانان به راحتی می‌توانستند در آن مسجد نماز گزارده و حتی به نام خلیفه‌ی عباسی خطبه بخوانند. (44)
به هر صورت پس از قتل عمران بن موسی برمکی، معتصم (218- 227 ق)، عنبه بن اسحاق را به عنوان حاکم سند تعیین کرد. (45) در دوره‌ی وی، حادثه مهمی روی نداد. هنگامی که او به سند رسید، چند تن از شاهان محلی از جمله عمر بن عبدالعزیز هباری بر برخی بلاد تسلط یافته بودند، ولی به محض ورود وی، همه از او فرمان‌برداری کردند. عنبه نه سال بر سند حکمرانی کرد، (46) تا اینکه متوکل علی الله (247 - 323 ق) روی کار آمد و او را از حکومت سند عزل نمود (234 ق). علت عزل وی آن بود که خلیفه، خراسان و سند را به ایتاخ ترک واگذار کرده بود و عنبه عامل ایتاخ محسوب می‌گردید. چون ایتاخ قصد عصیان بر ضدّ خلیفه نمود، خلیفه او را به زندان افکند و به تبع آن، عاملان وی نیز در معرض اتهام قرار گرفته، در مصر و سند و ... از کار بر کنار گردیدند. عنبه به بغداد احضار و به جای وی هارون ابن‌ابی‌خالد به حکومت سند رسید. (47) منابع هیچ گونه گزارشی از حوادث و وقایع عصر وی ارائه نداده‌اند. او در سال 240 ق درگذشت.
از جمله وقایع دیگری که به عصر معتصم نسبت داده شده است، اسلام آوردن حاکم عسیفان است. بلاذری که عسیفان را شهری بین کشمیر، ملتان و کابل معرفی می‌کند، می‌گوید که حاکم عسیفان مردی عاقل ولی ساکنان شهر، مردمانی بت‌پرست بودند. هنگامی که پسر حاکم، مریض شد، از خادمان بتخانه، شهر خواست که برای شفای پسرش دعا کنند و آنها نیز چنین کردند و اعلام نمودند که به زودی فرزند وی، شفا خواهد یافت. اما اندکی بعد فرزندش درگذشت. حاکم عسیفان خشمگین شده، بتخانه را ویران کرد. در این هنگام گروهی از بازرگانان مسلمان در این شهر بودند که حاکم عسیفان آنها را به حضور خود فراخواند و در مورد آیین و دینشان از آنها پرسید. آنها اسلام را برای او توضیح دادند، حاکم که او نیز آن را پذیرفت و مسلمان گردید. (48)

اعلام استقلال هباری‌ها و بنوسامه

در این زمان در دنیای اسلام به خصوص در نواحی دور دست قلمرو خلافت، سیطره و قدرت خلافت تا حدود زیادی به چالش کشیده و تضعیف شده بود.
مدت‌ها بود که اغالبه در مصر، کوس استقلال می‌زدند و عباسیان مجبور شدند حکومت آنان را بر افریقیه به رسمیت بشناسند. در ایران نیز طاهریان از اوایل قرن سوم هجری، ادعای استقلال نمودند. مأمون توانست طاهر را از سر راه خود بردارد. ولی مجبور شد حکومت خراسان را به فرزندان وی واگذار کند که در عمل به منزله‌ی به رسمیت شناختن حکومت طاهریان در خراسان بود. در دربار خلافت نیز ترکان تا حدود زیادی قدرت را در دست گرفته بودند و کم کم قدرت و نفوذ خلافت به امور مذهبی و معنوی محدود گشت و طبعاً ساکنان سند و سردارانی که از مدت‌ها قبل به فکر تشکیل حکومتی مستقل در منطقه بودند، از این فرصت استفاده کردند.
بنا به نوشته‌ی یعقوبی، چون هارون بن ابی خالد درگذشت، عمربن عبدالعزیز (49) که از بزرگان منطقه بود، به متوکل نامه‌ای نوشت و اعلام کرد که او قادر است اداره‌ی امور را در دست گرفته و سند را برای خلفا و به نام آنان نگه‌داری کند. متوکل، پیشنهاد وی را پذیرفت. (50) عمر بن عبدالعزیز هباری به خوبی می‌دانست که بدون به رسمیت شناختن خلفای عباسی نخواهد توانست که حکومت خود را استحکام و مشروعیت بخشد.
خانواده‌ی عمر بن عبدالعزیز، از دوره‌ی حکم بن عوانه به این منطقه مهاجرت کرده بودند. پس از قتل متوکل در سال 247 ق، عمر توانست حکومت منصوره را در خاندان خود موروثی کند. او اکنون تمام نام خلیفه را در خطبه می‌خواند و سالیانه خراجی می‌پرداخت. (51)
گرچه منابع در مورد ارتباط او با صفاریان مطالب زیادی مطرح نکرده‌اند ولی احتمال می‌رود که او حکومت صفاریان را نیز به رسمیت شناخته باشد. در وفیات الاعیان آمده است که قبل از حمله‌ی یعقوب به بغداد، پادشاهان ملتان، رخج، زابلستان، سند و مکران به وی اظهار اطاعت و فرمان‌برداری کرده بودند. (52) خلیفه‌ی عباسی که پیشروی یعقوب در سال 262 ق. در کرمان و فارس و خوزستان او را به وحشت انداخت و احتمال می‌داد که یعقوب با صاحب الزنج متحد گردد، پیشنهاد حکومت نواحی خراسان، طبرستان، ری، فارس، سیستان، کرمان، مکران و سند را به وی داد و حتی وعده‌ی صاحب شرطگی بغداد و آوردن نام وی در خطبه‌ی مکه و مدینه را داد که یعقوب این پیشنهاد‌ها را نپذیرفت. نهایتاً او در نبرد با سپاه معتمد، خلیفه عباسی، شکست خورد. (53)
در تاریخ سیستان، خراسان، سیستان، کابل، سند و هند جزو قلمرو تحت حاکمیت یعقوب ذکر شده است. (54) این امر، احتمال اظهار فرمان‌برداری هباری‌ها از یعقوب را بیشتر می‌کند، ولی به نظر می‌رسد که یعقوب فرصت و مجال حمله به سرزمین‌های دور دست سند و هند را نداشته است و هباری‌ها برای اینکه از حملات صفاری‌ها در امان بمانند، در ظاهر به آنان اظهار وفاداری و اطاعت کرده‌اند. کما اینکه وقتی که محمود نیز به آن مناطق لشکر کشید، آنها به وی اظهار اطاعت کردند. با این حال صفاری‌ها در گسترش اسلام و زبان ادبیات فارسی در مرزهای سند و هند نقش داشته‌اند. (55)
در سپاه یعقوب، تعداد زیادی از هندی‌ها استخدام شده بودند. (56) حکومت هباری‌ها در سند را می‌توان چون حکومت‌ها و سلسله‌های نیمه مستقل عصر عباسی در شمال افریقا و ایران به حساب آورد. آغاز حکومت هباری‌ها در سند به معنای شروع دوره‌ی حکومت‌های متغلب در سند است. این دسته از حکومت‌ها، توسط عباسیان منصوب نمی‌شدند، بلکه قدرت را به زور تصاحب کرده و عباسیان مجبور به مصالحه و به رسمیت شناختن آنها بودند، به عبارت دیگر، می‌توان گفت که با تأسیس حکومت هباری‌ها، سند بین حاکمان محلی تقسیم شد، چرا که در ملتان نیز بنوسامه قدرت را در دست گرفتند. این دو خاندان هر دو قریشی بوده و به نسب قریشی خود افتخار می‌کردند. (57) بدین ترتیب، بی‌توجهی خلفای عباسی به اداره‌ی امور سند و سپردن این ایالت به افراد نالایق باعث گردید که این قلمرو از سلطه‌ی مستقیم آنان خارج گردد. این در حالی بود که آنان می‌توانستند با اعزام افراد لایق و تقویت آنها نه تنها موقعیت خلافت و حکومت اسلامی در آن منطقه را تحکیم و تثبیت کنند، که دیگر نواحی سند و هند را که توسط حاکمان مختلف مخالف یکدیگر و بدون مرکزیت واحد سیاسی اداره می‌شد، تصرف نمایند، کاری که محمود غزنوی با افراط در قتل و غارت و چپاول، آن را به انجام رساند.
پس از عمرو بن عبدالعزیز، فرزند وی عبدالله، حکومت سند سفلی به مرکزیت منصوره را در دست گرفت. او نیز به نام خلیفه‌ی عباسی خطبه می‌خواند. سکه‌هایی که از دوره‌ی وی به دست آمده است، نشان می‌دهد که او از عباسیان مستقل بوده است. بر روی این سکه‌ها نام خلیفه دیده نمی‌شود. او تا سال 270 ق بر سند حکمرانی کرد. یکی از کارهایی که در دوره‌ی وی، صورت گرفت، ترجمه‌ی قرآن برای نخستین بار به زبان سندی بود در دوره‌ی عبدالله، همچنین شورشی به رهبری سمح بن ابوسمح روی داد که شورشگران بر منصوره مسلط گشتند. (58) احتمال می‌رود که وی در نتیجه‌ی این شورش، کشته شده باشد. (59) با توجه به سکه‌های ضرب شده توسط عبدالله و اینکه نام خود وی بر روی آنان حک شده است و از ذکر نام خلیفه خودداری گردیده، ممکن است که عوامل و ایادی خلیفه‌ی عباسی در شورش ایجاد شده و یا قتل عبدالله دخیل بوده باشند.
به طور کلی سکوت منابع در مورد حوادث و وقایع سند به خصوص از دوره‌ی هباری‌ها به بعد، خلأ بزرگی در اطلاعات ما به وجود آورده است، به همین جهت، دانسته‌های، در مورد اواخر دوره‌ی هباری‌‌ها و هنگامی که اسماعیلیان در ملتان و منصوره نفوذ پیدا کردند، و بسیار کم و مبهم است. پس از عبدالله، برادرش موسی بن عمرالهباری، روی کار آمد. در دوره‌ی وی میان اعضای خاندان هباری اختلافاتی روی داد. همچنین در سال 280 ق زمین لرزه‌ی ویران کننده‌ای در دیبل به وقوع پیوست که شهر را ویران، و بیشتر ساکنان آن را هلاک نمود؛ (60) البته شهر، بعدها به سرعت بازسازی شد. به نظر می‌رسد اهمیت اقتصادی آن باعث گردید که به سرعت مورد توجه و توطّن عده‌ی زیادی از مردم به خصوص تجار و بازرگانان قرار گیرد.
استقلال هباری‌ها در دوره‌ی موسی بن عمر، خدشه‌دار شد. موسی بن عمر هدایایی را برای خلیفه‌ی عباسی فرستاد. از دوره‌ی وی سکه‌ای باقی نمانده است. برخی این قراین را دال بر عدم استقلال هباری‌ها در این دوره می‌دانند. (61) در سال 282 ق همچنین، محمد ابن ابی شوارب از طرف خلیفه عباسی به عنوان قاضی منصوره اعزام گردید. (62) این نیز می‌تواند شاهد دیگری بر عدم استقلال هباری‌ها در این دوره باشد. پس از موسی، عمر بن عبدالله هباری به حکومت سند رسید. او حاکمی قدرتمند با ارتشی بزرگ بود و اداره‌ی امور کشور را به وزرا سپرد و دانشمندان زیادی را در دربار خود جمع کرد. وزیر معروف عصر وی، ریاح نام داشت. از او سکه‌هایی بر جای مانده که نام خود وی بر روی آنها دیده می‌شود. (63) هنگامی که مقدسی در سال 375 ق از منطقه‌ی سند بازدید کرده است، در منصوره خطبه به نام خلفای عباسی می‌خوانده‌اند. ولی مقدسی اشاره می‌کند که قبل از این، در سواحل سند، خطبه به نام عضدالدوله دیلمی خوانده می‌شده است. (64) بنا به احتمال قوی این گزارش مربوط به زمانی است که آل بویه بر سواحل و جزایر خلیج فارس، بغداد و مرکز خلافت عباسی مسلط گشته‌اند. آنها در این دوره از این طریق سلطه‌ی خود را بر مکران و سواحل سند نیز بسط داده‌اند. (65)
جانشین وی محمد بن عمر هباری، آخرین فرد این سلسله‌ی حکومتی است. از او اطلاعات زیادی در دست نیست. محتمل است که در دوره‌ی وی، اسماعیلیان از ملتان به منصوره آمده و شاید هم آنجا را به این آیین درآورده باشد. هنگام حمله‌ی محمود به سند، هم حاکم ملتان و هم حاکم منصوره مدعی فرمان‌برداری از خلیفه بودند؛ ولی این ادعا - بدون توجه به صحت یا سقم آن - مانع حمله‌ی محمود به آنان نگردید.
همزمان با تشکیل حکومت مستقل هباری در منصوره، در ملتان نیز بنوسامه
قدرت را در دست گرفته و سند علیا را تحت سیطره‌ی خود درآوردند. قلمرو آنان از الرور تا کشمیر را دربرمی‌گرفت؛ با این حال ملتان در قیاس با منصوره بسیار کوچک‌تر بود. (66)
بنوسامه که از قبیله‌ی بنی‌اسد قریش بودند، همزمان یا اندکی پس از حمله، محمد بن قاسم، به سند وارد شدند. شماری از افراد این قبیله پیش از مقطع زمانی مذکور، نیز در مرزهای سند بوده‌اند چنان که به سال 65 ق گروهی از این قبیله مکران را تصرف کرده، سپس به کمک داهر، حاکم سند، بر ضد خلیفه اموی قیام نمودند که نهایتاً سپاه خلیفه آنان را شکست داده، از آنجا بیرون راند. (67)
در دوره‌ی خلیفه‌ی معتدی (255- 256 ق) بنوسامه توانستند عمان را که مرکز شورش‌های خوارج، شیعیان و اسماعیلیان شده بود، آرام کنند. محمد بن قاسم سامی که خلیفه او را مأمور ایجاد آرامش و پاک‌سازی عمان از دشمنان عباسیان کرده بود، این وظیفه را به خوبی انجام داد. ارشاد اسلام، احتمال می‌دهد که آنها در همین زمان حکومت مستقل خود را در ملتان تأسیس کرده باشند. (68)
جغرافی‌نویسان مسلمان، تنها در مورد شهر ملتان و بت معروف آن و برخی مزایا و ویژگی‌های اقتصادی شهر، سخن گفته‌اند که در فصل جغرافیای تاریخی سند به آن پرداخته شد. در مورد خانواده‌ی سامه ابن لوی به جز نام یک تن که در سال 303 ق بر ملتان حکمرانی می‌کرده و منبه بن الاسد قریشی نام داشته، اشاره‌ای نشده است. (69) مقدسی که در سال 375 ق از آن منطقه دیدن کرده، می‌نویسد که در ملتان به نام خلیفه‌ی فاطمی خطبه می‌خوانند و جز به دستور وی امری انجام نمی‌گیرد و هدایا، پیشکش‌ها و نمایندگانی همیشه از اینجا به مصر ارسال و اعزام می‌شوند. (70)
به طور دقیق مشخص نیست که چه زمانی اسماعیلیان توانستند این خانواده را به آیین خود درآورند؛ اما به هنگام حمله‌ی محمود به سند، حاکمان این منطقه و بسیاری از ساکنان آن بر آیین اسماعیلی بوده‌اند.
مسلمانان در چهار قرن نخست هجری یعنی تا دوره‌ی محمود غزنوی به پیروزی‌ها و متصرفاتی که محمد بن قاسم به دست آورد، اکتفا کرده و از آن فراتر نرفتند، هرچند که درگیری‌ها به صورت پراکنده از کشمیر تا مالوه در طول حکومت بنی‌امیه و بنی‌عباس ادامه داشت، اما حرکت مسلمانان متوقف و قلمرو آنان به سند محدود گردیده بود. لین پول پیروزی مسلمانان در سند را یک فتح بدون نتیجه می‌داند. او معتقد است که مسلمانان هیچ‌گونه تلاش جدی برای تصرف سرزمین‌های حاصل‌خیز، پس از محمد بن قاسم انجام ندادند. (71) علت این امر چه بود؟ آیا عدم پیشروی مسلمانان معلول قدرت هندوها در برابر مهاجمان مسلمان بود؟ نهرو یکی از دلایل این توقف را مقاومت هندی‌ها در برابر مهاجمان می‌داند، (72) ولی پاسخ این پرسش را می‌باید در جبهه‌ی مقابل جست وجو کرد. اردوی مسلمانان در سند پس از مرگ حجاج و برکناری محمد بن قاسم دچار آشفتگی، ضعف و اختلافات قبیله‌ای گردید.
دربار خلفای اموی و عباسی جز در دوره‌هایی بسیار محدود به سرحدّات سند و هند توجه جدی نداشت. خلفای عباسی به خصوص می‌بایست اقدامی جدی و اساسی جهت رفع اختلافات قبیله‌ای در سند و تقویت جبهه‌ی مسلمانان انجام می‌دادند. به نظر می‌رسد بدی آب و هوا و نداشتن مزیت‌های دیگر از جمله درآمد و امنیت لازم، باعث گردید که بسیاری از کسانی که به عنوان حاکم سند انتخاب شدند، نمایندگانی را از جانب خود به آن منطقه اعزام کنند و این خود نشان دهنده‌ی عدم اهمیت این منطقه برای آنان و عدم توجه جدی به آن بود. سرانجام اهمال در حفظ و نگه‌داری سرزمین سند، و عدم تلاش جهت توسعه‌ی متصرفات اسلامی در این منطقه، باعث گردید که مسلمانان حتی نتوانند متصرفاتی را که محمد بن قاسم به دست آورده بود، به درستی حفظ کنند، به طوری که در برخی مقاطع آنها حتی برای حفظ جان مسلمانان و تأمین امنیت آنان مشکل داشتند. نتیجه‌ی این همه قصور، اختلافات و ... خارج شدن سند از سلطه‌ی مستقیم خلافت و سرانجام تجزیه و تقسیم سند بین خاندان و اهالی عرب منطقه بود. گرچه برخی معتقدند که سند نه برای حکومت‌های هند و نه برای خلفای اموی و عباسی آن چنان جاذبه‌ای نداشته است که بخواهند به آن توجه جدی داشته باشد و از طرف دیگر تا مدت‌ها کوه‌های هندوکش و حکومت‌هایی چون هندوشاهیان موانعی بسیار سخت برای عبور به آن منطقه بودند. (73)

نمایش پی نوشت ها:
1. Mumtaz Husain pathan, Sind Arab Period, p. 210.
2. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج22، ص 316- 317؛ ابن‌خیاط، ابی‌عمرو خلیفه، همان، ص 271؛ حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 42.
3. یعقوبی، همان، ج2، ص 341، 342.
4. بلاذری، همان، ص 431، ابن‌اثیر، الکامل، ج7، ص 3318- 3319.
5. تاریخ سیستان، ص 140؛ همچنین
Lari, suhai lzaheer, lbid, p. 34.
6. ابن‌خیاط، همان، ص 285.
7. Lari, suhail zaheer, lbid, p. 34, lslam, Ershad, lbid, p. 28:
الحسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 39- 40؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 363- 364.
8. Ansar zahid khan, lbid, p. 209.
9. احمد محمود الساداتی، همان، ص 52.
10. Macleon, N. Derryl, Religion and Society in Arab Sind, New York, 1989, p. 126-127.
11. Lari Suhail zaheer, lbid, p. 32.
12. رضوی، سید عباس اطهر، شیعه در هند، ترجمه‌ی مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، قم، دفتر تبلیغات حوزه‌ی علمیه‌ی قم، 1376 ش، ج1، ص 213 - 230.
13. Macleon, lbid, p. 127.
14. محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب.
15. مسعودی، مروج الذهب، ج27، ص 299- 300.
16. طبری، همان، ج7، ص 23 و 24؛ همچنین ابن‌اثیر، الکامل، ج8، ص 3489 - 3490.
17. رضوی، سید عباس اطهر، همان، ج1، ص 232- 233.
18. طبری، همان، ج7، ص 26؛ حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 33- 35؛
Mumtaz Husain pathan, Sind Arab Peried, p. 215.
19. احمد محمود الساداتی، همان، ص 54.
20. رضوی، همان، ص 233.
21. طبری، همان، ج7، ص 27.
22. ابن اثیر، الکامل، ج8، ص 3493.
23. رضوی، همان، ص 234؛
Macleon, lbid, p. 129.
ابن عنبه می‌گوید که عبدالله در کابل کشته شد. او معتقد است که عبدالله پس از مرگ پدرش به سند گریخت که البته به نظر می‌رسد این قسمت از مطالب وی صحیح نباشد رک: ابن‌عنبه، سید جمال‌الدین احمد بن علی، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، تصحیح محمد حسن آل الطالقانی، نجف 1961م. ص 105- 106 ابن‌بطوطه قندهار را پس از شهر کنبایه و کاوی در سواحل غرب هند و در نواحی جنوبی گجرات قرار داده است. به درستی مشخص نیست که عبدالله به کدام قندهار گریخته است. رک: ابن‌بطوطه، سفرنامه، ترجمه‌ی محمد علی موحد، تهران، علمی و فرهنگی، سوم 1361ش، ج2، ص 638.
24. طبری، همان، ج27، و 28؛ رضوی، همان.
25. ندوی قندهار را نزدیک بروچ می‌داند. البته این قندهار با شهری با همین نام که در افغانستان امروزی قرار دارد متفاوت است.
Nadvi, "Early relation between Arabia and lndia", in lslamic Culture, April 1937, p. 177.
26. یعقوبی از یک لشکرکشی از طریق دریا به قندهار سخن می‌گوید که بنا به احتمال زیاد این دو گزارش هر دو یکی است و یا اینکه یعقوبی در ذکر نام، دچار اشتباه شده است. رک: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 364.
27. بلاذری، همان، ص 431؛ یعقوبی، همان، ج2، ص 364.
28. Maclean, lbid, p. 129.
29. حسن، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 36- 37؛ عصام‌الدین عبدالرزوف، همان، ص 11؛
Lari Suhail, lbid, p. 37.
30. ذهبی، حافظ شمس‌الدین ابی‌عبدالله، دول الاسلام فی التاریخ، حیدرآباد دکن، دائرة‌المعارف العثمانیه، 1377 ق، ج1، ص 83.
31. محمود شاکر، همان، ص 17.
32. یعقوبی، همان، ج2، ص 398- 399.
33. حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص40.
34. یعقوبی، همان، ج2، ص 413- 414؛ همچنین ابن‌خیاط، همان، ص 306- 307؛ احمد محمود الساداتی، همان، ص 56.
35. یعقوبی، همان، ص 414؛ حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 52- 53؛
Lari, Suhail zaheer, lbid, p. 37.
36. Thattah.
37. Guja.
38. Kori.
39. Henry Consens, lbid, p.29.
40. حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 51 و 59؛ یعقوبی، همان، ج2، ص 478.
41. بلاذری، همان، ص 431.
Lari, Suhouil Zaheer, lbid, p. 39. 42.
Lari, Suhail Zaheer, lbid, p. 39.
43. بلاذری، همان، ص 432- 433؛ حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 57- 58.
44. بلاذری، همان، ص 432- 433؛. Navi, "Muslim Colonies in lndia before the Muslim Coquest", Jan 1935, p. 150.
45. حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 58.
46. همان، ص 57، یعقوبی، همان، ج2، ص 507.
47. یعقوبی، همان، ص 514- 515؛ حسنی، همان، ص 57.
48. بلاذری، همان، ص 432؛ ندوی معتقد است که بلاذری دچار اشتباه شده و عسیفان همان اسیوان است که سیوان هم نامیده شده است.
Nadvi, "Muslim Colonies in lndia before the Muslim Coquest" July 1935. p. 435.
49. اصطخری می‌گوید که عمر بن عبدالعزیز شهر بانیه را بنا نهاد و هباری‌ها تا مدت‌ها در این شهر ساکن بودند. اصطخری، همان، ص 150.
50. یعقوبی، همان، ج2، ص 520.
51. Mumtaz Husain pathan, Sind Arab period, p. 232, Nadvi, "Muslim Colomies in lndia befor the Muslim Conquest", Jan 1935, p. 152.
52. ابن خلکان، همان، ج3، ص 401.
53. تاریخ ایران کمبریج، ج4، ص 99- 100.
54. تاریخ سیستان، ص 233.
55. عبدالله، سید، ادبیات فارسی در میان هندوان، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1371ش. ص 21- 22؛ تاریخ ایران کمبریج، ج4، ص 97.
56. تاریخ ایران کمبریج، ج4، ص110.
57.
Lari, Suhail Zaheer, lbid, p. 40; Lslam, Ershad, lbid, p. 31-32.
58. حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 56.
59. Pathan, Mumtaz Husain, Sin Arab Period, lbid, p. 236.
60. طبری، همان، ج8، ص 612- 613.
61. Pathan, Mumtaz Husain, Sind Arab peried, lbid, p. 238.
62. lslam, Ershad, lbid, p. 32- 33.
63. Pathan, Mumtaz Husain, sind Arab period, lbid, p. 239- 240; Nadvi, "muslim colonies in lndia befor the muslim conquest", Jan 1935, p. 153.
64. مقدسی، همان، ج2، ص 712- 713.
65. هالیستر، همان، ص 383، وی احتمال می‌دهد که آل بویه از راه بلوچستان سلطه‌ی خود را به سند توسعه داده باشند.
66. Pathan, lbid, p. 371.
67. مبارکبوری، قاضی اطهر، خلافت امویه اور هندوستان، ص 358.
68. lslam, Ershad, lbid, p. 33.
69. حسنی، عبدالحی بن فخرالدین، همان، ج1، ص 71.
70. مقدسی، همان، ج2، ص 713.
71. Leanpole, Stanty, Mediaeval lndia under under Muhammadan Rule, p. 7-8.
72. نهرو، جواهر لعل، کشف هند، ترجمه ی محمود تفضلی، تهران: امیرکبیر، 1361 ش، ص 380.
73. Hashemi Moului syed, lbid, p. 193- 194.

منبع مقاله :
یاری، سیاوش؛ (1393)، تاریخ اسلام در هند، قم: نشر ادیان، چاپ دوم.