نویسنده: عباس برومند اعلم

منطقه‌ای که ما اکنون به عنوان الجزایر می‌شناسیم، تا سال 1529 م عملاً هیچ حکومت بزرگ و یکپارچه‌ای را تجربه نکرده بود؛ و گرچه امیرنشین‌هایی توسط خوارج، مانند بنورستم و بنومدرار، و یا سلسله‌هایی به دست قبایل مختلف، چون موحدون و مرابطون، در این منطقه دایر گردیده بودند، اما هیچ حکومت مرکزی و هیچ هویت سرزمینی در این منطقه ظاهر نشده بود. این منطقه در سده‌های سیزدهم تا پانزدهم میلادی، عمدتاً تحت سلطه‌ی حفصیان قرار داشت، اما در ضمن سده‌ی پانزدهم میلادی، ساختار اجتماعی این منطقه به تدریج تغییر کرد. در این سده، صوفیان بزرگ برای خود پیروانی جمع کردند و زمین‌های گسترده‌ای، از سوی پادشاهان محلی، یا از سوی طرفداران خود، به عنوان هدیه دریافت نمودند. آنان در بین کشاورزان خرده پا از نفوذ بسیاری برخوردار شدند. از این سده به بعد، ساختار سیاسی الجزایر بر پایه‌ی گروه‌های قبیله‌ای یا خانوادگی، تحت رهبری صوفیان و رژیم‌های سیاسی قرار گرفت، نخستین دولت بزرگ و یکپارچه‌ی پیش از دوران استعمار در الجزایر، ثمره‌ی فتح این منطقه به دست عثمانیان بود. (1)

فرایند تسلط عثمانی بر الجزایر، محصول تجاوزگری اسپانیایی‌ها در سده شانزدهم به سواحل این سرزمین بود. از این رو، امیرنشین الجزیره، به منظور بیرون راندن اسپانیایی‌ها، از برادران مشهور بارباروس، دریانوردانی که از رعایای سلطان ترک بودند، استمداد طلبیدند. خیرالدین بارباروس، با کمک ارتش ینی‌چری، در سال 1529 م الجزیره را فتح کرد و اندک اندک اسپانیایی‌ها را از آن سرزمین بیرون راند و از سال 1571 م با شکست لپانت، الجزایر وارد مدار باب عالی شد و تحت سلطه‌ی یک بیگلربیگی، که از سوی ینی چری حمایت می‌شد، از نظر سیاسی و رسمی به سلطان عثمانی وابسته گردید؛ امّا «بیک» یا «بای» الجزیره، دارای نوعی خود مختاری بود و بیک‌های دیگر شهرهای اطراف نیز، به دست او انتخاب می‌شد. از آغاز سده‌ی نوزدهم میلادی، رابطه‌ی بین رژیم‌های الجزایر و فرقه‌های صوفی به هم خورد؛ در طول سال‌های 1800 تا 1830 م، شورش‌های پراکنده‌ی متعددی از سوی فرقه‌های قادریه، تیجانیه و دیگران برپا شد. بیک مزبور، که مستقیماً از سلطان عثمانی حکم می‌گرفت، ضمناً فرمانده‌ی نیروی دریایی و زمینی عثمانی در مدیترانه‌ی غربی نیز محسوب می‌شد. (2) بیک‌های الجزایر هر ساله، به عنوان خراج، مالیاتی به استانبول می‌فرستادند و در مقابل، خلعتی به نام «جبه‌ی قرمز» دریافت می‌کردند، که نمایان‌گر اطاعت از دربار عثمانی بود و در عین حال نماد مشروعیت بخشی محسوب می‌شد بیک‌های الجزایر، حتی در مناسبات خارجی خود نیز، بعضاً مستقل بودند و هر قراردادی که امضاء می‌کردند، سلطان آن را تأیید می‌نمود. (3)
از موقعیت‌های رژیم ترک حاکم بر این منطقه، این بود که توانست هویت سرزمین الجزایر را مشخص کند و در منطقه‌ی بین تونس و مراکش دولت متمرکزی به وجود بیاورد. گرچه نظام حکومت کاملاً نهادینه شده بود، با این حال بر کل مناطق الجزایر تسلط کامل نداشت؛ چرا که جوامع روستایی و عشایری الجزایر مستقل از حکومت زندگی می‌کردند؛ توانایی این رژیم در امر تسلط بر مناطق حاشیه‌ای نیز، به قدرت نظامی ینی‌چری بستگی داشت. در طول سده‌های 16 و 17 م، دولت الجزایر دارای ارتشی کوچک اما نیرومند و کار کشته بود. این ارتش توانست کلیه‌ی ائتلاف‌های قبیله‌ای را که در الجزایر تشکیل می‌شد، سرکوب کند.
اما در سده‌ی هیجدهم میلادی، با کاهش اعزام نیرو از آناتولی به الجزایر و همچنین توزیع گسترده‌ی سلاح‌های مدرن در بین گروه‌های مخالف، تسلط داستگاه حاکمه بر منطقه کاهش یافت. به علاوه، در این سده رژیم حاکم، به کمک‌های مالی خارجی نیازمند گردید. که در نتیجه‌ی آن، مشروعیت و مقبولیتش کاهش یافت، به طوری که در جریان سده‌ی هیجدهم میلادی، رژیم حاکم بر الجزایر، تنها در برخی از مناطق از نیروی نظامی و ابزارهای اقتصادی کافی برای مطیع کردن رهبران صوفی و قبیله‌ای برخوردار بود و در مناطقی که دولت فاقد نفوذ بود، صوفیان و طرفداران آنها قدرت داشتند، و بدین ترتیب، دولت خودمختار الجزایر یک رژیم دوپاره بود؛ یعنی حکومتی که تنها بر بخشی از قلمرو اسمی خود نفوذ مؤثر داشت. (4) روشن است که صوفی‌گری موجود در الجزایر، نه یک جریان فکری و باطنی محض، بلکه جنبشی جنگ‌آورانه و سیاسی به شمار می‌آمد که بر قداست یک شخص و زهد و تقوا و کرامت او تکیه داشت.
در منطقه‌ی مغرب، تأثیر طریقت‌های صوفیانه‌ی بزرگ شرقی، به استثنای طریقت قادریه، اندک بود، اما از سوی دیگر، چهره‌های درخشانی که مغربی خالص بودند، همچون شاذلی، جزولی و ابومدین، خطوط تکامل جنبش‌های صوفیه را، از تونس تا ساحل اقیانوس اطلس، ترسیم کردند. این خطوط، برای طریقت‌های متأخر و نظام یافته‌ی صوفی، در همه جا، در روستاها و در کوهسارها، به طور فزاینده تعیّن یافته و اولیای بزرگ و صاحب کراماتی، مقیم در زاویه‌های ساده، را پدید آورده بود که صحنه‌ی مغرب را برای همیشه متمایز گردانیده بودند. (5) زاویه‌های یاد شده، ریشه‌دار و اثرگذار بودند. هر منطقه زاویه‌ی خاص خود را داشت: در مناطق قبایل بربر، زاویه‌ی «رحمانیه» با دو طریقت صوفی مسلک «بکریه» و «خلوتیه»؛ در غرب الجزایر و منطقه‌ی وهران، زاویه‌ی «تیجانیه» و طریقت‌های شاذلیه و قادریه؛ در تلمسان و نیز در تیطری و صحرا و شرق الجزایر، طریقت قادریه. این زاویه‌ها به مثابه‌ی مراکز دینی و فرهنگی و نیز مدرسه برای کوچک و بزرگ مردم، محسوب می‌شدند. (6)
از آغاز سده‌ی نوزدهم میلادی، رابطه‌ی بین رژیم‌های الجزایر و فرقه‌های صوفی به هم خورد؛ در طول سال‌های 1800 تا 1830 م، شورش‌های پراکنده‌ی متعددی از سوی فرقه‌های قادریه، تیجانیه و دیگران برپا شد. با توجه به این که فرقه‌های صوفی این منطقه هر یک در ناحیه‌ی معینی نفوذ داشتند، شورش‌هایی که به وسیله‌ی آنها برپا می‌شد، نمی‌توانست در سطحی فراگیر گسترش یابد. در واقع، پراکندگی فرقه‌های صوفی، همچنین شمار طرفداران این فرقه‌ها، وجود تشکیلات بزرگ قبیله‌ای که با فرقه‌های صوفی‌گری در رقابت بودند، و نیز دشمنی در خصومت بین برخی فرقه‌های صوفی، همچون تیجانیه و درقاویه، از عوامل عدم شکل‌گیری گروه مخالف واحدی علیه رژیم حاکم به حساب می‌آمد. (7)
این دوره تا پایان سده‌ی نوزدهم میلادی، دوره‌ی بحران در شمال آفریقاست. در این دوره، سلطان عثمانی، دیگر نمی‌توانست از مسلمانان منطقه‌ی یاد شده حمایت کند، رژیم‌های این منطقه نیز، دیگر قادر به حفظ ثبات سیاسی خود و کسب درآمدهای قابل توجه و تشکیل ارتش قوی نبودند. به علاوه اقتصاد منطقه به شدت تحت سلطه‌ی اروپاییان قرار گرفته بود؛ در نتیجه، در اثر ضعف اقتصادی، رژیم ترک الجزایر رو به زوال نهاد و نهایتاً تحت‌الحمایه‌ی فرانسه گردید. (8)
حوادثی که در این بستر نامناسب، مستعمره شدن الجزایر را موجب شد، به این صورت بود که در 1797م، و در زمان حکومت هیئت مدیره بر فرانسه، دولت فرانسه گندم فراوانی به مبلغ پنج میلیون فرانک از «بیک حسین»، فرماندار الجزایر، خریداری کرد، امّا پس از تحویل گرفتن گندم، پول آن را نپرداخت؛ بنابراین بیک حسین به کنسول فرانسه در الجزیره اعتراض کرد، و در ضمن صحبت، در حال عصبانیت، مگس‌پرانی را که در دست داشت، بر صورت کنسول فرانسه کوبید. دولت فرانسه، که از دیرباز قصد تصرف الجزایر را داشت، این امر را بهانه قرار داد و ارتش فرانسه با یکصد کشتی جنگی و 36 هزار سرباز، بنادر الجزایر را به گلوله بستند وشهر الجزیره را گرفتند، و بیک حسین در 5 ژوئیه‌ی سال 1830 م، با تمام وجوه نقدی که می‌توانست به آن دسترسی پیدا کند، به عثمانی فرار کرد. این واقعه در زمان سلطنت شارل دهم اتفاق افتاد؛ پس از سقوط وی، لویی فیلیپ بخش اعظم سربازان خود را از الجزایر خارج کرد و فقط 8 هزار سرباز در آن جا باقی گذاشت، (9) تا آن که در سال 1835 میلادی مقاومت‌های مردمی آغاز شد.


پی‌نوشت‌ها:
1. لاپیدوس، همان، ص 565.
2. پل بالتا، مغرب بزرگ: از استقلال تا سال 2000، ترجمه‌ی عباس آگاهی، تهران: وزارت امور خارجه، 1370، ص 86؛ لاپیدوس، همان، ص 566.
3. سیروس غفاریان، «سرزمین یک میلیون شهید، مروری بر انقلاب الجزایر»، روزنامه هم‌میهن، 86/4/12.
4. لاپیدوس، همان، صص 569- 570.
5. جعیط، همان، ص 217.
6. توفیق المدینی، الجزایر، الحرکة، الحرکة الاسلامیة و الدولة التسلطیه، کویت: دارقرطاس للنشر، 1998، صص 75-76.
7. لاپیدوس، همان، ص 569.
8. همان، ص 587.
9. غفاریان، همان، ص 11.

منبع مقاله :
برومند اعلم؛ عباس، (1392)، بررسی تطبیقی جنبش‌های اسلامی الجزایر و تونس (تبار اندیشه‌ای و دگرگونی تاریخی)، تهران: پژوهشکده‌ی تاریخ اسلام، چاپ اول.