سیاستهای استعماری فرانسه در آفریقا
میدانیم، به دنبال سلطهی اروپاییان بر جهان اسلام، نهادها و گزارههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جدیدی وارد جوامع اسلامی شدند. مداخله و تسلط سیاسی اروپاییان، منجر به ظهور دولتهای متمرکز در جهان اسلام گردید. نفوذ اقتصادی اروپا نیز، رشد تجارت (اغلب از نوع استثماری آن)، افزایش تولید مواد خام و از بین رفتن صنایع محلی مسلمانان را به دنبال داشت. قدرتهای اروپایی همچنین نخبگان محلی را وادار کردند تا مدارسی را به سبک مدارس اروپایی به وجود آورند و ارزشهای غربی را در جوامع خود گسترش دهند. ظهور الگوهای تولیدی و مبادلاتی جدید در مناطق اسلامی، و ورود فنآوریهای پیشرفته در آنها نیز، از دیگر نتایج حاصل از سلطهی اروپاییان بود. به علاوه، با پدید آمدن ساختارهای دولتی و اقتصادی جدید در جوامع اسلامی، نخبگان و بازیگران جدیدی در این جوامع پا به عرصهی وجود گذاشتند که شامل مدیران سیاسی، فنسالاران (تکنوکراتها)، بازرگانان، روشنفکران، کشاورزان و کارگران صنعتی میشدند. (1)
تلاش استعمار فرانسه بر این بود که این منطقه را به سپهر سرزمینهای مسیحی به سیاق تاریخ گذشته برگرداند، لذا، برای حمایت از بربرها و جداسازی آنها از اعراب، تلاش فراوانی را در دستور کار قرار داد؛ از جمله، آموزش زبان فرانسه به جای زبان عربی در میان آنها، و محدود کردن آموزههای دینی اسلامی در میان قبایل بربر. اما مظهر این هجوم تبشیری، برگزاری کنفرانسهای تنصیری و تبشیری، از جمله کنفرانس «افخاریستی»، بود، که احساسات دینی مردم مسلمان را جریحهدار میکرد، به خصوص که، در این مجامع، بر عظمت کلیسای شهر قرطاجنه در حومهی پایتخت تونس در دورهی پیشا اسلامی و نقش عظیم آن در هدایت کفار تأکید میشد. (2) رقابتهای سرسختانه بین استعمارگران فرانسوی، انگلیسی و آلمانی در اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم میلادی، فرانسه را ناگزیر ساخت به سیاستهای استعماری خود در الجزایر، شتاب بیشتری بدهد؛ اما همین رقابتها، فرانسه را مجبور به پذیرفتن نظام استعماری متفاوتی در کشورهای مجاور، تونس و مراکش، کرد. در الجزایر نیز، مخصوصاً در چند دههی اول، عملکرد فرانسه بسیار ددمنشانه بود. صدها هزار تن از مسلمانان الجزایر به قتل رسیدند، یا با جبر و ارعاب از زمینهاشان رانده و بیخانمان شدند مقامات استعماری فرانسوی، یک مهاجرنشین مستعمراتی ایجاد کردند که برجستهترین نوع خود در تاریخ عصر مدرن بود. تا پیش از جنگ جهانی دوم، مهاجران فرانسوی بهترین زمینهای الجزایر را به مالکیت خود درآوردند که 65 درصد محصولات کشاورزی کشور از آنها به دست میآمد.
رقابتهای سرسختانه بین استعمارگران فرانسوی، انگلیسی و آلمانی در اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم میلادی، فرانسه را ناگزیر ساخت به سیاستهای استعماری خود در الجزایر، شتاب بیشتری بدهد؛ اما همین رقابتها، فرانسه را مجبور به پذیرفتن نظام استعماری متفاوتی در کشورهای مجاور، تونس و مراکش، کرد. در واقع، در تونس، مقامات فرانسوی از ایجاد نوعی مهاجرنشین استعماری اجتناب کردند و به جای آن، با جمعیت نسبتاً اندک اروپایی مقیم آن کشور، تحتالحمایگی سیاسی و اقتصادی را ترجیح دادند. به این ترتیب، تونس در سال 1881 م تحتالحمایگیی فرانسه شد. (3)
اما از همان روزهای اول اشغال، الجزایر با تونس در نظر فرانسه فرق داشت: فرانسویها مدعی بودند که الجزایر ملت و کشور مستقلی نیست، بلکه دو ملت عرب و بربر (که طایفهی قابیلی نامیده میشوند) سکنهی بسیار عقب ماندهی آن را تشکیل میدهند؛ در صورتی که مراکش و تونس، هر دو، دارای تشکیلات و پادشاه و امیر بودهاند. به این دلیل، از روز اول که فرانسویها به الجزایر مهاجرت کردند و در آن جا متوطن شدند، به تدریج زمینهای حاصلخیز ساحل مدیترانه را از مردم بومی به زور گرفتند، و یا به قیمت ناچیزی خریدند؛ آنان به شیوهی آقا و نوکری با مردم الجزایر رفتار میکردند و به این وضع خو گرفتند. (4)
سلطهی استعماری فرانسه بر الجزایر، از نظارت انحصاری سرمایهداری فرانسه بر بازرگانی، بانکها، کشاورزی و صنعت، بسیار فراتر میرفت. حکومت استعماری فرانسه، به شکلی حساب شده، به ریشه کنی فرهنگ عربی و اسلامی مردمان الجزایر پرداخت. فرانسویها تقریباً نظارت کامل خود را بر فعالیتهای فرهنگی و مذهبی مردم مسلمان بومی الجزایر اعمال میکردند. در حالی که اقلیت اروپایی مقیم الجزایر از تمامی حقوق خود بهرهمند میشدند، مردم بومی الجزایر، که در فقر میزیستند، از حقوق اولیهی دینی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی محروم بودند.
در آستانهی جنگ رهاییبخش ملی به سال 1954م، حدود یک میلیون نفر اروپایی در الجزایر زندگی میکردند، این اقلیت اروپایی که «کولون»ها (مهاجرنشینان) نامیده میشدند، تقریباً یک دهم جمعیت کشور را تشکیل میدادند. طبق فرمان صادر شده از سوی مجلس سنای فرانسه در سال 1865 م، که تا سال 1944 م اجرا میشد، مسلمانان الجزایر به عنوان شهروندان فرانسوی، اما از طبقهی پَست آن، شناخته میشدند. الجزایریها از حقوق اولیهی مندرج در قوانین اساسی فرانسه محروم بودند. علاوه بر محرومیت از حقوق بنیادی، از جمله آنچه مربوط به دین میشد، ائمهی جماعات و مفتیها از سوی دستگاه حکومت منصوب میشدند و مستمری خود را از آن دستگاه دریافت میکردند. رفتار تبعیضآمیز نسبت به الجزایریها در دیگر زمینهها، مانند مالیاتبندی، خدمات نظامی، دسترسی به مشاغل دولتی و حقوق دریافتی، نیز جاری بود و دستیابی الجزایریهای بومی به تحصیل، به خصوص تحصیلات عالیه، فوقالعاده محدود بود. (5)
به طور خلاصه، فهرست بلند روشهای استعماری فرانسه در الجزایر را باید در 10 بند به صورت زیر، جستجو کرد.
1. کوچ فرانسویان و اروپاییان برای سکونت در الجزایر؛ 2. تحمیل مالیاتهای سنگین و متنوع به ملت الجزایر؛ 3. مجموعه قوانین تبعیضآمیز شهروندی دربارهی سکومت و تردد مردم الجزایر در نقاط مختلف؛ 4. مصادرهی املاک اوقافی؛ 5. محدود کردن کاربرد زبان عربی؛ 6. محدود کردن اختیارات محاکم قضایی اسلامی؛ 7. مبارزه با هر گونه آموزش زبان عربی، 8. تضعیف توان اجتماعی جامعهی الجزایر و تخریب شبکهی ارتباطات مردمی و اجتماعی؛ 9. بیاعتنا نمودن مردم و جوانان الجزایر نسبت به دفاع از مصالح الجزایر 10. قدرت بخشیدن به یهود در درون جامعهی الجزایر. (6)
استعمارگران، از سال 1830 م، تلاش اصلی خود را بر پایهی غلبه بر هویت عربی الجزایر متمرکز کردند، مثلاً چنان که مالک حداد (ادیب الجزایری) میگوید: آموزش فرانسوی در مدارس الجزایر به کودکان تأکید میکرد که پدران الجزایریها در اصل فرانسوی بوده و بعداً عرب شدهاند! بنابراین، نخستین مسئلهی مهم برای استعمار، غلبه بر هویت عربی بود. استعمار در طول دهها سال، تلاش فراوانی در این راستا به عمل آورد؛ بدینگونه، برای اهالی این سرزمین هر گونه پناه بردن به تعبیری در راستای تعریف هویتشان ممنوع بود. (7)
فرانسه میخواست الجزایر را کماکان به صورت مستعمره نگه دارد و آن را از پیکرهی جهان عرب جدا کند؛ برای این کار بایستی نخستین پایهی هویت ملی آن را، که همان زبان عربی بود، از بین میبرد این زبان، تنها وجه «تمایز الجزایر عربی مسلمان» از «الجزایر فرانسوی مسلمان» بود. (8)
فرهنگ اسلامی نیز در این دوره آسیب دید. تا پیش از تصرف الجزایر به دست فرانسویان، مدارس متعدی در این منطقه وجود داشتند که عمدتاً به تعلیم علوم دینی میپرداختند؛ برای مثال، قسنطین و تلمسان دارای مکاتب، مدارس و زوایای بسیاری بودند که صدها نفر در آنها به تحصیل اشتغال داشتند. اما به دبنال اشغال الجزایر توسط فرانسه، داراییهای این مدارس ضبط گردید و بسیاری از آنها متلاشی شدند. دولت فرانسه به طور قاطع قصد داشت این مدارس را از بین ببرد و با هدف غربزده کردن کودکان الجزایری، مدارس جدیدی در این کشور پدید بیاورد.
مدارس جدیدی که به این ترتیب پدید آمدند، با واکنش سرد مردم رو به رو شدند و تنها شمار اندکی، که عمدتاً فرزندان گماشتگان محلی فرانسویان بودند، در این مدارس ثبت نام کردند. در سال 1890 م، تعداد کودکانی که در این مدارس ثبت نام کردند، تنها دو درصد از کل کودکان واجد شرایط تحصیل را تشکیل میدادند، و در سال 1930 م، فقط نه درصد از کودکان الجزایری با سواد بودند، و در سال 1945م، این رقم برابر با 15 درصد بود. در سال 1954 نز تنها 75/. درصد از بچههایی که به سن تحصیل در دبیرستان رسیده بودند، در مدارس متوسطه اشتغال به تحصیل داشتند. به طور کلی، مسلمانان الجزایری با مدارس جدیدی که توسط فرانسویان دایر شده بود، مخالف بودند و عمدتاً از تحصیل فرزندان خود در آنها ممانعت به عمل میآوردند. (9)
قبل از اشغال نظامی الجزایر توسط فرانسویان، مکتبهای قرائت قرآن، ستون فقرات نظام آموزشی و تربیتی الجزایر را تشکیل میدادند؛ با استفاده از قرآن، اکثر کودکان در سن ابتدایی در این مکتبها خواندن و نوشتن را میآموختند. این شاگردان میتوانستند پس از اتمام موفقیتآمیز مکتبهای قرائت قرآن، در مدارس علمیه ثبت نام کنند و در آن جا به تحصیل الهیات و حقوق اسلامی بپردازند. درگزارش «ژنرال فالنر» فرانسوی، که در سال 1834 م، یعنی چهار سال پس از اشغال نظامی الجزایر، تقدیم «کمیسیون آفریقایی» شد، آمده است که به سبب وجود مکاتب مختلف و متعدد قرائت قرآن، عملاً هر الجزایری در هر زمان امکان این را دارد که در این مدارس خواندن و نوشتن را فرا گیرد. قدرت استعماری در سال 1840 م، کلیهی مکتبهای قرائت قرآن را تعطیل و تدریس زبان عربی در مدارس را نیز ممنوع کرد و بسیاری از مساجد نیز بسته و یا به کلیسا و سربازخانه تبدیل شدند. (10)
شرایط به گونهای شده بود که نمایندهی الجزایر، بعدها در یک مجمع بینالمللی گفت: «اگر سلطهی استعمار فرانسه تا چند سال دیگر بر ما دوام یابد، زبان ملی ما - عربی - به کلی از یادها محو خواهد شد؛ هم اکنون، من که سی و چند سالهام، از گفتههای رفقای عراقی و مراکشی و مصری چندان چیزی نمیفهمم و برای من آسانتر است که به زبان فرانسوی صحبت کنم و بشنوم! زیرا مقامات فرانسوی به تدریج برنامهی زبان عربی را از مدارس ما حذف کردهاند، فرزند من مطلقاً عربی نمیداند و سیاست استعماری فرانسه، که الجزایر را قسمتی از خاک فرانسه میداند (البته به شرط این که مردم آن سامان از مزایای ملیت فرانسوی و امتیازات اجتماعی و اقتصادی فرانسویان به هیچ صورت بهرهمند نباشند)، تصمیم گرفتند قبل از همه زبان ملی را ریشه کن کنند.» (11) 10 سال پس از اشغال نظامی الجزایر در سال 1842 م، فرانسه نخستین مرکز فرهنگی فرانسوی را با نام «شیکس» ایجاد کرد و سپس با قدرت سرمایهی بسیار بالایی مرکز اصلی خود را در الجزیره تأسیس نمود، تا به وسیلهی آن، حرکت فرهنگی شمال آفریقا را مدیریت کند. این سخن را از احمد بن بلا نیز بعدها در خاطرات خود تأیید میکند و میگوید: «برای تماس با انقلابیون مصری دچار زحمت زیادی شدیم، علتش هم تفاوتی بود که از نظر زبان با یکدیگر داشتیم، خوب به یاد دارم اولین باری که با «اتحادیهی عرب» پیرامون وضع الجزایر صحبت میکردم، مجبور شدم به زبان فرانسه حرف بزنم، بیشک زبان فرانسه زبان باشکوهی است . لیکن استفاده از این زبان در آن حوالی تأثیر ناگواری بر روی اشخاص به جا میگذاشت. چه ننگی، چه توهین به مقدساتی، وقتی که داشتم با برادران عربم صحبت میکرد، متوجه چهرههای درهم رفته از حیرتشان شدم، به خوبی احساساتشان را درک میکردم، زبان عربی هم نشانهی برادری و هم نشانهی پیوستگی ما بود، اما چه کاری از دست بر میآمد، من یک الجزایری بودم، مردم الجزایر دههها در ظلمت و جهل زندگی کرده و سخن گفتن به زبان اجدادشان را فراموش کرده بودند.»
(12)
پیش از این گفتیم که بزرگترین عامل مبارزه با فرانسه در فرایند اشغال، جریانهای صوفیه و خانقاهها بودند؛ اما استعمار فرانسه توانست با سیاست سازمان یافته و حساب شدهای اکثر این خانقاهها را نابود کند و با نفوذ در خانقاههای باقی مانده، سعی نمود آنها را از مسیر اصلیشان منحرف، و به یک گروه درویشی وابسته به خود تبدیل کند. به همین علت بود که ابن بادیس به مقابله با دراویش پرداخت و طرز تفکر و رویهی آنها را جزئی از اسلام نمیشناخت، و با تربیت نسلی روشنفکر و تحصیل کرده از مردم الجزایر، سعی میکرد در مقابل این توطئهها بایستد. (13)
تلاش فرانسه برای جداسازی الجزایر از سرزمینهای عربی، تنها به منع تدریس زبان عربی محدود نشد، بلکه کشور غرق در سیل کتابها، روزنامهها، رمانها و فیلمهای فرانسوی شده بود. کافی است بدانیم که 10 سال پس از اشغال نظامی الجزایر در سال 1842 م، فرانسه نخستین مرکز فرهنگی فرانسوی را با نام «شیکس» ایجاد کرد و سپس با قدرت سرمایهی بسیار بالایی مرکز اصلی خود را در الجزیره تأسیس نمود، تا به وسیلهی آن، حرکت فرهنگی شمال آفریقا را مدیریت کند. همچنین، دو مرکز اصلی دیگر، یکی در وهران برای احاطه بر حرکت فرهنگی غرب الجزایر، و دومی در قسنطین برای اشراف بر حرکت فرهنگی شرق، تأسیس شد، و این مراکز، اقدام به توزیع روزنامهها و مجلات فرانسوی میکردند و با همکاری کامل دولت فرانسه، برخی روزنامههای فرانسوی، توجیه میشدند که ویژهنامههایی برای شمال آفریقا منتشر نمایند. بدین ترتیب، به عنوان مثال، توزیع نشریهی لوموند روزانه 78/000 نسخه، و نشریهی فرانسسوار 13/600 نسخه بود. نیروهای استعماری، حداکثر همکاری گمرکی را برای این امر انجام میدادند. (14)
شاید نمادینترین مبارزهی هویتی را در الجزایر بتوان در جنگ حجاب مشاهده کرد. میدانیم که در قسمت مغرب دنیای اسلام، چادر از سنن پوشاکی جوامع ملی تونس، الجزایر، مراکش و لیبی است. برای یک جهان گرد خارجی، چادر در عین حال نشان دهندهی جامعهی الجزایری و ترکیب خاص محیط زنان است. به عکس، لباس مردان الجزایری یکنواخت نیست و بر حسب مناطق مختلف، تفاوتهایی در لباسشان دیده میشود. اما در زیر چادر زن الجزایری لباس سفید یکنواختی پوشیده است و همهی زنها یک جور دیده میشوند و در این مورد ما با لباس متحدالشکلی مواجه هستیم که هیچ تغییری در آن راه ندارد. چادر، به طور کاملاً واضحی علامت مشخصهی جامعهی الجزایر است. در مواجهه به یک دختر بچه، ممکن است در تشخیص وی مردد بمانیم، اما به محض بلوغ، هر گونه تردیدی در این تشخیص از بین میرود و با چادر همه چیز مشخص و روشن میگردد. به هر صورت، زن الجزایری در نظر بیننده، زنی است که خود را درون چادر میپوشاند. (15)
نبرد قاطع بر سر مسئلهی فوق، از سال 1954م، و به طور دقیقتر، بین سالهای 1930- 1935 م، درگیر شد. مسئولان اداری فرانسوی در الجزایر، که مأموریت داشتند اصالت این ملت را نابود کنند، موظف بودند مطلقاً تمام شکلهای زندگیای را که ممکن بود از نزدیک یا دور واقعیت و اصالت ملّی را خاطر نشان مردم سازد، تجزیه و نابود نمایند؛ لذا حداکثر کوشش خود را بر مسئلهی چادر متمرکز ساختند و آن را به منزلهی نماد اصالت ملی و وضع خاص زن الجزایری تلقی کردند و گفتند: اگر بخواهیم به تار و پود جامعهی الجزایری هجوم بریم و بر توان مقاومت او غالب شویم، باید بدواً زنان را تحت تسلط قرار دهیم؛ باید زن را در پشت چادری، که خود را درون آن میپوشاند، و در داخل خانوادهها، که مرد وی را مخفی میکند، به جستجو بپردازیم. بدینترتیب، موقعیت و وضعیت زن، اساس فعالیتهای فرانسویان قرار گرفت. (16)
مسئولان فرانسوی، بعد از هر موفقیت تثبیت شده، بیشتر معتقد میشدند که زن الجزایری تکیهگاهی است برای نفوذ غربیان در جامعهی بومی. هر چادری که دور انداخته میشد، افق جدیدی که تا آن هنگام بر استعمارگر ممنوع بود، گشوده میشد، و پس از دیدن هر چهرهی بیحجابی، اشتیاق حملهور شدن اشغالگران ده چندان میگردید. هر چادری که رها میشد، گویی جامعهی الجزایر خویشتن را به مکتب ارباب تسلیم میکرد و تصمیم میگرفت که در تحت رهبری و انقیاد اشغالگر، عادات و رسوم خویش را تغییر دهد. (17)
یکی دیگر از مشخّصههای مهم استعمار فرانسه در الجزایر، تصاحب و مصادرهی زمینهای زراعی این منطقه به دست فرانسویان و دولت فرانسه بود. بلافاصله پس از اشغال الجزایر به دست نیروهای فرانسوی، انجمنهایی در فرانسه تشکیل شدند تا به معامله و خرید و فروش زمینهای این منطقه بپردازند. فرانسویان متعددی نیز در این زمان برای تصرف زمینهای رها شده به الجزایر قدم گذاشتند دولت فرانسه نیز تصمیم به مصادرهی گستردهی زمینهای زراعی گرفت و پیش از هر چیز، زمینهای دایها و بایها را ضبط کرد. سپس در سال 1839 م، زمینهای طرفداران عبدالقادر مصادره شد. پس از آن، در سال 1843 م، از سوی دولت فرانسه اجازهی خرید و فروش زمینهای وقفی، بر اساس قوانین اروپایی، صادر گردید، گروههای قبیلهای نیز در سال 1843 م، از زمینهای سنتی خود رانده شدند و یا در مجموعههای کوچکتری محصور گردیدند. (18) ژنرال بورژو، در این زمان، به اتخاذ استراتژی «حملات گسترده» دست زد، و باغها، محصولها و روستاهای بسیاری را از بین برد. (19)
اجرای «قانون سنا» موجب گردید که در فاصلهی حدود 10 سال، روستاییان، بیش از یک میلیون هکتار از سرزمینهای جنگلی و اراضی قابل کشت خود را از دست بدهند. مسئولیت ضبط این اراضی و انتقال آنها به مهاجران اروپایی را، ادارهی اراضی خالصهی استعماری بر عهده داشت. علاوه بر این، دولت استعماری، در فاصلهی سالهای 1863 تا 1938 م، قادر به محدود کردن قلمرو 709 قبیله شد. اجرای «فرمان سنا» باعث بروز قحطی، بیخانمانی روستاییان و نیز قیامها و شورشهای دهقانی متعددی شد. دولت استعماری در راستای سرعت بخشیدن هر چه بیشتر به مسئلهی استعمار اراضی، در سال 1870 م قانون جدیدی به تصویب مجلس رسانید، هدف اصلی این قانون، که به «قانون وارنیه» معروف است، و تمامی هزینهی اجرای آن بر دوش روستاییان قرار داشت، عبارت بود از محدود و کوچک کردن هر چه بیشتر اراضی خانوادههای الجزایری که هنوز تقسیم نشده بود. فقط یک سال پس از تصویب این قانون، قدرت استعماری بیش از 600 هزار هکتار از اراضی، و 65 میلیون فرانک طلای متعلق به روستاییان را به زور غصب کرد. به این ترتیب، ستون فقرات جامعهی روستایی الجزایر، تا سال 1871 م به طور کامل شکست. (20)
بر پایهی آمار سال 1954 م، بیست و پنج هزار فرانسوی در الجزیره صاحب دو میلیون و هفتصد هزار هکتار از حاصلخیزترین زمینها بودند، که از بین آنها، نهصد نفرشان صد میلیون هکتار زمین در اختیار داشتند! در واقع، به طور متوسط، هر فرد فرانسوی، صاحب صد هکتار زمین بود. در صورتی که از سه میلیون الجزایری، هیچ کدام صاحب زمینی نبودند و به عنوان کارگر اجیر در مزارع و یا کشاورز مستأجر کار میکردند. در تونس نیز، در سال 1950 م، ساکنان اروپایی و شرکتهای سهامی مستغلات، صاحب هفتصد و شصت هزار هکتار از بهترین زمینها بودند، که در حدود یک پنجم مناطق زیر کشت میشد. بیشتر از نیمی از جمعیت بومی، یا کارگر کشاورزی، بودند یا کشاورز مستأجر، که 75 تا 80 درصد محصول را به مالکان میدادند. (21)
با بروز این تحولات، مهاجرنشینهایی از فرانسویها و دیگر اروپاییان، در الجزایر تشکیل گردیدند و به سرعت توسعه یافتند. در سال 1847 م، جمعیت اروپاییان الجزایر، بالغ بر 109/000 نفر میشد، که 47/000 نفر از آنها، فرانسوی، و مابقی ایتالیایی، اسپانیایی، آلمانی، سویسی و مالتی بودند. در سال 1881 م، این رقم به 376/000 نفر بالغ میشد؛ به علاوه، در سال 1900 م حدود 35 درصد، و در سال 1940م، 40 درصد، از اراضی قابل کشت الجزایر، در تحت اختیار شهروندان اروپایی قرار گرفته بود. (22)
خوب است برای درک نوع نگاه این مهمانان ناخوانده به مردم بومی الجزایر بخشهایی از گزارش مشهور «ژولروآ» دربارهی نگاه این طبقه را با هم مطالعه کنیم: «مکرر میشنیدم که میگویند عرب با ما همنژاد نیست، آنان از نژادی هستند که نسبت به نژاد ما فروتر است و ما آمدهایم زمین آنان را بارور سازیم و نعمت تمدن به آنان ارزانی داریم.
به من میگفتند: نیازهای آنان شبیه به نیازهای ما نیست، من این حرفها را به سادگی میپذیرفتم و به این دلیل وضع آنان مرا ناراحت نمیساخت، آیا وقتی میبینیم گاو روی کاه میخوابد و علف نشخوار میکند رنج میبریم؟ عربها پا برهنه راه میرفتند و تمام روز راه میرفتند، زیرا ضرورتی نداشت که سوار ماشین شوند و ضرورت کفش پوشیدن برایشان از ماشین سوار شدن هم کمتر بود، گرما و سرما و گرسنگی را نمیشناختند، این مردم سعادتمند! بامدادان و شبانگاه به سوی مشرق نماز به جای میآوردند اما گاو نماز نمیخواند و بیشک همین مسئله وجه امتیاز و برتری گاو بر عرب بود، خدای عربها با خدای مسیحیان، که هفتهای یک بار او را ملاقات میکنند، هیچ وجه مشترکی نداشت... این خدا که عدهای ژندهپوش و بی سر و پا زیر آسمان به او نماز میبرند و در عمق آفرینش او را میپرستیدند و به او میاندیشیدند، چنین خدایی، با خدای مسیحیان چه مشابهات و ربطی دارد؟ (23).... آنها فقط به یک اصل معتقد بودند وآن اصل را جاودانی میانگارند: فرانسه مرتکب اشتباه نمیشود، زیرا فرانسه است، و عرب حقی ندارد، زیرا عرب است». (24)
محمد فرید وجدی نویسندهی مشهور، تصویری از مصائب ملت الجزایر را، زمانی که در خلال سفرش به الجزایر در سال 1901 از آن دهشت زنده شده بود، این گونه ثبت کرده: با مسلمانان در الجزایر با قوانین خاصی معامله میشود که در نهایت شدّت و ظلم است. آنان از آزادی قلم و آزادیهای اجتماعی، حتی از آزادی سفر و نقل مکان، و نیز آزادی مطالعهی کتب و روزنامهها محروم هستند. بله برای کسی که علاقهی فرانسویها به آزادی و مساوات را میداند و کلمات زیبای آنها را بر هر در و دیواری در ادارات میبیند، پذیرش این واقعیت دشوار است. اما کسی که زحمت دیدار از الجزایر را به خود بدهد، خواهد دید که آنچه در فرانسه جایز است، برای مسلمانان در مستعمرات ممنوع است. آنها اجازه ندارند جمعیتی تأسیس کنند ولو برای بازگشایی مدارس و کار آموزشی یا حتی برای امور خیریه، مگر با اجازهی مخصوص. چنان که به آنها اجازهی تأسیس چاپخانه یا نشریه نمیدهند و در سراسر الجزایر جز روزنامهی رسمی المبشّر، که اوامر حکومت را چاپ میکند و دربارهی فضیلت فرانسویها بر اعراب سخن میسراید، جریدهی دیگری نمییابید. از عجایب دیگر در الجزایر این است که برای یک عرب امکان مسافرت به خارج از محدودهی ایالتی خود وجود ندارد، مگر با اجازهی پلیس، و عجیبتر آن که، آنچه وقوعش برای هیچ ملتی که به قانون و عدالت متمسّک است، امکان ندارد، این جا اتفاق میافتد، که ادارات اجازه دارند هر عرب را، بدون در نظر گرفتن جایگاه اجتماعیاش، به مجرد یک خطا در رفتارش یا حتی به مجرد گمان به این که وی برای امنیت عمومی میتواند خطرناک باشد، دستگیر نمایند! (25)
در گزارشی که «کمیسیون آفریقا» در سال 1833 م، یعنی سالها پیش از این که بورژو با روشهای غیر قانونی و ضد بشری، طرح استعمار اراضی الجزایر را به مرحلهی اجرا گذارد، تهیه و تقدیم لوئی فیلیپ پادشاه فرانسه کرد، دربارهی وضع الجزایر چنین آمده است: «ما املاک خصوصی بیشماری را بدون پرداخت غرامت صاحب شدیم، ما حتی مالکان خلع ید شده را مجبور ساختیم اجرت خراب کردن کلبههایشان را نیز بپردازند، ما به مساجد و گورستانها بیحرمتی کردیم، ما بر مبنای شایعات، مردمان زیادی را بدون محاکمه محکوم به مرگ کردیم، در حالی که گناه آنها کاملاً مورد تردید بود. ما مردمان زیادی را قتلعام کردیم که قبلاً امنیت جانی و مالی آنها را تضمین کرده بودیم، ما در دادگاهایمان در مقابل انسانهایی قرار گرفته بودیم که در کشورشان سمبل پاکی و شرافت بودند، زیرا که جرأت به خرج داده بودند تا از سرزمین نفرین شدهشان دفاع کنند، و حال خود را سرزنش میکنیم که چرا نزد آنان موفقیتی نداشتهایم». (26)
کوشش در جلب روشنفکران و دیگر اقشار بورژوازی نوپای الجزایر، از شیوههای دیگری بود که فرانسویان برای تسلط بیشتر خود بر الجزایریهای مسلمان و عرب زبان به کار میگرفتند. اجرای سیاست همانندسازی، در حقیقت، به معنای جذب و فرانسوی کردن روشنفکران الجزایر، ارتقای وضع اجتماعی آنها به شهروندان به اصطلاح آزاد شده و مترقی بود. این تصور که الجزایری فرانسوی شده از امتیازات بهتر و بیشتری برخوردار خواهد شد، باعث شده بود آنها تن به این سرنوشت و تقدیر دهند که در راستای منافع فرانسویان نقش رابط و وابسته را بازی کنند. از سخنان فرحت عباس در سال 1936 م، میتوان به خوبی و راحتی پی برد که، تا چه اندازه تبلیغات سیاست همگونسازی فرانسویان بر روی افکار روشنفکران الجزایری تأثیر گذارده بود، او میگوید: «من هیچگاه برای موطن الجزایری نخواهم مرد، زیرا چنین موطنی وجود ندارد، من حتی آن را پیدا هم نخواهم کرد، من در تاریخ تحقیق کردم، از زندهها و مردهها پرسیدم، من از گورستانها دیدن کردم، هیچ کس نتوانست در این باره به من سخنی گوید، انسان خانهاش را به روی باد نمیسازد». جالب است که روشنفکران استعمار زده، نه احساس ملیت الجزایری داشتند و نه آن طور که باید و شاید، توانسته بودند فرانسوی شوند. جالبتر از آن، این واقعیت بود که مهاجرنشینان به الجزایریهای استعمار زده، کما فی السابق، به چشم تحقیر مینگریستند و سخت به اعتقادات نژادپرستانهی عریان خود وفادار مانده بودند. بدین ترتیب، روشنفکران فرانسوی زده، آنگونه که فانون مینویسد، تبدیل شده بودند به «انسانهای امید باخته، بیوطن، بیرنگ و مسلک و فرشتههای از ریشه بریده، انسانهایی که به خاطر نداشتن هویت ملی دائماً در فشار بحرانهای روانی قرار گرفته و از این وضع رنج میبردند».(27)
در دوران استعمار، در الجزیره به ندرت بین مسلمانان و اروپاییان ازدواج صورت میگرفت. در «بابالواد»، یکی از محلات قدیمی شهر الجزیره، جوانان مسلمان با جوانان اروپایی معاشرت نمیکردند، چیزی که آنها را از اروپاییها جدا میساخت ترس بود، میدانستند که ممکن است هر لحظه حادثهای در افکار تولید انفجار کند و احساس طرفین را برآشوبد. همهی مردم الجزیره میخواستند در یک سطح مساوی و در عداد دیگران باشند، اما این کلمه نزد هر کس معنایی داشت، بیشتر آنان منظورشان از همسطح بودن و در عداد دیگران زیستن، این بود که مسلمانان نیز باید برای انتخاب کردن اروپاییانی که داوطلب نمایندگی هستند، دارای حق رأی باشند، این نظریه ساده است، مسلمانان قانون اساسی فرانسه را تصویب کرده بودند، پس از حیث نظری با اروپاییان متساویالحقوق بودند، پس حق داشتند از دادن رأی خودداری کنند، یا به هر کس که میخواهند رأی بدهند. (28) اما واقعیت این بود که بومیان الجزایری تا زمانی که حاضر به همکاری نمیشدند ویا از مکتب خود اسلام صرف نظر نمیکردند، جزو طبقهی متوسط و محروم باقی میماندند.
روآ در جای دیگری مینویسد: «در این جا، علاوه بر این که فرانسه ریشه دوانیده و جا افتاده است، نیروی او نیز میدرخشد، تیرهبختی در شکاف درهها یا در ارتفاعات دور از مرکز یا در انبوه کلبههای چوبی فقرا، که مهاجران ایالات در اطراف حومهی شهر حفر کردهاند، متواری و پنهان است، دیگر مثل سابق مسلمانان را که فینه بر سر میگذاشتند، نمیتوان شناخت، بلکه غالباً از سر برهنه و جامههای ژندهشان شناخته میشوند و مسلمانان وقتی از کنار قصبه یا روستای عربنشین که گشتیهای پلیس اطراف آن در رفت و آمدند، میگذرند، چشمها را رو به زمین میافکنند و روی را بر میگردانند. از سال 1954 م در هیچ مجلس عروسی یا ختنه سوران موسیقی ننواختهاند. هیچ یک از این محافل صورت جشن نداشته است و هیچ گوسفند قربانی را، بنا به آداب و مراسم جشنها، با نوار و حلقههای گل تزیین نکردهاند، موجبات طغیان را در این امور میتوان مشاهده کرد، در این موارد میتوان از آنان شنید که میگویند چرا میخواهند ما با سجایا و خصوصیات پستتر باقی بمانیم؟ چرا نمیگذارند به جهان عربی و جهان شرق وابسته باشیم، چرا میخواهند دستمزد ما کم باشد و در شرایط تحقیرآمیز زندگانی کنیم؟» (29)
بنابراین، در یک نگاه کلی، در دوران تسلط فرانسویان بر الجزایر، که از سال 1830 تا 1962 م، ادامه داشت، ساختارهای سیاسی و اقتصادی این منطقه درهم شکسته شد و مصائب بسیاری بر مردم این منطقه وارد آمد. الجزایریهای بسیاری در اثر بروز جنگها و قحطیهای متعدد جان خود را از دست دادند، قبایل مخالف در مناطق محدود محصور و یا به جنوب کوچ داده شدند. نخبگان پیشین نیز کنار گذاشته شدند و نسل جدیدی از سرسپردگان فرانسه جای آنها را گرفتند. در طی سالهای 1843 تا 1870م، رهبران مذهبی و قبیلهای الجزایر به تدریج تضعیف گشتند و نسل جدیدی که فاقد قدرت و علایق وطنپرستانه بودند، جایگزین آنها شدند. به علاوه، در سال 1874 م، مجموعه قوانینی برای مسلمانان این منطقه وضع شد که بر اساس آنها انجام دادن بسیاری از کارها غیر قانونی اعلام گردید. در دوران تسلط فرانسه، اقتصاد الجزایر از هم پاشید، تولید محصولات کشاورزی نیز چنان کاهش پیدا کرد که تنها تعداد کمی از زمینداران بیش از نیاز خود تولید داشتند، به علاوه، فقر و گرسنگی بر این منطقه غالب شد و بسیاری از مردم در اثر بروز قحطیهای متعدد جان باختند. فرانسویان وجود فقر را در الجزایر، حاصل محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی این منطقه و یا عدم گسترش کافی نظام سرمایهداری در آن جا میدانستند، اما حقیقت امر آن بود که اشغال الجزایر به دست فرانسویان و مصادرهی زمینهای کشاورزی به دست آنها، عوامل بروز فقر و بدبختی در بین مردم این منطقه بودند. (30)
اما در تونس، اوضاع اندکی متفاوت بود؛ استعمار فرانسه از آغاز سال 1881 م تونس را به محل صدور مواد کشاورزی و معدنی و سرباز و کارگر برای خود و محل ورود محصولات صنعتی فرانسوی و اروپایی تبدیل کرد و مناطق محدودی که استعمار آن را توسعه بخشید و بسیاری امکانات را در آن متمرکز نمود، مناطق حاصلخیز زراعی ساحلی و یا مناطق تجاری و نظامی بود و بقیهی نواحی رها شده بودند. (31)
اگر وضع مستقل منصف بای (1940- 1943 م) را استثنا کنیم، روابط بایهای خاندان حسینی با فرانسه بر پایهی دوستی و تبعیت استوار بود، بلکه میتوان گفت، تحت سلطنت خاندان حسینی و دیگر درباریان، یا تحت حمایت و یا محل رقابت فرانسویها، بود، و در واقع، این فرانسه بود که دربارهی ثروت کشور حکم میکرد و موارد مصرف آن را تعیین مینمود و صاحب اصلی قدرت در کشور، وزیر مختار فرانسه، بود. (32)
چنان که بای در سال 1881 م اذعان میکند، وی به تدریج اختیاراتش را در امور کشور، به نفع وزیر مختار فرانسه و فرانسوی از دست داد، به گونهای که معاهدهی باردو، که در ابتدا فقط اختیارات بای را در امور خارجه سلب کرده بود (1880 م)، تا ژوئیه (1882 م) به نقطهای رسید، که پل کامیون وزیر مختار فرانسه، محمد صادق بای را به امضای معاهدهی جدیدی مجبور کرد، که به موجب آن، کل اختیاراتش را از دست مینهاد و به هنگام وفاتش، ولی عهد خود - یعنی علی بای - را تحتالحمایهی نیروهای فرانسوی قرار میداد، و اندکی پیش از وفاتش، سندی را امضاء کرد که تصریح مینمود، کلیهی موافقتنامههایی را که برادرش با حکومت فرانسه داشته، مورد تأیید او نیز هست.
در نهایت، این وضعیت، چنان که گفته شد، به امضای معاهدهی المرسی در ژوئن 1883 م ختم شد، که بر اساس آن، بای کلیهی اختیارات داخلی خود را از دست داد و اختیار اصلاح کلیهی امور اداری و مالی و تجاری و امثال آن را به فرانسه واگذار کرد. گرچه مجلس مشورتی تونس در سال 1907 م نمایندگانی از اهالی تونس را هم پذیرفت، اما برخلاف نمایندگان فرانسوی که منتخب بودند، نمایندگان تونسیها را وزیر مختار از بین اشراف مناطق مختلف تونس انتخاب میکرد و از 52 عضو، فقط 16 نفر تونسی بودند و طبعاً همواره رأی مجلس به نفع فرانسویها بود. (33)
فرانسویان، نظام آموزش مدرن را در تونس گسترش دادند و سعی کردند نظام آموزشی اسلامی را نیز در این منطقه اصلاح نمایند. آنها در سال 1898 م بر آن شدند تا اصلاحاتی را در مدرسهی زیتونه، به ویژه در روشهای آموزشی آن انجام دهند، اما با مقاومت علما رو به رو شدند. البته، برخی از علما، با فرانسویان رابطهی خوبی داشتند و با آنها در زمینهی انجام گرفتن اصلاحات آموزشی، ادارهی موقوفات و ادارهی دانشکدهی صادقیه، همکاری میکردند. در این بین، علمای مالکی بیشتر از علمای حنفی به همکاری با فرانسویان تمایل داشتند. (34)
از حدود 290 مدرسه که تا پایان جنگ جهانی اول در سراسر تونس وجود داشت، کمتر از 60 مدرسه به تونسیها متعلق بود. در سال 1889 م مدرسههای عمومی حدود 1/765 دانشآموز تونسی و در مقابل، 7037 دانشآموز اروپایی داشت، حال آن که ساکنان تونس حدود 97% جمعیت کل تونس بودند، اما از حدود 25% مدارس بهره میبردند. این تعداد تا سال 1906 م به عدد 3/289 نفر افزایش یافت، وتا پایان جنگ جهانی اول به حدود 9/000 نفر رسید. در حالی که غیرمسلمانان ساکن تونس بیش از 30/000 کودک در مدارس تونس داشتند. البته، در آموزش متوسطه این وضع بسیار اسفناکتر بود، به گونهای که در تنها دبیرستان فرانسوی، از حدود 900 دانشآموز، فقط 40 نفر مسلمان بودند. همزمان، تلاش فراوانی برای محدودیت مدرسهی صادقیه، که یادگار خیرالدین پاشا بود، و کاهش بودجه و امکانات آن صورت گرفت و به تدریج از هدف اصلیاش دور گشت و تبدیل به مرکز تربیت مترجم و نیرو برای ادارات شد. (35)
از 15 هزار جوان تونسی که به خدمت سربازی فراخوانده شده بودند، فقط 52 نفر میتوانستند به خوبی به زبان عربی و یا فرانسوی بخوانند و بنویسند. در حالی که تعداد دانشآموزان غیرمسلمان، اعم از فرانسوی، ایتالیایی یا یهودی، به 30 هزار نفر میرسید. این در حالی بود که تمام هزینههای آموزش عمومی را تونسیها میپرداختند، امّا کمتر از یک چهارم حق خود را از آموزش عمومی به دست میآوردند. (36)
متأسفانه، در این مقطع، اغلب رؤسای طریقتهای صوفی، استعمار را در سیطره بر وطنشان کمک میکردند، گرچه از سوی دیگر، اتباع خود را از ورود به قوای فرانسه پرهیز میدادند. (مانند شیخ زاویهی قادریه در شهر الکاف، قدور المیزونی)؛ همچنین بسیاری از این شیوخ، اتباع خود را از پیوستن به مبارزات ملی تونس بر حذر میداشتندوحتی آنها را به پیوستن به ارتش فرانسه برای مشارکت در نبردهای فرانسه تشویق میکردند (مانند محمد تیجانی، شیخ زاویهی تیجانیه در بوعراده).اما رجال دینی وابسته به مؤسسههای رسمی دینی، مانند قضات محاکم شرعی و مفتیها و شیخالاسلامها و مدرّسان طبقهی اول در زیتونه، اکثراً با استعمار همکاری میکردند و فتواهای شرعی زیادی برای پیشبرد سیاستهایشان صادر میکردند، مانند فتوای شیخالاسلام حنفی در ژوئن سال 1917 م، و فتوای شیخالاسلام مالکی در سپتامبر سال 1939 م، که به موجب آن، عدم وجوب روزه را بر سربازان مستخدم در ارتش فرانسه اعلام کردند، یا فتوای شیخالاسلام صفر محمد بن یوسف در سال 1933 م، که دفن مسلمانانی را که تغییر دین میدادند و به فرانسه میپیوستند، را در قبرستان مسلمانان مباح اعلام کرد؛ یا فتوای مضحک شیخالاسلام حنفی محمد بن خوجه در ژانویهی سال 1895 م؛ که شکلات فرانسوی را که با روغن خوک درست میشد، برای مسلمانان پاک اعلام کرد! و یا تلاشهایی که آنان برای ایجاد مانع در راه اعتراضات کشاورزان ضد استعمار انجام میدادند، مانند عملکرد خلیفه عبدالسلام قعید و فرزندان وی در به شکست کشاندن انتفاضهی سال 1906 م در منطقهی مرکزی و غربی. (37)
فرانسویها، همچنین، ضمن حفظ دادگاههای شریعت برای بومیان، نظام قضایی جدیدی را برای اروپاییان در این منطقه پدید آوردند، و جادهها، بنادر، خطوط آهن و معادن این منطقه را توسعه بخشیدند. در مناطق روستایی نیز فرانسویان به تقویت مقامات محلی (قائدها) پرداختند و قبایل مستقل را تضعیف نمودند. به علاوه، فرانسویان سعی کردند اروپاییان را به اسکان در تونس تشویق کنند، نظام جدید آموزشی را وارد این منطقه نمایند و بخش کشاورزی تونس را نوسازی کنند. آنان، با به فروش گذاشتن زمینهای موقوفات تونس، اروپاییان بسیاری را به سوی این منطقه کشاندند. در سال 1906 م، تعداد مهاجران فرانسوی ساکن در تونس بالغ بر 34/000 نفر میشد و در سال 1945 م، این رقم به 144/000 نفر افزایش یافت. در این سال (1945م)، حدود یک پنجم زمینهای زراعی در اختیار مهاجران فرانسوی قرار داشت. (38)
از نتایج معاهدهی استعماری المرسی، این بود که فرانسه حق داشت هر نوع اصلاحات اداری، مالی و قضایی را که صلاح میدید، در تونس اجرا کند؛ از جمله، در نظر فرانسه، دستگاه قضایی تونس صلاحیت برقراری عدالت در دعاوی بین تونسیها و اروپاییها را نداشت، لذا، محاکم فرانسوی مسؤل این امر شدند؛ بدینگونه، در سال 1883 م، یک محکمهی بدوی فرانسوی در پایتخت تأسیس شد که شامل قضاوت در امور مدنی و تجاری، و جزایی در امور فرعی جنایی و کیفری میشد؛ سپس، در سال 1885 م، محاکم صلح در شهرهای تونس تشکیل شد و فرانسه برای ایجاد مشروعیت، 60 قاضی و دادیار از فرانسه فرا خواند و در این محاکم به کار گماشت. این محاکم در همهی امور عرفی و تجاری تابع محکمهی الجزایر بودند، این ها به غیر از جنایات و مواردی بود که در آنها شخص بای با موافقت دولت فرانسه اعلام حکم میکرد. (39)
پینوشتها:
1. لاپیدوس، همان، ص 781.
2. لطفی، همان، ص 124.
3. ماتیل، همان، ج1، ص 68.
4. صدر، همان، ص 29.
5. ماتیل، ج1، صص 68-69.
6. عبدالرشید زرّوقه، جهاد ابن بادیس ضد الاستعمار الفرنسی فی الجزائر، بیروت: دارالشهاب، 1999، ص 20.
7. عبدالعزیز شرف، المقاومة فی الادب الجزائری المعاصر، بیروت: دارالجبل، 1411 ق، ص 47.
8. ابراهیم محمد و دیگران، همان، ص 13.
9. لاپیدوس، همان، ص 950.
10. علیرضا ازغندی، انقلاب الجزایر، تهران: شرکت سهامی انتشار، 1365، صص 51- 52.
11. صدر، همان، صص 32- 33.
12. روبر مرل، بن بلا، ترجمهی خلیل کوشا، تهران: شرکت سهامی انتشار، بیتا، ص 88.
13. ابراهیم محمد و دیگران، همان، ص 23.
14. شرف عبدالعزیز، همان، همان 48- 49.
15. فرانتس فانون، بررسی جامعهشناسی یک انقلاب (سال پنجم انقلاب الجزایر)، ترجمهی نورعلی تابنده، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1361 ، صص 34- 35.
16. همان، صص 36- 37.
17. همان، صص 43- 44.
18. لاپیدوس، همان، صص 950- 951.
19. همان، ص948.
20. ازغندی، همان، ص 45.
21. م. براگینسکی، بیداری آفریقا، ترجمهی ج علوینیا، تهران: حقیقت، 1352، صص 8-9.
22. لاپیدوس، همان، ص 951.
23. ژول روآ، جنگ الجزایر، اسدالله مبشری، تهران: آگاه، 1361 ، ص 22.
24. همان، ص 38.
25. عبدالرشید، همان، ص 50.
26. ازغندی، همان، صص 43- 44.
27. همان، صص 30- 31.
28. روآ، همان، صص 42- 43.
29. همان، صص 39- 40.
30. لاپیدوس، همان، صص 949- 980.
31. التیمومی، همان، ص 151؛ علی المحجوبی، جذور الحرکة الوطنیه التونسیه، ترجمهی عبدالحمید الشابی، قرطاج: بیتالحکمه، 1999، ص17.
32. خلیفه الشاطر و دیگران، همان، ج3، ص 37.
33. المحجوبی، همان، صص 96- 97 و 101.
34. لاپیدوس، همان، صص 970- 971.
35. المحجوبی، همان، صص 80- 83.
36. عبدالعزیز الثعالبی، تونس الشهیده، ترجمهی حمادی الساحلی، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1988، ص 74.
37. التیمومی، همان، ص 67.
38. لاپیدوس، همان، ص 970.
39. لطفی، همان، ص 107.
برومند اعلم؛ عباس، (1392)، بررسی تطبیقی جنبشهای اسلامی الجزایر و تونس (تبار اندیشهای و دگرگونی تاریخی)، تهران: پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}