نویسنده: عباس برومند اعلم
مشارکت گسترده‌ی جوانان الجزایری در جنگ جهانی دوم، این امیدواری جدّی را برای نخبگان و فعالان سیاسی الجزایر فراهم آورده بود که فرانسه بی‌شک به نشانه‌ی قدرشناسی از فداکاری‌ها و تلاش‌های مردم الجزایر، امتیازات ویژه‌ای را به آن‌ها خواهد داد. برخی از این فعّالان، مانند بن‌بلا، بوالقاسم کریم، بوضیاف و دیگران، در جنگ جهانی دوم شجاعانه در ارتش فرانسه جنگیده بودند و صادقانه باور داشتند که پس از پایان جنگ، شرایط تازه‌ای برای الجزایر پدیدار خواهد شد؛ علاوه بر این که بیانیه‌ی مردم الجزایر در سال 1943 م که توسط فرحت عباس انتشار یافته بود، در کنار «اعلامیه‌ی روزولت» درباره‌ی حق ملّت‌ها به در دست گرفت سرنوشت خویش، نیز چنین چشم‌اندازی را می‌گشود که الجزایر می‌تواند به بهبود قابل ملاحظه‌ی سرنوشت خود امیدوار باشد.
اما پاسخ دولت فرانسه به طرز غیر قابل باوری فجیع و وحشتناک بود: قتل عام و کشتار وحشیانه‌ی مردم در منطقه‌ی ستیف و قسنطین و واقعه‌ی گلما، که یک اعتراض ساده و شورش مردمی محسوب می‌شد، هزاران کشته به جای گذاشت! حادثه‌ای که نه تنها در الجزایر، بلکه در صحنه‌ی بین‌المللی نیز، مانند یک بمب، منفجر شد و وجدان عمومی آزادگان جهان را جریحه‌دار کرد و برای نخستین بار پرونده‌ی الجزایر را در صحنه‌ی بین‌المللی، حتی در نزد کسانی که تا آن زمان الجزایر برایشان ناشناخته بود، گشود.
خود الجزایریان، بعد از مشاهده‌ی هموطنان مقتول و مجروح خود و در خلال همدردی عمومی مردم سراسر جهان، طرح اولیه‌ی یک جهش را پی ریختند که به منزله‌ی پیش درآمد دگرگونی‌های اساسی بود. (1) این در حالی بود که فرانسویان مستعمره‌نشین که در آن زمان جمعیت آنان به حدود یک و نیم میلیون نفر رسیده بود، همچنان بر بدرفتاری با مردم بومی می‌افزودند و آنان را با عناوین تحقیر‌آمیز می‌خواندند، به بیگاری می‌کشیدند و از دستمزدشان می‌کاستند. حزب سوسیالیست الجزایر که یکی از متنفذترین سازمان‌های سیاسی بود و در سال 1920 م از دل حزب کمونیست فرانسه بیرون آمده و در سال 1936 م مستقل شده بود، در سال 1946 م بیانیه‌ای منتشر کرد و در طی آن خواستار استقرار جمهوری دموکراتیک الجزایر و تشکیل حکومت الجزایری شد. فریبکاری‌ها و تقلبات گسترده در به اصطلاح انتخابات سال 1948 م به تدریج جنبشی توده‌ای در الجزایر پدید آورد و فعّالان و مبارزان از این به بعد به این نتیجه رسیدند که مبارزه‌ی مسلحانه تنها شیوه‌ی مبارزه برای نیل به استقلال و حقوق از دست رفته است. دو حزب معروف الجزایر، یعنی «جبهه‌ی دموکراتیک بیانیه الجزایر» و «جنبش برای پیروزی آزادی‌های دموکراتیک»، که استراتژی مبارزه‌ی مدنی و انتخاباتی را در پیش گرفته بودند، رادیکال شدند و گروهی از ملّی‌گرایان جوان عضو آن‌ها به منظور فراهم آوردن شرایط و امکانات نبرد مسلحانه سازمانی به نام «سازمان ویژه» یا «سازمان مخفی» با علامت اختصاری را بنیاد نهادند.
این گروه که اعضای اصلی آن را رجالی چون احمد بن بلا، محمد بوضیاف، محمد خیضر، آیت احمدحسین، لکدربن قبال و عبدالحافظ بویوسف تشکیل می‌دادند، تصمیم گرفتند با هدف تخریب تأسیسات نظامی فرانسه در الجزایر، یک ارتش کوچک ولی منظم و انسجام یافته‌ی 300 الی 400 نفری تشکیل دهند. علاوه بر آن، تصمیم گرفتند با رهبران «جنبش ضد استعماری دانشجویان مسلمان دانشگاه الجزیره»، یعنی افرادی چون محمد یزید و بلقاسم کریم، ارتباط برقرار نمایند و از طریق ارتباطات با آنها امکانات مالی و اطلاعاتی برای ارتش خود مهیا سازند. ارتش مزبور، پس از جلب توجه پلیس، در منطقه‌ی کوه‌های قابیلی مستقر شد و از این پس این منطقه را پایگاه فعالیت‌های خود قرار داد. (2)
علاوه بر این، گروه‌هایی از اعضای خانواده‌های طبقات متوسط و پایین، که هویت اسلامی و عربی‌شان قوی‌تر بود، وارد صحنه‌ی مبارزه شدند. اینان به ویژه از بدبختی‌های مردمان روستایی و بی‌عدالتی‌های فرانسویان به تنگ آمده بودند. از آن پس تا سال 1949 م هسته‌های نظامی متعددی توسط مبارزان الجزایری پدید آمد که به حملات چریکی علیه فرانسویان مبادرت می‌نمودند. (3)
گرچه هنوز اجماع لازم میان تمام گرایش‌ها و گروه‌ها برای مبارزه‌ی مسلحانه پدید نیامده بود، اما تا سال‌های نخست دهه‌ی 50 به تدریج این اتفاق رویّه، حتی در محافظه کارترین و میانه‌روترین گروه‌ها نیز، رخ داد و نوعی هم‌گرایی رفتاری در بین گروه‌های مبارز پدید آمد.
حزب سوسیالیست الجزایر که یکی از متنفذترین سازمان‌های سیاسی بود و در سال 1920 م از دل حزب کمونیست فرانسه بیرون آمده و در سال 1936 م مستقل شده بود، در سال 1946 م بیانیه‌ای منتشر کرد و در طی آن خواستار استقرار جمهوری دموکراتیک الجزایر و تشکیل حکومت الجزایری شد. این حزب همچنین از وحدت تمام نیروهای ملی در مبارزه برای استقلال حمایت می‌کرد و در سال 1951 م جبهه‌ای به نام «جبهه‌ی الجزایر برای دفاع از آزادی‌های سیاسی» را نیز با همین هدف تأسیس کرد، که البته موفق نشد، اما اندیشه‌ی مزبور، یعنی وحدت تمام نیروها، در اذهان مبارزان الجزایری قوت گرفت. (4) سرانجام، در بهار سال 1954 م «سازمان ویژه‌ی O.S» ابتدا به «کمیته‌ی انقلابی اتحاد و عمل» تغییر نام داد، سپس از «جنبش برای پیروزی آزادی‌های دموکراتیک» جدا شد و در نهایت، به منظور ایجاد یک چتر گسترده برای همه‌ی مبارزان با هر گرایش و مسلکی، تأسیس «جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی الجزایر» را به اطلاع رسانید و در اوّل نوامبر سال 1954 م با صدور بیانیه و همزمان حملات چریکی گسترده، آغاز انقلاب الجزایر برای کسب استقلال کامل را اعلام نمود.

از سال 1954 م تا استقلال کامل

انقلابیون تصمیم گرفتند که توانایی‌ها و استعدادهای مختلف موجود در جنبش را بر مبارزه‌ی مسلحانه متمرکز کنند. ادامه‌ی بحران، 22 تن از انقلابیون را ناگزیر ساخت که در اوایل ژوئن سال 1954 م جلسه‌ای تشکیل دهند و در این جلسه تصمیم بر این گرفته شد که جنبش به سوی مبارزه‌ی مسلحانه تغییر مسیر دهد. آنان یک هیئت پنج نفره را به ریاست گروه منصوب کردند. با انجام گرفتن بحث‌های گوناگون، انقلابیون به ضرورت ایجاد یک جبهه‌ی انقلابی برای رهبری مبارزه‌ی مسلحانه علیه فرانسه پی بردند، و لذا چنان که گفتیم، «جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی» را بنیان نهادند. تمامی این افراد عملاً به صورت مخفیانه کار می‌کردند، آنان مردمانی عامی بودند که کار سیاسی خود را با «حزب مردم الجزایر» آغاز کردند و همواره بر این باور بودند که مبارزه‌ی مسلحانه تنها وسیله‌ی نیل به استقلال الجزایر است. (5)
در نخستین بیانیه‌ی جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی الجزایر که در روز اول ماه مه سال 1954 م منتشر شد، درباره‌ی علل به وجود آمدن این جبهه و اهداف آن، چنین آمده است: «گروهی از طرفداران جنبش، پس از بررسی‌های لازم تصمیم گرفتند نیروهای خود را با سایر گروه‌های مبارز واقعی و فعال پیوند دهند تا بدین‌وسیله جنبش ما را از بن‌بستی که در آن گرفتار آمده است، برهانند». در ادامه‌ی بیانیه آمده است که جبهه‌ی آزادی‌بخش در امور داخلی و خارجی اهداف ذیل را دنبال می‌کند: «1. کسب استقلال ملّی و برقراری حکومتی دموکراتیک در چارچوب موازین و مبانی اسلامی؛ 2. محترم شمردن کلیه حقوق مدنی و آزادی‌های سیاسی، بدون در نظر گرفتن نژاد، مذهب و ملیت؛ 3. پاک‌سازی حرکت‌های بالنده و انقلابی از کلیه‌ی آثار فساد؛ 4. بین‌المللی کردن مسئله‌ی الجزایر؛ 5. تحقق وحدت کشورهای شمال آفریقا در چارچوب موازین اسلامی - عربی و با در نظر گرفتن موقعیت منطقه‌ای؛ 6. تأکید بر علایق انقلابی با کلیه‌ی کشورهایی که پیام آزادی‌بخش مردم الجزایر را در مراجع بین‌المللی، از جمله در سازمان ملل متحد، پشتیبانی کنند». (6)
مقاومت استعمارگران فرانسوی در برابر مطالبات خلق الجزایر، موقعیت سیاسی را حادتر ساخت و در نتیجه، قیام مسلحانه آغاز شد. در نخستین ساعات روز اوّل نوامبر سال 1954 م جبهه‌ی مزبور قیامی را بر ضد فرانسه برانگیخت و مبارزه برای استقلال به رهبری «جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی» آغاز شد. بلافاصله‌ دسته‌های پارتیزانی به یکدیگر ملحق شدند و ارتش آزادی‌بخش ملّی را به وجود آوردند. «سازمان نظامی مبارزان آزادی حزب مردم‌گرا»، که به تنهایی عمل می‌کرد، در ژوئیه‌ی سال 1956 م به «ارتش آزادی‌بخش ملّی» پیوست و بدین‌ترتیب سایر نیروهای میهن‌پرست را متحد ساخت و وحدت عمل را تسهیل نمود. (7)
پس از آغاز انقلاب در سال 1954 م، «جمعیت العلما» نیز به رهبری بشیر ابراهیمی از آن استقبال کرد و هیئت امنای جمعیت در سال 1955 م با صدور بیانیه‌ای، ضمن محکوم کردن استعمار، تنها راه حل صلح‌آمیز پایان خشونت‌ها را به رسمیت شناختن استقلال الجزایر اعلام نمود و سران حکومت فرانسه را به مذاکره با رهبران انقلاب فرا خواند. در واقع، ادغام حرکت اصلاحی اسلامی در جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی، این فرصت را برای جبهه‌ی مزبور فراهم کرد که بر مشروعیت دینی خود تأکید ورزید. بدین ترتیب، انقلابیون در آغاز انقلاب در سال 1954 م لقب الهام گرفته از تعالیم اسلامی، یعنی «مجاهد»، را برای خود برگزیدند و علاوه بر این، در بیانیه‌های آغازین خود تصریح نمودند که هدفشان ایجاد دولت الجزایر، مستقل، به صورت دموکراتیک و مردمی، در چارچوب مبانی اسلام است. رهبران انقلاب در واقع از اسلام به عنوان سلاحی استراتژیک برای بسیج توده‌ی مردم مسلمان الجزایر استفاده کردند. نمی‌توانیم منکر شویم که بسیاری از سران مبارزه و بزرگان انقلاب از سوابق برجسته‌ی دینی بهره داشتند که از آن جمله بودند: توفیق المدنی و طالب الطیب، که هر دو در مجلس و دولت پس از استقلال نیز وارد شدند. (8)
اسلام برای جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی عاملی به شمار می‌رفت برای پیشبرد سیاست‌ها و ایدئولوژی‌اش، و به مانند لباسی بود که هویّت الجزایر را نمایندگی می‌کرد، و همواره بر پیوند با تمدن عربی - اسلامی تأکید می‌کرد. بنابراین، اسلام پوششی فرهنگی برای رویکرد سوسیالیستی مبارزان الجزایری محسوب می‌شد. چنین اسلامی نقش ویژه‌ای در وحدت و هویت‌بخشی و سوق دادن شخصیت الجزایری‌ها در راستای کشوری مستقل ایفا کرد. به این ترتیب، ایدئولوژی دینی در توسعه‌ی مشروعیت رهبران کشور و تهییج یا تشویق طبقات مختلف مردم به منظور ایجاد وطن نقش آفرینی نمود. سیاسیت در الجزایر بر این متمرکز شده بود که اسلام با اندیشه‌های انقلابی و سوسیالیستی سازگاری کامل دارد؛ در نتیجه، سوسیالیسم الجزایری با مبادی اسلامی و نظرات مارکسیستی ممزوج شد. در استای همین امر، ملاحظه می‌شود که میثاق ملّی سال 1976 م و کلیه‌ی اسناد پیش از آن، تأکید دارند سوسیالیسمی که حکومت الجزایر بر آن قرار دارد، اعتبارش از لحاظ هم‌آهنگی صحیح آن با فلسفه‌ی اسلامی است، و اسلام در اصل و بالذّات نظریه‌ای سوسیالیستی و انقلابی برای جامعه به شمار می‌آید. (9)
پس از «جمعیت العلماء» و جریان اصلاح طلب اسلامی، نوبت گروه‌های میانه‌رو و متمایل به غرب بود که به جبهه‌ی آزادی‌بخش ملی بپیوندند. جبهه‌ی مزبور اندکی پس از تشکیل، مورد حمایت «اتحادیه‌ی دموکراتیک هواداران بیانیه‌ی الجزایر» به رهبری فرحت عباس، میانه‌روهای «جنبش‌ برای پیروزی آزادی‌های دموکراتیک» و «اتحادیه‌ی عمومی الجزایری‌های مهاجر» قرار گرفت. فرحت عباس در 12 آوریل سال 1956 م به جبهه‌ی آزادی‌بخش پیوست. این امر، به فرانسوی‌ها اثبات کرد که اعتمادشان به افراد برای حل مشکل الجزایر بی‌مورد است. برخی انتظار داشتند که پس از پیوستن فرحت عباس به جبهه‌ی آزادی‌بخش، شاهد نوعی اعتدال در بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های آن باشند، اما ناگهان متوجه شدند که نخستین اظهار نظرهای این رهبر الجزایری از قاهره، حمله‌ی شدید به سیاست کشتار مسلمانان بود، گرچه او باب مذاکره را در آینده نبسته بود.
او تصمیم الجزایری‌ها را برای استمرار جنگ تا اخذ استقلال از فرانسه اعلام کرد. احمد بن بلا نیز اعلام کرد از این پس فرحت عباس مسئول جبهه‌ی آزادی‌بخش ملی و بیاناتش موضع رسمی جبهه است. (10) در سال 1956 م، دیگر کلیه‌ی گروه‌ها کسب استقلال کامل الجزایر را سر لوحه‌ی فعالیت‌های خود قرار داده بودند. جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی حملات مسلحانه‌ی خود را با کمک‌های خرده‌ بورژواها، کارگران شهری و فعّالان کشاورزی انجام می‌داد. انقلابیون در آگوست‌ سال 1956 م با تشکیل کنگره‌ی سوم اعلان کردند که جنگ آن‌ها نبردی علیه استعمار است، نه کارزاری مذهبی؛ آن‌ها همچنین خواستار تشکیل جمهوری دموکراتیک در الجزایر شدند و دو موضوع انتقال قدرت و همکاری‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را، به عنوان تنها موضوع‌های مذاکره‌پذیر با دولت فرانسه اعلان کردند. (11)
زعامت جبهه‌ی مقاومت ملّی الجزایر، بیش‌تر بر عهده‌ی افسران یا درجه‌دارانی از مردم الجزایر بود که در ارتش و جامعه‌ی فرانسه تربیت شده بودند و زیر تأثیر افکار ملّت دوستی و وطن‌پرستی مردم فرانسه قرار داشتند: «بن‌بلا»، «فرحت عباس» و «کریم بلقاسم»، کسانی بودند که با فرهنگ فرانسه آشنایی داشتند و از همان فرهنگ مفاهیم استقلال ملّی و آزادی فردی و احترام به مذاهب را اخذ کرده بودند. (12) دیدگاه‌های بن بلا تا حد زیادی متأثر از افکار «فانون» بود که اندیشه‌هایش را در کتاب دوزخیان زمین منتشر کرده بود، هم او که معتقد بود انقلاب الجزایر در گونه‌ی سوسیالیستی و با نیروی رهبری کشاورزان محقّق نخواهد شد. بنابراین، بن‌بلا در دیدگاه‌های خود نقش استراتژیکی برای اسلام قائل بود، چرا که آن را عامل برانگیختن فقرا بر ضد اغنیا و ویژگی‌ای برای هویت الجزایری می‌دانست. بن‌بلا آن‌گاه که طبقه‌ی بورژوازی کارگر را در غرب مورد خطاب قرار می‌داد، به اهمیت فراخوانی کشورهای جهان سوم علیه کشورهای توسعه یافته معتقد بود. (13)
مجلی ملّی الجزایر در سال 1957 م با قاطعیت بر بُعد اسلامی انقلاب الجزایر تأکید ورزید، اتفاقی که چهره‌ی شاخص آن بن‌بلا بود و جوهره‌اش بر نقش اسلام در این انقلاب اصرار داشت. در حادثه‌ی دیگری که چهره‌ی اصلی آن «بومدین» بود، در سال 1959 م، ضمن برگزاری کنفرانس تدوین میثاق ملّی، وی به شدّت به عدم اشاره به اسلام در اسناد تنظیم شده اعتراض کرد و اظهار داشت که: «اگر الجزایری‌ها پس از 130 سال استعمار، الجزایری باقی ماندند، ناشی از اسلام است. ما بارها در آغاز انقلاب سال 1954م، و نیز در شورای ملّی انقلاب در سال 1957 م، به این امر اشاره کردیم و اکنون علت این ارتجاع چیست؟» پیرو این مداخله‌ی مهم در متن نهایی که در مجلس ملّی انقلاب الجزایر تصویب شد، متن به این صورت اصلاح شد: «برپایی جمهوری الجزایر، آزاد و دموکراتیک مبتنی بر مساوات و عدالت بر پایه‌ی آنچه با مبادی اسلامی در تعارض نباشد». (14) این اشارات صریح در فرایند جنگ آزادی‌بخش به وضوح اهمیت بالایی را که اکثریت انقلابیون به نقش دین در انقلاب می‌دادند، روشن می‌سازد، گرچه گروه دیگری متمایل به کم رنگ کردن این نقش بودند. بن‌بلا می‌گوید: «برخی می‌گویند که زندان دیدگاه‌های من را تغییر داده و بُعد اسلامی مرا تقویت کرده است، نه چنین نیست، گرایش‌های اسلامی از آغاز با من بود،اساساً من وارد حرکت مبارزاتی شدم، به سبب این که استادم حدیثی را از رسول الله برایم خواند. علاوه بر این، من در خانواده‌ای به شدّت دین‌دار رشد کردم و پدرم از شیوخ زاویه‌ها بود». (15)
تصمیم‌های کنگره، رهبری جنبش را به عهده‌ی ملی‌گرایان میانه‌روی چون فرحت عباس محول کرد. کنگره بر آن شد که «شورای ملّی انقلاب الجزایر» را به عنوان عالی‌ترین مرجع اجرایی که از نمایندگان سراسر الجزایر تشکیل می‌شد، به وجود آورد. در این شورا نمایندگان تمامی احزاب و گروه‌های سیاسی انقلابی شرکت داشتند. کنگره همچنین تصمیم گرفت به منظور سازمان‌دهی دقیق‌تر و موفق‌تر انقلاب، کمیته‌ای به نام «کمیته‌ی سازمان‌دهی و اجرا» تشکیل دهد و به این منظور، رمضان عبانه، بن یوسف بن خده، محمد العربی بن مهیدی، سعد دحلب و کریم بلقاسم را به عنوان اعضای این کمیته انتخاب کرد. رهبری جدید جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی الجزایر در 19 سپتامبر سال 1958 م مصمم شد یک دولت موقّت در تبعید تشکیل دهد. اعضای حکومت موقّت جمهوری الجزایر توسط «شورای ملّی انقلاب» انتخاب شدند. (16) آن‌ها سپس در سال 1958 م حکومت موقّت جمهوری الجزایر را تشکیل دادند و خواستار به رسمیت شناخته شدن آن در سطح جامعه‌ی بین‌المللی شدند. استعمارگران فرانسوی، بیش از هفت سال، از نوامبر سال 1954 تا مارس سال 1962 م به «جنگ کثیف» خویش علیه مردم الجزایر ادامه دادند، جنگ علیه خلقی که دلاورانه اسلحه به دست گرفت و برای کسب استقلال جنگید. این حکومت از حمایت مصر و دیگر کشورهای عربی، دولت‌های کمونیستی و تا حدودی ایالات متحده‌ی آمریکا برخوردار گردید. حمایت‌های این کشورها نقش مهمی در پیروزی نهایی حکومت مذکور داشت، اما دولت فرانسه در واکنش به تشکیل این حکومت، بر حضور دائم خود در الجزایر تأکید ورزید و نیروهایی را در تحت فرمان‌دهی ژنرال ماسو مأمور تصرف الجزایر نمود. نیروهای ماسو در اواسط سال 1958 م الجزیره را تصرف کردند و تشکیلات جبهه‌ی آزادی‌بخش ملی را از این شهر برچیدند. آنها سپس به طرف صحرا حرکت کردند و توانستند شکست سخت دیگری بر نیروهای این جبهه وارد آورند. تحقّق اقدامات گسترده‌ی نظامی و اسکان مجدد ساکنان الجزایر، دو تاکتیک عمده‌ی دولت فرانسه در سرکوب جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی بود. (17)
جالب توجّه آن است که الجزایر از دید کلیه‌ی فرانسوی‌ها از ازل تا ابد تقریباً فرانسوی تلقی می‌شد، و جز افراد معدودی فرانسوی یافت نمی‌شدند که تصوری از انفصال الجزایر از فرانسه داشته باشند. این اقناع‌شدگی در برابر این مسئله که «الجزایر فرانسوی است»، موجب گردید که حوادث اول نوامبر سال 1954 م [آغاز انقلاب] شمار اندکی را در فرانسه نگران کند. واکنش‌ها در داخل فرانسه به این دلالت دارد که کسی ذهنیت هدف استقلال خواهی را برای این حوادث در تصور نداشت. تفسیر موضع «پیر مندس فرانس»، رئیس دولت، نیز همین تصور را نشان می‌دهد. وی در 12 نوامبر سال 1954 م در مجلس ملّی سخنرانی شدید‌اللحنی ایراد کرد که افراطی‌تر از سخن بسیاری از استعمارگران نبود، تنها در روش‌ها تفاوت وجود داشت. وی گفت: «هیچ تردیدی در حفظ آرامش داخلی مردم و وحدت و سلامت جمهوری نداریم، مردم الجزایر جزئی از جمهوری فرانسه هستند، آنها از دیرباز فرانسوی بوده‌اند و این امر غیر قابل بازگشت است، فرانسه دلیلی برای تجدید نظر در این یکپارچگی نمی‌بیند، تصور جدایی میان الجزایر و فرانسه امکان‌پذیر نیست برخی نمایندگان سعی در شبیه‌سازی سیاست فرانسه در تونس با الجزایر دارند. صراحتاً تأکید می‌کنم که هیچ چیز خطرناک‌تر از این تشبیه نیست». جالب است که این بیانات با استقبال طیف‌های مختلف چپ و راست فرانسه روبه‌رو می‌شد و این، یعنی، اجماع کامل در فرانسه برای مواجهه با مطالبات مردم الجزایر، از راهی غیر از جنگ وجود نداشت و به تعبیر یکی دیگر از مسئولان آن زمان، تنها جنگ طریق مذاکره است». (18)
استعمارگران فرانسوی، بیش از هفت سال، از نوامبر سال 1954 تا مارس سال 1962 م به «جنگ کثیف» خویش علیه مردم الجزایر ادامه دادند، جنگ علیه خلقی که دلاورانه اسلحه به دست گرفت و برای کسب استقلال جنگید. این جنگ بی‌امان به قیمت جان صدها هزار میهن‌پرست الجزایری تمام شد. فرانسوی‌ها به دلایل استراتژیکی، سیاسی و اقتصادی، چندی می‌کوشیدند تا الجزایر را برای خود حفظ کنند؛ کشف منابع بسیار غنی نفت و مواد کانی دیگر در صحرا، هیئت حاکمه‌ی فرانسه را به تقویت موقعیت انحصارات فرانسوی در جهان سرمایه‌داری امیدوار ساخته بود. بخش عظیمی از ساکنان فرانسوی الجزایر که مواضع حیاتی این کشور را در دست داشتند و مایل نبودند از این امتیازات صرف نظر کنند، حکومت فرانسه را شدیداً تحت فشار قرار می‌دادند؛ ساکنان اروپایی الجزایر، به ویژه مرتجع‌ترین آنها، و افراطیون الجزایری، سرسختانه با هر کوششی برای تأمین خواسته‌های خلق الجزایر مبنی بر کسب خود مختاری و استقلال، مخالفت می‌کردند. تمام این شرایط مبارزه‌ی خلق الجزایر را دشوارتر می‌ساخت و مستلزم کوشش‌های دلیرانه می‌نمود. (19)
برای فهم نوع جنگ ناجوانمردانه‌ی حاکم بر الجزایر، و در عین حال استیصال نیروهای تا بن دندان مسلح فرانسوی در رویارویی با نیروهای الجزایری، اظهارات جنایت‌آمیز یک فرمانده مناطق مرزی الجزایر با تونس خواندنی است: «مردمی که در «ارتش جبهه‌ی آزادی بخش ملی» حضور دارند، در نواحی همجوار مرزهای الجزایر، در تونس و مراکش متمرکز شده‌اند و واحدهایی که در آن جا گرد هم آمده‌اند برای جنگیدن یا تمرین کردن، چه می‌توانند کرد؟ شب‌ها در نزدیکی سدّ سیمی می‌خزند و ایست‌گاه‌ها یا نظامیان را که با مسلسل‌های خود کار دستی راه‌ها را می‌پایند، به ستوه درمی‌آورند؛ اقداماتی که برای عبور از سدّسیمی به عمل می‌آورند، تقریباً همه محکوم به شکست می‌شود، فقط افراد تنها که به آسانی با عوارض طبیعی اشتباه گرفته می‌شوند، می‌توانند امیدوار باشند که فرصتی به دست می‌آورند و پیش از آن که به خطوط فشار قوی برق یا سیم‌های خاردار بچسبند و کباب شوند، فرصتی یابند و آن خطوط و آن سیم‌ها را منفجر نمایند. پس از گذرگاه، میدان‌های «مین» گذاری شده، واحدهای متشکل را در آن جا از میان برمی‌دارد، و آنها تنها به این امر موفق می‌شوند نیمه پنهان و یکی پس از دیگری نابود شوند. در جنوب، سدهای سیمی، در صدها کیلومتر گسترده است؛ بنابراین، در داخل صحراها زیر نظر دارند، دسته‌های شورشیان با اسلحه یا با زرادخانه به طور اجتناب‌ناپذیر نیروی خود را برای ویرانی کلی به کار می‌برند، نیروی دریایی فرانسه شب و روز مراقب است که مبادا شورشیان از راه دریا نزدیک شوند.» (20)
این مقاومت دلاورانه که روز به روز گسترده‌تر می‌شد، برای فرانسه فرساینده بود؛ روند مذکور، تا زمان شکل‌گیری جمهوری پنجم فرانسه و حوادث داخلی ناشی از آن، ادامه یافت. تا آن که ژنرال دوگل روی کار آمد. دوگل با برگزاری رفراندوم (همه‌پرسی) به تأیید مأموریتش از سوی ملّت نائل آمد، جمهوری پنجم فرانسه را به همراه قانون اساسی جمهوری تأسیس کرد، علیه نهضت ایجاد یک الجزایر فرانسوی وارد عمل شد، به تعدیل قلمرو استعمار فرانسه در شمال آفریقا روی آورد و سیاست خارجی پر هیبتی در پیش گرفت. (21)
وی، هنگامی که قدرت را در دست گرفت، پیشنهاد آشتی بین فرانسه و جبهه‌ی آزادی‌بخش ملی را مطرح کرد. او قانون اساسی جدیدی برای فرانسه تدوین نمود و با برگزاری رفراندمی که الجزایری‌ها نیز می‌توانستند در آن شرکت کنند، قانون مذکور را به تصویب آراء، عمومی رساند. وی پس از تصویب این قانون، با هدف حل برخی از مشکلات مردم الجزایر، «طرح قسنطین» را ارائه کرد. این طرح اهدافی از جمله توسعه‌ی اقتصادی، افزایش اشتغال، برابری دستمزدها، توزیع زمین‌های قابل کشت بین کشاورزان مسلمان و افزایش تعداد مدارس را در الجزایر دنبال می‌کرد. مقرر شده بود هزینه‌های اجرای این طرح از محل فروش منابع گاز و نفت موجود در الجزایر تأمین شود. سپس در سپتامبر سال 1959 م ژنرال دوگل اعلان کرد که مردم الجزایر را در انتخاب سه راه استقلال، خودمختاری در درون نظام فرانسه و الحاق به کشور فرانسه، آزاد می‌گذارد و هر کدام را که آنها بپذیرند، دولت فرانسه نیز خواهد پذیرفت. از این رو، در سال 1960 م مذاکرات مستقیمی بین جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی و دولت فرانسه انجام گرفت. (22)
منطقه‌ی صحرا، محور بسیار مهمی از محورهای استراتژیک فرانسه در الجزایر بود و نقش مهمی در طولانی شدن نبرد الجزایر ایفا کرد. رسانه‌های فرانسه، به خصوص از سال سوم جنگ، به طور ویژه بر مسئله‌ی صحرا متمرکز شدند. ابتدا برای رد کسانی که با جنگ به دلیل خسارت‌های اقتصادی‌اش مخالف بودند و خلاصه‌ی استدلالشان این بود که، اگر چه جنگ بخش زیادی از بودجه‌ی فرانسه را هزینه می‌کند، اما در وقتش، از طریق ثروت نفتی صحرا، نه تنها خسارت‌های جنگ برطرف می‌شود، بلکه برای فرانسه شکوفایی اقتصادی رخ می‌دهد. در مرحله‌ی دوم، برای فرانسه سیطره بر صحرا را به عنوان ضمانت سیطره بر آفریقا مطرح می‌کردند. اما تداوم جنگ و عدم امیدواری به پیروزی نظامی یا سیاسی در مرحله‌ی سوم، این فکر را ایجاد کرد که اعطای استقلال به مناطق شمال الجزایر جدا از مناطق صحرا، ایرادی ندارد، به شرطی که صحرا برای فرانسه بماند. شخص ژنرال دوگل در بیانیه‌ی مشهورش در 16 سپتامبر سال 1959 م به این نکته اشاره می‌کند. (23)
امّا مهم‌ترین تحولی که توجه علاقه‌مندان را به خود جلب و تبلیغات دولت فرانسه را خنثی کرد، تظاهرات بسیار شدید و دامنه‌داری بود که میلیون‌ها عرب مسلمان، از تمام طبقات، در شهرهای بزرگ الجزایر به فرمان فرحت عباس و به هواداری از حکومت موقت، در هفته‌ی دوم دسامبر سال 1960 م ترتیب دادند. این تظاهرات خیابانی که بلافاصله پس از تصویب قطع‌نامه‌ی کشورهای آسیایی و آفریقایی در مجمع عمومی سازمان ملل صورت گرفت، طبق معمول، توسط پلیس و ارتش حرفه‌ای به خون کشیده شد. امّا فشار و شدت عمل و کشتار پلیس به هیچ روی نتوانست از عظمت و جلال و شکوه تظاهرات بکاهد، یا مردانی را که برای نخستین بار بیرق سفید و سبز حکومت موقت را به کوچه و خیابان می‌آوردند و هدف گلوله قرار می‌گرفتند، بترساند. در این تظاهرات خونین تعداد کشتگان از پانصد تن تجاوز کرد. اهمیت تظاهرات ماه دسامبر در این بود که تا آن تاریخ رابطه‌ی رزمندگان با طبقات مختلف مردم پنهان نگاه داشته شده بود. قبل از آن، دولت فرانسه ادعا می‌کرد که قیام مجاهدین در میان مردم آرام و مطیع الجزایر پایگاهی ندارد، امّا شدّت تظاهرات ماه دسامبر به حدّی بود که به ناچار نحوه‌ی تبلیغات فرانسه و مبنای معتقدات دولتیان را دگرگون نمود. (24)
ژنرال دوگل و دولت او، که تصور می‌کردند جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی و دولت موقّت جمهوری الجزایر در بین توده‌های مسلمان شهرها نفوذی ندارند، با این تظاهرات مجبور شدند در دید‌گاه‌های خود تجدیدنظر به عمل آورن. از آن زمان به بعد، جمهوری پنجم فرانسه موجودیت جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی و دولت موقّت را انکار نکرد. دوگل، برخلاف رهبران جمهوری چهارم، که به هیچ وجه حاضر به پذیرش مسئله‌ای به نام مسئله‌ای الجزایر نبودند، تحت تأثیر و فشار افکار عمومی داخلی و بین‌المللی، سرانجام به مسئله‌ی الجزایر اعتراف کرد، اما آن را صرفاً یک مشکل اقتصادی - اجتماعی جلوه داد. (25)
بن‌بلا بعدها در خاطرات خود می‌گوید: «ژنرال دوگل حمایت روز‌افزون طبقات مختلف الجزایر را از انقلاب به خوبی درک می‌کرد، در طول دیدار او از الجزایر در دسامبر سال 1960 م، من شاهد تظاهراتی بودم که مسلمان و اروپاییان در آن شرکت داشتند و دسته‌ی اول (مسلمانان) با فریادهای «الجزایر، الجزایری است»، تک فریادهای «زنده باد دوگل» را خاموش کردند. تظاهرکنندگان در عین تموشنت و اورلئان ویل با یکدیگر گلاویز شدند و فقط با دخالت سربازان و ژاندارم‌ها از هم جدا گردیدند. تظاهرات در بخش‌ها و حومه‌ی الجزیره با زخمی شدن اروپاییان پایان یافت و کازبا که ماه‌ها آرام بود، ناگهان صحنه‌ی تظاهرات بسیار خشونت‌آمیزی گشت که در آن پرچم انقلاب الجزایر - پرچمی سبز و سفید با ستاره و هلال سرخ - در اهتزاز بود». (26)
در بهار سال 1961 م، حکومت فرانسه مجدداً آمادگی خود را برای مذاکره با حکومت موقّت الجزایر اعلام داشت. خطوط کلی برنامه‌ی مذاکرات در هشتم ماه مه سال 1961 به وسیله‌ی دوگل از طریق شبکه‌ی رادیو و تلویزیون اعلام شد؛ رئیس جمهور فرانسه از مردم الجزایر خواست تا از دو گزینه‌ی وحدت با فرانسه و یا جدایی از آن کشور، یکی را انتخاب کنند، آنچه در زیر پوشش وحدت با فرانسه به الجزایری‌ها پیشنهاد می‌شد، شکل جدیدی از استعمار بودکه اندک تغییر در آن داده شده بود تا بتواند موقعیت استعمارگران فرانسه را تثبیت نماید. در صورت جواب منفی الجزایری‌ها به قسمت اول طرح و قبول جدایی از فرانسه باز در قسمت دوم طرح، مسئله‌ی تجزیه‌ی صحرا وجود داشت، منطقه‌ای که سرشار از نفت و منابع معدنی دیگر بود و چهار پنجم سرزمین الجزایر را تشکیل می‌داد و الحاق آن به فرانسه پیش‌بینی شده بود.
در هر صورت، فرانسه در مورد حفظ پایگاه‌های نظامی خویش در الجزایر و تضمین امتیازات سکنه‌ی اروپایی پافشاری می‌کرد؛ با چنین برنامه‌ای، فرانسویان به کنفرانس «اویان» آمدند که در 20 ماه مه گشایش یافت. (27)
در واقع، ژنرال دوگل در جریان حل مسئله‌ی الجزایر سعی داشت طوری عمل کند که به سرمایه‌داری فرانسه و مستعمره‌نشینان، زیانی وارد نیاید. به این منظور، وی در یک نطق رادیو تلویزیونی سه راه حل مختلف برای مسئله‌ی الجزایر پیشنهاد کرد: 1. دادن استقلال سیاسی به الجزایر، مشروط بر آن که رسیدگی به عقد قرارداد در امور نظامی، اقتصادی و سیاست خارجی در حوزه‌ی وظایف دولت مرکزی فرانسه باقی بماند؛ 2. تقسیم یا تجزیه‌ی سرزمین الجزایر به دو بخش فرانسوی و مسلمان‌نشین، به این نحو که بخش شمالی و حاصل‌خیز کناره‌ی دریای مدیترانه در تصرف مستعمره‌نشینان و مهاجران اروپایی باقی بماند، و بخش جنوبی که شامل بیابان‌های لم یزرع می‎‌شد، به استثنای صحرای نفت‌خیز، در اختیار الجزایری‌های مسلمان قرار گیرد؛ 3. روی کار آوردن یک دولت وابسته؛ که در این حالت، الجزایر به صورت ظاهراً مستقل اما عملاً تحت قیمومیت فرانسه باقی می‌ماند. (28)
روزهای 6، 7 و 8 ژانویه‌ی سال بعد، دوگل برای گرفتن اختیار درباره‌ی الجزایر رفراندوم برگزار نمود. چون نتیجه‌ی نهایی رفراندوم این بود که بتواند به الجزایر ظاهراً مستقل حکومتی دلخواه و موافق با قوانین و تأسیساتی بر وفق میل و مصلحت سرمایه‌داری تفویض کند، مردم شهرستان‌ها به دستور فرحت عباس مطلقاً از رفتن به پای صندوق و دادن رأی امتناع کردند، به طوری که با وجود همه‌ی تدابیر ارتش و پلیس، دولتیان به ناچار این حقیقت را اعتراف نمودند. از آن روز به بعد، حکومت فرانسه نمایندگی حکومت موقّت را انکار نکرد، اما مدعی شد که علاوه بر مجاهدین، دیگرانی هم وجود دارند که نماینده‌ی افکار جماعت‌های دیگری هستند، از قبیل مصالی حاج که نماینده‌ی مسلمانان طرفدار همکاری با فرانسه است و همچنین رهبران یک میلیون و اندی اروپایی (اغلب فرانسوی)، که لازم است با آن‌ها تماس بگیرند و از رأی و نظرشان آگاه شوند. (29)
همزمان با این تحولات، در تابستان سال 1961 م حکومت موقت الجزایر تجدید سازمان یافت. حکومت جدید به ریاست «یوسف بن خده» عزم راسخ خلق الجزایر را در مبارزه برای استقلال و تأسیس جمهوری دمکراتیک اعلام کرد. در برنامه‌ی حکومت جدید، چنین خاطرنشان شده بود که «ما به خاطر عشق به جنگ، دست به نبرد نزده‌ایم، جنگ به ما تحمیل شده است، این که ما مصمّم هستیم از طریق مبارزه به مقاصد خود دسترسی یابیم، بدان معنا نیست که ما مایل نیستیم با فرانسوی‌ها در مورد صلح مذاکره کنیم. ما در صورتی حاضر به مذاکره خواهیم شد که فرانسه از سیاست منفی خود که منجر به شکست مذاکرات کنفرانس اویان گردید، دست بردارد». حکومت جدید به مذاکرات درباره‌ی آتش بس و استقلال ادامه داد. در مارس سال 1962 م، این مذاکرات به امضای قرارداد اویان منتهی شد. این قرارداد پیروزی بزرگی برای خلق الجزایر در مبارزه‌ی طولانی‌شان برای استقلال محسوب می‌شد. حکومت فرانسه متوجه شده بود که حفظ سلطه‌اش بر الجزایر غیرممکن است و از این رو با مطالبات اساسی حکومت موقّت الجزایر موافقت کرد و حاکمیت، استقلال و تمامیت ارضی الجزایر را به رسمیت شناخت.
مواد قرارداد اویان به شرح ذیل بود: بعد از آتش‌بس، یک حکومت دوران انتقال در قلمرو الجزایر، و یک کمیته‌ی اجرایی موقّت، مرکب از نمایندگان الجزایر و فرانسه، تشکیل شود. وظیفه‌ی اصلی کمیته‌ی اجرایی موقت عبارت بود از: تدارک یک همه‌پرسی در ظرف شش ماه پس از آتش بس. هدف از این همه‌پرسی، جویا شدن نظر مردم الجزایر در مورد استقلال، و در صورت جواب مثبت، دانستن نظر آنان راجع به همکاری با فرانسه بر مبنای قرارداد اویان بود. نماینده‌ی عالی فرانسه در طی دوره‌ی انتقالی همچنان اختیارات خود را حفظ می‌کرد و در مقام فرمان‌دهی نیروهای مسلح الجزایر باقی می‌ماند. کمیته‌ی اجرایی موقّت یک ارتش و نیروی پلیس 60 هزار نفره در اختیار داشت. ارتش فرانسه ملزم بود که هرگونه عملی که منجر به سلب آزادی خلق الجزایر شود، خودداری ورزد. قرارداد اویان، آزادی تمام میهن‌پرستان الجزایری را تضمین کرده بود، الجزایری‌هایی که از میهن خویش گریخته بودند، می‌توانستند بدون هیچ‌گونه ترسی از تعقیب و آزار، به میهن خود بازگردند. (30)
قرارداد اویان، توافق نامه‌های متعددی را شامل می‌شد. این قرارداد تنها حالت بیانیه‌ای رسمی داشت که دو طرف امضاء کننده موظف به اجرای مواد آن بودند. در واقع، قرارداد مذکور از سه بخش تشکیل می‌شد: بخش اول، شامل قرارداد آتش‌بس یا قطع خصومت بود که توسط رهبران نظامی دو طرف به امضاء رسیده بود و از نوزدهم مارس سال 1962 م اعتبار و قابلیت اجرا داشت. بخش دوم، دربرگیرنده‌ی تعهد و ضمانت نامه‌ای بود که الجزایر برای رعایت حقوق سیاسی و اقتصادی مهاجران اروپایی به دولت فرانسه می‌داد؛ و بخش سوم، شامل اعلامیه‌هایی می‌شد که در آن‌ها دولت فرانسه موافقت می‌کرد که به الجزایر استقلال دهد، مشروط بر این که الجزایر مناسبات و همکاری‌های بسیار نزدیک خود را با فرانسه در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و آموزشی ادامه دهد؛ در مقابل، دولت فرانسه نیز متعهد می‌شد که در بازسازی اقتصادی به این کشور کمک کند.
به استثنای قرارداد آتش‌بس، اجرای بقیه‌ی تصمیم‌های متخذه در قرارداد اویان به عهده‌ی فرانسه گذاشته شد. علاوه بر این، دولت فرانسه این حق را به دست آورد که تا زمان برگزاری رفراندوم و تشکیل دولت جدید الجزایر، قدرت سیاسی و اقتصادی خود را در این کشور کما فی السابق اعمال کند. (31) جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی نیز، با حفظ پایگاه‌های هوایی، دریایی و آزمایشی فرانسه در الجزایر، موافقت کرد و متعهد شد دولت مستقل الجزایر در زمینه‌ی امور اقتصادی با دولت فرانسه همکاری کند. همچنین این جبهه موافقت کرد که فرانسویان مقیم الجزایر در انتخاب شهروندی فرانسه یا الجزایر آزاد باشند و در این زمینه مطابق میل خود عمل کنند. (32)
قراردادهای اویان، منافع اقتصادی فرانسه را نیز تأمین می‌کرد و الجزایر مقیّد بود در حوزه‌ی پول فرانک باقی بماند، اما می‌توانست پول مخصوص به خود را داشته باشد. منابع کانی صحرا می‌بایست مشترکاً به وسیله‌ی الجزایر و فرانسه مورد بهره‌برداری قرار گیرد. شرکت‌های فرانسوی در استخراج و صدور نفت صحرا به فرانسه و سایر کشورهای حوزه‌ی فرانک حق تقدم داشتند. حکومت الجزایر امنیت مالکیت خصوصی را تضمین کرد و فرانسه ملزم گردید بر مبنای توافق‌های دوجانبه، کمک‌های مالی، اقتصادی، فنّی و فرهنگی در اختیار الجزایر قرار دهد. قرار شد که نیروهای فرانسوی ظرف سه سال کشور را تخلیه کنند و تا پایان سال اول تعداد آنها به 80 هزار نفر کاهش یابد، فرانسه حق استفاده از پایگاه‌ دریایی «موس الکبیر» را به مدت پانزده سال دیگر برای خود محفوظ نگه داشت.
مسئله‌ی مربوط به بخش اروپایی جمعیت الجزایر نیز به طرق زیر حل شد: به اروپایی‌های الجزایر این حق داده شد که در ظرف سه سال، بین تابعیت الجزایر یا کشورهای دیگر، یکی را انتخاب کنند؛ ضمناً مقرر شده بود که آن‌ها از تمام حقوق و آزادی‌های الجزایری‌ها برخوردار گردند، و چنانچه بعد از سه سال یک فرد اروپایی تصمیم می‌گرفت تابعیت کشور دیگری را قبول کند، می‌توانست همچنان در الجزایر بماند و از حقوق سایر بیگانگان برخوردار گردد؛ و هرگاه او تابعیت الجزایر را می‌پذیرفت، خود به خود از حقوق یک فرد الجزایری بهره‌مند می‌شد. (33)
روز اول ژوئیه‌ی سال 1962 م، بر طبق موافقت‌نامه‌های اویان، مردم الجزایر در یک همه‌پرسی شرکت کردند و تعداد کثیری از آنها (99/7 درصد) به استقلال رأی دادند. پانزدهم سپتامبر همان سال، مردم الجزایز برای انتخاب مجلس مؤسسان ملّی به پای صندوق‌های رأی رفتند. این انتخابات پیروزی درخشانی برای جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی به بار آورد. پنج روز بعد، بیست سپتامبر، مجلس مؤسسان ملّی رسماً استقرار جمهوری دمکراتیک الجزایر را اعلام نمود. (34)
در نخستین نشست، مجلس ملی احمد بن بلا را به سمت اولین رئیس جمهور کشور مستقل الجزایر، و فرحت عباس را به عنوان رئیس مجلس، انتخاب نمود. در بیست و هفتم همان ماه بن‌بلا کابینه‌ی خود را که ائتلافی بود از احزاب «اتحاد دمکراتیک مانیفست الجزایر» به رهبری فرحت عباس و «جمعیت علمای الجزایر» به رهبری توفیق المدنی، و اعضای ارتش برون مرزی تحت فرمان‌دهی هواری بومدین، تشکیل داد و به مجلس معرفی کرد. (35) در این زمان، الجزایر از پی نبردی خونین و طولانی که هفت سال به طول انجامید و با تقدیم حدود «یک میلیون شهید»، به استقلال کامل دست یافته بود.
چند سال پیش از آن، وقتی در میان ناباوری افکار عمومی جهان کتاب شکنجه و کشتار در الجزایر منتشر شد، که در واقع خاطرات پل اوسارس، افسر ارتش الجزایر در فرانسه در دوران نبرد هفت ساله است، تازه پس از نیم سده ابعاد تکان دهنده‌ای از جنایات نیروهای فرانسوی، به ویژه نیروهای موسوم به پامشکی‌ها به رهبری ژنرال سالان که با روش‌های دوگل مخالف بودند، علیه ملت مظلوم و مبارزان الجزایری فاش شد و وجدان عمومی بشریت را جریحه‌دار کرد.
ماجرا از این قرار بود که در سیزدهم ماه مه سال 1958 م استعمارگران افراطی در الجزایر، قیام مسلحانه‌ای را در تمام شهرهای بزرگ تحت شعار «الجزایر فرانسوی باقی می‌ماند»، طرح‌ریزی کردند؛ این قیام به وسیله‌ی ژنرال‌های مرتجع، از جمله ماسو، سالان و ژوئوا، رهبری می‌شد. (36)
این افراد که با خط مشی سیاسی - نظامی ژنرال دوگل مخالف بودند، عده‌ی زیادی از اعضای ارتش آزادی‌بخش الجزایر و مردم عادی را کشتند و حتی یکی از اعضای گفت وگو کننده در کنفرانس «اویان» نیز به دست گروه ارتش سرّی به هلاکت رسید؛ البته، در نهایت، ژنرال‌های طرفدار دوگل، سالان را دستگیر کردند و به این نافرمانی پایان دادند. (37)
اکنون برای نشان دادن گوشه‌هایی از این جنایات، قسمت‌های کوتاهی از خاطرات مزبور را، به عنوان نمونه، در پایان این بخش می‌آوریم: اوسارس در صفحه‌ی 102 کتاب مزبور می‌نویسد: «من چند ساعت قبل ملاقاتی با منتفذترین «پامشکی‌های» الجزایری و الجزیره‌ای داشتم. آنان افراد محکم و بسیار مصمّمی هستند، به من گفتند اگر معلوم شود نیروهای منظّم حکومت قادر به مقابله با اوضاع موجود نیستند، قصد دارند خودشان جای آنها را بگیرند، می‌خواهند کار را با یک عملیات تماشایی آغاز کنند، از نظر آنان محور اصلی تشکیلات جبهه‌ی آزادی‌بخش «کازبا» است و اشتباه هم نمی‌کنند، کازبا در دره قرار گرفته است و جاده‌ی عریضی مشرف بر آن است، قصد دارند در آن جا کاروانی از کامیون‌های حامل مواد سوختی را جمع‌آوری کنند، به این ترتیب که کامیون جلویی توقف می‌کند و بقیه سپر به سپر به صورت فشرده قرار می‌گیرند، آن وقت شیر مخازن را باز می‌کنند و وقتی مواد سوختی کازبا را خوب خیس کرد، همه جا را آتش می‌زنند، با برآوردهایی که من کرده‌ام هفتاد هزار نفر کشته می‌شوند، کسانی که این مطالب را به من گفتند، امکانات اجرای سیاست‌شان را دارند، باور کنید آنها شوخی ندارند، ما باید بی‌رحم باشیم». (38) وی در قسمت دیگری از کتاب، در توجیه این شکنجه‌گری‌ها می‌نویسد:
«مأموران پلیس فیلیپ ویل، مانند تمامی دیگر پلیس‌های الجزایر به شکنجه متوسل می‌شدند و در سلسله مراتب اداری آنان، همه از این موضوع آگاه بودند. این پلیس‌ها نه جلاد به دنیا آمده بودند و نه عفریت، آنان افراد عادی بودند؛ مردانی فدایی کشور خویش و عمیقاً غرق در مفهوم وظیفه که در وضعیتی استثنایی قرار داشتند. باید به زودی خود را متقاعد می‌ساختم که هدف و شرایط وسیله را توجیه می‌کنند، چون استفاده از این شیوه‌های خشونت‌آمیز که در شرایط عادی غیر قابل قبول بوده می‌توانست در وضعیت‌های اضطراری اجتناب‌ناپذیر باشد». (39) اوسارس همچنین در جای جای این کتاب خاطراتی را می‌آورد که در آن صریحاً از اطلاع و همراهی دولت فرانسه در خفا با این ارتش سرّی به ظاهر نافرمان پرده برمی‌دارد و این نشان می‌دهد که فعالیت‌های ارتش سرّی در بسیاری از موارد با همراهی و اطلاع و یا حتی به خواست دولت فرانسه انجام می‌شده است، موارد زیر را بنگرید: «در اواسط ماه مه، شورای وزیران تصمیم گرفت به تقویت برخوردهای نظامی بپردازد و دستجاتی از نیروهای نظامی به استعداد شصت تا صد هزار سرباز را با الجزایر گسیل دارد، دستورات صریح و محکمی برای درهم کوبیدن شورشیان به ویژه اجازه‌ی بمباران هوایی (که تا آن زمان ممنوع بود) صادر گردید، همزمان پاریس محرمانه تصمیم به نابودی رؤسای جبهه‌ی آزادی‌بخش به هر طریق ممکن از جمله دخالت سازمان‌های ویژه گرفت.» (40)
و در جای دیگر صریح‌تر می‌نویسد: «در حال حاضر جبهه‌ی آزادی‌بخش، الجزیره را در اختیار گرفته است و هر روز این مطلب را به ما و به تمام دنیا گوشزد می‌کند، شورشیان نه تنها الجزیره را در اختیار گرفته‌اند بلکه رؤسای اصلی آنها در این جا مستقر شده‌اند، این را همه می‌دانند، اکنون دیگر باید آنها را نابود کنیم، خیلی زود و به هر طریق و با هر وسیله، دستور دولت است». (4

نمایش پی نوشت ها:
1. فانون، همان، ص 86؛ مرل، همان، صص 4- 5.
2. ازغندی، همان، صص 61- 62؛ مرل، همان، ص 5.
3. لاپیدوس، همان، ص 961.
4. براگینسکی، همان، صص 51- 52.
5. ماتیل، همان، ج1، ص 72.
6. ازغندی، همان، صص 65- 66.
7. براگینسکی، همان، صص 52- 53.
8. ویلیس، همان، صص 41- 43.
9. قوّاص، همان، صص 24- 25.
10. جلال یحیی، همان، ج 3، ص 464.
11. لاپیدوس، همان، ص 962.
12. روا، همان، صص 8-9.
13. المدینی، همان، ص 21.
14. الراسی، همان، صص 237- 239.
15. همان، ص 249.
16. ازغندی، همان، صص 76- 78.
17. لاپیدوس، همان، ص 936.
18. محمد میلی، مواقف جزائریه، بی‌جا: المؤسسة الوطنیه للکتاب، 1984، صص 30- 31.
19. براگینسکی، همان، صص 50- 51.
20. روا، همان، ص 102.
21. تیلی، همان، ص 319.
22. لاپیدوس، همان، ص 936.
23. میلی، همان، صص 27- 28.
24. صدر، همان، صص ب و ج.
25. ازغندی، همان، ص 81.
26. مرل، همان، صص 20- 21.
27. براگینسکی، همان، صص 56- 57.
28. ازغندی، همان، صص 82- 83.
29. صدر، همان، ص 46.
30. براگینسکی، همان، صص 58- 59.
31. ازغندی، همان، ص 86.
32. لاپیدوس، همان، ص 936.
33. براگینسکی، همان، صص 59- 60.
34. همان، ص 61.
35. ازغندی، همان، ص 97.
36. براگینسکی، همان، ص 53.
37. غفاریان، همان، ص 11.
38. پل اوسارس، شکنجه و کشتار در الجزایر، ترجمه‌ی محمود بهفروزی، تهران: قطره، 1380، صص 102 - 103.
39. همان، ص 31.
40. همان، ص 44.
41. همان، ص 101.

منبع مقاله :
برومند اعلم؛ عباس، (1392)، بررسی تطبیقی جنبش‌های اسلامی الجزایر و تونس (تبار اندیشه‌ای و دگرگونی تاریخی)، تهران: پژوهشکده‌ی تاریخ اسلام، چاپ اول.