فرمولي براي علوم انساني اسلامي

نويسنده: ابراهيم فياض



1. جهان شناسي مبناي هر گونه معرفتي است. اينكه جهان را چه بدانيم و اينكه راه شناخت آن چگونه است، دو مقوله دروني مفهوم جهان شناسي است. بدون اين شناخت كلان، شناختهاي جزئي دروني، پراكنده و بدون انسجام خواهد بود كه سبب ركود فكري و عدم رشد علمي خواهد شد. و براي فهم جهان شناسي رشته هاي زيادي را مي طلبد كه در يك هماورد به هماهنگي براي فهم آن اقدام كنند.
2. مهمترين مبناي جهان شناسي اسلامي، فطرت است؛ چرا كه جهان مفطور است و خداوند فاطر و فطرت را اگر معناشناسي كنيم، ميتوانيم آن را به خلقت هدايت يافته معنا كنيم كه فلسفه ارسطويي ناكام از فهم آن است، چرا كه علت و معلول نميتواند هدايت يافتگي و صيرورت را تبيين كند، هر چند علماي اسلامي سعي در بسط بحث علت و معلول براي رسيدن به صيرورت كرده اند (مثل ملاصدرا)، ولي مفهوم علت و معلول براي رابطه ثابت خالق و مخلوق وضع شده است كه براي بسط آن به يك رابطه فعال ديالكتيكي تكلف بسيار زيادي ميطلبد و ما را از مطالعه بحثهاي پوياي مربوط به آن، وا خواهد داشت.
3. در نظريه جهان شناسي فطري جهان به وسيله خدا خلق شده است و مالكيت مطلق جهان در وضعيت فعلي نيز در دست خداست و جهان يك نوع صيرورتي به سوي خدا قرار دارد كه باز اين صيرورت در پناه خداوند قرار دارد. (كل يوم هو في شان) كه در قالب سؤال مخلوقات رخ مي دهد (يسئله من في السموات و من في الارض). پس عالم محضر خداست (علت و معلول ناتوان از بسط اين بحث است و علت عدول هگل از منطق ارسطويي همين نكته است) و رابطه فاطر با اين جهان، رابطه علم و رحمت است و اين هر شيء را شامل ميشود و بر اساس علم و رحمت است كه صيرورت نيز رخ مي دهد.
4. بعد انسان شناسي فطرت، مردم (الناس) و فطرت مبناي شناختشناسي او را تشكيل مي دهد و زندگي مبناي بنيادي مردم ميباشد چرا كه مردم به انسانهايي اطلاق ميشود كه در حوزههاي جغرافيايي متفاوت زندگي ميكنند و تفاوت فرهنگي بر آنها حكومت ميكند كه نرم افزارهاي زندگي آنها را ميسازد، ولي آنچه سبب اشتراك همه اين انسانها ميشود زندگي است و ديگر هيچ.
5. بعد از چارچوب معرفتي ياد شده، نوبت به روش شناسي آن مي رسد اگر يك چارچوب معرفتي به يك چارچوب روشن نرسد بيش از يك وهم پردازي و خيالپردازي نخواهد بود. جهان مفطور با يك روش شناخته ميشود و آن شهود موجود در زندگي روزمره انساني است كه اساس ارتباطات جامع انسان تشكيل مي دهد (ارتباطات انسان با جهان انساني و غير انساني، زنده و غير زنده) پس كل جهان فيزيكي و غير فيزيكي با اين روش (شهود) در آگاهي انساني، نقش مي بندد.
6. بر همين اساس و بنياد، روش شناسي علوم انساني اسلامي رقم ميخورد و آن عرف است كه بر اساس زندگي روزمره مردم شكل مييابد و تشكيل ميشود ؛ يعني سطح فطرت در سطح كلامي و معرفت شناسي و جهان شناسي به سطح روش كه مي رسد، تبديل به عرف ميشود كه اساس روش شناسي علوم انساني اسلامي ميباشد. پس دانش انساني اسلامي بر اساس سوژه نخبه گراي خود بنياد شكل نمي گيرد و بلكه بر عرف مردم محور شكل و تشكل مي يابد. و چون متصل به فطرت است به علوم سكولار تبديل نمي شود.
7. دانش انساني اسلامي يك دانش زندگي محور است تا يك دانش پيشرفت محور چرا كه نظريه زندگي محوري يك نظريه مردم محور است و نظريه پيشرفت يك نظريه نخبه گراي سوژه محور. پس به جاي تك نگري به نظريه تكامل و تجدد و توسعه و جهاني شدن نخبه محور به اشاعه و سنت گرايي و ارتباطات ميان فرهنگي نيز توجه ميشود و تركيبي از اين دو نظريه را در چارچوب خود دارد.
8. از همين جا است كه به جاي آزادي محوري در علوم انساني، عدالت محوري حاكم است و آزادي در قالب عدالت ديده ميشود نه عدالت در قالب آزادي كه به ظلم تبديل شود، چه ظلم نفساني كه شرك و گناه است و چه شرك اجتماعي كه روابط ظالمانه ميان انسانها و دولتها كه در نهايت به ظلم جهاني تبديل خواهد شد. پس در اين فرمول است كه پيشرفت با عدالت همراه ميشود.
9. عدالت معرفتي كه دانش انساني اسلامي بنا ميكند، بر چارچوب شكل بندي دانش ها در جامعه تاثير ميگذارد. فرمول علوم انساني عربي كه فرمول علوم انساني پيشرفت محور است، بر زير بنا بودن علوم تجربي (براي علوم انساني) تاكيد دارد و علوم زيستي زير بناي كل دانش هاي بشري قرار ميگيرد و اخلاق بر زيست شناسي بنا ميشود. پس اصل تكامل مطرح ميشود و بقاي اصلح و نابودي غير اصلح كه غير اخلاقيترين اصل در زندگي انساني ميباشد. پس علوم انساني غربي بر زيست شناسي و نظريه تكامل و اخلاق ظالمانه بقاي اصلح بنا ميشود.
10. مبناي علوم انساني غربي، تقليل انسان به حيوان است كه از نگاه زيست شناسانه به انسان توليد شده است، چرا كه انسان زيستشناسي همان حيوان است كه فقط روي پا راه مي رود (انديشه هابس و ديگران) و داراي ضريب هوش بالاتر از ديگر حيوانات است. اين نوع علوم انساني به دنبال به دست آوردن قواعد انسان شناسي حيواني در جوامع مي باشد، مثل نظريه سگ محور پاولف براي توجيه رفتار انساني (نظريه محرك و پاسخ) يا نظريه هاي مكانيكي كاركرد گرايي و ساختار گرايي علوم اجتماعي.
11. اولين رشته علوم انساني كه تابع انسان شناسي حيواني است و قواعد زيست شناسي را اجرا ميكند، علم اقتصاد است، چرا كه قواعد مكانيكي اقتصادي بر اساس انسان حيواني ترسيم ميشود كه به نام تعديل اقتصادي يا تعديل عرضه و تقاضا مشهور است كه مبنايي ترين اصل اقتصادي است كه بر اساس آن، اقتصاد رياضي شكل ميگيرد آنچه در اين اقتصاد ديده مي شود فقط پيشرفت است و غير اخلاقي و غير انساني ترين اصل اقتصادي است كه ظالمانه ترين اقتصاد جهاني را توليد و باز توليد ميكند كه بر اساس آزادي محوري عمل ميكند.
12. در نظام معرفتي اسلامي، علوم انساني زير بناي علوم تجربي است بر عكس نظام معرفتي غربي كه علوم تجربي و زيستي زير بناي علوم انساني است كه مكتب اثبات گرايي آن را به عهده دارد و تمامي فرازهاي ياد شده را طراحي كرده است و اين سبب شده است كه علوم انساني غربي غير انساني و ضد انساني شود و پيشنهاد علوم انساني اسلامي اين است كه انسان را به جاي خود به عنوان يك انسان نه يك حيوان برگردانيد.
منبع: پگاه حوزه