نویسنده: امیرمسعود جهان‌بین
 

هوی یعنی میل و شهوت. طبیعت انسان به گونه‌ای سرشته شده که به پاره‌ای از شؤون دنیا و بهره‌مندی‌های آن تمایل و کشش دارد. همین کشش از سویی و اوامر و نواهی الهی از سوی دیگر، زمینه‌ی امتحان را برای او فراهم می‌آورد. اموری که مورد تمایل و اشتهای انسان است، مصادیق بسیار دارد. اراده‌ی الهی این است که انسان را در کشاکش عقل و شهوت بیازماید. شهوت، کشش انسان به سمت امری مطبوع برای نفس است و دامنه‌ای وسیع دارد. صد البته که آدمی در تشخیص مصادیق دقیق هوی و شهوت و راه غلبه بر آن، همواره به تنبیهات انبیاء و اوصیاء (علیهم‌السلام) نیازمند است. از یک منظر می‌توان شهوت را به دو گروه حیوانی و انسانی تقسیم کرد. مثال شهوت حیوانی، شهوت شکم و شهوت جنسی است که انسان و حیوان در آن مشترکند. گروه دوم (شهوات انسانی) ویژه‌ی انسان است، مانند حبّ او نسبت به مال دنیا و مسکن و مرکب و... و نیز دوستی جاه و مقام و ریاست، که در طبیعت هر انسانی نهفته است.
در میان شهوات حیوانی، شهوت جنسی را می‌توان قوی‌ترین شهوت دانست. نشانه‌ی وجدانی این قضاوت آن است که انسان برای ارضاء شهوت جنسی، از شهوت‌های دیگر همچون خوردن چشم می‌پوشد. شهواتِ خاص انسان نیز همین گونه است. مثلاً انسان گاه از مال می‌گذرد و به ظاهر زهد می‌فروشد، تا اینکه در میان مردم به منزلت و مقامی برسد. درباره‌ی مقایسه‌ی میان شهوات حیوانی و انسانی، در ادامه سخن خواهیم گفت.
هر عاقلی تصدیق می‌کند که اگر در پیِ امیال و شهوات نفسانی خود برود، در حقیقت به عقل خود بی‌اعتنایی کرده است. به تعبیر دیگر «هوی» از حجاب‌های عقل است. در روایات، «هوی» را در تقابل کامل با «عقل» نهاده‌اند:
«الهَوی ضِدُّ الْعَقْلِ.» (1)
«هوی ضدّ عقل است.»
هوی از مهم‌ترین حجابهای عقل است، چنانکه فرموده‌اند:
«ما ضادَّ الْعَقْلَ کَالْهَوی.» (2)
«هیچ چیز مانند هوی، با عقل در تضادّ نیست.»
از این رو، هیچ کار عاقلانه‌ای در رتبه‌ی مخالفت با هوی نیست:
«لا عَقْلَ کَمُخالَفَةِ الْهَوی.» (3)
هر کس با هوای خویش مخالفت ورزد، در حفظ عقلش کوشیده است:
«حِفْظُ الْعَقْلِ بِمُخالَفَةِ الْهَوی.» (4)
«عقل به سبب مخالفت با هوی نگاه داشته می‌شود.»
آن‌کس که در غلبه بر شهوتش توفیق یابد، عقلش ظاهر می‌گردد:
«مَنْ غَلَبَ شَهْوَتَهُ ظَهَرَ عَقْلُهُ.» (5)
«هر کس بر شهوتش غلبه کند، عقلش ظاهر می‌شود.»
از آن سو، در دولت شهوت، عقل از میان برمی‌خیزد:
«ذَهابُ الْعَقْلِ بَیْنَ الْهَوی وَ الشَّهْوَةِ.» (6)
«رفتن عقل، در میانه‌ی هوی و شهوت است.»
کلام اخیر، مفهوم ضدیّت عقل و شهوت را تأیید می‌کند. نفس آدمی، همواره در کشاکش میان لشکر رحمانی عقل و لشکر شیطانی هوی است. هر کدام از این دو که غلبه یابد، نفس را به سوی خود فرامی‌خواند:
«الْعَقلُ صاحِبُ جَیشِ الرَّحمنِ وَ الهَوی قائِدُ جَیشِ الشَّیطانِ، وَ النَّفْسُ مُتَجاذَبَةٌ بَینَهُما. فَأَیُّهُما غَلَبَ کانَتْ فی حَیِّزِهِ.» (7)
«عقل، فرمانده لشکر رحمان و هوی، امیر سپاه شیطان است و نفس میان آن دو در کشمکش است. پس هر کدام از آن دو غلبه یافت، (نفس) در سمت او خواهد بود.»
در بیانی مشابه فرموده‌اند:
«العَقلُ وَ الشَّهوَةُ ضِدّانِ. وَ مُؤَیِّدُ العَقلِ العِلْمُ، و مُزَیِّنُ الشَّهوَةِ الهَوی. و النَّفْسُ مُتَنازَعَةٌ بَینَهُما. فَأَیُّهُما قَهَرَ کانَتْ فی جانِبِهِ.» (8)
«عقل و شهوت ضدّ یکدیگرند. علم، تأیید کننده‌ی عقل است و هوی آراینده‌ی شهوت. آن دو بر سر نفس با یکدیگر کشمکش دارند. پس هر کدام از آن دو پیروز شود، (نفس) در طرف او خواهد بود.»
شخصی که در جنگِ عقل و شهوت، به جانب شهوت می‌رود، اسیر هوی می‌گردد:
«کَمْ مِنْ عَقْلٍ أسیرٍ تَحْتَ هَویً أَمیرٍ.» (9)
«چه بسیار عقلی که در چنگ امیرِ هوی، اسیر است.»
در نتیجه نفسی بیمار خواهد داشت و بهره‌اش از عقل اندک است:
«قَرینُ الشَّهْوَةِ مَریضُ النَّفْسِ مَعلُولُ العَقْلِ.» (10)
«همنشین شهوت، بیمار دل و کم عقل است.»
هر کس عنان شهوت از کف بدهد، مالک عقل خود نیست:
«مَنْ لَمْ یَمْلِکْ شَهْوَتَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ.» (11)
البته ما اساساً در داشتن عقل اختیاری نداریم. به عبارت دیگر، مالکیت ما در مورد عقل، مالکیت همراه با احاطه‌ی بر عقل نیست. این نکته بارها گفته شده است. اما منظور از عدم مالکیت عقل در این کلام علوی، آن است که گرفتار شهوت، نمی‌تواند عاقلانه عمل کند، زیرا شهوت بر او غالب شده است.
روایات ما، هیچ امری را به اندازه‌ی غلبه‌ی شهوت بر انسان مذمت نکرده‌اند. امام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در کلامی به مقایسه‌ی انسانها، فرشتگان و چهارپایان پرداخته‌اند، انسان را به داشتن عقل همراه با شهوت شناسانده‌اند:
«إِنَّ اللهَ عَزَّوجلَّ رَکَّبَ فی المَلائِکَةِ عَقلاً بِلا شَهْوَةٍ، وَ رَکَّبَ فِی البَهائِمِ شَهْوَةً بِلا عَقْلٍ، وَ رَکَّبَ فی بَنی آدَمَ کِلَیْهما. فَمَنْ غَلَبَ عَقلُهُ شَهْوَتَهُ، فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ المَلائِکَةِ. وَ مَن غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ، فَهُوَ شَرٌ مِنَ البَهائِمِ.» (12)
«خداوند عزوجل، در فرشتگان عقلی بدون شهوت ترکیب کرد و در چهارپایان، شهوتی بدون عقل را. و در بنی آدم هر دو را درآمیخت. پس هرکه عقلش بر شهوتش غلبه کند، از ملائکه برتر است. و هر کس شهوتش بر عقلش غلبه یابد، از چهارپایان بدتر است.»
اراده‌ی الهی این است که انسان را در کشاکش عقل و شهوت بیازماید. شهوت، کشش انسان به سمت امری مطبوع برای نفس است و دامنه‌ای وسیع دارد. صد البته که آدمی در تشخیص مصادیق دقیق هوی و شهوت و راه غلبه بر آن، همواره به تنبیهات انبیاء و اوصیاء (علیهم‌السلام) نیازمند است.
از مهمترین مصادیق شهوت، شهوت بَطْن و فَرْج (خوردن و میل جنسی) است که با تعابیر مختلف، در احادیث نسبت بدان هشدار داده‌اند. خطر این شهوات، تا بدان حد است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده‌اند:
«ثَلاثٌ أَخافُهُنَّ عَلی أُمَّتی مِنْ بَعْدی: الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ، وَ مَضَلاتُ الْفِتَنِ، وَ شَهْوَةُ البَطْنِ وَ الْفَرْجِ.» (13)
«سه چیز است که از آنها بر امت خود بعد از خود نگرانم: گمراهی پس از معرفت، و فتنه‌های گمراه کننده، و شهوت شکم و فرج.»

انگیزه غلبه بر شهوت

یکی از مهم‌ترین انگیزه‌ها برای ترک شهوت و غلبه بر آن، اعتقاد به آخرت است. عاقلی که با هدایت عقل و یادآوری شرع، وجود آخرت پس از دنیا را باور کرده باشد، می‌داند که ترک شهوت و غلبه بر هوی، از مصادیق خرید آخرت به قیمت دنیاست. از این رو، لذات فانی دنیوی را فدای نعمات باقی اخروی می‌سازد. چنانکه فرموده‌اند:
«الْعاقِلُ مَنْ هَجَرَ شَهْوَتَهُ وَ باعَ دُنیاهُ بِآخِرَتِهِ.» (14)
«عاقل کسی است که شهوتش را ترک کند و دنیایش را به آخرتش بفروشد.»
و نیز:
«الْعاقِلُ مَنْ غَلَبَ هَواهُ وَ لَمْ یَبِغْ آخِرَتَهُ بِدُنیاهُ.» (15)
«عاقل کسی است که بر هوایش غلبه کند و آخرتش را به دنیایش نفروشد.»
انسان عاقل، از کیفر، نگران و به پاداش الهی امیدوار است. توجه او به غلبه بر شهوت، با ایمان و یقین به این دو کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تقویت می‌شود:
«أَکْثَرُ ما تَلِجُ بِهِ أُمَّتی النّارَ، الأَجْوَفَانِ، البَطْنُ وَ الْفَرْجُ.» (16)
«بیشترین چیزی که امت من به سبب آن وارد آتش می‌شوند، دو تو خالی است: شکم و آلت تناسلی.»
«مَنْ سَلِمَ مِنْ أُمَّتی مُنْ أَرْبَعِ خِصالٍ فَلَهُ الْجَنَّةُ: مِنَ الدُّخُولِ فِی الدُّنیا وَ اتِّباعِ الهَوی وَ شَهْوَةِ البَطْنِ وَ شَهْوَةِ الْفَرْجِ.» (17)
«هر فردی از امت من که از چهار خصلت در امان بماند، بهشت برای اوست: داخل شدن در دنیا، پیروی از هوی، شهوت شکم و شهوت جنسی.»
این همه تأکیدات فراوان، اهمیت و جدیت این امر و ابتلای همگانی افراد به آن را نشان می‌دهد. لذا یکی از مهم‌ترین اهداف یک عاقل دیندار، آن است که راهی برای غلبه بر شهوت بیابد.

عفت، راه غلبه بر شهوت

گفتیم که خداوند، عقل و شهوت را در انسان درآمیخته و همین را مایه‌ی ابتلا و امتحان او قرار داده است. نیز او را قدرتی بخشیده که با اختیار خود، عقل خویش را بر شهوتش غلبه دهد تا بدین ترتیب، از مرتبه بهائم برون آید و به درجه‌ای برتر از ملائک نائل شود. راه رسیدن به این هدف، چیزی جز «عفت» و «حیا» نیست. در بحث حجّیّت عقل، همراهی حیا با عقل را دیدیم. و در بخش نشانه‌های عقل گفتیم که منشأ عفت در انسان، عقل اوست. عفت یعنی: بازداشتن نفس از امور غیر حلال. با عفت و خویشتن‌داری، می‌توان شهوت را به ضعف کشاند:
«الْعِفَّةُ تُضْعِفُ الشَّهْوَةَ.» (18)
«عفت، شهوت را ضعیف می‌کند.»
اگر انسان دائماً به ندای شهوت خویش پاسخ مثبت دهد، در آتش آن دمیده و به آن شدت بخشیده است:
«رَدُّ الشَّهْوَةِ أَقٌضی لَها وَ قَضاءُها أَشَدُّ لَها.» (19)
«پاسخ منفی دادن به شهوت، بیشترین اثر را در محو آن دارد. و برآوردن آن، شدت بیشتری به آن می‌بخشد.» (20)
گفتیم که عفاف، ریشه در قناعت دارد. اگر انسان بدانچه از حلال، نصیب اوست قانع شود، نیازی به شکستن حریم عفت پیدا نمی‌کند. در غیر این صورت، همواره به بیرون از این حریم می‌اندیشد، حتی بدان وارد می‌گردد. و گاه اعمالی را مرتکب می‌شود که جز اندوه، ثمری نخواهد داشت. بسیاری از غصه‌ها - خصوصاً غم‌های جوانان - به همین عدم قناعت - خصوصاً نسبت به این دو زمینه‌ی عفت بطن و فرج - باز می‌گردد. شنیدن مکرر این بیان تابناک امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بسیار سودمند است:
«أصْلُ الْعِفافِ الْقَناعَةُ، وَ ثَمَرَتُها قِلَّةُ الأَحزانِ.» (21)
«ریشه عفاف، قناعت است و میوه‌ی قناعت، کم شدن اندوه‌ها است.»
در مقابل، اعتنای به شهوت، مایه‌ی حسرت خواهد بود:
«عَجَباً لُلْعاقِلِ کَیْفَ یَنْظُرُ إِلی شَهْوَةٍ یُعْقِبُهُ النَّظَرُ إِلَیها حَسْرَةً.» (22)
«شگفتا از عاقل که چگونه به شهوتی می‌نگرد که نظر به آن، برای او حسرت در پی دارد.»
لذا دائماً - به ویژه وقتی زمینه‌های شهوت برای انسان پدید می‌آید - باید مراقب بود و عفت را فراموش نکرد. کسی نباید و نمی‌تواند مصونیّت از ابتلا در این مواقع را ادعا کند. همه کس - اعم از جوان و میانسال و پیر - باید مواظب زمینه‌های خارجی شهوت باشند و هرگز خویشتن را مبرّا از ابتلا نبیند، بلکه هماره در پناه رحمت الهی بروند. چنانکه حضرت یوسف (علیه‌السلام) - که معصوم به عصمت الهی نیز بود - به سایه سار رحمت الهی رفت:
«وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی، إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ.» (23)
«و نفسم را تبرئه نمی‌کنم. نفس بسیار امر کننده به بدی است، مگر وقتی که پروردگارم رحم آورَد. همانا پروردگارم غفور رحیم است.»
البته می‌دانیم که عفت و کفّ نفس، نیازمند مجاهده است و این مسیر سختی‌هایی هم دارد. اما برای کسی که به خودشناسی دست یافته، پیمودن این راه آسان‌تر می‌شود. کسی که می‌داند در صورت غلبه بر شهوت از مَلَک فراتر می‌رود، بدین امید رنج راه به جان می‌خرد و برای چنین شخصی، دشواری به همواری مبدّل می‌گردد.
چنانکه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرموده‌اند:
«مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُهُ.» (24)
«کسی که نفسش برایش گرامی گردد، شهوتهایش برای او خوار می‌شود.»
نکته در اینجاست که بفهمیم و بپذیریم، که به این دنیا آمده‌ایم تا از شهوات حیوانی بگذریم و با هدایت عقل، از مرتبه ملائک فراتر شویم. در این صورت است که نفس ما قیمت می‌یابد و آن را به بهای اندک هر شهوتی نخواهیم فروخت. بدین‌گونه بی‌ارزشی شهوتها را می‌بینیم و مبارزه‌ی با آن را چندان دشوار نخواهیم یافت.

نکوهش شهوت‌پرستی

در بحث حجاب شهوت باید این نکته مهم مورد توجه قرار گیرد که آنچه مورد نکوهش است، «اصالت شهوت» می‌باشد که از آن به عنوان شهوت‌رانی و شهوت‌پرستی تعبیر می‌شود. برای روشن مطلب، به مصادیق مختلف شهوت نگاهی جداگانه می‌افکنیم.
مثلاً میل به خوردن در نهاد هر بشری به عنوان یک نیاز فطری به طور طبیعی قرار داده شده است. آنچه اهمیت دارد، عدم افراط و تفریط در مورد این میل فطری است.
کسی که نفس خوردن را هدف بینگارد، غذاها را فقط به خاطر مزه آنها بخواهد و اصل را بر خوش خوراک بودن بگذارد، گرفتار خصلت مذموم شکمبارگی است. اما اگر برای شخصی، اصل آن باشد که از حلال - به مقدار مورد نیاز و مطابق امر خداوند - بخورد، دچار صفت شهوت‌پرستی نیست. چنین شخصی در تعادل میان دو حدّ افراط و تفریط قرار می‌گیرد. حدّ تفریط آن است که انسان حتی از خوردنی‌های حلال نیز خود را محروم سازد. بنابراین اگر اصل بر تحصیل رضای الهی باشد، می‌توان در محدوده‌ای که خداوند خواسته، از غذاهای حلال استفاده کرد و از مزه‌ی خوش آنها لذت برد. این لذت بردن منافاتی با ترک شهوت‌پرستی ندارد.
در مورد شهوت‌ جنسی نیز باید عفت اصل باشد که خصلتی لازم و مطلوب در مواجهه با شهوات حرام است. عاقل برای ارضای این میل طبیعی، از راه‌های شرعی - که خداوند برای او قرار داده - وارد می‌شود. دین مبین اسلام، رهبانیت را توصیه نمی‌کند، بلکه رغبت به سنت نکاح و ارضای غریزه‌ی جنسی از راه حلال، مطلوب دین است. کسی که رهبانیّت پیشه می‌سازد و ریاضت‌های غیر شرعی را بر خود همواره می‌دارد، شهوت (امیال نفسانی) خویش را محو و معدوم نکرده، بلکه آن را مخفی و مکتوم نگاه داشته است. لذا به محض آنکه در بستر شهوتی حرام قرار می‌گیرد، زمینه‌ای آماده‌تر برای لغزش دارد، شهوتش سر برمی‌آوَرَد و گریبانش را می‌گیرد. توصیه‌ی شرع به نکاح، از همین باب است، البته بعد از ازدواج هم نیاز به عفاف همچنان باقی است. برترین مردمان، کسانی هستند که از سلطه‌ی شهوت خود رهیده‌اند و به قله‌ی عبودیت خدا رسیده‌اند. ریشه‌ی اقدام‌های آنان را باید در رضای رب جُست، نه ندای نفس آنان. پس آنچه برای عاقل اهمیت و اصالت دارد، عبودیت خداست. او، نه تبعیت از شهوت را هدف می‌گیرد و نه به رُهبانیّت دچار می‌شود. بنابراین اگر مثلاً به دنبال غذای حلال می‌رود یا به سنت نکاح عمل می‌کند، در محدوده‌ی مجاز شرع است و ارضای شهوت جنسی از طریق حلال، او را به ورطه‌ی شهوت‌پرستی نمی‌اندازد.
در مورد جایگاه و منزلت و احترام میان اطرافیان نیز، باید گفت که حبّ این‌گونه امور، ریشه در فطرت بشر دارد. هر انسانی نیاز دارد که در میان خویشان و دوستان، مورد احترام قرار گیرد. اما افراط در مورد این نیاز، خصلت مذموم جاه‌طلبی را در پی دارد. شخص جاه‌طلب و مقامْ‌دوست، حاضر است هر حقیقتی - حتی اوامر خالق خویش - را زیر پای بی‌اعتنایی نهد. در حالی که اگر به اصل عبودیت توجه ورزد و در مقابل خالق خود تواضع کند، مشمول این وعده الهی می‌شود که:
«مَنْ تَواضَعَ لِلهِ رَفَعَهُ اللهُ.» (25)
«هر که برای خدا تواضع کند، خداوند مرتبه‌ی او را بالا می‌برد.»
کسی که تقوا پیشه کند، در میان مردمان نیز جایگاهی بلند خواهد یافت. این عزت و رفعت، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه به صورت امری تَبعی و طبیعی، از تواضع در برابر خدا حاصل خواهد شد.
خلاصه آنکه در مورد هر کدام از امیال، راه صحیح و میانه‌ی برخورد با آن را باید پیمود. ملاک اصلی، خروج از حاکمیت شهوت و ورود به سلطنت خداوند متعال است.
به مناسبت این بحث، در اینجا به نقل و توضیح دو کلام از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌پردازیم.
«إِنَّ أَفْضَلَ النّاسِ عِنْدَ اللهِ مَن اَحیا عَقْلَهُ وَ أَماتَ شَهْوَتَهُ، وَ أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِصَلاحِ آخِرَتِهِ.» (26)
«برترین مردم نزد خداوند، کسی است که عقلش را حیات بخشیده و شهوتش را میرانده و جان خود را برای صلاح آخرتش، به سختی انداخته است.»
همچنین در وصف پرهیزکاران فرمودند:
«تَراهُ... مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ.» (27)
«او را می‌بینی... که شهوتش مرده است.»
این جملات، به معنای آن نیست که شخص متقی میل به نکاح ندارد، مطلقاً از خوردن گریزان است و یا مثلاً عظمت و احترام میان مردم را بد می‌شمارد. بلکه «اماته‌ی شهوت» در این دو کلام، کشتن صفاتی نکوهیده چون شهوت‌پرستی و اصالت قائل شدن برای کشش‌های نفسانی است.
تعبیر «میّت» نیز در این جا جای تأمل دارد. شخص باید چنان شود که ریشه‌ی شهوت‌پرستی را به کلی از قلب خود برکنده باشد، به گونه‌ای که شهوت برای او انگیزه اصلی و هدف نباشد، بلکه مثلاً با ازدواج، تحصیل رضای الهی را قصد کند و هدفش صرفاً اطفای شهوتی زودگذر نباشد. به این ترتیب، هم به نحو حلال به این نیاز فطری خود پاسخ می‌دهد و هم به رضا و خشنودی خداوند می‌رسد. این پاسخ‌گوییِ ضابطه‌مند به میل جنسی، می‌تواند هم با لذت و رغبت و هم با «اماته‌ی شهوت» - یعنی کشتن خصلت شهوت‌پرستی در خود - همراه شود.
پس برترین مردمان، کسانی هستند که از سلطه‌ی شهوت خود رهیده‌اند و به قله‌ی عبودیت خدا رسیده‌اند. ریشه‌ی اقدام‌های آنان را باید در رضای رب جُست، نه ندای نفس آنان.
خلاصه آنکه از جمع روایات و آیات - با هدایت عقل - چنین بر می‌آید که در مورد امیال نفسانی، انسان باید نسبت به فراتر از حدّ حلال، عفت ورزد. در حوزه حلال هم عقلاً باید در عین فرار از رهبانیت، از فزون‌طلبی و زیاده‌خواهی برکنار باشد.
البته همین محدود ساختن خود به حدّ حلال - در عین لذت بردن از این حد - همراه با سختی و تعب است. عاقل به امید اصلاح آخرت خویش، بدان اقدام می‌کند و بدین وسیله عقل خویش را زنده می‌سازد.
ناگفته نماند که گاهی - ضمن حفظ اصل عبودیت و پرهیز از رهبانیّت - می‌توان برخی لذتهای حلال دنیوی را هم - به خاطر دستیابی به لذتهای باقی اخروی - کنار گذاشت. بحث مفصل آن در ادامه خواهد آمد.

میل به مباح، تا به کجا؟

آیا فقط شهوت به امور حرام حجاب عقل می‌شود یا هر میل شدیدی - حتی به امور مباح - نیز می‌تواند از توجه به مکشوفات عقل بکاهد؟
در مقام «توصیف» واقعیت حاکم بر نظام آفرینش انسان، می‌توان گفت که هرچه انسان به ندای نفس خویش بیشتر پاسخ گوید، نفس او سرکش‌تر می‌شود. این واقعیت، وجدانی ماست که این ضعف عمیق، به عنوان امتحانی الهی در وجود ما هست که: اگر هر آنچه را نفس ما می‌پسندد فراهم آوریم، به طور طبیعی در مبارزه با خواسته‌های بعدی ضعیف‌تر می‌شویم. ما باید به این واقعیت تن دهیم. مثلاً کسی که به خورش‌های خوشگوار خو گرفته، دیگر به نان خشکی نمی‌تواند بسازد. اگر دیرزمانی در بستر نرم خوابیده، به جای سفت تکیه نمی‌تواند زد. هرچه عنان نفس نسبت به امیال دنیوی رهاتر گردد، غلبه بر آن دشوارتر می‌شود.
این حقیقت وجدانی را به عنوان یک قاعده‌ی کلی (طبیعی) باید پذیرفت که سختی دادنِ بیشتر به نفس (البته به صورت مشروع و با رعایت اعتدال)، باعث تقویت روزافزون جنبه عقلانی آن می‌شود. در مقابل، همواره به دنبالِ خوشامدِ نفس رفتن، اراده را در جلوگیری از نفس در همه‌ی موارد - از جمله در موارد شهوت به حرام - ضعیف می‌سازد.
تأکید می‌کنیم که این مطالب در مقام «توصیف» واقعیت نفس بشر است. اما در مقام «توصیه» از ما خواسته‌اند که در درجه اول، در شهوتهای حرام، مانع نفس خود شویم. ثانیاً در حدّ نیاز عرفی، بهره‌ی خود را از نعمت‌های مباح دنیوی برگیریم و گرفتار رهبانیت نشویم، بدون این که به زیاده‌خواهی گرفتار آییم. هر زمان که تعلق و وابستگی انسان به مقام و مال و... زیاد شود، بیش از نیاز را می‌طلبد و در این راه ارتکاب معاصی را برای خود، آسان می‌بیند. در مقابل، محدود کردن نفس، مخالفت با هوس و افسار زدن بر امیال (از طریق عمل به دستورات پیشوایان معصوم (علیهم‌السلام))، انسان را قوی می‌سازد. لذا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در توصیف نفس و عنان گسیختگیِ آن می‌فرمایند:
«النَّفْسُ مَجْبُولَةٌ عَلی سُوءِ الأَدَبِ، و العَبْدُ مَأْمُورٌ بِمُلازَمَةِ حُسْنِ الأدَبِ. وَ النَّفْسُ تَجْری بَطَبْعِها فی مَیْدانِ المُخالَفَةِ، وَ العَبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِّها عَنْ سُوءِ المُطالَبَةِ. فَمَتی أَطْلَقَ عِنانَها، فَهُوَ شَریکٌ فی فَسادِها. وَ مَنْ أَعانَ نَفْسَهُ فی هَوی نَفْسِهِ، فَقَدْ أَشْرَکَ نَفَسَهُ فی قَتْلِ نَفسِهِ.» (28)
«نفس را بر بد ادبی سرشته‌اند؛ در حالی که بنده به همراهی با ادب نیک امر شده است. و نفس بنابر طبیعت خود در میدان مخالفت (با حسن ادب) حرکت می‌کند؛ در حالی که بنده در بازگرداندن آن از خواسته‌های بد می‌کوشد. پس هرگاه عنان آن را رها کند، در تباهی آن شریک است. و هر کس نفس خود را در (رسیدن به) هوای نفسش یاری رساند، با نفس خود در قتل آن شرکت کرده است.»
نفس آدمی بر رذائل سرشته شده است، لذا باید آن را به خو گرفتن با فضائل مجبور ساخت. انسان، ضعیف‌تر از آن است که وقتی نفسش درنده‌خو شود، بتواند بر آن غلبه کند. لذا پیش از آنکه زمام نفس از کف دهد، باید بر شهوت غالب شود. تعبیر رسای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این معنا را می‌نمایاند:
«غالِبِ الشَّهْوَةَ قَبلَ قُوَّةِ ضَراوَتِها، فَإِنَّها إِنْ قَوِیَتْ (عَلیکَ) مَلَکَتْکَ وَ اسْتَفَادَتْکَ، وَ لَم تَقْدِرْ عَلی مُقاوَمَتِها.» (29)
«بر شهوت قبل از قوت درندگی آن غلبه کن، زیرا که اگر (بر تو) قدرت یابد، تو را مالک می‌شود و از تو بهره می‌گیرد، و دیگر قدرت بر مقاومت در برابر آن را نداری.»
«ضراوت» یعنی درندگی. از این حدیث استفاده می‌شود که اگر بر شهوت غلبه نکنیم حالت درنده‌خویی پیدا می‌کند. در این صورت، قوی می‌شود و آدمی را مالک می‌گردد و دیگر نمی‌توان مانع آن شد.
بنابراین پیش از آنکه شهوت پای آدمی را به زنجیر کشد و پرِ پرواز از او ستاند، باید انسان از دامش بگریزد، چرا که اسارت شهوت، محرومیت از حکمت را در پی دارد:
«حَرامٌ عَلی کُلِّ عَقلٍ مَغلُولٍ بِالشَّهوَةِ أَنْ یَنْتَفِعَ بِالحِکْمَةَ.» (30)
«بر هر عقلی که با شهوت به زنجیر کشیده شده، حرام است که از حکمت سود گیرد.»
درباره‌ی معنای حقیقی حکمت در ادامه همین مقاله سخن خواهیم گفت.
به هر حال توجه به تقابل هوی و شهوت با عقل و شناخت صحیح از نفس می‌تواند پایه‌گذار روش راستین تربیتی باشد. هرچه انسان به نفس خویش محدودیت بیشتری - البته بر میزان شرع الهی - روا بدارد، خدمت بیشتری بدان کرده است. البته در مقام عمل، باید دیگر جهات ظریف و لطیف تربیتی را هم مدّنظر قرار دهیم. مثلاً وقتی انسان در تربیت فرزند خویش این اصل را هدف بگیرد، باید بنگرد که او در چه محیطی قرار دارد، با چه کسانی نشست و برخاست دارد و... آنگاه با توجه به همه عوامل و قواعد - و لحاظ کردن تزاحم آنها در برخی موارد - با پختگی تصمیم بگیرد. در مقام توصیه باید ظرفیّت مخاطبان را هم در نظر گرفت و مراتب ایمانی آنها را به حساب آورد. (31)
به هر حال انسان باید بداند که مخالفت با هوی، امری است که عقل به حسن آن گواهی می‌دهد و شرع نیز بر آن صحّه می‌گذارد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در بیان ویژگی‌های کسی که او را برادر خویش می‌خواند و بزرگ می‌داشت، چنین فرموده‌اند:
«وَکَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ، یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَیُخَالِفُهُ.» (32)
«هرگاه دو امر برای او پدید می‌آمد، می‌نگریست که کدام یک به هوی نزدیک‌تر است پس با آن مخالفت می‌کرد.»
بنابراین در پاسخ به سؤالی که در این قسمت طرح شد، می‌توان گفت: هر چند شهوت و میل به امور مباح از مکشوفات عقل نمی‌کاهد. اما باید دانست قصه به این جا ختم نمی‌شود. اگر کسی خواهان مراتب بالاتر است، باید با چشم‌پوشی از برخی حلالها به عقلی برتر دست یابد و از حقایقی بیشتر آگاه شود.

عقل والا در کلام مولا

به مناسبت بحث اخیر، به بیانی عمیق از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) توجه می‌کنیم. حضرتش در موعظه به یکی از اصحاب، کلامی بلند دارند که در چند بند به آن می‌پردازیم.

اول - توصیه به تقوا

«أُوصیکَ وَ نَفْسی بِتَقوی مَنْ لا تَحِلُّ مَعْصِیَتُهُ وَ لا یُرجی غَیرُهُ وَ لا الْغِنی إلا بِهِ.»
«تو را و خویشتن را به پروا داری از کسی سفارش می‌کنم که نافرمانی‌اش روا نیست و به غیر او امید نباید بست و بی‌نیازی جز به او نیست.»
در توضیح این جمله به چند نکته باید توجه کرد:
1- این بیان بلندمرتبه، وصیت و موعظه‌ای است از جانب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که خطاب به یکی از اصحاب صادر گشته است. ولی در همیشه‌ی تاریخ، همه‌ی مدعیان محبت و اطاعت از ایشان، مخاطبان این کلام قرار می‌گیرند لذا باید کلمه کلمه‌ی این سخن را با گوش جان بشنوند و در حدّ وُسع و توان، برای عمل به آن گام بردارند. هیچ کس نمی‌تواند آثار حقیقی این سفارش را به دسته‌ای خاص از بندگان محدود کند. آثار برشمرده برای عاملِ به این وصیت، آثاری بس ژرف و شگرف است و به مراتبِ اعلای عبودیت اشاره دارد. اما همین که مورد سفارش امام (علیه‌السلام) قرار گرفته، نشان می‌دهد که در سیره و شیوه‌ی علوی، رسیدن به این مقاصد عالی، هدفی مطلوب است و شیعه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) باید تمام همت و تلاش خود را برای آن بکار گیرد. و همه‌ی امور دنیا همچون کسب مال و علم و... را در راستای تأمین این هدف قرار دهد.
2- امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به عنوان نقطه‌ی نخستینِ حرکت به مقصد، (که در ادامه‌ی حدیث، از آن به «عقل برتر از اهل دنیا» تعبیر کرده‌اند) از توصیه به «تقوا» آغاز می‌کنند. تقوا یعنی پروا کردن و متّقی، شخصی پروا پیشه است. تقوا همراه با نوعی خشیت و خوف از خداوند است. (33) عاقلی که خدا را شناخته و او را واجد حق امر و نهی می‌یابد، می‌داند که او سزاوار معصیت نیست، بلکه باید به اوامرش گردن نهاد و از نواهی‌اش گریخت. این ضرورت را غالب عاقلانِ خداشناس با اندک تأمل و تذکری می‌یابند، اما در مقام عملِ اختیاری به آن، در مراتب مختلف قرار گیرند.
3- تفاوت انسانها در مقام عمل، تنها به حُسن اختیار یا سوء انتخاب آنها باز نمی‌گردد، بلکه عوامل دیگری چون میزان معرفت هم در آن دخیل است. به بیان دیگر، آدمی در برابر هر مخاطبی، متناسب با منزلتی که برای او قائل است، پروا به خرج می‌دهد.
برای روشن شدن مطلب به این نکته توجه کنید: انسان در مقابل هر کدام از این گروه‌ها مانند یک دوست همسال، والدین، معلم و... به گونه‌ای خاص، ادب می‌ورزد. هرچه مقام مخاطب بالاتر رود - مثلاً وقتی در مقابل عالِم عاملِ وارسته‌ی سالخورده‌ای قرار می‌گیرد - به گونه‌ای دیگر حریم نگه می‌دارد، برای کلمه به کلمه‌ای که به کار می‌برد حسابگری می‌کند و بی‌محابا دست به اقدام نمی‌زند. در محضر او، حتی در مراقبت از فکر و ذهن و خطورات قلبی خود نیز می‌کوشد. حال، که مخاطب، خداوند - عزوجل - است که از همه مخلوقات متعالی است، علم هیچ دانشمند و فکر هیچ اندیشمندی به او نمی‌رسد؛ بلکه عاقلان خود را از کشف مرتبت و وصف منزلت او ناتوان می‌یابند و به ذلّت و خواری خود در برابر او معترف می‌شوند، پس در برابر او باید نهایت مراقبت را به خرج دهند. هر قدر معرفت افزون‌تر، ذلّت و تضرّع و عبودیت، وجدانی‌تر و اعتراف به لزوم پروا در پیشگاه الهی قوی‌تر می‌گردد.
4- آدمیان امر شده‌اند که از خداوند، آن‌گونه پروا داشته باشند که سزاوار او است.
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ.» (34)
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خداوند آن‌گونه که شایسته‌ی پروا از اوست پروا کنید.»
امام صادق (علیه‌السلام) حق تقوای الهی را این‌گونه تفسیر کرده‌اند:
«یُطاعُ فَلا یَعصی و یُذْکَرُ فَلا یُنْسی و یُشْکَرُ فَلا یُکْفَرُ.» (35)
«(حق تقوای الهی این است که) اطاعت شود و معصیت نگردد، (همواره) یاد گردد و فراموش نشود، سپاس گزارده شود و کفران نگردد.»
5- عاقل باید خدای مالک و صاحب اختیار خویش را به این وصف بشناسد که:
«لا تحلّ معصیته و لا یُرجی غیره و لا الغنی إلا به.»
اگر باور کنیم که بی‌نیاز کننده‌ی حقیقی اوست و جز به او نباید امید داشت، بدیهی و روشن می‌شود که باید به آنچه او می‌خواهد، تن دهیم و از آنچه نمی‌خواهد بپرهیزیم. بدانیم که اگر غیر این روش برگیریم، نه به امیدهایمان می‌رسیم و نه بی‌نیاز خواهیم شد. اگر کسی این باور را در خود تقویت کند، به آثاری سترگ دست می‌یابد.
6- یقین دائمی در این زمینه، بی‌مجاهده و کوشش به دست نمی‌آید. بلکه هر کس به آن آثار امید دارد، در مقام عمل آنها را می‌طلبد و رنج راه را به جان می‌خرد. تنها مسیر رسیدن به مقاصد عالی، راهِ تقوا است و دیگر هیچ. از این رو، در آیات و روایات، به کرّات و دفعات درباره‌ی تفوا سخن رفته و بدان دعوت شده است.
7- خداوند به سنت خویش، مردمان را از راه پروایی که پیشه می‌کنند، به مراتب بالاتر می‌رساند، چنانکه همین تقوا ملاک گرامی بودن نزد خداست:
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ.» (36)
«گرامی‌ترین شما نزد خداوند، با تقواترین شماست.»
8- فرد راحت‌طلب، همواره در پی آن است که برای این مسیر دشوار، راهی جایگزین بیابد. حال آنکه جوینده‌ی چنین راهی هرگز یابنده‌ی آن نیست. همه‌ی کارها - حتی اعمال نیکو و خدمات دینی مانند برگزاریِ برنامه‌های مذهبی، گفتن، نوشتن، تعلیم و تعلّم علوم اهل البیت (علیهم‌السلام) - تا وقتی که همراه با تقوا نباشند، هیچ سودی نخواهند بخشید.

دوم - آثار اولیه تقوا

«فَإِنَّ مَنِ اتَّقَی اللهَ، جَلَّ وَ عَزَّ وَ قَوِیَ و شَبِعَ و رَوِیَ.»
«پس هر کس از خدا پروا کند، بزرگی و عزت و قوت یابد، و سیر و سیراب شود.»
هر کس تقوا پیشه کند، به بزرگی و عزت واقعی - یعنی «عزت مع الله» - دست می‌یابد. عزت حقیقی و باقی که منحصراً به خدا و رسول او و مؤمنان تعلق دارد، (37) همین عزتی است که انسان به واسطه طاعت و تقوا در پیشگاه الهی بدان می‌رسد، اگرچه شخص با طاعتی که انجام می‌دهد، در دیده‌ی مردمان خوار باشد. ظاهراً مقصود از قدرت و قوت شخص متقی قدرتهای روحی و معنوی است که در اثر آن توانایی صبر بر مصائب و برخورد با معاصی را می‌یابد. به عبارت دیگر، او قدرت جهاد اکبر یعنی مبارزه با نفس و شیطان را به دست می‌آورد. (38)
اثر دیگر تقوا، سیر و سیراب گشتن از گرسنگی و تشنگی روحی و معنوی است. شخص متقی خود را متّکی به خوردن و نوشیدن مادی نمی‌داند، بلکه به لحاظ معنوی به ساحل قناعت می‌رسد. این است که با اندک بهره‌ای از مادیات دنیا، به حالت روحی غنا می‌رسد و مصداق این آیه می‌گردد:
«وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ وَمَنْ یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ، قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْرًا.» (39)
«و هر کس از خدا تقوا داشته باشد، خداوند برای او راه خروجی قرار می‌دهد و او را از جایی که گمان ندارد، روزی می‌دهد. و هر کس بر خدا توکل کند، او برایش کافی است. خداوند، امر خود را به مقصد می‌رساند. خداوند برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است.»
چنانکه در ضمن وصایای نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به جناب ابی‌ذر آمده است:
«یا أَباذَرٍّ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونّ أَقوَی الناسِ، فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ. وَ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ أَکْرَمَ النّاسِ، فَاتَّقِ اللهَ. وَ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ أَغْنَی النّاسِ فَکُنْ بِما فی یَدِ اللهِ عَزَّوجلَّ أَوْثَقَ مِنْکَ بِما فی یَدِکَ.
یا أَبا ذَرٍّ! لَوْ أَنَّ النّاسَ کُلَّهُمْ أَخَذُوا بِهذِهِ الآیَةِ لَکَفَتْهُمْ: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً و یَرزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، إِنَّ اللهَ بالِغُ أَمرِهِ.» (40)
«ای اباذر! اگر ترا خوش آید که قوی‌ترین مردمان باشی، بر خداوند توکل کن. و اگر تو را خوش آید که گرامی‌ترین مردمان باشی، پروای خدا پیشه کن. و اگر تو را خوش آید که از بی‌نیازترین مردمان باشی، بدانچه نزد خدای - عزّوجلّ - است بیشتر اعتماد کن تا بر آنچه در دست خود داری.
ای اباذر! اگر مردمان همه این آیه را اخذ (و بدان عمل) می‌کردند، برای ایشان کافی بود: «وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا...».

سوم - آثار برتر تقوا

«وَ رُفِعَ عَقْلُهُ عَنْ أَهْلِ الدُّنْیا، فَبَدَنُهُ مَعَ أَهْلِ الدُّنیا، وَ قَلْبُهُ وَ عَقْلُهُ مُعایِنُ الآخِرَة.»
«و عقلش از اهل دنیا فراتر رود، به طوری که بدنش با اهل دنیا باشد، در حالی که قلب و عقل او آخرت‌بین است.»
امام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، یکی از صفات متّقی را چنین بیان می‌دارند:
عقل متّقی، فراتر از عقلهای مردمان اهل دنیا می‌شود. در مورد معنای «رُفِعَ عَقْلُهُ عَنْ أَهْلِ الدُّنیا» احتمال دیگر، آن است که عقلش برتر از آن می‌شود که به دنیا و اهل آن بنگرد و دل به آنان مشغول دارد. بلکه اگر به برخی از شؤون آنان التفات می‌ورزد، به انگیزه‌ی وظیفه‌ای است که در مورد هدایت و ارشادشان در خود احساس می‌کند. (41) او در میان مردم هست، زیرا بدنی زمینی دارد. اما با آنان، در افکار و عقائد باطلشان همراه نیست. بلکه بالاترین سرمایه خویش یعنی قلب سلیم خود را - که منوّر به نور عقل است - به آخرت پیوند می‌زند و قلبی آخرت بین می‌یابد. متّقی در حدّ آگاهی اجمالی از آخرت فرو نمی‌ماند و به صِرف شنیدن قصه ایمان دل خوش نمی‌دارد، بلکه صورت ایمان نیز قِسمِ چشمِ او می‌گردد. چنانکه گویی آخرت را با چشم دل می‌بیند.

چهارم - از بین رفتن دوستی دنیا

«فَأَطْفَأَ بِضَوْءِ قَلْبِهِ ما أَبْصَرَتْ عَیْناهُ مِنْ حُبِّ الدُّنیا.»
«پس با نور قلبش، (آتش) آنچه را که دو چشمش از (مظاهرِ) دوستی دنیا می‌بیند، فرو می‌نشاند.»
این تعبیر بسیار زیبا، در خور تأمل است. نورِ سراج عقل، چنان خانه‌ی قلب او را روشن می‌کند که کورسوی مظاهر حبّ دنیا در مقابل آن محو می‌شود. گویی که زرق و برق دنیوی، شمعی است در کنار خورشیدی که قلب او را نورانی ساخته است، شمع کجا و خورشید کجا؟!
«فَقَذِرَ حَرامَها وَ جانَبَ شُبَهاتِها.»
«در نتیجه، حرام دنیا را پلید می‌یابد از شبهات آن هم دوری می‌جوید.»
«قَذِرَ الشّیْءَ» یعنی «وَجَدَه قَذِراً» یا «کَرِهَهُ لِوَسَخِهِ و اجْتَنَبَه» (42) فرد متقی، نه فقط حرامهای دنیوی را لذیذ نمی‌داند، بلکه از پلیدی آنها متنفّر است!
لذات حقیقی و باقی اخروی آن چنان برای او ملموس می‌شود که تمتعات فانی این دنیا برای او بی‌لذت می‌شود. بلکه او می‌یابد که این حرامها و شبهات، مانع و رادع آن لذات واقعی اخروی است. پس واقعاً اموری ناپسند و ناخوشایند هستند.
آری، شاید برای کسی که طفل راهِ پرواپیشگی و در مراحل اولیه‌ی تمرین تقواست، بسیاری از معاصی لذت بخش باشد. مثلاً شنیدن موسیقی یا نگاه به نامحرم برای آنان که به این گناهان گرفتارند، لذت دارد؛ اما وقتی که انسان از این امور می‌پرهیزد و به وادی لذت حقیقیِ انس با خدا و تسلیم شدن در برابر اوامر او وارد می‌گردد، لذتی برتر را تجربه می‌کند که اساساً قابل مقایسه با لذتهای پست مادی نیست. لذتهای اهل معصیت، دیگر برای شخص مطیع و متقی، جاذبه‌ای ندارد. بنابراین عنوان لذت بودن را از دست می‌دهند. بلکه در مرتبه‌ی بالاتر، وقتی متقی در این مسیر به بلوغ می‌رسد، آن لذات فانیِ غیر متقین را برخلاف آن لذات باقی متّقین می‌بیند. بنابراین نه تنها برای او لذتی ندارند بلکه منفور او می‌گردند و طبع او از آن می‌گریزد. و این چنین است که متقین به درجه‌ای می‌رسند که گناه را ناخوش می‌دارند و از آن نفرت می‌یابند.
نکته‌ی اصلی در اینجاست که باید به آن عقل والا و قلب بینا رسید تا بتوان شمّه‌ای از آن لذّت ابدی را دید و گوشه‌ای از آن را چشید. این حالت نیز جز با تقوا حاصل نمی‌شود. متقی به مرتبه‌ای می‌رسد که به حرام نزدیک نمی‌شود، نه فقط بدان دلیل که از آن نهی شده است. بلکه چون پلیدی آن را می‌یابد، از آن می‌پرهیزد. همان‌طور که هر انسان عادی، چنان به پلیدیِ فضولات مادی یقین دارد که همواره خود را از آن دور می‌دارد. و حتی بدان نمی‌اندیشد، چه رسد به اینکه از آن بهره‌ای ببرد.
اما این هم پایان کار نیست.

پنجم - اکتفا به حد ضرورت

او نه فقط از حرام و شبهه کناره می‌گیرد بلکه در برابر حلال صافی هم این چنین رفتار می‌کند:
«وَ أَضَرَّ واللهِ بِالحَلالِ الصافی، إلا ما لا بُدَّ لَهُ، مِنْ کِسْرَةٍ مِنْهُ یَشُدُّ بِها صُلْبَهُ، وَ ثَوْبٍ یُواری بِهِ عَوْرَتَهُ، مِنْ أَغْلَظِ ما یَجِدُ وَ أَخْشَنِهِ.»
«به خدا سوگند که فرد متقی به (بهره‌اش از) حلال خالص ضرر می‌زند، مگر به آن مقداری که چاره‌ای از آن ندارد، از تکه نانی از دنیا که با آن پشت خود را می‌بندد و لباسی که با آن عورتش را بپوشاند، (آن هم) از غلیظ‌ترین و خشن‌ترین چیزی که می‌یابد.»
فرد متقی می‌بیند که بهره‌مندی بیش از حدّ نیاز، او را از یاد خدا بازمی‌دارد و کم کم به زیاده‌خواهی می‌کشاند. از این رو، به اندازه‌ای بسنده می‌کند که گزیری از آن ندارد. مثلاً کسی که می‌داند آن همه آثار و برکات دنیوی و اخروی برای شب‌زنده‌داری و نافله‌ی شب وعده داده شده است، خواب نوشیدن بامدادی را مانع از رسیدن آن برکات می‌یابد. لذا حتی به خواب خود - که حلال خالص است - ضرر می‌زند و آن را اولی به اضرار می‌بیند. (43)
به طور کلی سخاوت نسبت به مواهب دنیا و گذشتن از آنها نشانه کمال عقل است:
«مَنْ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنْ مَواهِبِ الدُّنیا فَقَدِ اسْتَکْمَلَ العَقْلَ.» (44)
«کسی که نفسش از موهبت‌های دنیا بگذرد، به کمال عقل دست یافته است.»

ششم - تقویت بدن و تشدید عقل

انسان متقی، مقداری از حلال صافی را که چاره‌ای از آن ندارد، مورد استفاده قرار می‌دهد. در عین حال:
«وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ فیما لابُدَّ لَهُ مِنْهُ ثِقَةٌ و لا رَجاءٌ، فَوَقَعَتْ ثِقَتُهُ وَ رَجاءُهُ عَلی خالِقِ الأشیاء.»
«و به آنچه چاره‌ای از آن ندارد، اعتماد و امیدی ندارد. پس به آفریننده اشیاء، اعتماد و امید می‌ورزد.»
«فَجَدَّ و اجْتَهَدَ وَ أَتْعَبَ بَدَنَهُ حَتّی بَدَتِ الأَضْلاعُ و غارَتِ العَینانِ.»
«پس می‌کوشد و تلاش می‌کند و بدنش را به سختی می‌اندازد، تا اینکه استخوان‌های دنده‌اش پدیدار شود و چشماهایش به گودی بنشیند.
اما خداوند، این همه را جایگزین می‌سازد:
«فَأَبْدَلَ اللهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ قُوَّةً فی بَدَنِهِ و شِدَّةً فی عَقْلِهِ. وَ ما ذُخِرَ لَهُ فِی الآخِرَةِ أَکْثَرُ.»
«پس خداوند، به جای آنها برای او قوّتی در بدنش و شدتی در عقلش جایگزین می‌کند. و آنچه برای او در آخرت ذخیره شده، بیشتر است.»
او جسمی دنیایی دارد و همین بدن را به سختی می‌افکند. اما از یک یک قدرت جایگزین بهره می‌گیرد. مثالی برای تقریب به ذهن می‌آوریم: سحرگاهی برای سفری هوایی به مقصدی چون خارج از کشور برنامه ریخته‌اید. آیا در آن شب، خواب راحت دارید؟ حتی ممکن است تمام شب تا به سحر، خواب به چشمانتان نیاید و دائم در اندیشه باشید که در بهترین حد آمادگی و حتی زودتر از موعد مقرر به میعاد حاضر شوید. اهمیت هدف و شوق رسیدن به آن، تمام خستگی‌ها را از تن شما بیرون می‌کند.
حکایت ما و عمرمان در این دنیا نیز این چنین است. قافله‌ی عمر، خواهی نخواهی می‌گذرد، اجل می‌رسد و سفر به آفاق ابد آغاز می‌شود. کدامین توشه برای این راه، بهتر از تقواست؟ این امر مورد تأیید صاحبان عقول است که:
«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَى. وَاتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبَابِ.» (45)
«توشه برگیرید که بهترین توشه، تقواست و پروای من دارید ای صاحبان عقلها.»
کدامین گذرنامه معتبرتر از انجام واجبات، ترک محرمات، اجتناب از شبهات و اقدام به مستحبّات، حتی گاهی اوقات به قیمت ترک مباحات؟

هفتم - نتیجه‌گیری مولا از کلام خویش

«فَارْفَضِ الدُّنیا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنیا یُعْمی و یُصِمُّ و یُبْکِمُ و یُذِلُّ الرِّقاب.»
«پس دنیا را ترک کن که حبّ دنیا، کور و کر و لال می‌کند و گردن‌ها را به ذلت می‌کشاند.»
حب دنیا نیز، از حجابهای عقل است که بدان می‌پردازیم. در ادامه‌ی حدیث می‌خوانیم:
«فَتَدارَکْ ما بَقِیَ مِنْ عُمْرِکَ. و لا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ، فَإِنَّما هَلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکَ، بِإقامَتِهِمْ عَلی الأَمانِیِّ و التَّسْویفِ، حَتّی أَتاهُمْ أَمْرُ اللهِ بَغْتَةً وَ هُمْ غافِلُونَ، فَنُقِلُوا عَلی أَعْوادِهِمْ إِلی قُبورِهِمُ المُظْلِمَةِ الضَّیِّقَة، و قَدْ أَسْلَمَهُمُ الأَولادُ و الأَهْلُونَ. فَانقَطِعْ إِلَی اللهِ، بِقَلْبٍ مُنیبٍ مِنْ رَفْضِ الدُّنیا و عَزْمٍ لَیْسَ فیهِ انْکِسارٌ و لا انْخِزِالٌ. أَعانَنَا اللهُ و إِیّاکَ عَلی طاعَتِهِ و وَفَّقَنَا اللهُ و إیَّاکَ لِمَرضاتِهِ.» (46)
«پس آنچه از عمرت باقی مانده، دریاب و نگو فردا یا پس فردا، زیرا کسانی که قبل از تو بودند، تنها به خاطر ماندنشان بر آرزوها و تأخیر انداختن (47) هلاک شدند،‌ تا اینکه امر الهی ناگهان به سراغ آنها آمد، در حالی که غافل بودند، آنگاه بر تابوتهای چوبین خود، به قبرهای تاریک و تنگ خویش منتقل شدند، و فرزندان و نزدیکان، آنها را واگذاشتند. پس با قلبی انابه کننده (بازگشت کننده از گناهان) به خدا روی آور، انابه‌ای که از کنار نهادن دنیا و عزمی که در آن شکست و گسستی نیست، برخیزد. خداوند، ما و تو را به طاعتش یاری رساند. و خداوند، ما و تو را برای خشنودی خود موفق بدارد.»
قدری در این حدیث بیندیشیم تا ببینیم تلقی ما از تقوا در کدامین مرتبت است و مطلوبِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در کدامین منزلت جای دارد؟ حضرتش، از تسویف و شدّت بر حذر داشته‌اند و نتیجه‌ی اقامت (اعتماد) بر آرزوها را هلاکت دانسته‌اند. کسی که بر آرزوها می‌ایستد (تکیه می‌کند)، درجا می‌زند و شوق حرکت به سوی کمال را از کف می‌دهد. در عوض برای جُمود و خُمود خود، بهانه می‌جوید و توجیه می‌تراشد. حتی این حدیث را از امام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌خواند و بر وفق امیال خویش تفسیر می‌کند که حضرت فرمودند:
«إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالًا وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ.» (48)
«همانا قلب‌ها، میل و اقبال و ادباری دارند. پس بر آن‌ها، از سوی میل و اقبال آنها وارد شوید، چرا که قلب وقتی (به امری) مجبور شود، کور می‌گردد.»
در این حدیث، نکته‌ای مهم و وجدانی یادآوری شده است: قلب انسان - یعنی همان روح او و مرکز فهم و درک او - در حالات مختلفی قرار می‌گیرد. گاه به چیزی روی می‌آورد و گاه روی می‌گرداند. باید از ناحیه‌ای به سراغ قلب رفت که بدان اقبال نشان می‌دهد. این نکته‌ای تربیتی و بس مهم هم برای خود انسان و هم نسبت به دیگران است. زیرا تحمیلِ همراه با کراهت، قلب را نابینا می‌سازد. کوری قلب، یعنی بسته شدن بابِ فهم. چنانکه در همین حدیث خواندیم که: «فَإِنَّ القَلْبَ إِذا أُکْرِهَ عَمِیَ.»
این نکته‌ی مهم در اقدام به امور خیر باید لحاظ شود. اما یک برداشتِ غیرعاقلانه و تلفیِ بدون تفقّه از این حدیث، این است که اگر - بعنوان مثال - بسیاری از ما که قلب‌هایمان نسبت به حالات موصوف از متقین در لسان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اقبال ندارد چرا خود را به تکلّف بیندازیم؟ چرا از حلال صافی بگذریم؟ و...
پیش از بررسی و پاسخ به این برداشت نادرست باید دانست که:
توجه به اقبال و ادبار قلب، در موارد مستحب و نوافل مطرح است، چرا که در مورد محرّمات و واجبات، وظیفه همیشگی - به ترتیب - ترک و فعل است، خواه این ترک و فعل مطابق میل آدمی باشد، خواه نباشد. لذا فریضه را باید بر قلب تحمیل کرد، اگرچه اقبال نداشته باشد؛ اما در مورد مستحبات، توصیه عملیِ دین به ما، این است که در اوقات اقبال قلبی، به انجام آنها اقدام کنیم. کلام مهم نبی‌ اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر این مطلب، گواه است:
«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبالاً وَ إِدباراً، فَإِذا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا، و إِذا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالفَریضَةِ.» (49)
«دلها را اقبال و ادباری است. هرگاه رو کردند، مستحب را بجا آورید و هرگاه روی‌گردان شدند، بر شما باد به واجب.»
بنابراین چنان برداشتی در مورد واجبات، نیازی به بررسی ندارد و بطلان آن بدیهی است. صاحب آن برداشت اساساً از وادی دینداری بیرون رفته است. اما در مورد مستحبات، به صرف دشوار بودن یک عبادت - مثل بیداری و خواندن نافله‌ی شب - نباید آن را وانهاد و خود را از برکات فراوان آن محروم داشت. این همه تأکیدات فراوان بر آثار و ثوابهای مترتّب به این امر مستحب، بیهوده نیست. پس یک تلقی این است که اکنون که قلب نسبت به انجام عملی ادبار دارد، آن را برای همیشه رها کنیم که نتیجه، محرومیتِ دائمی از فوائد مستحبات است. اما تلقی دیگر، این است که در خود میل و رغبت یک عمل مستحب را ایجاد کنیم، زمینه‌ی اقبال قلبی را نسبت به آن فراهم آوریم و سپس با شوق آن را انجام دهیم. یکی از راههای ایجاد رغبت، کسب معرفت است. (50) مثلاً هرقدر معرفت انسان نسبت به فضیلت نماز شب بیشتر گردد، این معرفت به تدریج میل به بیداری در شب را بیشتر می‌کند و نه فقط خستگی‌ها را از تن به در برده، بلکه قدرتی جایگزین برای این عبادت گرانسنگ پدید آورد.
به عنوان مثال، از حدیثی در باب فضیلت نماز شب بر می‌آید که ثواب نافله‌ی شب را کسی جز خداوند نمی‌داند. امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«ما مِنْ عَمَلٍ حَسَنٍ یَعْمَلُهُ الْعَبْدُ، إِلا وَ لَهُ ثَوابٌ فِی القُرْآنِ، إلاّ صَلاةَ اللَّیلِ، فَإِنَّ اللهَ لَمْ یُبَیِّنْ ثَوابَهَا لِعِظَمِ خَطَرِهَا عِنْدَهُ.» (51)
«برای هر عمل نیکی که بنده انجام می‌دهد، ثوابی در قرآن (یاد شده) است، مگر نماز شب که خداوند - به خاطر مرتبت بزرگ این عمل - ثواب آن را تعیین نفرموده است.»
سپس حضرتش آیات 16 و 17 سوره مبارکه سجده را تلاوت نمودند:
«تَتَجافی جُنُوبُهُم عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً، وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. فلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بَما کانُوا یَعْمَلُونَ.»
«پهلوهای آنان از بسترها دور می‌گردد (از خواب بر می‌خیزند)، پروردگارشان را از روی بیم و امید می‌خوانند و از آنچه روزیشان مقرّر داشته‌ایم، انفاق می‌کنند. پس هیچ کس نمی‌داند که به عنوان پاداش آنچه انجام می‌دادند، چه چشم روشنی‌ها برای آنان نهان گشته است.»
با شنیدن این آیه و حدیث، به طور معمول، معرفت و رغبت به این عمل مستحب در شنونده به وجود می‌آید.
البته در زمینه‌سازی برای حصول معرفت، باید ظرافت‌های تربیتی را هوشمندانه در نظر گرفت و هنرمندانه به کار بست. به عنوان نمونه، قصه‌ی مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء و نحوه‌ی ترغیب فرزندش به نماز شب شنیدنی است:
«در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء - از بزرگان علما در قرن سیزدهم و ساکن نجف اشرف - آمده است:
در یکی از شبها که برای «تهجّد» برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرد و فرمود: برخیز به حرم مطهر مشرف شویم و آنجا نماز بخوانیم. برای فرزند جوان برخاستن از خواب در آن ساعت شب دشوار بود، لذا عذر آورد، و گفت: من فعلاً مهیّا نیستم، شما منتظر من نشوید؛ بعداً مشرّف می‌شوم.
فرمود: نه، من اینجا ایستاده‌ام؛ برخیز، مهیا شو که با هم برویم. فرزند به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند.
وقتی کنار در صحن مطهر رسیدند، آنجا مرد فقیری را دیدند که نشسته و دست گدایی برای گرفتن پول از مردم دراز کرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود: این شخص در این وقت شب، برای چه اینجا نشسته است؟ گفت: برای تکدّی (گدایی) از مردم.
فرمود: آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عائد او گردد؟ گفت: مبلغی ناچیز، آنهم به احتمال، نه قطعی.
فرمود: درست فکر کن ببین، این آدم برای یک مبلغ بسیار اندکِ کم ارزشِ دنیا، آن هم محتمل، در این وقت شب، از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم باز کرده است!!
آیا تو، به اندازه‌ی این شخص، اعتماد به وعده‌های خدا درباره‌ی شب خیزان و متهجدان نداری که فرموده است:
«فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِی لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْینٍ» (52)؟!!
آن فرزند جوان، با شنیدن این گفتار از آن دلِ زنده و بیدار، آن چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر، از شرف و سعادت بیداری آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد!!» (53)
آری، وقتی اقبال قلبی ایجاد شود، مستحبات هم ترک نمی‌شود.

نکته دیگر اینکه:

اگر طالب اقبال به مستحبّات هستیم، باید زمینه‌ی آن را از لحاظ طبیعی نیز فراهم آوریم. مثلاً برای توفیق یافتن بر نماز شب، ناچاریم که شب زودتر استراحت کنیم. و مسائلی از این قبیل را درباره‌ی دیگر امور نیز باید رعایت کنیم.
براساس این نکات، نبودن اقبال قلبی - نسبت به گام برداشتن در مسیری که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در حدیث یاد شده نشان داده‌اند - بهانه‌ای موجه محسوب نمی‌شود.
به هر حال، بنابر حدیث مذکور، هر کس بخواهد به مراتب بالای عقل دست یابد، ناچار باید بسیاری از کالاهای دنیوی را نادیده گیرد و از بهره‌مندی‌ها به حداقل اکتفا کند. حتی میل به امور حلال بیش از حدّ کفاف، می‌تواند انسان را از نیل به مرتبه اعلای عقل باز دارد. این است که همان میل، نسبت به حقائق و معقولات مراتب بالا، حجاب محسوب می‌شود.

نمایش پی نوشت ها:
1. غررالحکم/ ح 813.
2. همان/ ح 820.
3. تحف العقول/ ص 286 از امام باقر (علیه‌السلام).
4. غررالحکم/ ح 419.
5. همان/ ح 842.
6. همان/ ح 840.
7. همان/ ح 304.
8. همان/ ح 448.
9. نهج‌البلاغه/ ص 506/ حکمت 211.
10. غررالحکم/ ح 6985.
11. همان/ ح 695.
12. علل الشرائع/ ج 1/ ص 4.
13. کافی/ ج 2/ ص 79/ ح 6.
14. غررالحکم/ ح 449.
15. همان/ ح 452.
16. کافی/ ج 2/ ص 79/ ح 5.
17. خصال/ ج 1/ ص 223/ ح 54.
18. غررالحکم/ ح 5421.
19. همان/ ح 6954.
20. «قضاء» دو معنا دارد: یکی به معنای از بین بردن و به پایان رساندن، و دیگری برآوردن و به جای آوردن. و هر دو معنا در این کلام حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمده است.
21. بحارالانوار/ ج 78/ ص 7.
22. کنزالفوائد/ ج 1/ ص 200 از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام).
23. یوسف/ 53.
24. نهج‌البلاغه/ حکمت 449.
25. کافی/ ج 2/ ص 122/ ح 3 (باب التواضع).
26. غررالحکم/ ح 308.
27. نهج‌البلاغه/ ص 303.
28. مستدرک الوسائل/ ج 11/ ص 137/ ح 4.
29. غررالحکم/ ح 241.
30. همان/ ح 839.
31. برای پی‌ریزی یک نظام تربیتی صحیح - مبتنی بر قرآن و احادیث - انسان‌شناسی صحیحی لازم است. این بحث مجال و مقام دیگری می‌خواهد که به تفصیل مورد بررسی دقیق عقلی و نقلی قرار بگیرد. از خداوند می‌خواهیم توفیق انجام این مهم را در آینده‌ی نزدیک عنایت فرماید.
32. نهج‌البلاغه/ ص 526/ حکمت 289.
33. مجمع البحرین: و التقوی فی الکتاب العزیز جاءَتْ لِمَعانٍ: الخشیة و الهیبة. و منه قوله تعالی: «وَإِیای فَاتَّقُونِ» (البقره/ 41)، و الطاعة و العبادة. و منه قوله تعالی: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» (آل عمران/ 102).
34. آل عمران/ 102.
35. تفسیر عیاشی/ ج 1/ ص 194/ ح 120.
36. حجرات/ 13.
37. منافقین/ 8: وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یعْلَمُونَ.
38. مرآة العقول/ ج 8/ ص 310.
39. طلاق/ 2 و 3.
40. مکارم الاخلاق/ ص 468.
41. برگرفته از بیان مرحوم علامه مجلسی در مرآة العقول/ ج 8/ ص 310.
42. قَدِرَ الشَّیْءَ: آن را پلید یافت یا به خاطر پلیدی آن از آن کراهت داشت و دوری کرد. المعجم الوسیط/ ص 721.
43. کافی/ ج 2/ ص 131: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: إِنَّ فی طَلَبِ الدُّنیا إِضراراً بِالآخِرَةِ وَ فی طَلَبِ الآخِرَةِ إِضراراً بِالدُّنیا. فَأَضِرُّوا بالدُّنیا، فَإِنَّها أَولی بِالإضرارِ.
44. غررالحکم، ح 4810.
45. بقره/ 197.
46. کافی/ ج 2/ ص 136/ ح 23.
47. تسویف، از «سوف» می‌آید، یعنی: کار امروز را به فردا افکندن، و در توبه تأخیر کردن.
48. نهج‌البلاغه/ ص 503 حکمت 193.
49. کافی/ ج 3/ ص 454/ ح 16.
50. البته چون اعطای معرفت کار خدا است، در این جا آنچه به عنوان وظیفه منظور است، فراهم کردن زمینه‌های عادی حصول معرفت است، ضمن آنکه به وسیله‌ی دعا و تضرّع، در طلب ازدیاد آن از خداوند بکوشیم.
51. تفسیر القمی/ ج 2/ ص 168.
52. پس هیچ کس نمی‌داند که برای آنها از آنچه باعث چشم‌روشنی است، چه پنهان شده است. (سجده/ 17).
53. شب مردان خدا/ صص 44-45، با کمی تصرّف و بازنویسی.

منبع مقاله :
جهان‌بین، امیرمسعود؛ (1385)، کتاب عقل دفتر سوم نشانه‌های و حجاب‌های عقل، تهران: انتشارات نبأ، چاپ اول