نویسنده: جان پری (John Perry)
مترجم: ساجده اعتباری
منبع: راسخون


سلسله زندیه

سلسله زندیه (Zand Dynasty) (1209-1164/94-1751)، سلسله‌ای به پایتختی شیراز بودند و از زمانی که جانشینان نادر شاه (47-1736)، یعنی افشاریان، موفق به باز پس گیری نواحی غربی ایران نشدند، تا زمان تاسیس سلسله قاجار توسط آقامحمدخان قاجار (97-1779) بر ایران (به جز خراسان) حکومت می‌کردند.

تصویر شماره‌ی 1: ایناق خان

محمدکریم خان، فرزند ایناق خان، (تصویر شماره‌ی 1) ملقب به وکیل الرعایا (93-1164/79-1751)، بنیادگذار سلسه زندیه بود. او معمولاً به نام کریم خان زند شناخته می‌شد. وی اهل بخش باگالای زند، طایفه‌ای از مردم لک و از لرها بود. (شاید هم اصالتاً کردی؛ به مینورسکی، صفحه 616 مراجعه شود)، که بیشتر به دامداری اشتغال داشتند؛ این منطقه محدوده‌ای با آب و هوای زمستانی در دشت‌های همدان در نزدیکی ملایر و چراگاه‌هایی تابستانی در دامنه‌های زاگرس در شمال کرمانشاه داشت. او و بسیاری از افراد قبیله‌اش در سال 1732/1144 از سوی نادرشاه به خراسان تبعید و در خدمت ارتش دوم به کار گرفته شدند.
کریم خان در طول حیات خود هیچ گاه عنوان "پادشاه" را برای خود نپذیرفت، بلکه به عنوان "وکیل" شناخته می‌شد. بلافاصله پس از ترور نادر شاه در سال 1747/1160 کریم خان مردم خود را به سمت خانه هدایت کرد. او با همکاری علی‌مردان خان بختیاری در سال 1750/1163 اصفهان را تصرف کرد و حاکم دست‌نشانده صفوی، اسماعیل سوم (حکومت: 65-1750، فوت: 1773) را در آن‌جا منصوب کرد. سال بعد، کریم خان در پیشنهاد ارائه شده توسط علی‌مردان خان برای داشتن قدرتی واحد، پیروز شد و به رقیب خود لقب وکیل الدوله (معاون دولت یا نائب السلطنه) را داد. پس از شکست دادن سه رقیب دیگر برای قدرت، او بیشتر نواحی غربی و مرکزی ایران از دریای خزر و آذربایجان تا کرمان و لار را تحت تصرف خود درآورد (Ḡaffāri، ص 199-42) و از سال 1765/1179 تا زمان فوتش در سال 1779/1193 در شیراز حکومت کرد.
کریم خان در طول حیات خود هیچ گاه عنوان "پادشاه" را برای خود نپذیرفت، بلکه به عنوان "وکیل" شناخته می‌شد. علاوه بر این، وی بعداً این عنوان را "وکیل الرعایا" (نماینده مردم) تفسیر و معنا کرد که اصطلاحاً به یک مقام محلی که توسط شاه منصوب شده تا جرایم و شکایات از سوءاستفاده‌های دولتی را بررسی و پیگیری کند، اطلاق می‌شد. (Donboli، 71-1970 ص 31، Perry، 2007، ص 43-41) اسماعیل سوم صفوی خیلی زود در سال 1773/1187 درگذشت و خیال احیاء سلسله صفویه به آرامی از بین رفت. کریم خان برای باز پس‌گیری خراسان از افشاریان تلاشی نکرد که خراج‌گذار پادشاه افغان، احمد شاه دورانی (حکومت؛ 73-1747) شده بود.
کریم خان، تلاش خود را معطوف به احیای تجارت و کشاورزی در فارس و غرب ایران کرد. از اقدامات وی بازسازی شیراز (Ḡaffāri، ص 58-355)، امضای قراردادهای تجاری با کمپانی هند شرقی بریتانیا در بوشهر و محاصره و اشغال شهر بصره در عراق عثمانی در سال های 79-1775 بود. وی هرگز به طور کامل قاجارهای استرآباد را تحت اطاعت خود در نیاورد؛ و به دنبال مرگ کریم خان، آقا محمد خان قاجار که به مدت شانزده سال گروگان او بود، از شیراز گریخت و اقدام به تقویت قاجار در شمال ایران کرد.
از صادق خان تا جعفر خان (1204-1193/89-1779)، هیچ کدام از پنج جانشین کریم خان، رسماً عنوان "وکیل" و "شاه" را نپذیرفتند. سه جانشین اول اسماً برای یکی از پسران کریم خان حکمرانی می‌کردند و دو نفر دیگر در منابع فارسی لقبی شاهی و قراردادی داشتند یا به زبان ساده "خان" نامیده می‎شدند؛ اما ناظران اروپایی اغلب آن‌ها را "شاه" می‌نامیدند. احتمالاً کریم خان انتظار داشته برادر جوان و نائبش، محمد صادق خان (معروف به صادق خان)، جانشین او باشد، چرا که دو فرزند بزرگ او، ابوالفتح و محمد علی برای فرمانروایی صلاحیت لازم را نداشتند. با این حال، صادق خان اداره بصره را برعهده داشت و نتوانست برای برتری جستن بر رقبای خود بین خان‌های خاندان زند به موقع بازگردد. زکی خان، برادر ناتنی کریم خان، با علی‌مراد خان زند از شاخه هزارا زند متحد شده و ظاهرا اعلام شد که محمدعلی، فرزند کریم خان (و همچنین داماد زکی خان)، با خدعه و خیانت نظر علی خان و شیخ علی خان و حامیان آن‌ها که تحت حمایت ابوالفتح خان، بزرگترین پسر کریم خان بودند را به قتل رساند. (به جدول سلسله نگاه کنید، Ḡaffāri، ص 83-374) هنگام ورود صادق خان به شیراز، و پس از تهدید زکی خان به انتقام و کشتار خانواده سپاهیانش، آن ها صادق خان را ترک کرده و وی مجبور شد به بم فرار کند.
در سال 1779، زکی خان، علی مراد خان زند را به دنبال آقامحمدخان قاجار که از شیراز به مازندران گریخته بود، فرستاد؛ اما علی مراد خان در اصفهان به اسم و به طرفداری از ابوالفتح خان شورش کرد. در هنگام لشکرکشی زکی خان در مقابل علی‌مراد خان، وی بی‌رحمی‌ها و قساوت‌های زیادی در روستای ایزدخواست مرتکب شد، و به همین دلیل افرادش بر علیه‌اش شورش کرده و او را به قتل رساندند. بنا بر این صادق خان نیز توانست به شیراز برگشته و آن جا را اشغال کند، اما هنوز مخالفی مانند علی‌مراد خان در مقابل او وجود داشت. پس از مدتی علی‌مراد خان به جوان‌ترین پسر زکی خان یعنی اکبر خان زند پیوست و بعد از یک محاصره هشت ماهه، با خیانت، شیراز در فوریه سال 1781 سقوط کرد. به دستور علی‌مراد خان، اکبر خان دو پسر کریم خان، ابوالفتح و محمدعلی، و هم‌چنین صادق خان و و همه پسرانش را به قتل رساند، به جز جعفر خان که به طور خصوصی با علی‌مراد خان به توافق رسیده بود. با این حال، علی‌مراد خان خیلی زود به جاه طلبی‌های اکبر خان مشکوک شد و جعفر خان را تحریک کرد تا با کشتن اکبر خان در سال 1782 انتقام پدر و برادرانش را بگیرد. (Ḡaffāri، ص 71-466)
علی‌مراد خان (حکومت: 85-1781) با احیا و تقویت قدرت قاجار روبه‌رو شد و مرکز استراتژیک خود را در اصفهان تاسیس کرد. او با نیروی زیادی به مازندران لشکرکشی کرد، اما جعفرخان با استفاده از غیبت او به اصفهان لشکر کشید. علی‌مراد خان با وجود بیماری و در چله زمستان به دفاع از پایتخت خود شتافت، اما در فوریه 1785 در منطقه درگذشت. حکومت او را می‌توان به عنوان حدفاصلی میان تاریخ زند و قاجار دانست. (Ḡaffāri، ص 693-471)


جعفر خان (حکومت: 89-1785) به واسطه پسر فعال و پر انرژی خود یعنی لطف‌علی خان، لار و کرمان را مطیع خود ساخت و اصفهان را دوباره اشغال کرد؛ اما دو بار آغا محمد خان قاجار وی را مجبور به عقب نشینی و بازگشت به شیراز کرد. خیانت او در برخورد با حامیانش موجب دامن زدن به سرکشی‌ها به رهبری صید مراد خان، پسر عموی علی‌مراد خان شد که به موجب این شورش جعفر خان کشته شد. (Ḡaffāri، 756-693) صیدمراد خان لشکری را تحت فرماندهی برادرش شاه مراد به مقابله با لطف‌علی خان که به کرمان رفته بود، فرستاد؛ اما سربازان طغیان کرده و بدین ترتیب لطف‌علی خان موفق شد به شیراز که شهردارش(کلانتر) حاجی ابراهیم (1801 یا 1800-1745) و از حامیان و به نفع او بود، بازگردد. (Ḡaffāri، ص 60-756)
در سال 1794، لطف‌علی خان کرمان را شگفت زده کرد و به مدت چهار ماه قبل از اینکه قاجارها با خدعه و خیانت مقبول واقع شوند، از کرمان حفاظت کرد؛ بعد از آن به بم فرار کرد که فرماندارش او را دستگیر و به قاجارها تحویل داد. لطف‌علی خان (09-1204/94-1789)، پسر جوان جعفر خان (1769/1182) تنها جانشین کریم خان بود که به خاطر شجاعت و درستی‌اش مورد تحسین قرار گرفت. بعد از باز پس گیری شیراز از شورشیان، وی شهر را در مقابل حمله قاجار مورد حفاظت قرار داد. شکست و سقوط او با به وجود آمدن بی‌اعتمادی میان وی و حاجی ابراهیم تسریع شد. در راه حمله به اصفهان در سال 1206/1791، بیشتر سپاهیان لطف‌علی خان برای یافتن برادر حاجی ابراهیم ( فرمانده پیاده نظام)، او را ترک کردند؛ و در راه بازگشت به شیراز دریافت که کنترل شهر به دست حاج ابراهیم است. علی‌رغم رد کردن کمک از بوشهر، رهبر سلسله زند با تعداد کمی از نیروهای وفادار خود و تعدادی از اعراب اجیر شده به مبارزه با پیشرفت قاجار برای رسیدن به شیراز که حاجی ابراهیم پیشنهاد واگذار کردن آن را به آغا محمد خان داده بود، ادامه داد. در نهایت آن‌ها در 1 ذی الحجه 1206/21 ژوئیه 1792 وارد شیراز شدند. (Kuhmarraʾi in Golestāna، ص 54-353) بعدا حاج ابراهیم نخستین صدراعظم و شخصیتی سیاسی و مهم در ابتدای دوره قاجار شد.
در سال 1794، لطف‌علی خان کرمان را شگفت زده کرد و به مدت چهار ماه قبل از اینکه قاجارها با خدعه و خیانت مقبول واقع شوند، از کرمان حفاظت کرد؛ بعد از آن به بم فرار کرد که فرماندارش او را دستگیر و به قاجارها تحویل داد. آغا محمد خان قاجار آخرین دشمن زند خود را کور کرد و پس از شکنجه‌های بی‌رحمانه او را در ربیع الثانی 1209/نوامبر 1794 در تهران اعدام کرد. این کار پایان حکومت زندیه را رقم زد، اگرچه آغا محمد خان تا سال 1796 رسما تاج گذاری نکرد؛ و حتی یک سال بعد از مرگش محمد خان زند پسر زکی خان، با ارتشی از قبیله باجلان تلاشی ناموفق برای باز پس گیری قدرت از قاجارها داشتند. (Donboli، 1927 و 1972، ص 35-33؛ Donboli, tr. Brydges، ص 58-57 و 48-46)
آبرو و شهرت سلسله زند مرهون بنیان گذار آن، کریم خان، است که نه تنها توانست ارتشی متحد از طوایف مختلف ساکن منطقه زاگرس ایجاد کند، بلکه میزانی از اعتماد و اتحادی پایدار میان ماموران دولتی و بزرگان و نجیب زادگان شهرهای بزرگ غربی و جنوبی ایران ایجاد کند. (اصفهان، شیراز، تبریز و کرمان)
سیاست های زیرکانه اقتصادی و درستی و مروت او در بسیاری از داستان های مشهور ثبت شده است. جانشینان او، دستاوردهایش را با ایجاد جنگ‌های خونین نابود کردند؛ آن‌ها نتوانستند اعتماد را در پایگاه‌های شهری القاء و وارد کنند- به عنوان نمونه حاجی ابراهیم- و بنا بر این، اختیارات زند را به قاجارها دادند.

نمایش منبع ها:
Moḥammad-Hāšem Āṣaf [Rostam-al-Ḥokamāʾ], Rostam al-tawāriḵ, ed. M. Moširi, Tehran, 1969; tr. B. Hoffmann as Persische Geschichte 1694-1835 erlebt, erinnert und erfunden. Das Rustam at-tawārī˙ in deutscher Bearbeitung, 2 vols., Bamberg, 1986.
ʿAbd-al-Razzāq ‘Maftun’ Donboli, Maʾāṯer-e solṭāniya, Tehran, 1927 (lithograph); 1972 (offset); tr. Sir Harford Jones Brydges as The Dynasty of the Kadjars, London, 1833; repr. New York, 1973 (includes original “Preliminary Matter” by Brydges, pp. xiii–cxci).
Idem, Tajrebat al-aḥrār wa tasleyat al-abrār, ed. Ḥasan Qāżi Ṭabāṭabāʾi, 2 vols., Tehran, 1970-71.
Ḥājj Mirzā Ḥasan Ḥosayni Fasāʾi, Fārs-nāma-ye Nāṣeri, ed. M. Rastgār, 2 vols., Tehran, 1367 Š./1988, esp. vol. I, pp. 227-39; tr. H. Busse as History of Persia under Qajar Rule, New York, 1972, esp. pp. 2-63.
Abu’l-Ḥasan Ḡaffāri, Golšan-e morād, ed. Ḡolām-Reżā Ṭabāṭabāʾi-Majd, Tehran, 1990 (up to the year 1785).
Abu’l-Ḥasan Golestāna, Mojmal al-tawāriḵ, ed. Modarres Rażavi, Tehran, 1970 (with supplement by Kuhmarraʾi, up to the year 1789).
Mirzā Moḥammad Kalāntar, Ruz-nāma-ye Mirzā Moḥammad kalāntar-e Fārs, ed. ʿAbbās Eqbāl, Tehran, 1946.
Studies.
Gavin H. R. Hambly, “Āghā Muḥammad Khān and the Establishment of the Qājār Dynasty,” Camb. Hist. Iran VII, 1991, pp. 104-43.
J.Malcolm, A History of Persia, 2 vols., London, 1829, esp. vol. II, chap. 17.
Vladimir Minorsky, “Lak,” EI² V, 1986, p. 616.
John R. Perry, “The Last Ṣafavids, 1722-1773,” Iran 9, 1971, pp. 59-69.
Idem, Karim Khan Zand. A History of Iran 1747–1779, Chicago, 1979.
Idem, “The Zand Dynasty,” Camb. Hist. Iran VII, 1991, pp. 63-103; map of Persia under the Zand dynasty on pp. 70-71, dynastic table on p. 961.
Idem, “Zand,” EI² XI, 2002, pp. 443-44.
Idem, “The Vakil al-ra’âyâ: a Pre-modern Iranian Ombudsman,” in Iran und iranisch geprägte Kulturen: Studien zu Ehren von Bert G. Fragner; überreicht an seinem 65. Geburtstag (Beiträge zur Iranistik), ed. B. Hoffmann, R. Kauz, and M. Ritter, Wiesbaden, 2007, pp. 41-50.
A. H. Zarrinkoob, “Karīm Ḵẖān Zand,” EI² IV, 1978, pp. 639-40.