انسان ، نيازمند الگو





براي کمتر کسي ترديدي در نقش تربيتي و سازندگي الگوها در زندگي آدمي وجود دارد . اگر هيچ تحليل روانشناختي و دليل علمي بر نقش اساسي الگوها در شکل گيري شخصيت فرد و نحوه ي سلوک او و نياز همه جانبه اي که به الگوها دارد ، وجود نداشته باشد جز همان تجربه ي گسترده اي که هر فرد در زندگي شخصي در اين خصوص دارد و احساس نياز به الگو و تأثير آن را عملا و از درون در خود يافته و مي يابد ، در ضرورت اهتمام به اين مهم کفايت مي کند ، بويژه براي کساني که احساسات و عواطف قوي و پر تأثير آنان احساس الگو خواهي و زمينه تأثير پذيري از الگوها را در آنان دو چندان مي سازد . آدمي همواره يک نگاه او به واقعيت موجود خود است و نگاه ديگرش به نقطه اي است که خود را شايسته وصول به آن مي داند . يا لااقل آرزوي دستيابي به آن را دارد .
يك چشم به کاستيها و استعدادهاي کنوني و يک چشم به آرمانها ، اهداف و وضعيت مطلوبي که براي خويش ترسيم مي کند دارد . هر کس مي کوشد فاصله ي ميان واقعيت موجود و حقيقت مطلوب را به حداقل برساند و اين اصلي است مشترک ميان آدميان و ترديدي در آن نيست . نيک مي دانيم که آنچه ميان آدميان متفاوت است واقعيتهاي متفاوت « موجود » ، و آرمانها و واقعيتهاي بسيار متفاوت « مطلوب » است . هر کسي شخصيت و واقعيت وجود خويش را در آينه ي آينده به گونه اي مي بيند و يا مي طلبد و يا لااقل آرزو مي کند ، حتي اگر آرزويي دست نايافتني باشد . خوشبختي ، همان حقيقت مطلوب ، واژه اي نيست که همه يک معنا و يک تفسير از آن داشته باشند . تلاش عمده ي پيامبران الهي (ع) و سرآمد همه ي آنان ، پيامبر خاتم (ص) و اولياء اسلام (ع) آشنا ساختن آدميان با چهره ي واقعي خوشبختي يعني همان « حقيقت مطلوب » است که کمال طلبي هر کس آن را فرياد مي کند و در پي آن مي باشد . آدميان تفاوتشان در شکل دادن به شخصيت خود و نحوه ي سلوک و حيات ، در تفسيري که از اين واژه محبوب ارائه مي دهند و در مسيري که براي وصول به آن ترسيم مي کنند و در عواملي که در اين مسير که گاه به درازاي يک عمر است - يار راه مي شمارند و در سطح و عمق آگاهي آنان به آنچه در پي آنند مي باشد . در اينها نيز ترديدي نيست . آنچه اينک در پي تأکيد برآنيم اين است که آدمي همه ، هر کس به فراخور و به مقتضاي جهان بيني ، باورها ، و تحليل و تفسيري که به اجمال يا به تفصيل از خوشبختي و حقيقت مطلوب خويش دارد ، در نقطه اي از آينده زندگي خود که لزوما عنصر زمان در آن دخالت ندارد و در واقع در نقطه اي ديگر از شخصيت و حيات انساني خود ، نمونه يا نمونه هايي را در پيش چشم آينده نگر خود نصب مي کند و آن را مرکز ثقل همت و تلاش خود قرار مي دهد . نمونه هايي که از آن به عنوان «الگو» ياد مي کنيم . الگوهايي که در شخصيت خويش و در شکل گيري کمالات انساني خود ، دستيابي به آن را هر چند نسبي ، امري شدني مي داند يا آرزوي آن را در سير مي پروراند . الگويي که مي تواند جامع خواستهاي آرماني و مطلوب شخص باشد يا مجموعه اي از الگوها که در ترکيب خود ، چهره اي از الگوي مطلوب شخص را ترسيم مي کند . اينجاست که نقش الگو و ميزان تأثير گذاري آن در شکل گيري و سلوک آدمي نمايان مي شود . تلاش وي در هر چه بهتر شناختن الگو و پي بردن به راز و رمزهاي موفقيت الگو و کوشش براي کنار زدن موانع و هماهنگ سازي و تطبيق خود با او و حتي و لا اقل آرزوي پيشي گرفتن از او ، آغاز مي شود ، آغازي که پايان ندارد ، آغازي که در مسير تا انتها و حتي پس از پشت سر گذاشتن الگو ادامه مي يابد . الگوها به فراخور جاذبه اي که در شخص ايجاد مي کند نه فقط دستمايه ي نحوه شکل گيري شخصيت آدمي مي شوند بلکه مايه اي براي تشخص اجتماعي و ميزاني براي نمود بيروني وي و معرفي او مي گردند . بس است که شخص براي معرفي خود ، الگوهاي شناخته شده ي خود را بازگو کند . و اين خود زمينه اي براي افتخارخوانيها و عاملي براي خط کشيهاي اجتماعي و تمايز شخصيتي آحاد جامعه در ميان خود وجوامع در سطح جهاني خواهد بود . و اين قاعده اي است نه براي فرد بلکه براي هر جامعه اي که در هيأت يک فرد با يک هويت جمعي ظاهر مي شود و از ديگر جوامع متمايز مي گردد .
و نيک مي دانيم آنچه نقطه مشترک و نخست در بحث الگوخواهي و الگوسازي است ، اصل اين نياز و اصل تأثير بخشي و اصل فراگيري و گستره ي آن به پهناي همه آدميان است ، اما نوع الگو ، خوب يا بد ، مثبت يا منفي ، ويرانگر يا اصلاح گر ، همه و همه در مرحله ي بعد است و همين اقعيت است که کار مصلحان را دشوار مي سازد و امر هدايت را در مسيري ناهموار مي افکند . و اينجاست که الگوهاي کاذب رخ مي نمايد و جاذبه هاي وسوسه گر و دلفريب آن ، تشخيص سره از ناسره را بر بسياري آدمان دشوار مي سازد و کار را بر مبلغان ارزشهاي واقعي و تفسيرگران خوشبختي حقيقي سخت مي سازد .
اديان آسماني ، در چهره ي کامل آن ، قرآن کريم ، اين زمينه غريزي و اين نياز فطري آدميان را فرصتي بس مغتنم دانسته و همواره در کنار رهنمودهاي خويش و در جهت رسالت هدايتگري خود ، نمونه هاي عيني و الگوهاي تجربه شده ي بشري را در پيش چشم آنان گذاشته و در وصف آنان سخن گفته و مستقيم و غير مستقيم آنها را در همان نقطه هايي نصب العين آدميان قرار داده که در دعوت خويش ، بشر را به آن نقطه مي خواند ؛ مثالها و نمونه هايي از ميان خود آدميان و از جنس آنان و در شکل و شمايل آنان . نمونه هاي عيني را در حيات و ممات الگو شمرده است و از هر فرصتي براي توجه دادن به آنان استفاده کرده است . تا آنجا که براي نگاه به چهره ي آنان و حتي براي نگاه به در خانه آنان ارزش قايل شده و در ادبيات دين ، براي آنان « ثواب » بر شمرده است .
منبع: کتاب امام خميني و الگوهاي دين شناختي در مسايل زنان