آيا شيعه عقايد خود را از يهود گرفته است ؟





دست اندرکاران تفرقه در ميان مسلمانان ، عنوان کرده اند مردي از صنعاي يمن ( از پدري يهودي و مادري حبشي به نام : عبدالله بن سبا، معروف به ابن سودا ) در زمان خليفه ي سوم اسلام آورد . او باعث فتنه هاي زيادي در صفوف مسلمانان شد ، از جمله وي عامل آشوبهاي زير بوده است :
1 - اين يهودي خيالي ، به دليل رجعت موعود عيسي عليه السلام ، قائل به رجعت پيامبر اکرم ، حضرت محمد صلي الله عليه و آله شد و گفت : چون محمد افضل از عيسي است پس براي رجعت سزاوارتر است .
و همو گفت : قرآن گوياي اين مطلب است : « براستي آن خدايي که احکام قرآن را بر تو فرض کرد ، هر آينه تو را به جايگاه خود ، باز مي گرداند ...» (1) حال که شيعه قائل به رجعتند ، اين عقيده را از آن يهودي خيالي آموخته اند .
2 - ابن سبا همان کسي است که اين عقيده را که علي بن ابي طالب وصي و جانشين پيامبر خداست منتشر کرده است به اين دليل که پيش از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هزار پيامبر وجود داشته است وهر پيامبري جانشيني داشت ، پس علي وصي پيامبر است ، و آن افرادي که پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله ( از آن جمله عثمان ) حکومت کردند ، حکومت را غصب کرده اند .
3 - ابن سبا آن کسي است که صحابه ي معروف - ابوذر و عمار بن ياسر - را بر ضد عثمان شوراند . به زعم اينان ، او با ابوذر موقعي که وي در شام بود ملاقاتي کرد و اعتقاد به حرمت اندوختن طلا و نقره را ، و همچنين اين عقيده را که اموال زکات و ماليات متعلق به همه ي مسلمانان است و سزاوار نيست که بگوييم مال الله است ، به ابوذر القا کرد . و به زعم ايشان ، با عمار بن ياسر ديداري داشته است و او را بر ضد عثمان تحريک کرده است .
4 - ابن سبا همان کسي که باعث ايجاد شورش بر ضد خليفه ي سوم شد ، با توطئه هاي مخفيانه هسته هاي مقاومت سياسي انقلابي را در بصره ، کوفه و مصر تشکيل داد که هدف همه ي اينها نابود ساختن خليفه ي سوم بود .
5 - او کسي است که طرح صلح بين امام علي عليه السلام و رهبران سه گانه : طلحه ، زبير و عايشه ام المؤمنين را بر هم زد .
ابن سبا متهمان به قتل عثمان را بر آن داشت که آتش جنگ را بين سپاه امام عليه السلام و سپاه رهبران سه گانه شب هنگام در بصره برافروزند ، تا هر کدام از دو سپاه ، ديگري را متهم کند که او آغازگر جنگ بوده است . ما بايد به ترتيب راجع به اين خيالبافي ها بحث و بررسي کنيم :

عقيده ي رجعت پيامبر صلي الله عليه و آله

راستي که انتساب عقيده به رجعت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به اين يهودي خيالي بسيار سخيف و زشت است . و اين انتساب ناشي از عدم درک تاريخ اسلام است . اگر اين تفرقه اندازان ، تاريخ اسلامي را به دقت مي خواندند ، خوب مي فهميدند اول کسي که قائل به رجعت پيامبر صلي الله عليه و آله شده است ، شخص عمر بن خطاب است . از مسلمات تاريخ است که در روز وفات پيامبر صلي الله عليه و آله ، عمر در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله به پا خواست و گفت : « برخي از مردم منافق تصور مي کنند که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفته است . پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نمرده است بلکه نزد پروردگار خود رفته است ، چنان که موسي بن عمران رفت . و به خدا سوگند برمي گردد ، همان طوري که موسي برگشت و بايد دست و پاي کساني را که مي پندارند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مرده است ، بريد . (2)
طبيعي است که عمر ، اين طرز تفکر را از عبدالله بن سبا و يا از ديگري نياموخته بود ، چرا که تا آن وقت حتي در مخيله ي سيف بن عمر تميمي که اين مطلب را ساخته است ، نيز ابن سبايي وجود نداشته است .
عقيده ي به رجعت پيامبر صلي الله عليه و آله از جمله عقايد مسلمانان شيعه نيست ، و اگر کسي از مسلمانان هم چنين چيزي را بگويد ، حرف منطقي اين است که ما بگوييم ريشه ي گفتار او سخنان خليفه دوم در روز وفات پيامبر صلي الله عليه و آله است و نه تعليمات يهودي خيالي .

اعتقاد بر اين که علي عليه السلام وصي و جانشين پيامبر خداست

دست اندرکاران اختلاف ميان مسلمانان تصور کرده اند که ابن سبا کسي است که اين اعتقاد را که علي عليه السلام وصي پيامبر خداست ، جعل کرده است . اما تاريخ گواهي مي دهد که شخص پيامبر صلي الله عليه و آله وصايت علي عليه السلام را اعلان کرد .
طبري به سند خود از عبدالله بن عباس و او از علي بن ابي طالب عليه السلام نقل کرده است که فرمود : وقتي که اين آيه نازل شد « و هشدار بده خويشاوندان نزديکتر خود را » پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مرا طلبيد و فرمود يا علي ، خداوند مرا مأمور ساخته است که به خويشان نزديکم بيم دهم . اين مطلب بر شانه ام سنگيني کرد و دريافتم که هر گاه اين امر را با آنها در ميان بگذارم ، از طرف آنها ناخوشنوديم فراهم خواهد شد ... و سرانجام ، پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را جمع کرد بر کنار سفره اي که اندکي نمک و کمي شير در آن بود ، وعده ي ايشان آن روز از چهل تن يک نفر بيشتر يا کمتر بود . همه ي آنها غذا خوردند به حدي که سير شدند و آشاميدند تا سيراب گشتند . پس پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شروع به سخن کرد و فرمود : اي فرزندان عبدالمطلب به خدا سوگند من سراغ ندارم جواني را در ميان عرب که براي قومش آورده باشد بهتر از آن چيزي که من براي شما آورده ام . براستي که من براي شما خير دنيا و آخرت را آورده ام . و خداي متعال مرا امر کرده است که شما را به سوي او دعوت کنم پس کدام يک از شما در اين کار مرا کمک مي کند تا برادر ، وصي و جانشين من در بين شما شود ؟
پس همه ي آن جمعيت از پاسخ خوداري کردند ، و من عرض کردم : « ... اي پيامبر خدا من در آن کار تو را ياري مي کنم . » پس دست به گردن من انداخت و فرمود : « اين برادر من ، وصي و جانشين من در ميان شماست ، همه به سخن او گوش فرا دهيد و مطيع او باشيد. » علي عليه السلام مي گويد : آن گاه جمعيت برخاستند در حالي که مي خنديدند و به ابوطالب مي گفتند : تو را مأمور ساخت تا به حرف پسرت گوش فرا دهي و مطيع او باشي . (3)
در اين جا از کساني که اين تهمت را به مسلمانان شيعه مذهب مي زنند ، يک سؤال مطرح مي کنيم و آن اين است که امام علي عليه السلام از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده است که مقام وصيت ، برادري و خلافت به او واگذار شده است . و سيف بن عمر تميمي روايت کرده است که انديشه ي وصايت علي بن ابي طالب از طرف يک يهودي به نام عبدالله بن سبا اظهار شده است . پس ما اين حق را داريم که از ايشان بپرسيم : آيا شما گفتار امام علي بن ابي طالب را باور مي کنيد و يا قول سيف بن عمر تميمي دروغگويي را که بزرگان از دانشمندان سني به او زندقه ، ضعف ايمان و دروغگويي نسبت داده اند ؟
طبيعي است هيچ انساني که متدين به دين اسلام باشد ، به خود اجازه نمي دهد که روايت دروغگويي چون سيف تميمي را بر روايت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب برادر پيامبر صلي الله عليه و آله ترجيح دهد ، که پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود :
« آيا نمي پسندي که تو نسبت به من به منزله ي هارون باشي نسبت به موسي عليه السلام جز اين که پيامبري پس از من پايان يافته است . » (4)

حديث غدير

آيا سوداگران تفرقه ي ميان مسلمانان ، فراموش کرده اند که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حضور دهها هزار از حاجيان در محل غدير خم ، موقعي که از حجة الوداع باز مي گشت ، بصراحت فرمود : « آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم ؟ گفتند : چرا يا رسول الله . آن گاه دست علي بن ابي طالب را گرفت و گفت : هر کسي را که من سرپرست اويم اين علي سرپرست و مولاي اوست . بار خدايا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد . » هيچ مسلماني ترديد ندارد که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سرور و سرپرست همه ي مسلمانان همه ي نسلهاست . و همان درجه و مرتبه را به علي عليه السلام مرحمت کرده است ، زيرا فرموده ، علي عليه السلام رهبر و سرپرست هر کسي است که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سرپرست اوست .
اين عبارتهاي صريح را که حدود صد تن از صحابه آنها را روايت کرده اند ، نه تنها دلالت دارد بر اين که علي عليه السلام وصي پيامبر صلي الله عليه و آله است بلکه دلالت دارد بر اين که او در رهبري تمام مسلمانان نيز جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله است .

نسبت ناروا به دو دوست پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ابوذر و عمار بن ياسر

علاوه بر اين ، تفرقه افکنان ميان مسلمانان پروا نداشتند از آن که به دو صحابي بزرگوار پيامبر صلي الله عليه و آله ؛ ابوذر و عمار بن ياسر نسبت دهند که اين دو تن با آن يهودي خيالي ملاقات کرده و تحت تأثير تبليغات او قرار گرفته اند و همين ملاقات باعث مخالفت آنها با عثمان شد .
در حالي که تاريخ گواهي مي دهد ، ابوذر يک بار وارد بر عثمان شد در حالي که کعب الاحبار نزد او بود ، پس ابوذر رو به عثمان کرد و گفت : « نبايد از مردم ، در اين حد راضي باشي که باعث ناراحتي نشوند ، بلکه بايد به ديگران نيکي و احسان کنند ، سزاوار است آن که زکات مي پردازد ، به اين مقدار بسنده نکند ، بلکه به همسايگان و برادران ديني ، احسان کند و نسبت به خويشاوندان صله ي رحم نمايد . »
کعب در جواب گفت : « هر کس تکليف واجب خود را ادا کند به وظيفه ي خود عمل کرده است . »
پس ابوذر ، چوب دستيش را بلند کرد و چنان بر سر کعب نواخت که سر او را مجروح ساخت و گفت : يهودي زاده ، تو کجا و اين مقام کجا ؟ و در روايت ديگري ، به او گفت : « پسر يهودي ، آيا تو احکام دين ما را به ما مي آموزي !! به خدا سوگند يا گوش به حرف من مي دهي ، يا اين که به حسابت مي رسم . »
کسي که کعب الاحبار را ( که هر دو خليفه عمر و عثمان ، بزرگش مي داشتند ) - به دليل اظهار نظر - کتک مي زند ، ممکن نيست بر خود بپسندد که از يک شخص يهودي چيزي بياموزد که در زمان عثمان مسلمان شده است در حالي که نه عثمان را درک کرده است و نه خلفاي پيش از او را .
آري تفرقه افکنان از اين که ابوذر و عمار را مورد حمله قرار دهند يا به آن دو نسبت دهند که از تعليمات ابن سبا متأثر شده اند ، پروايي ندارند . و نبايد فراموش کنيم که آنها با يورش به اين دو صحابي بزرگوار در حقيقت به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله حمله کرده اند که اين دو صحابي را به پاکي ستوده است :
ابن ماجه روايت کرده است که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود : « همانا خداوند مرا مأمور به دوستي چهار تن فرموده است و به من خبر داده است که او خود ايشان را دوست مي دارد » گفتند : « يا رسول الله آنان کيستند ؟ » فرمود : « از آن جمله علي است ( اين جمله را سه بار تکرار کرد ) ، ابوذر ، سلمان و مقداد ». (5)
ترمذي نقل کرده است که پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : « به هر پيامبري هفت تن همراهان برگزيده دادند و به من چهارده تن مرحمت کردند ... » و از آن جمله عمار و مقداد را برشمرد . (6)
و نيز ترمذي روايت کرده است که پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : « آسمان سايه نيفکنده و زمين حمل نکرده است کسي را راستگوتر از ابوذر ، او روي زمين با زهد و پارسايي عيسي راه مي رود . » (7)
ابن ماجه در صحيح خود از علي بن ابي طالب نقل کرده است که او گفت : « در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله نشسته بوديم ، پس عمار بن ياسر اجازه ي ورود خواست . پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : اجازه دهيد ، خوش آمد پاک و پاکيزه شده . »
و ابن ماجه از عايشه نقل کرده است که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود : « هيچ گاه عمار بين دو کار مخير نشد مگر اين که بهترين آنها را انتخاب کرد . »
و ترمذي روايت کرده است که پيامبر صلي الله عليه و آله عمار را در حالي ديد که پدر و مادرش در مکه زير شکنجه بودند ، فرمود : « بردبار باشيد ، اي خاندان ياسر ، زيرا وعده گاه شما بهشت است . » (8)
به اين ترتيب ، عمار و پدر و مادرش نخستين کساني بودند که مژده ي بهشت دريافت کردند .
اين جاست که مي گوييم آن کس که مي داند پيامبر صلي الله عليه و آله اين دو صحابي را به طور مشخص به پاکي و طهارت ياد کرده است ، اگر ايمان داشته باشد ، به خود اجازه نمي دهد تا درباره ي اين دو صحابي زبان طعن و ملامت بگشايد ، زيرا طعن درباره ي آنها به منزله ي مردود شمردن گواهي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره ي آنهاست .
به اين ترتيب است که حمله ي سيف بن عمر تميمي - کسي که در قرن دوم هجري زندگي مي کرد - و حمله ي شاگردان معاصر او ، بر شيعيان اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله ، باعث شد سيف و همفکران او افسانه ي ابن سبا را ترويج کنند . براي اين که سيف مي دانست ، نسبت دادن سازماندهي انقلاب عليه عثمان به ابن سبا ، با اين دانستنيهاي تاريخي که دو صحابي بزرگوار ؛ ابوذر و عمار بن ياسر از سرسخت ترين مخالفان سياست خليفه ي سوم بودند ، و حتي عمار مخالف بيعت با عثمان براي خلافت بود ، منافات دارد . و چون سيف آن مطالب را مي دانست ، تصميم گرفت که افسانه ي خود را با پيوند دادن اين دو صحابي بزرگ به شاگردان آن يهودي خيالي ، تکميل کند . و براي اين که خليفه ي سوم را از هر نوع تهمتي تبرئه کند ، کساني را که بر عثمان شوريدند متهم کرد که آنها شاگردان ابن سبا بودند . و بعد آن را با ضميمه کردن اين دو صحابي به صف شاگردان ابن سبا تکميل ساخت ، غافل از اين که آن دو صحابي در صف اول از شاگردان رستگار پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ، و از بهترين کساني بودند که پيامبر آنان را به پاکي ستوده بود .
پس نتيجه آن شد که دروغگويي سيف ، او را به در شهادت پيامبر صلي الله عليه و آله کشانيد و بدين وسيله ، سيف دروغ بودن افسانه ي خود را به تمام و کمال به اثبات رسانيد .

پي نوشتها:

(1) در سوره ي قصص (28) آيه 85 چنين است : ( ان الذي فرض عليک القرآن لرادک الي معاد ... )
(2) السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2 ص 655 .
(3) تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 319 -321 و نيز اين حديث را ابن اسحاق ، ابوحاتم ، ابن مردويه ، ابونعيم و بيهقي در الدلائل نقل کرده اند . و متقي هندي در کنز العمال ( ج 15 ، ص 100 ) روايت کرده است . و جمعي از مورخان از جمله ابوالفداء و ابن اثير اين رويداد را نقل کرده اند . محمد حسين هيکل در کتاب حياة محمد ، چاپ اول ، آن را آورده است .
(4) بخاري در صحيح خود ، ج 6 ص 3 ، از سعد بن ابي وقاص صحابي معروف روايت کرده است . و مسلم در صحيح خود ، ج 15 ، ص 176 نيز همان طور نقل کرده است .
(5) سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 52 ، حديث 149 .
(6) صحيح ، ترمذي ، ج 5 ، ص 329 ، حديث 3877 .
(7) همان ، ج 5 ص 334 ، حديث 3889 .
(8) همان ، ج 5 ، ص 233 .

منبع: مقاله ي آيا شيعه عقايد را از يهود گرفته است ؟