نقدي بر بسط تجربهي نبوي
نقدي بر بسط تجربهي نبوي
نقدي بر بسط تجربهي نبوي
نويسنده:عبدالحسين خسروپناه
كتاب «بسط تجربهي نبوي» نوشتهي آقاي عبدالكريم سروش[1] مشتمل بر مباحثي در حوزهي دين شناسي است. ذاتي و عرضي در اديان، دين اقلي و اكثري، خاتميت، ولايت باطني و ولايت سياسي بخشي از مباحث اين كتاب است. قضاوت عمدهي ميان اين كتاب و «قبض و بسط تئوريك شـريعت» (به نـقل از پيشگـفتار) اين است كـه «در قبض و بسط تئوريك شريعت، سخن از بشري بودن و تاريخي بودن و زميني بودن معرفت ديني ميرفت و اينك در بسط تجربهي نبوي، سخن از بشريّت و تاريخيّت خود دين و تجربهي ديني ميرود. پيام اصلي اين كتاب، بشري، تاريخي و زميني خواندن وحي و ديانت است و با تفكيك ذاتيات دين از عرضيات آن و پذيرش دين اقلي، به قبض دين و وحي (نه بسط آن) حكم ميراند. وحي را تابع شخصيّت پيامبر ميشمارد و تمام اوصاف انسان زميني و اقتضائات آنرا بر شخصيت پيامبر بار ميكند. نوشتار حاضر، به جهت محدوديت، تنها مقالهي «ذاتي و عرضي در اديان» را معرفي و نقد مينمايد.
با توجه به اينكه اديان موجود، وجود تاريخي دارند و وجود ذات و روح مشترك در ميان همهي آنها مسلّم نيست و به قول ويتگنشتاين، شباهت خانوادگي ميان آنها برقرار است، بنابراين، نميتوان به نحو پيشيني به سراغ ذاتيات و عرضيات دين رفت. مقام دوّم: بيان تمايز و تفاوت بحث گوهر و صدف دين با بحث قشر و لب يا شريعت و طريقت و حقيقت است.
مقام سوم: مقاله، زبان پارسي و نظم مثنوي و بهره گرفتن آن از ادبيات عرب و كلمات تركي و حوادث و اتفاقات دوران مولوي و فرهنگ عصر او را به عنوان عرضيات مثنوي معرفي ميكند.
مقام چهارم: مقالهي ذاتي و عرضي در اديان، نوعي روششناسي و ارايهي معيار جهت تفكيك ذاتي و عرضي دين را ارايه ميكند. نويسندهي اين مقاله، تكون تدريجي و تاريخي دين و متون ديني، شرطيات كاذبة المقدم و خلاف واقع، استنباط عللالشرايع، كشف وسايل و وسايط و حوادث دوران تكون دين و آزمودن جانشينپذيري عناصر دين را راهكارهاي عمدهي شناخت عرضيات و استقراي مقاصد شارع، تنقيح و تدوين انتظارات خويش از دين و آزمودن جانشين ناپذيري عناصر شريعت را شيوههاي شناخت ذاتيات دين معرفي ميكند.
مقام پنجم: به تبيين و شمارش عرضيات و ذاتيات دين اسلام اختصاص دارد. عرضيات اسلام عبارتاند از: 1. عربي بودن زبان اسلام؛ 2. فرهنگ قرآن (واژگان حوران بهشتي، شتر، خرما، انار، انگور، موز، زيتون، انجير، تقويم قمري، زنده به گور كردن دختران، تشبيه شرارههاي آتش جهنم به شتران زرد مايل به سياه و... نشانهي فرهنگ عربي قرآن است)؛
3. واژگان غير عربي بهكار رفته در قرآن (عبري، حبشي، فارسي، يوناني، سرياني و...)كه عددشان از دويست تجاوز نميكند؛ 4. واژگاني كه در قرآن بهكار رفته، به طور عمده از گفتمان بازرگاني و كارواني عرب آن روزگار گرفته شده است؛ مانند:صراط، سبيل، برج، تجارت، قرض، ربا؛ 5. با توجه به اينكه دين، تصورات تازهي نميآورد، تصديقات و تركيبات تازهي آن نيز اسير چنگال تصورات و مفاهيم است. پس تصديقات و تئوريهاي آن نيز عرضي است؛ 6. پرسشها و پاسخهاي در قرآن و سنت؛ 7. حوادث تاريخي وارد در قرآن و سنت مانند: جنگ بدر، احزاب، ابولهب و...؛
8. احكام فقهي و شرايع ديني كه محصول پرسشهاي تصادفياند، عرضياند و از آن رو كه به رفع خصومتها و استقرار نظم در جامعه ميپردازد نيز عرضي است؛ زيرا اگر مردم به عدالت و انصاف رفتار كنند، به فقه حاجتي ندارند.
تمام امور مذكور، عرضيات دين اسلاماند، زيرا جانشين پذيرند؛ اما ذاتيات دين اسلام، همان مقاصد شارعاند. ذاتيات دين اسلام عبارتاند از: الف. آدمي خدا نيست بلكه بنده است (اعتقاد)؛ ب. سعادت اخروي مهمترين هدف زندگي آدمي و غايت اخلاق ديني است (اخلاق)؛ ج. حفظ دين و عقل و نسل و مال و جان به عنوان مقاصد شارع در حيات نويسندهي مقالهي ذاتي و عرضي در اديان، از كتاب «حجة الله البالغة» اثر شاه ولي الله دهلوي دنيوي (فقه) استفادهي فراوان برده است.
1. نويسندهي مقاله در مقام بحث، با شتاب، از چيستي ذاتي و عرضي عبور كرده و با بيان چند ويژگي غير فني آن دو مفهوم را تعريف نموده است. ذاتي و عرضي در اصطلاح علمي، مشترك لفظي است. ذاتي باب ايساغوجي و ذاتي باب برهان، نمونهاي از معاني گوناگون اين واژگان است كه مؤلف مقاله، هيچ اشارهاي به آنها ننموده است. علاوه بر اينكه، از ويژگيهاي عرضي مقاله، معلوم ميشود كه نويسنده تنها از عرضي، عرض مفارق را شناخته است؛ زيرا عرض لازم، اصالت تاريخي و جهاني دارد نه اصالت محلي و دورهاي. تمام انسانها در طول تاريخ حياتشان، از ويژگي تعجب يا ضحك برخوردارند.
2. در اينكه گزارهها و معارف موجود در كتاب و سنت در يك رتبه نيستند، جاي شك و ترديدي نيست. برخي از آنها، مقدمهي برخي ديگرند. براي نمونه وجوب نماز براي تقرب الهي يا وجوب روزه براي تقواي آدمي، جنبهي مقدماتي دارند.
ولي مقدمه دانستن پارهاي از آموزههاي دين اسلام نسبت به برخي ديگر، از سنخ مقدمهي نردباني نيست؛ يعني نردبان، فقط مقدمهي رفتن انسان به پشتبام است، نه مقدمه ماندن در پشتبام، و به تعبير حكما، مقدمهي حدوث است نه مقدمهي بقا.
آموزههاي ديني مقدماتي، مقدمهي حدوث و بقايند؛ يعني نماز، هم علت تحقق قرب الهي است و هم علت ماندن در آن. به همين دليل، عرفاي اسلامي، شريعت را همانند مقدمهي علمي براي طريقت و حقيقت دانستهاند[2] يعني همانگونه كه تحصيلات دورهي متوسطه علت صعود دانشآموز به دانشگاه است، علت ماندن و استمرار دورهي تحصيلات عالي و تكميلي نيز هست. پس در اسلام، اصولاًً تقسيم ذاتي و عرضي (بنا به تعريف نويسنده مقاله) مطرح نيست. هر چند مقدمه و ذي المقدمه دانستن عناصر و اجزاي دين را اعتراف ميكنيم.
3. نويسنده در اين مقاله از دو شخصيّت هندي و اروپايي متأثر شده است؛ در اصل تقسيم دين به ذاتي و عرضي يا گوهر و صدف از هگل تأثير پذيرفته است؛ در حالي كه هگل براي حل مشكلات دين مسيحيت به چنين تقسيمي دست زد، و مقايسهي اسلام با مسيحيت، خصوصاً با اعتراف مؤلف نسبت به فقدان روح واحد براي اديان موجود، منجر به تمثيل منطقي ميشود كه از اعتبار منطقي برخوردار نيست. نويسنده در بيان مصاديق عرضيات اسلام متأثر از شاه ولي الله دهلوي، از جهلهي صوفيهي هند، بوده است.
4. روش شناسي و معيار تفكيك ذاتي و عرضي دين اسلام كه در مقام چهارم بيان گرديده نيز ناتمام است؛ زيرا اولاً تكون تدريجي و تاريخي دين و متون ديني اسلام دلالتي بر عرضيات اسلام ندارد. براي اينكه شارع مقدس به جهت مصلحت و حكمت ميتواند ذاتيات دين را به تدريج به مردم تفهيم كند تا پذيرش آنها بهتر انجام گيرد.
ثانيا،ً شرطيات كاذبة المقدم و خلاف واقع نيز بر عرضي بودن آنها دلالتي ندارد؛ زيرا صدق قضاياي شرطيه به صدق تلازم است نه صدق مقدم و تالي.
بنابراين، اگر مقدم قضيهي شرطيه، كاذب باشد، دليل بر عرضي بودن قضيهي شرطيه نيست. آيهي «لوكان فيهما آلهة الا الله لفسدتا» يك قياس استثنايي منتج است كه مقدم و تالي آن كاذب است؛ ولي تلازم آن صادق است و پيام آن، توحيد است كه از ذاتيات دين اسلام به شمار ميرود.
ثالثا،ً استنباط علل الشرايع هم بر عرضي بودن احكام فقهي دلالتي ندارد؛ زيرا انسان با عقل خود نميتواند علل احكام و شرايع را درك كند؛ گر چه ممكن است در درك حكمتهاي آنها كامياب باشد. يعني هيچگاه نميتوان با عقل بشري، علت تامهي حرمت گوشت خوك را درك كرد. علاوه بر اينكه اگر از طريقي مانند شريعت، علت حكمي به دست آيد، باز آن حكم عرضي نيست؛ زيرا معناي علت حكم اين است كه اگر علت تامه تحقق پيدا كند، آن حكم هم بايد جاري باشد؛ گر چه آن علت در دوران مدرنيته ظهور يابد.
رابعاً، حوادث و وسايل و وسايط دوران تكون دين، گر چه ميتوانست به گونه ديگري ظهور يابد ولي فعلاً حوادثي چون جنگ بدر و احد و... تحقق يافته است. علاوه بر اينكه حوادث و شأن نزولها گرچه مخصص آيات و روايات نيستند ولي در فهم آنها مؤثرند؛ پس اگر انسان مدرن نيز بخواهد آيات قرآن و روايات سنّت را بفهمد چارهاي جز مراجعه به حوادث تاريخي تكون قرآن و سنت ندارد. پس جنبهي جهاني و فرا تاريخي پيدا ميكنند.
خامساً، آزمودن جانشين پذيري عناصر دين و جانشين ناپذيري آنها جهت تفكيك ذاتيات و عرضيات دين، كار آساني نيست؛ براي اينكه دين، تنها در صدد سعادت دنيوي انسان نيست تا تجربه پذير و آزمونپذير باشد بلكه ميخواهد سعادت دنيوي انسان را در راستاي سعادت اخروي او تأمين كند و روش تجربه و آزمودن نميتوان جانشين پذيري و جانشين پذيري اين فرايند را شناسايي كند، و اين در توان آدمي نيست.
سادساً، كشف مقاصد شريعت، گر چه ممكن است غايت و ذي المقدمه بودن آنها را ثابت كند ولي ذاتي بودن آنها و عرضي بودن مقدمات آنها را نميتواند اثبات نمايد؛ زيرا مقدمات، علت حدوث و بقاي مقاصد شريعت هستند.
سابعاً، مسئلهي انتظارات بشر از دين، اگر با روش انسان شناسي تجربي پاسخ داده شود كه مؤلف بسط تجربهي نبوي بر آن اصرار دارد، از نظر منطقي مخدوش است؛ زيرا اين روش توان ارايهي پاسخ به پرسش انتظار بشر از دين را ندارد.[1] و اگر با روش درون و برون ديني بخواهد، مسئله را حل كند كه در آن صورت، دين به ذاتيات و عرضيات منشعب نميگردد. بلكه عناصر دين اسلام را به مقدمات و ذيالمقدمات تقسيم ميكند.
5. مقام پنجم مقاله نيز مشتمل بر ادعاهاي بيدليلي است كه مؤلف در اثر شاگردي شاه وليالله دهلوي بدان گرايش يافته است.
اولاً، عربي بودن زبان اسلام و بهكار گيري واژگان قرآن، ذاتي دين اسلام است؛ يعني منطقهاي و تاريخي نيست. قرآن جهت تأمين هدف خود نميتوانست به زبان ديگري نازل شود؛ زيرا قرآن نه تنها به عنوان وسيله و ابزار فهم پيام الهي بلكه به عنوان معجزهاي جهت پذيرش پيام الهي نازل شده است. اگر قرآن، فقط نقش انتقال پيام را به عهده داشت، ميتوانست با زبان ديگر هم بيان گردد. ولي معجزه بودن آن تنها در قالب زبان عربي ميسّر است.[2]
ثانياً، استفاده از واژگان و فرهنگ عرب نيز در فهم كنوني قرآن مؤثر است. اگر انسان معاصر، اين فرهنگ و واژگان را از قرآن حذف كند و آنرا تاريخي بپندارد، قطعاً نميتواند به پيام الهي دسترسي پيدا كند. اين مطلب در باب حوادث دوران تكون قرآن و پرسشهاي موافقان و مخالفان نيز مطرح است.
ثالثاً، گفته شده اگر پرسشهايي مطرح نميشود، پاسخهاي فقهي يا كلامي نيز مطرح نميگردد. ولي اين مطلب از تلازم منطقي برخوردار نيست. زيرا شارع مقدس به اقتضاي حكمت و هدايتگرياش، بايد حقايق ديني را به دينداران منتقل نمايد. البته در اين انتقال، از ويژگيها و عناصر حيات بشري مانند حوادث روزگار و پرسشهاي پرسشگران استفاده كرده است تا دين در متن زندگي دنيوي آنها تجربه گردد. حال اگر پرسشگري، سؤال خود را در باب جهاد، امر به معروف و نهي از منكر و مسائل قضايي و معاملاتي و اعتقادي مطرح نميكرد، پيشوايان دين و شارع مقدس ميبايست از طريق ديگر، اين آموزش و ابلاغ را انجام ميدادند.
رابعاً، نكتهي عجيب اين مطلب اين است كه نويسندهي بسط تجربهي نبوي، ذاتي باب اعتقادات را يك گزارهي سلبي ميداند و آن اين است كه آدمي خدا نيست، حتي گزارهي «خدا وجود دارد»،« واحد و حكيم و هادي و...است» را ذاتي اعتقادات اسلام نميشمارد و با عرضي خواندن فقه و اخلاق، حفظ دين و عقل و نسل و مال و جان را ذاتي دين ميشمارد اما توضيح نميدهد كه كدام دين؟
خامساً، بهرهگيري تصديقات از تصورات عربي به معاني تازه نبودن تصديقات يا عرضي بودن آنها نيست؛ علاوه بر اينكه بهكار گيري واژگان عرب به همراه، جعل معاني جديد، به معناي خلق تصورات جديد است.
سادساً، فقه منحصر در رفع خصومات و استقرار نظم در جامعه نيست. فقه مشتمل بر عبادات، معاملات، سياسات و احكام قضايي است و تنها بخش احكام قضايي آن، جهت رفع خصومات بيان شده است. در ضمن اين قضيهي شرطيهي مؤلف بسط تجربهي نبوي، كه اگر مردم به عدالت و انصاف رفتار كنند، به فقه حاجتي ندارند، از شرطيات كاذبة المقدمي است كه هيچ گاه تحقق خارجي پيدا نميكند.
/خ
معرفي مقاله
با توجه به اينكه اديان موجود، وجود تاريخي دارند و وجود ذات و روح مشترك در ميان همهي آنها مسلّم نيست و به قول ويتگنشتاين، شباهت خانوادگي ميان آنها برقرار است، بنابراين، نميتوان به نحو پيشيني به سراغ ذاتيات و عرضيات دين رفت. مقام دوّم: بيان تمايز و تفاوت بحث گوهر و صدف دين با بحث قشر و لب يا شريعت و طريقت و حقيقت است.
مقام سوم: مقاله، زبان پارسي و نظم مثنوي و بهره گرفتن آن از ادبيات عرب و كلمات تركي و حوادث و اتفاقات دوران مولوي و فرهنگ عصر او را به عنوان عرضيات مثنوي معرفي ميكند.
مقام چهارم: مقالهي ذاتي و عرضي در اديان، نوعي روششناسي و ارايهي معيار جهت تفكيك ذاتي و عرضي دين را ارايه ميكند. نويسندهي اين مقاله، تكون تدريجي و تاريخي دين و متون ديني، شرطيات كاذبة المقدم و خلاف واقع، استنباط عللالشرايع، كشف وسايل و وسايط و حوادث دوران تكون دين و آزمودن جانشينپذيري عناصر دين را راهكارهاي عمدهي شناخت عرضيات و استقراي مقاصد شارع، تنقيح و تدوين انتظارات خويش از دين و آزمودن جانشين ناپذيري عناصر شريعت را شيوههاي شناخت ذاتيات دين معرفي ميكند.
مقام پنجم: به تبيين و شمارش عرضيات و ذاتيات دين اسلام اختصاص دارد. عرضيات اسلام عبارتاند از: 1. عربي بودن زبان اسلام؛ 2. فرهنگ قرآن (واژگان حوران بهشتي، شتر، خرما، انار، انگور، موز، زيتون، انجير، تقويم قمري، زنده به گور كردن دختران، تشبيه شرارههاي آتش جهنم به شتران زرد مايل به سياه و... نشانهي فرهنگ عربي قرآن است)؛
3. واژگان غير عربي بهكار رفته در قرآن (عبري، حبشي، فارسي، يوناني، سرياني و...)كه عددشان از دويست تجاوز نميكند؛ 4. واژگاني كه در قرآن بهكار رفته، به طور عمده از گفتمان بازرگاني و كارواني عرب آن روزگار گرفته شده است؛ مانند:صراط، سبيل، برج، تجارت، قرض، ربا؛ 5. با توجه به اينكه دين، تصورات تازهي نميآورد، تصديقات و تركيبات تازهي آن نيز اسير چنگال تصورات و مفاهيم است. پس تصديقات و تئوريهاي آن نيز عرضي است؛ 6. پرسشها و پاسخهاي در قرآن و سنت؛ 7. حوادث تاريخي وارد در قرآن و سنت مانند: جنگ بدر، احزاب، ابولهب و...؛
8. احكام فقهي و شرايع ديني كه محصول پرسشهاي تصادفياند، عرضياند و از آن رو كه به رفع خصومتها و استقرار نظم در جامعه ميپردازد نيز عرضي است؛ زيرا اگر مردم به عدالت و انصاف رفتار كنند، به فقه حاجتي ندارند.
تمام امور مذكور، عرضيات دين اسلاماند، زيرا جانشين پذيرند؛ اما ذاتيات دين اسلام، همان مقاصد شارعاند. ذاتيات دين اسلام عبارتاند از: الف. آدمي خدا نيست بلكه بنده است (اعتقاد)؛ ب. سعادت اخروي مهمترين هدف زندگي آدمي و غايت اخلاق ديني است (اخلاق)؛ ج. حفظ دين و عقل و نسل و مال و جان به عنوان مقاصد شارع در حيات نويسندهي مقالهي ذاتي و عرضي در اديان، از كتاب «حجة الله البالغة» اثر شاه ولي الله دهلوي دنيوي (فقه) استفادهي فراوان برده است.
نقد مقاله
1. نويسندهي مقاله در مقام بحث، با شتاب، از چيستي ذاتي و عرضي عبور كرده و با بيان چند ويژگي غير فني آن دو مفهوم را تعريف نموده است. ذاتي و عرضي در اصطلاح علمي، مشترك لفظي است. ذاتي باب ايساغوجي و ذاتي باب برهان، نمونهاي از معاني گوناگون اين واژگان است كه مؤلف مقاله، هيچ اشارهاي به آنها ننموده است. علاوه بر اينكه، از ويژگيهاي عرضي مقاله، معلوم ميشود كه نويسنده تنها از عرضي، عرض مفارق را شناخته است؛ زيرا عرض لازم، اصالت تاريخي و جهاني دارد نه اصالت محلي و دورهاي. تمام انسانها در طول تاريخ حياتشان، از ويژگي تعجب يا ضحك برخوردارند.
2. در اينكه گزارهها و معارف موجود در كتاب و سنت در يك رتبه نيستند، جاي شك و ترديدي نيست. برخي از آنها، مقدمهي برخي ديگرند. براي نمونه وجوب نماز براي تقرب الهي يا وجوب روزه براي تقواي آدمي، جنبهي مقدماتي دارند.
ولي مقدمه دانستن پارهاي از آموزههاي دين اسلام نسبت به برخي ديگر، از سنخ مقدمهي نردباني نيست؛ يعني نردبان، فقط مقدمهي رفتن انسان به پشتبام است، نه مقدمه ماندن در پشتبام، و به تعبير حكما، مقدمهي حدوث است نه مقدمهي بقا.
آموزههاي ديني مقدماتي، مقدمهي حدوث و بقايند؛ يعني نماز، هم علت تحقق قرب الهي است و هم علت ماندن در آن. به همين دليل، عرفاي اسلامي، شريعت را همانند مقدمهي علمي براي طريقت و حقيقت دانستهاند[2] يعني همانگونه كه تحصيلات دورهي متوسطه علت صعود دانشآموز به دانشگاه است، علت ماندن و استمرار دورهي تحصيلات عالي و تكميلي نيز هست. پس در اسلام، اصولاًً تقسيم ذاتي و عرضي (بنا به تعريف نويسنده مقاله) مطرح نيست. هر چند مقدمه و ذي المقدمه دانستن عناصر و اجزاي دين را اعتراف ميكنيم.
3. نويسنده در اين مقاله از دو شخصيّت هندي و اروپايي متأثر شده است؛ در اصل تقسيم دين به ذاتي و عرضي يا گوهر و صدف از هگل تأثير پذيرفته است؛ در حالي كه هگل براي حل مشكلات دين مسيحيت به چنين تقسيمي دست زد، و مقايسهي اسلام با مسيحيت، خصوصاً با اعتراف مؤلف نسبت به فقدان روح واحد براي اديان موجود، منجر به تمثيل منطقي ميشود كه از اعتبار منطقي برخوردار نيست. نويسنده در بيان مصاديق عرضيات اسلام متأثر از شاه ولي الله دهلوي، از جهلهي صوفيهي هند، بوده است.
4. روش شناسي و معيار تفكيك ذاتي و عرضي دين اسلام كه در مقام چهارم بيان گرديده نيز ناتمام است؛ زيرا اولاً تكون تدريجي و تاريخي دين و متون ديني اسلام دلالتي بر عرضيات اسلام ندارد. براي اينكه شارع مقدس به جهت مصلحت و حكمت ميتواند ذاتيات دين را به تدريج به مردم تفهيم كند تا پذيرش آنها بهتر انجام گيرد.
ثانيا،ً شرطيات كاذبة المقدم و خلاف واقع نيز بر عرضي بودن آنها دلالتي ندارد؛ زيرا صدق قضاياي شرطيه به صدق تلازم است نه صدق مقدم و تالي.
بنابراين، اگر مقدم قضيهي شرطيه، كاذب باشد، دليل بر عرضي بودن قضيهي شرطيه نيست. آيهي «لوكان فيهما آلهة الا الله لفسدتا» يك قياس استثنايي منتج است كه مقدم و تالي آن كاذب است؛ ولي تلازم آن صادق است و پيام آن، توحيد است كه از ذاتيات دين اسلام به شمار ميرود.
ثالثا،ً استنباط علل الشرايع هم بر عرضي بودن احكام فقهي دلالتي ندارد؛ زيرا انسان با عقل خود نميتواند علل احكام و شرايع را درك كند؛ گر چه ممكن است در درك حكمتهاي آنها كامياب باشد. يعني هيچگاه نميتوان با عقل بشري، علت تامهي حرمت گوشت خوك را درك كرد. علاوه بر اينكه اگر از طريقي مانند شريعت، علت حكمي به دست آيد، باز آن حكم عرضي نيست؛ زيرا معناي علت حكم اين است كه اگر علت تامه تحقق پيدا كند، آن حكم هم بايد جاري باشد؛ گر چه آن علت در دوران مدرنيته ظهور يابد.
رابعاً، حوادث و وسايل و وسايط دوران تكون دين، گر چه ميتوانست به گونه ديگري ظهور يابد ولي فعلاً حوادثي چون جنگ بدر و احد و... تحقق يافته است. علاوه بر اينكه حوادث و شأن نزولها گرچه مخصص آيات و روايات نيستند ولي در فهم آنها مؤثرند؛ پس اگر انسان مدرن نيز بخواهد آيات قرآن و روايات سنّت را بفهمد چارهاي جز مراجعه به حوادث تاريخي تكون قرآن و سنت ندارد. پس جنبهي جهاني و فرا تاريخي پيدا ميكنند.
خامساً، آزمودن جانشين پذيري عناصر دين و جانشين ناپذيري آنها جهت تفكيك ذاتيات و عرضيات دين، كار آساني نيست؛ براي اينكه دين، تنها در صدد سعادت دنيوي انسان نيست تا تجربه پذير و آزمونپذير باشد بلكه ميخواهد سعادت دنيوي انسان را در راستاي سعادت اخروي او تأمين كند و روش تجربه و آزمودن نميتوان جانشين پذيري و جانشين پذيري اين فرايند را شناسايي كند، و اين در توان آدمي نيست.
سادساً، كشف مقاصد شريعت، گر چه ممكن است غايت و ذي المقدمه بودن آنها را ثابت كند ولي ذاتي بودن آنها و عرضي بودن مقدمات آنها را نميتواند اثبات نمايد؛ زيرا مقدمات، علت حدوث و بقاي مقاصد شريعت هستند.
سابعاً، مسئلهي انتظارات بشر از دين، اگر با روش انسان شناسي تجربي پاسخ داده شود كه مؤلف بسط تجربهي نبوي بر آن اصرار دارد، از نظر منطقي مخدوش است؛ زيرا اين روش توان ارايهي پاسخ به پرسش انتظار بشر از دين را ندارد.[1] و اگر با روش درون و برون ديني بخواهد، مسئله را حل كند كه در آن صورت، دين به ذاتيات و عرضيات منشعب نميگردد. بلكه عناصر دين اسلام را به مقدمات و ذيالمقدمات تقسيم ميكند.
5. مقام پنجم مقاله نيز مشتمل بر ادعاهاي بيدليلي است كه مؤلف در اثر شاگردي شاه وليالله دهلوي بدان گرايش يافته است.
اولاً، عربي بودن زبان اسلام و بهكار گيري واژگان قرآن، ذاتي دين اسلام است؛ يعني منطقهاي و تاريخي نيست. قرآن جهت تأمين هدف خود نميتوانست به زبان ديگري نازل شود؛ زيرا قرآن نه تنها به عنوان وسيله و ابزار فهم پيام الهي بلكه به عنوان معجزهاي جهت پذيرش پيام الهي نازل شده است. اگر قرآن، فقط نقش انتقال پيام را به عهده داشت، ميتوانست با زبان ديگر هم بيان گردد. ولي معجزه بودن آن تنها در قالب زبان عربي ميسّر است.[2]
ثانياً، استفاده از واژگان و فرهنگ عرب نيز در فهم كنوني قرآن مؤثر است. اگر انسان معاصر، اين فرهنگ و واژگان را از قرآن حذف كند و آنرا تاريخي بپندارد، قطعاً نميتواند به پيام الهي دسترسي پيدا كند. اين مطلب در باب حوادث دوران تكون قرآن و پرسشهاي موافقان و مخالفان نيز مطرح است.
ثالثاً، گفته شده اگر پرسشهايي مطرح نميشود، پاسخهاي فقهي يا كلامي نيز مطرح نميگردد. ولي اين مطلب از تلازم منطقي برخوردار نيست. زيرا شارع مقدس به اقتضاي حكمت و هدايتگرياش، بايد حقايق ديني را به دينداران منتقل نمايد. البته در اين انتقال، از ويژگيها و عناصر حيات بشري مانند حوادث روزگار و پرسشهاي پرسشگران استفاده كرده است تا دين در متن زندگي دنيوي آنها تجربه گردد. حال اگر پرسشگري، سؤال خود را در باب جهاد، امر به معروف و نهي از منكر و مسائل قضايي و معاملاتي و اعتقادي مطرح نميكرد، پيشوايان دين و شارع مقدس ميبايست از طريق ديگر، اين آموزش و ابلاغ را انجام ميدادند.
رابعاً، نكتهي عجيب اين مطلب اين است كه نويسندهي بسط تجربهي نبوي، ذاتي باب اعتقادات را يك گزارهي سلبي ميداند و آن اين است كه آدمي خدا نيست، حتي گزارهي «خدا وجود دارد»،« واحد و حكيم و هادي و...است» را ذاتي اعتقادات اسلام نميشمارد و با عرضي خواندن فقه و اخلاق، حفظ دين و عقل و نسل و مال و جان را ذاتي دين ميشمارد اما توضيح نميدهد كه كدام دين؟
خامساً، بهرهگيري تصديقات از تصورات عربي به معاني تازه نبودن تصديقات يا عرضي بودن آنها نيست؛ علاوه بر اينكه بهكار گيري واژگان عرب به همراه، جعل معاني جديد، به معناي خلق تصورات جديد است.
سادساً، فقه منحصر در رفع خصومات و استقرار نظم در جامعه نيست. فقه مشتمل بر عبادات، معاملات، سياسات و احكام قضايي است و تنها بخش احكام قضايي آن، جهت رفع خصومات بيان شده است. در ضمن اين قضيهي شرطيهي مؤلف بسط تجربهي نبوي، كه اگر مردم به عدالت و انصاف رفتار كنند، به فقه حاجتي ندارند، از شرطيات كاذبة المقدمي است كه هيچ گاه تحقق خارجي پيدا نميكند.
پینوشتها:
[1] ر.ك: نگارنده، انتظار بشر از دين، مخطوط در كتابخانه پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
[2] اين مطلب در بحث اعجاز ادبي قرآن تبيين شده است.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}