سه داستان کوتاه
عقابی که پرواز نمیکرد
استادی از شاگردانش پرسید: چه چیزی انسان را زیبا میکند؟ یکی گفت: چشمان درشت. یکی گفت: قد بلند. دیگری گفت: پوست شفاف و درخشان.
نویسنده: سعید حیدری
زیبایی واقعی
استادی از شاگردانش پرسید: چه چیزی انسان را زیبا میکند؟ یکی گفت: چشمان درشت. یکی گفت: قد بلند. دیگری گفت: پوست شفاف و درخشان.وقتی همه نظر خود را گفتند، استاد دو کاسه جلوی شاگردانش گذاشت و گفت: کاسه اول از طلاست و درونش سم است و کاسه دوم سفالی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه مینوشید؟ شاگردان گفتند: معلوم است از کاسه سفالی.
استاد گفت: میبینید زمانی که حقیقت درون کاسهها را در نظر گرفتید، ظاهر آن برایتان بیاهمیت شد. انسان نیز مانند این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند، باطن و خلق اوست نه ظاهر زیبایش.
عقابی که پرواز نمیکرد
تخم یک عقاب به اشتباه در لانهی مرغی افتاد. پس از مدتی، جوجه عقاب به دنیا آمد. وقتی به اطرافش نگاه کرد، تعدادی جوجه مرغ را دید که جیک جیک میکردند و از زمین دانه برمیچیدند. روزی جوجه عقاب، عقابی را در آسمان دید، پرنده بسیار زیبا، باوقار و قوی به نظر میرسید. جوجه عقاب با خود فکر کرد کاش من هم مثل او بودم و آزاد و رها پرواز میکردم.جوجه عقاب که با مرغهای خانگی بزرگ شده بود، فکر میکرد یک مرغ است. بنابراین تمام عمر خود را با این فکر زندگی کرد و همانند مرغان رفتار کرد. به راستی چند نفر از ما شبیه این عقاب زندگی میکنیم. و نظارهگر موفقیت و استعداد دیگران هستیم و قابلیتها و رؤیاهای خود را فراموش کردهایم؟
تغییر دنیا
پدری برای سرگرم کردن پسر کوچکش، مجلهای را برداشت و صفحهای را که در آن نقشه جهان بود از مجله کند و آن را به قطعات ریز، شبیه پازل تقسیم کرد و از پسرش خواست تا آن را کامل کند.او به پسرش گفت: اگر این نقشه را کامل کنی 25 سنت جایزه میگیری. پسرک مشغول شد هنوز 10 دقیقه نگذشته بود که پسرک نقشه را کامل شده نزد پدرش آورد.
مرد که فکر میکرد تمام روز پسرش مشغول پازل خواهد بود. و دیگر مزاحمتی برای او ایجاد نمیکند، با تعجب پرسید: چطور توانستی در این زمان کم پازل را کامل کنی؟
پسر با خوشحالی گفت: خیلی ساده بود، در پشت عکس نقشه، تصویر مردی بود، دانستم اگر تصویر مرد را کامل کنم، نقشه جهان نیز درست میشود. مرد لبخندی زد و گفت: آفرین پسرم! موضوع سخنرانی جلسه فردایم را به من آموختی، اگر انسان درست بشود، جهان نیز درست میشود.
منبع مقاله :
حیدری، سعید، (1396)، داستانهای کوتاه، مثل دانه قهوه باش، قم: یاران قلم، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}