اصطلاح شناسی حُجّت
لغتاً یعنی برهان و دلیل که با آن حریف را قانع و یا دفع کنند و جمع این کلمه حُجَج و حِجاج است. مصدرهای حِجاج، احتجاج و محاجّه از همین ریشه است (لسان العرب). رجلٌ مِحجاج یعنی آدم / مرد دلیل آور و برهان آور و اهل جدل (بیشتر علمی و منطقی). محجوج و حجیج یعنی کسی که برهان و دلیل علیه او آورده شده و در محاجّه یا مجادله قانع شده یا شکست خورده است. پیامبران و اوصیای آنها را از این جهت حجت نامیدهاند که خداوند به وجود آنها بر بندگان خود احتجاج کند و نیز از این جهت که آنها دلیلند بر وجود خدا، و گفتار و کردارشان بر نیاز مردم به قانون آسمانی دلیل است (معارف و معاریف، حسینی دشتی، 686/2). حُجّة همچنین کلمهای قرآنی است. و به همین صورت هفت بار در قرآن کریم به کار رفته است. از جمله: لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّة بَعْدَ الرُّسُلِ (نساء، 165). و «قُل فللّهِ الحُحّة البالغة فلو شاءَ لَهداکُم اَجمعین» (انعام، 149). شادروان آیتالله شعرانی در شرح این آیه مینویسد: «بگو خدای راست بر شما حجتی رسا و تمام که قطع اعذار و شبهات کند. مقصود از حجت در این آیه برهان است بر نفی قول جبریان که گفتند اگر خدا میخواست ما مشرک نمیشدیم و پدران ما هم و چیزی را بیدستور او حرام نمیکردیم (انعام، 148؛ نحل، 35). خداوند بر آنها حجت آورد که شما بر مدعای خویش دلیل ندارید. چیزی به گمان و پندار خویش میگویید برای آنکه بر خدای حکیم حجت تمام کنید و بهانه در کفر و معصیت خویش بیاورید. اما حجت خدا بر شما تمام است. چون کسی را که مختار نباشد عذاب نمیکند. خداوند میتواند به جبر مردم را به کار دارد، اما نمیخواهد او مانند سلطان قاهری است که رعیت خویش را آزاد گذارده است. اگر جبر میخواست مردم را مجبور به طاعت و ایمان میکرد، نه به کفر و عصیان» (نثر طوبی، ذیل حجّة).
همچنین حدیثی در تفسیر همین آیه در تفاسیر نقل شده است که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که روز قیامت خداوند به بندهاش میفرماید: آیا در دنیا عالِم بودی؟ اگر بنده بگوید آری، میفرماید پس چرا به علم خود عمل نکردی؟ اما اگر بگوید جاهل بودم، میفرماید پس چرا تعلم نکردی که به علم آموختهات عمل کنی؟ و این گونه با او محاجّه و استدلال میفرماید و این همان حجّت بالغه است (مجمع البحرین؛ تفسیر برهان، بحرانی؛ تفسیر نورالثقلین، حویزی ذیل آیه). از امام کاظم (علیه السلام) روایت شده است که فرموده است: خداوند را بر مردم دو حجت باشد: یکی ظاهر که آن عبارت است از پیامبران و رهبران دین، و دیگری باطن که آن عقول مردم است (بحارالانوار، 137/1).
پیامبران و اوصیای آنها را از این جهت حجت نامیدهاند که خداوند به وجود آنها بر بندگان خود احتجاج کند و نیز از این جهت که آنها دلیلند بر وجود خدا، و گفتار و کردارشان بر نیاز مردم به قانون آسمانی دلیل است (معارف و معاریف، حسینی دشتی، 686/2).
در بحارالانوار باب مفصلی تحت عنوان «نیاز به حجت و اینکه زمین هرگز از حجت خالی نیست» آمده است (ج 23/ص 11 تا 56، که در آن بیش از یکصد حدیث و قول در این باب از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی طاهرین (علیه السلام) و منابع و مراجع معتبر دیگر نقل گردیده است). یکی از معتبرترین احادیث نبوی که در این باب از بحارالانوار به نقل از مدارک کهن آمده است این است که وقتی آیهی «اِنّما انتَ مُنذرٌ و لِکلِّ قومٍ هاد» (رعد، 7) نازل شد، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را «مُنذر» و حضرت علی (علیه السلام) را «هادی» نامیدهاند و ائمه علیهم السلام تصریح فرمودهاند که پس از حضرت امیرالمؤمنین اولاد و اوصیای او نیز همین صفت و مسئولیت را دارند (بحارالانوار، 1/23 به بعد). همچنین در همین اثر حدیثی بلند از ابن حازم از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که گفت نزد حضرت گفتم که با عدهای مناظره میکردم و به آنها گفتم آیا قبول دارید که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) حجت خدا بر مردم بودهاند؟ گفتند آری، گفتم حال بگویید که پس از ایشان حجت کیست؟ گفتند: قرآن. گفتم: همگان حتی فرقههای ضاله مانند مرجئه و حروریه نیز به قرآن استناد میکنند و قرآن دارای متشابهات است پس باید قیّم و مفسر بزرگی از جانب قرآن سخنی بگوید و در تفسیر و تأویل متشابهات آن بکوشد. گفتند آری و از ابن مسعود و دیگران نام بردند. گفتم: آیا قبول دارید که علی بن ابیطالب (علیه السلام) از آنها قرآنشناستر بوده است؟ در نهایت قبول کردند، و پذیرفتند که ایشان هر چه دربارهی قرآن و از قرآن گفتهاند عین حق و هدایت بوده است. راوی سپس نقل میکند که حضرت شیوهی احتجاج او را پذیرفتهاند و او دنبالهی مناظرهی خود را نقل کرده است که علی بن ابی طالب نیز به شیوهی رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) که او را به جانشینی و به عنوان حجت بر مردم تعیین فرموده بودهاند، او نیز فرزندش حسین بن علی را به این امر گماشته و او نیز برادرش حسین بن علی (علیه السلام) را تا به امام ششم (علیه السلام)، و حضرت تا پایان مکرر سر او را به نشانهی تحسین و تأیید رفتار و گفتارش بوسیدهاند (بحارالانوار، 17/23-18).
همچنین حدیثی از قول سلیمان بن جعفر جعفری نقل شده که از حضرت امام رضا (علیه السلام) پرسیده است آیا زمین از حجت خالی میماند؟ حضرت فرمودهاند: «اگر زمین به اندازهی چشم به هم زدنی از حجت خالی باشد، اهلش را فرو میبرد (پیشین، 29/23). و آخرین حجت بر وفق اعتقاد مذهب شیعهی امامیهی اثناعشریه حضرت مهدی صاحبالزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که به حجت بن الحسن العسکری نیز شهرت دارد.
حجت دو معنای دیگر نیز دارد. یکی نزد اسماعیلیه، و دیگری نزد اهل حدیث. حجت یکی از مقامات روحانی اسماعیلیه / باطنیه است «حجت یکی از دوازده مبلّغ باطنینان هر امام و آن رتبتی است فوق داعی و دون داعی مأذون و حجت خراسان لقب ناصر خسرو علوی. [همو گوید]
حجّت و برهان مجوی جز که ز حجت
چون عدوی حجتی و داعی و مأذون.
... و حجت درجهی چهارم است از درجات هفتگانهی باطنیان و درجات این است: «مستجیب، مأذون، داعی، حجت، امام، اساس و ناطق. و هر یک از دوازده حجت، مأمور منطقهای از زمین باشند که آن منطقه را جزیره نامند ...» (لغتنامهی دهخدا، ذیل حجت). اما در اصطلاح علم الحدیث، حجت عبارت است از آنکه بر سیصد هزار حدیث با سند آنها و احوال رواة آنها احاطه داشته باشد (کشاف اصطلاحات الفنون).
منبع مقاله :گروه نویسندگان، (1391)، دائرةالمعارف تشیع (جلد ششم)، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}