نویسنده: اصغر دادبه
 
در اصطلاح اهل منطق، نامی است بر مجموع تصدیق‌ها یا قضیه‌های معلوم که چون بر طبق معیارهای منطقی به یکدیگر بپیوندند و تنظیم یابند تصدیقی مجهول، یا قضیه‌ای مجهول، معلوم می‌گردد و به اصطلاح، مجهول کشف می‌شود، چنان که در این سه قضیه:
1) جهان، دگرگون شونده است؛
2) هر دگرگون شونده‌ای، حادث است؛
3) جهان، حادث است؛
باب حجّت، حجّت، باب دوم منطق یا حوزه‌ی دوم مباحث منطقی است، حوزه‌ی اول منطق، حوزه‌ی تعریف یا باب معرّف نام دارد. در آن حوزه، منطقی با واژه ها (= الفاظ) سر و کار دارد واز پیوستن واژه‌ها، تحت ضوابطی، به یکدیگر جمله، یا عبارت و به اصطلاح اهل منطق قضیه (= گزاره) به دست می‌آید، گزاره‌ها، یا قضیه‌هایی که بدانها تعریف یا معرِّف می‌گویند. قضیه‌های 1 و 2، قضیه‌های معلوم ماست که بر طبق موازین منطقی، به هم پیوسته‌اند و تنظیم یافته‌اند و در نتیجه قضیه‌ی 3- که مجهول ماست - به قضیه‌ای معلوم، بدل شده است. بدین عملکرد، یعنی به روند ذهنی به هم پیوستن قضیه‌ها را استدلال می‌گویند و از آن چه به بار می‌آید، یعنی استدلالِ شکل گرفته را حجت می‌نامند.
رابطه‌ی حجت و استدلال، میان حجت و استدلال می‌توان دو رابطه در نظر گرفت: 1) حجت = استدلال، یعنی به صورت حجت و استدلال لحاظ کردن این دو اصطلاح است به صورت دو اصطلاح مترادف، و این کاری است که غالباً صورت می‌گیرد، اما خالی از تسامح نیست؛ 2) حجت = استدلالِ شکل گرفته، یعنی چنان که اشاره شد استدلال، روندی ذهنی است که نتیجه‌ی آن شکل‌گیری حجت است و این، نگرشی است دقیق.
باب حجّت، حجّت، باب دوم منطق یا حوزه‌ی دوم مباحث منطقی است، حوزه‌ی اول منطق، حوزه‌ی تعریف یا باب معرّف نام دارد. در آن حوزه، منطقی با واژه ها (= الفاظ) سر و کار دارد واز پیوستن واژه‌ها، تحت ضوابطی، به یکدیگر جمله، یا عبارت و به اصطلاح اهل منطق قضیه (= گزاره) به دست می‌آید، گزاره‌ها، یا قضیه‌هایی که بدانها تعریف یا معرِّف می‌گویند. حوزه‌ی دوم منطق، باب حجّت، با بحث چگونگی به هم پیوستن جمله‌ها به قصد نتیجه‌گیری است. اهل منطق در این حوزه با جمله‌ها (= قضیه‌ها = گزاره‌ها) سر و کار دارند، جمله‌ها یا قضیه‌هایی که از محتوای آنها آگاهند، و جمله‌ها یا قضیه‌هایی که در تلاش برای شناخت محتوای آنها هستند. به جمله‌ها یا قضیه‌های گونه‌ی اول، اصطلاحاً، معلومات یا قضیه‌های معلوم گفته می‌شود و به جمله‌ها یا قضیه‌های گونه‌ی دوم، اصطلاحاً، مجهولات یا قضیه‌های مجهول اطلاق می‌گردد و حجت، تلاشی است که با تکیه کردن بر قضیه‌های معلوم و تنظیم منطقی آنها آغاز می‌شود و به شناخته محتوای قضیه‌های مجهول می‌انجامد. چنان که در مثال بالا قضیه‌های 1 و 2 قضیه‌های معلوم ماست که بر طبق موازین منطقی به یکدیگر پیوسته‌اند و از پرتو همین امر قضیه‌ی 3 یعنی قضیه‌ی مجهول ما (= جهان، حادث است) معلوم شده، یا به دست آمده است. بحث از جمله‌ها یا قضیه‌ها، مقدمه‌ای است بر بحث حجت.
طبقه‌بندی حجّت، حجّت را از دو دیدگاه می‌توان طبقه‌بندی کرد و از اقسام آن سخن گفت: از دیدگاه صوری، از دیدگاه محتوایی: 1) از دیدگاه صوری، از این دیدگاه، بنیاد طبقه‌بندی، «کلیّت و جزئیّت» است. بدین ترتیب که در اثر سیر استدلال از کلی به جزئی، از جزئی به کلی و از جزئی به جزئی سه گونه حجت پدید می‌آید: قیاس، استقراء، تمثیل: الف) قیاس، استدلال و در نتیجه حجتی است که در آن، ذهن از حکمی کلی (= قضیه‌ای کلی) به نتیجه‌ای جزئی می‌رسد، چنانکه از حکم کلی یا قضیه‌ی کلی «هر دگرگون شونده‌ای، حادث است» بدین نتیجه‌ی جزئی دست می‌یابیم که: «جهان، حادث است». ب) استقراء (= عکس قیاس)، استدلالی است که در آن از جزئیات، به طریق تعمیم، به کلی می‌رسند، چنان که - فی‌المثل - با حرارت دادن فلزات مختلف (= جزئیات) بدین نتیجه‌ی کلی دست می‌یابند که: «هر فلزی در اثر حرارت منبسط می‌شود». ج) تمثیل= مثال، استدلالی است که در آن، بر بنیاد همانندی، از یک امر جزئی به نتیجه‌ای جزئی می‌رسند. بدین معنا که حکمی را که در مورد یک پدیده صادق می‌دانند، بر اساس مشابهت، بر پدیده‌ای دیگر نیز صادق می‌شمارند. چنان که از «حرمت خمر (شراب انگور)» به سبب «مستی‌آوری (= اِسکار)»، حکم به «حرمت شراب خرما» می‌کنند، چرا که شراب خرما در مستی‌آوری به خمر می‌ماند.
از این طبقه‌بندی بدان سبب به طبقه‌بندی صوری تعبیر کردیم که بنیاد طبقه‌بندی «کلیّت و جزئیّتِ» قضایا است و کلیّت و جزئیّت قضایا، امری است صوری و قضیه‌ها را بر حسب آن که دارای سُور کلی (= هر، هیچ) باشد، یا سُور جزئی (= برخی، بعضی) کلی، یا جزئی می‌خوانند و در این طبقه‌بندی به محتوای آنها کاری ندارند. 2) از دیدگاه معنوی (= محتوایی)، از این دیدگاه، بنیاد طبقه‌بندی، محتوای قضیه‌ها و نتیجه‌های معنوی است که از حجت به بار می‌آید. بدین علت در پی حصول قطعیّت، الزام و اقناع از حجت، حجت را به سه قسم تقسیم می‌کنند: قطعی یا برهانی؛ الزامی یا جدلی؛ و اقناعی یا خطابی: الف) قطعی (= برهانی)، و آن حجتی است که یقین مو قطعیّت به بار آورد و به نتیجه‌ی قطعی و یقینی بیانجامد. از چنین حجتی به برهان تعبیر می‌شود؛ ب) الزامی (= جدلی)، و آن حجتی است که از آن الزام و اِسکات خصم (= طرف بحث) به بار می‌آید، چرا که استدلال کننده، در استدلال خود از مسلّمات خصم بهره می‌گیرد. از این حجت به جدل تعبیر می‌شود؛ ج) اقناعی (= خطابی)، حجتی است که از آن، نه یقین، که گمان (= ظنّ) به بار می‌آید، امّا بر شنونده تأثیر می‌گذارد و او را خرسند (= اقناع) می‌سازد. از این حجت به خطابه تعبیر می‌شود (کشاف اصطلاحات، 284/1، ماده‌ی «حجة»؛ دستورالعلماء، 14/2، ماده‌ی «حجة».
کتابنامه:
دانشنامه‌ی علائی، منطق، ابن سینا، 59؛ التنبیهات و الاشارات، ابن سینا، منهج هفتم، فصل اول؛ التنبیهات و الاشارات، منطق، ترجمه‌ی دکتر ملکشاهی، 631؛ الجوهر النّضید، علامه حلی، 193؛ درّة‌التاج، منطق، قطب‌الدین شیرازی، 123؛ حواشی میرزا محمدعلی بر الحاشیة علی تهذیب المنطق، (تفتازانی)، عبدالله یزدی، 86؛ نیز کتب منطقی «باب حجت».
منبع مقاله :
گروه نویسندگان، (1391)، دائرةالمعارف تشیع (جلد ششم)، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.