چرا چپ چپ نگاه میکنی؟
آدمی موجودی حساس، آسیبپذیر و شکننده است و عوامل مختلف و متعددی میتوانند روی رفتار، عواطف و شخصیت او اثر گذاشته و مشکل آفرینیهایی را ایجاد نمایند. هم چنین به چند مورد از عمدهترین عوامل آسیبزا که میتوانند هم در رفتار آدمی اثرات مفید و سازندهای داشته باشند و هم مشکل آفرینیها و آسیبهای بسیاری را ایجاد نمایند، اشاره و توضیحاتی ارائه گردید.
نویسنده: سعید کاوه
آدمی موجودی حساس، آسیبپذیر و شکننده است و عوامل مختلف و متعددی میتوانند روی رفتار، عواطف و شخصیت او اثر گذاشته و مشکل آفرینیهایی را ایجاد نمایند. هم چنین به چند مورد از عمدهترین عوامل آسیبزا که میتوانند هم در رفتار آدمی اثرات مفید و سازندهای داشته باشند و هم مشکل آفرینیها و آسیبهای بسیاری را ایجاد نمایند، اشاره و توضیحاتی ارائه گردید. اشخاص آسیب خورده، روان رنجور و یا عصبی نمیدانند که مشکل دارند و نمیدانند که افکار، برداشتها و رویکردهای آنان، ارتباط، تناسب و تطابقی با واقعیتها و رویدادهای پیش آمده در زندگی را ندارند. اگرچه این امور از سوی اطرافیان برای آنها به طور مکرر توضیح داده میشود، اما آنان فقط آن چه که در ذهنشان میگذرد و خود بدان باور دارند را قبول داشته و به طور معمول صحبتهای اطرافیان در بعضی مواقع کمی و در غالب اوقات تأثیری در آنها نخواهد داشت. اما نکتهی قابل توجهی که لازم است در نظر گرفته شود، این است که شخص آسیب خورده، اضطراب، ترس و لحظات ناخوشایندی را تجربه و پشت سر میگذارد. تجربه عوامل ناخوشایند، رنج و تجربه بسیار آزاردهندهای در ذهن شخص به جا میگذارد و فرد را در طول زندگی در وضعیت ویژهای نگه میدارد. چنین وضعیت و شرایطی او را به افکار، باورها و رفتارهایی سوق میدهد که مجموعهی آنها اثراتی را بر شخص خواهد گذاشت و در نهایت باعث میشود تا فرد دید و نگرشی غیرواقعی نسبت به آدمها، افراد، زندگی و جهان هستی پیدا کند. همین نگرش غیرواقعی باعث میشود تا اعمال و رفتارهایی غیرمتعارف، نسنجیده و غیرمعقول و غیرمنطقی در پیش بگیرد، تا او را در برابر آسیبها و خطرهای احتمالی محافظت نماید.
در چنین وضعیتی اطرافیان متوجه میشوند که او دچار مشکلاتی شده اما خود شخص به طور معمول نمیپذیرد و باور نمیکند که دچار مشکل شده و دید و نگرشی غیرواقعی، تحریف شده، مشکل آفرین و فرسایشی نسبت به امور و واقعیتهای زندگی پیدا کرده است.
در عین حال اشخاص آسیب خورده، روان رنجور و یا عصبی نسبت به چنین امری آگاهی ندارند. در واقع آنها نمیدانند که مشکل دارند و نمیدانند که افکار، برداشتها و رویکردهای آنان، ارتباط، تناسب و تطابقی با واقعیتها و رویدادهای پیش آمده در زندگی را ندارند. اگرچه این امور از سوی اطرافیان برای آنها به طور مکرر توضیح داده میشود، اما آنان فقط آن چه که در ذهنشان میگذرد و خود بدان باور دارند را قبول داشته و به طور معمول صحبتهای اطرافیان در بعضی مواقع کمی و در غالب اوقات تأثیری در آنها نخواهد داشت.
محمود 58 ساله به مرکز مشاوره مراجعه کرد. او مطالب خود را این طور عنوان کرد که حدود 2 سال پیش همسرش از وی طلاق گرفته، البته او راضی به جدا شدن از وی نبوده است، اما با توجه به اصرار وی و با توجه به اقدامهای مکرر در نهایت میپذیرد که پس از 23 سال زندگی مشترک و با داشتن 4 فرزند طلاق بگیرند. محمود پس از گذشت 2 سال با خانمی که حدود 20 سال از خودش جوانتر بوده دوباره ازدواج میکند و در زمان مراجعه حدود یک سال از ازدواج دوم او میگذشت.
مشکل عمده او بیتوجهی و بیاعتنایی بود که همسر سابق و به ویژه 4 فرزند پسرش نسبت او داشتند و او نمیتوانست چنین واقعیت تلخی را بپذیرد که نه تنها همسر بلکه چهار فرزند پسرش هم با توجه به ایثارهایی که در مورد آنها اعمال کرده بود، راضی به دیدارش نبودند و توجهی به وی نشان نمیدادند. اگر او با فرزندانش تماس میگرفت آنها با وی صحبت میکردند، اما فرزندان با او تماس نمیگرفتند و تمایلی جهت ارتباط برقرار کردن با او نداشتند. یکی از عمده آسیبهای ناشی از عصبانیت این امر است که میان شخص مشکلدار، آسیب خورده، عصبی و یا روان رنجور با واقعیتهای موجود در زندگی فاصله میافتد، به نحوی که دوست را دشمن، دشمن را دوست، بد را خوب، خوب را بد، زبان را سود، سود را زیان، راه را چاه و چاه را راه میبیند و با منطق عادی دو دو تا چهار تا نمیتوان چنین مواردی را به او تفهیم نمود، از این رو رنج، ناراحتی و زجر فراوانی اطرافیان چنین اشخاصی از این بابت متحمل خواهند شد. محمود خود را تنها احساس میکرد و این امر باعث آزردگیاش میشد و با صحبتهایی که او در مورد خود، زندگی، رفتارها و برخوردهایش با اطرافیان مطرح مینمود، مشخص شد که او دچار اختلال شخصیت است و رفتارهای ناشی از اختلال شخصیت او باعث رنجش بسیاری در اطرافیان شده و در نهایت آنها ترجیح میدادند که با او ارتباطشان را در حداقل نگه دارند.
او در همان جلسهی اول خاطرنشان کرد که پدری بسیار عصبی، تندخو و پرخاشگر داشته و پدرش برخوردهای بسیار آزار دهنده، توهینآمیز و پر از خشونتی را نسبت به وی داشته است. محمود خاطرنشان کرد که یک بار بر سر موضوعی نه چندان مهم پدرش کتک بسیار شدید به او میزند. اما موضوع به همین ختم نمیشود و او با حالتی توأم با تحقیر در گوشهای نشسته بوده و پدرش به نحوی به وی خیره نگاه میکرده، طوری که پس از مدتی محمود که نگاههای خیره پدر او را آزار میداده، به پدر میگوید که کتک که زدی دیگه چرا چپ چپ نگاه میکنی؟ و پدر هم در جواب میگوید که میخواهم ببینم که خطای بعدی که از تو سر زد دوباره کتکت بزنم: محمود در ادامه اشاره کرد که آن همه توهین، تحقیر و بیعدالتی را تحمل کردن و حق صحبت و اعتراض هم نداشتن شرایط بسیار غیر انسانی و آزاردهندهای را به وی تحمیل مینموده است.
در نهایت فردی که در معرض این گونه آزارها و اذیتهای بسیار قرار بگیرد، دچار احساس ناامنی و اضطراب میشود. به عبارتی در چنین محیطی که به صورتی عادلانه و منصفانه با وی برخورد نمیشود، احساس خطر خواهد نمود که چنین آزار و اذیتی از سوی سایرین نیز نسبت به او اعمال خواهد شد، به همین جهت چنین احساسی به صورت اضطراب بروز پیدا میکند. چنین فردی اشخاص را عوامل خطرناکی میداند و برای مصون ماندن از خطری که میتواند او را مبتلا نماید، رفتاری مشابه آنان را در پیش میگیرد. یا به عبارت دیگر او هم میآموزد که به دیگران توهین کند و یا آنان را مورد ضرب و شتم قرار دهد. محمود همین رفتارها را در مورد همسر، فرزندان و سایر افرادی که ضعیفتر از او بودند، در پیش گرفته بود، اما نسبت به این امر آگاهی نداشت.
از سوی دیگر افرادی که رحم، مروت، عاطفه، مهربانی و در مجموع خصلتهای پاک و سالم انسانی را تجربه نکنند، افرادی بیرحم، سنگدل و بیعاطفهای خواهند شد. محمود نیز به چنین وضعیتی مبتلا شده بود. او اگر چه فردی بسیار عاطفی و احساسی بود، اما در ارتباطهایش با سایرین و به ویژه با خانوادهاش نمیتوانست چنین امری را مراعات نماید و اختلال رفتار و شخصیتی که او بدان مبتلا بود، باعث میشد که دید و نگرشی نادرست نسبت به واقعیتهای موجود پیدا کند.
افرادی که دچار عصبانیتها و اختلال رفتار و شخصیت میشوند، به دلیل همان نگرشهای نادرستی که ناشی از ترسها و اضطرابهای درونیشان است، به افراد، زندگی و امور موجود، دید و برداشتی نادرست و غیرواقعی پیدا میکنند و همین امر باعث میشود تا زندگیشان در مسیر مشکلساز و دردناک قرار بگیرد. آنها اقدامهایی را انجام میدهند که نه تنها نیاز خود و دیگران را برآورده نمیکند، بلکه فاصلهی موجود میان خود و سایرین را بیشتر میکند و هر روز بر میزان طردشدن و فاصله میان آنها و دیگران افزوده میشود.
در مورد محمود نیز چنین موردی اتفاق افتاده بود، او به واسطهی آسیبهایی که در خانواده از پدرش متحمل شده بود، دچار عصبانیت و اختلال شخصیت شده بود و همین امر باعث شده بود که او واقعیتهای موجود را به درستی نبیند و درک درستی از رویدادها و امور موجود در زندگیاش نداشته باشد. این گونه افراد به دنبال از دست دادن ارتباط با واقعیتهای موجود در زندگی ارتباط سالم خود با زندگی و در نهایت با جهان هستی را از دست خواهند داد. البته در صورت آگاه شدن و اقدام به موقع انجام دادن، چنین وضعیتی میتواند به حالت سالم بازگردد و شخص ارتباط درستی با واقعیتهای موجود پیدا کند.
شاید یکی از عمده آسیبهای ناشی از عصبانیت همین امر باشد که میان شخص مشکلدار، آسیب خورده، عصبی و یا روان رنجور با واقعیتهای موجود در زندگی فاصله میافتد، به نحوی که دوست را دشمن، دشمن را دوست، بد را خوب، خوب را بد، زبان را سود، سود را زیان، راه را چاه و چاه را راه میبیند و با منطق عادی دو دو تا چهار تا نمیتوان چنین مواردی را به او تفهیم نمود، از این رو رنج، ناراحتی و زجر فراوانی اطرافیان چنین اشخاصی از این بابت متحمل خواهند شد.
البته فاصله پیدا کردن با واقعیتهای زندگی که ناشی از عوارض عصبانیتها و اختلالات رفتاری است، امر ثابتی نیست، بلکه به مرور و در صورتی که شخص اقدام درمانی لازم را انجام ندهد، با گذشت زمان بیشتر شده و مشکل آفرینیهای بیشتری را به وجود خواهد آورد.
منبع مقاله :
کاوه، سعید، (1387)، از عصبانیت تا سلامت رفتار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول
در چنین وضعیتی اطرافیان متوجه میشوند که او دچار مشکلاتی شده اما خود شخص به طور معمول نمیپذیرد و باور نمیکند که دچار مشکل شده و دید و نگرشی غیرواقعی، تحریف شده، مشکل آفرین و فرسایشی نسبت به امور و واقعیتهای زندگی پیدا کرده است.
در عین حال اشخاص آسیب خورده، روان رنجور و یا عصبی نسبت به چنین امری آگاهی ندارند. در واقع آنها نمیدانند که مشکل دارند و نمیدانند که افکار، برداشتها و رویکردهای آنان، ارتباط، تناسب و تطابقی با واقعیتها و رویدادهای پیش آمده در زندگی را ندارند. اگرچه این امور از سوی اطرافیان برای آنها به طور مکرر توضیح داده میشود، اما آنان فقط آن چه که در ذهنشان میگذرد و خود بدان باور دارند را قبول داشته و به طور معمول صحبتهای اطرافیان در بعضی مواقع کمی و در غالب اوقات تأثیری در آنها نخواهد داشت.
محمود 58 ساله به مرکز مشاوره مراجعه کرد. او مطالب خود را این طور عنوان کرد که حدود 2 سال پیش همسرش از وی طلاق گرفته، البته او راضی به جدا شدن از وی نبوده است، اما با توجه به اصرار وی و با توجه به اقدامهای مکرر در نهایت میپذیرد که پس از 23 سال زندگی مشترک و با داشتن 4 فرزند طلاق بگیرند. محمود پس از گذشت 2 سال با خانمی که حدود 20 سال از خودش جوانتر بوده دوباره ازدواج میکند و در زمان مراجعه حدود یک سال از ازدواج دوم او میگذشت.
مشکل عمده او بیتوجهی و بیاعتنایی بود که همسر سابق و به ویژه 4 فرزند پسرش نسبت او داشتند و او نمیتوانست چنین واقعیت تلخی را بپذیرد که نه تنها همسر بلکه چهار فرزند پسرش هم با توجه به ایثارهایی که در مورد آنها اعمال کرده بود، راضی به دیدارش نبودند و توجهی به وی نشان نمیدادند. اگر او با فرزندانش تماس میگرفت آنها با وی صحبت میکردند، اما فرزندان با او تماس نمیگرفتند و تمایلی جهت ارتباط برقرار کردن با او نداشتند. یکی از عمده آسیبهای ناشی از عصبانیت این امر است که میان شخص مشکلدار، آسیب خورده، عصبی و یا روان رنجور با واقعیتهای موجود در زندگی فاصله میافتد، به نحوی که دوست را دشمن، دشمن را دوست، بد را خوب، خوب را بد، زبان را سود، سود را زیان، راه را چاه و چاه را راه میبیند و با منطق عادی دو دو تا چهار تا نمیتوان چنین مواردی را به او تفهیم نمود، از این رو رنج، ناراحتی و زجر فراوانی اطرافیان چنین اشخاصی از این بابت متحمل خواهند شد. محمود خود را تنها احساس میکرد و این امر باعث آزردگیاش میشد و با صحبتهایی که او در مورد خود، زندگی، رفتارها و برخوردهایش با اطرافیان مطرح مینمود، مشخص شد که او دچار اختلال شخصیت است و رفتارهای ناشی از اختلال شخصیت او باعث رنجش بسیاری در اطرافیان شده و در نهایت آنها ترجیح میدادند که با او ارتباطشان را در حداقل نگه دارند.
او در همان جلسهی اول خاطرنشان کرد که پدری بسیار عصبی، تندخو و پرخاشگر داشته و پدرش برخوردهای بسیار آزار دهنده، توهینآمیز و پر از خشونتی را نسبت به وی داشته است. محمود خاطرنشان کرد که یک بار بر سر موضوعی نه چندان مهم پدرش کتک بسیار شدید به او میزند. اما موضوع به همین ختم نمیشود و او با حالتی توأم با تحقیر در گوشهای نشسته بوده و پدرش به نحوی به وی خیره نگاه میکرده، طوری که پس از مدتی محمود که نگاههای خیره پدر او را آزار میداده، به پدر میگوید که کتک که زدی دیگه چرا چپ چپ نگاه میکنی؟ و پدر هم در جواب میگوید که میخواهم ببینم که خطای بعدی که از تو سر زد دوباره کتکت بزنم: محمود در ادامه اشاره کرد که آن همه توهین، تحقیر و بیعدالتی را تحمل کردن و حق صحبت و اعتراض هم نداشتن شرایط بسیار غیر انسانی و آزاردهندهای را به وی تحمیل مینموده است.
در نهایت فردی که در معرض این گونه آزارها و اذیتهای بسیار قرار بگیرد، دچار احساس ناامنی و اضطراب میشود. به عبارتی در چنین محیطی که به صورتی عادلانه و منصفانه با وی برخورد نمیشود، احساس خطر خواهد نمود که چنین آزار و اذیتی از سوی سایرین نیز نسبت به او اعمال خواهد شد، به همین جهت چنین احساسی به صورت اضطراب بروز پیدا میکند. چنین فردی اشخاص را عوامل خطرناکی میداند و برای مصون ماندن از خطری که میتواند او را مبتلا نماید، رفتاری مشابه آنان را در پیش میگیرد. یا به عبارت دیگر او هم میآموزد که به دیگران توهین کند و یا آنان را مورد ضرب و شتم قرار دهد. محمود همین رفتارها را در مورد همسر، فرزندان و سایر افرادی که ضعیفتر از او بودند، در پیش گرفته بود، اما نسبت به این امر آگاهی نداشت.
از سوی دیگر افرادی که رحم، مروت، عاطفه، مهربانی و در مجموع خصلتهای پاک و سالم انسانی را تجربه نکنند، افرادی بیرحم، سنگدل و بیعاطفهای خواهند شد. محمود نیز به چنین وضعیتی مبتلا شده بود. او اگر چه فردی بسیار عاطفی و احساسی بود، اما در ارتباطهایش با سایرین و به ویژه با خانوادهاش نمیتوانست چنین امری را مراعات نماید و اختلال رفتار و شخصیتی که او بدان مبتلا بود، باعث میشد که دید و نگرشی نادرست نسبت به واقعیتهای موجود پیدا کند.
افرادی که دچار عصبانیتها و اختلال رفتار و شخصیت میشوند، به دلیل همان نگرشهای نادرستی که ناشی از ترسها و اضطرابهای درونیشان است، به افراد، زندگی و امور موجود، دید و برداشتی نادرست و غیرواقعی پیدا میکنند و همین امر باعث میشود تا زندگیشان در مسیر مشکلساز و دردناک قرار بگیرد. آنها اقدامهایی را انجام میدهند که نه تنها نیاز خود و دیگران را برآورده نمیکند، بلکه فاصلهی موجود میان خود و سایرین را بیشتر میکند و هر روز بر میزان طردشدن و فاصله میان آنها و دیگران افزوده میشود.
در مورد محمود نیز چنین موردی اتفاق افتاده بود، او به واسطهی آسیبهایی که در خانواده از پدرش متحمل شده بود، دچار عصبانیت و اختلال شخصیت شده بود و همین امر باعث شده بود که او واقعیتهای موجود را به درستی نبیند و درک درستی از رویدادها و امور موجود در زندگیاش نداشته باشد. این گونه افراد به دنبال از دست دادن ارتباط با واقعیتهای موجود در زندگی ارتباط سالم خود با زندگی و در نهایت با جهان هستی را از دست خواهند داد. البته در صورت آگاه شدن و اقدام به موقع انجام دادن، چنین وضعیتی میتواند به حالت سالم بازگردد و شخص ارتباط درستی با واقعیتهای موجود پیدا کند.
شاید یکی از عمده آسیبهای ناشی از عصبانیت همین امر باشد که میان شخص مشکلدار، آسیب خورده، عصبی و یا روان رنجور با واقعیتهای موجود در زندگی فاصله میافتد، به نحوی که دوست را دشمن، دشمن را دوست، بد را خوب، خوب را بد، زبان را سود، سود را زیان، راه را چاه و چاه را راه میبیند و با منطق عادی دو دو تا چهار تا نمیتوان چنین مواردی را به او تفهیم نمود، از این رو رنج، ناراحتی و زجر فراوانی اطرافیان چنین اشخاصی از این بابت متحمل خواهند شد.
البته فاصله پیدا کردن با واقعیتهای زندگی که ناشی از عوارض عصبانیتها و اختلالات رفتاری است، امر ثابتی نیست، بلکه به مرور و در صورتی که شخص اقدام درمانی لازم را انجام ندهد، با گذشت زمان بیشتر شده و مشکل آفرینیهای بیشتری را به وجود خواهد آورد.
منبع مقاله :
کاوه، سعید، (1387)، از عصبانیت تا سلامت رفتار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}