زندگی در دنیایی غیرواقعی
آدمی موجودی بسیار آسیبپذیر است و عوامل مختلفی میتوانند در رفتار، عواطف و شخصیتاش تأثیر گذاشته و او را از سلامت رفتاری خارج و به فردی عصبی و یا دچار اختلال رفتار و شخصیت نماید. هم چنین این موضوع نیز خاطرنشان گردید که آسیبهای رفتاری که عصبانیت و اختلال رفتاری نامیده میشود، باعث میگردد تا شخص با واقعیتهای موجود در زندگی فاصله بگیرد و رویدادها، اشخاص و آن چه در دنیای واقعی رخ میدهد را نه بدان صورت که هست، بلکه بدان شکل که خود میبیند، یا دوست دارد و یا ترجیح میدهد، صلاح و یا بهتر است که ببیند، خواهد دید. یکی از بزرگترین، مشکلسازترین، آسیبزاترین و دردسر سازترین پیامدهای مشکلات و اختلالهای رفتاری همین آسیب است که شخص دید و نگرش نادرست و غیرواقعی نسبت به خود، زندگی و جهان هستی پیدا میکند، و همین امر باعث میشود تا به اصطلاح خودش را گم کند و به دنبال آن خویشتن خویش، زندگی و هر چیزی و امری که به نحوی با این امور در ارتباط باشند را نیز گم کرده و در نهایت از رشد، پیشرفت، تعالی، بالندگی و شکوفایی در زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی باز بماند. البته گاهی اوقات اضطراب موجود در درون شخص به قدری زیاد، حجیم، مشکلساز، آزاردهنده و مشکلآفرین میشود، به نحوی که ذهن فرد مضطرب، نگرانی و تشویش تمام زوایای آن را اشغال کرده و اجازه نمیدهد که موضوع مورد نظر به درستی بررسی و تفهیم شود، بلکه فرآیندهای ذهنی تغییر و دستکاریهایی را در آن ایجاد کرده و یا اجازه نمیدهد تا به نحوی صحیح مورد بررسی قرار گرفته تا استنباط درستی نسبت بدان احراز شود. از این رو شخص با واقعیتهایی نادرست، کج و معوج و خالی از حقیقت که ناشی از عملکرد ذهن خودش است، روبرو شده و زندگی خود را بر اساس آن استوار مینماید.
با توجه به این که یکی از بزرگترین، مشکلسازترین، آسیبزاترین و دردسر سازترین پیامدهای مشکلات و اختلالهای رفتاری همین آسیب است که شخص دید و نگرش نادرست و غیرواقعی نسبت به خود، زندگی و جهان هستی پیدا میکند، و همین امر باعث میشود تا به اصطلاح خودش را گم کند و به دنبال آن خویشتن خویش، زندگی و هر چیزی و امری که به نحوی با این امور در ارتباط باشند را نیز گم کرده و در نهایت از رشد، پیشرفت، تعالی، بالندگی و شکوفایی در زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی باز بماند.
پیش از شروع مطالب بهتر است تعریف مختصری از دو کلمهی واقعیت و حقیقت ارائه شود.
1- واقعیت:
آن چیز و یا امری است که در حال حاضر وجود دارد و موجود است.2- حقیقت:
آن چیز و یا امری است که بایستی وجود داشته باشد. اما ممکن است که وجود داشته و یا نداشته باشد.در واقع و در تکمیل مطالب مطرح شده میتوان گفت که حقیقت میتواند به واقعیت تبدیل شود، اما هر چه که واقعیت داشته باشد، ممکن است که دارای حقیقت نباشد.
برای مثال، حدود دو قرن پیش بشر متوجه شد که خون در بدن در حال گردش است. اما پیش از آن فرض بر این بود که کلیهی اعضاء، اندامها و همه جای بدن از خون ساکن پر شده است. از این رو در گردش بودن خون یک حقیقت است، اما قبل از دویست سال پیش واقعیت این بود که بشریت خون را در بدن ساکن میدانست، اما همان زمان هم حقیقت این بود که خون در حال گردش و دوران در بدن بود، تا در نهایت این حقیقت به واقعیت تبدیل شد و بشریت متوجه چنین حقیقتی شد.
اما در امور عاطفی، رفتاری، ارتباطی و انسانی واقعیتها و حقایق با توجه به مشکلات رفتاری افراد که باعث میشود تا واقعیتها را به درستی نبینند، حالت پیچیدهتری پیدا میکنند، به نحوی که تشخیص حقایق گاهی خیلی دشوار میشود، طوری که پس از گذشت سالها و یا با کمک کارشناسان، شخص متوجه حقایق موجود در زندگیاش خواهد شد.
مهناز 32 ساله و مجرد دورهی پس از ترک اعتیاد را میگذراند و جهت تکمیل فرآیند درمان و ترک اعتیاد رو به استفاده از مشاوره روانشناسی نیز آورده بود. او در صحبتهایش اشاره کرد که در وضعیتی که خانواده متوجه اعتیاد او شده بودند، کنترلهای زیادی از سوی مادرش نسبت به او اعمال میشد. مهناز اشاره کرد که در زمان اعتیاد، مواد مخدر و موارد حاشیهای آن مانند خرید، همراه داشتن، مصرف کردن و کلیهی موارد مرتبط با آن، ذهن فرد معتاد را به خود مشغول میکند، طوری که دیگر واقعیتهای موجود زندگی را متوجه نمیشود.
مهناز در ادامه خاطرنشان کرد که مادرش مدام مواظب او بوده و رفت و آمدها و ارتباط وی با سایرین را زیر نظر داشته به صورتی پیگیر با او صحبت میکرده و سعی داشته که او را از اعتیاد و دوستانی که او را در این مسیر انداخته بودند، کنار کشیده و نجات دهد. به همین جهت مدام از او میپرسیده که با کی تماس گرفتی؟ کجا میروی؟ کی برمیگردی؟ و سعی داشته که او را تحت کنترل دائم داشته باشد.
مهناز که درگیر اعتیادش بوده، به هیچ وجه دوست نداشته که مورد کنترل و بازپرسی قرار بگیرد، به همین جهت از مادرش به شدت منتفر بوده و آرزوی مرگ مادرش را داشته است. اما پس از ترک اعتیاد او اشاره میکرد که تازه متوجه میشوم که او چقدر مرا دوست داشته و به فکر من بوده است. مهناز متوجه این واقعیت شده بود که تا چه اندازه مادرش را آزرده و اذیت کرده و در زمانی که او با دوستانش مراوده داشته و مواد مخدر مصرف میکرده، از مادرش بسیار متنفر بوده است. اما پس از ترک اعتیاد تازه متوجه شده بود که آن افرادی را که او دوست میپنداشته، شیاطینی بیش نبودهاند و مادرش که در واقع تنها دوست حقیقیاش بوده را او دشمن بزرگ خود میدانسته و از بابت آزار و اذیتهایی که به مادر در دوران اعتیادش وارد کرده بود، خیلی پشیمان بود.
در واقع مشکلات درونی، رفتاری، ارتباطات ناسالم داخل خانواده و به ویژه اعتیاد مهناز باعث شده بود تا دید و نگرشی نادرست نسبت به افراد و رویدادهای موجود در زندگیاش داشته باشد.
با توجه به این امر که موضوع این بخش تقسیمبندی افراد از دید آسیب رفتاری است، چنین تقسیمبندی از بابت میزان ارتباط با واقعیت صورت گرفته است. یکی از دلایلی که میتوان برای تقسیمبندی افراد بر اساس ارتباط داشتن با واقعیتها در نظر گرفت، این مطلب است که قطع ارتباط با واقعیتها و یا واقعیتها را به نحوی غیر از آن چه که وجود دارند، دیدن، آسیب به مراتب بیشتر، کاهندهتر آزاردهندهتر و مشکلآفرینتری را میتواند برای اشخاص به همراه داشته باشد. از این رو از دست دادن ارتباط صحیح و سالم با واقعیتها یکی از اساسیترین و آسیبزاترین خصیصه عصبانیت و یا روان رنجوری است، که میتواند پایه و اساس عمدهای برای مشکلات و آسیبها شود. به همین منظور دستهبندی افراد را بر پایه این اصل استوار نمودهاند.
در هر حال با توجه به این ویژگی و خصیصه، افراد از بابت ارتباط داشتن با واقعیت به سه دسته تقسیم میشوند.
1- افرادی که ارتباط به نسبت خوب و درستی با واقعیتها دارند.
2- افرادی که ارتباطشان با واقعیت قطع و در دنیایی غیرواقعی زندگی میکنند.
3- افرادی که واقعیتها را نه بدان صورت که هست، بلکه به نحوی نادرست و غیرواقعی میبینند.
توضیحاتی در ارتباط با موارد عنوان شده ارائه میشود.
1- افرادی که ارتباط به نسبت خوب و درستی با واقعیتها دارند.
عمدهترین ویژگی چنین افرادی آن است که به خوبی متوجه اوضاع و احوال خود و اطرافشان هستند. و رفتار و برخوردهایی که با آنان میشود را به درستی متوجه شده و توان درک درست و سالمی از خود، دیگران و آن چه برای آنان روی میدهد را دارند. از این رو مشکلآفرینی برای خود و سایرین نداشته و به نوعی با خود و افرادی که با آنها در ارتباط هستند، در آرامش بوده و روابط قابل قبول و معقول میانشان حاکم است.در واقع چنین افرادی که ارتباط به نسبت خوب و درستی با واقعیتها دارند، از نظر رفتاری افرادی سالم هستند و مشکل چندانی نداشته و برای دیگران نیز مشکلآفرینی ندارند. نکتهی قابل توجه در مورد این افراد آن است که درصد این افراد به مراتب کمتر از دو گروه دیگر است. زیرا رسیدن به چنین وضعیتی، تلاش، فعالیت، بینش و فعالیتهای محاسبه و کارشناسی شدهای را میطلبد. از این رو دستیابی به چنین وضعیت و مرحلهای کاری غیرممکن نیست، اما تلاش قابل توجهی را میطلبد.
از سوی دیگر این افراد به دلیل برخورداری از سلامت رفتار، فاقد مشکلات رفتاری، عاطفی و شخصیتی هستند و در آرامش بوده و زندگی پویا و فعالی را دارند و اهدافشان را در زندگی شناخته و در هر مرحله از زندگی برای دستیابی به آن اهداف تلاشهایی را از خود نشان میدهند. از این رو آنها زندگی پر بار و توأم با موفقیتی دارند، به نحوی که هم خود و هم سایرین از آن بهرهمند میشوند.
البته این اشخاص سالم از نظر رفتاری، عاطفی و شخصیتی، بدین صورت نیست که از همان بدو تولد، چنین شرایطی را داشته باشند، بلکه درصد قابل ملاحظهای از آنها پیش از رسیدن به این مرحله از رشد، پیشرفت و شکوفایی در گروه سوم بودهاند، یعنی آنها نیز دارای مشکلاتی بودهاند و واقعیتها را به صورتی غیرواقعی و نادرست تحلیل کرده و با آن مواجه بودهاند. اما با تلاش و رویکردهای درستی که در پیش گرفتهاند، خود را از این مرحله خارج نموده و به گروه اول یعنی افراد سالم وارد نمودهاند.
2- افرادی که ارتباطشان با واقعیتها قطع و در دنیایی غیرواقعی زندگی میکنند.
چیزی حدود یک درصد جمعیت جهان مبتلا به چنین عارضهای هستند. مشخصهی عمده و بارز افراد این گروه آن است که در دنیایی غیرواقعی از افکار و اوهامی سیر میکنند که وجود خارجی نداشته و به دنبال آن مشکل آفرینیهایی را برای شخص و افرادی که به نوعی با آنها در ارتباط هستند را به همراه خواهد داشت. بنابراین عمده ویژگی افراد این گروه قطع ارتباطشان با دنیای واقعی بوده و برداشت نادرستی نسبت به امور، اشخاص و رویدادهایی که برای آنان اتفاق میافتد، دارند.نامهایی که برای افراد این گروه به کار برده میشود، دیوانه، مجنون، روانی، اسکیزوفرن و شیزوفرن است. توضیحاتی در مورد اسامی مطرح شده ارائه میگردد.
«دیوانه» از کلمه دیو گرفته شده به این معنی است که دیوی در وجود فرد نفوذ و یا حلول کرده و شخص دیگر حالت عادی و متعارف نداشته، بلکه دیوزده شده است به همین جهت آنها را دیوانه خطاب میکردند. البته این بیماری از قدیم در جوامع بشری وجود داشته و به دلیل این که علت این عارضه شناخته شده نبود و بیماریها را به عوامل خارجی و ماوراءالطبیعه نسبت میدادند، لذا از این کلمات برای نامگذاری استفاده میکردند.
البته هنوز هم علت دقیق آن مشخص نشده، اما تا حدودی متوجه شدهاند که کاهش بعضی انتقال دهندههای عصبی که مواد شیمیایی موجود در مغز هستند باعث چنین عارضهای میشوند. زیرا مصرف بعضی داروها، علائم این بیماری که توهم، هذیان و اختلال در فرآیند تفکر و ادراک است را کاهش میدهد.
کلمهی دیگری که برای نامگذاری این بیماری به کار برده میشود، «مجنون» و یا «جنون» است. مجنون به معنی جن زده، یعنی فردی که جن در درونش نفوذ کرده و او را از حالت عادی و متعارف خارج کرده و به صورت جن زده و مجنون درآورده است، از این رو آنها را مجنون مینامیدند.
اظهار نظر و صحبت در مورد جن و موارد مرتبط با آن بایستی از سوی کارشناسان و متخصصین این امر صورت بگیرد، به همین سبب در حدی مختصر و با توجه به اطلاعاتی محدود به این موضوع اشاره میشود.
جن به معنی موجودی، چیزی و یا امری است که قابل دیدن و رویت نیست. علتی هم که نوزاد را پیش از تولد جنین مینامند، بدین خاطر است که دیده نمیشود، بنابراین جنین به معنی غیرقابل رویت میباشد. البته در قرآن نیز از موجوداتی به نام جن صحبت به میان آمده و سورهای هم به نام جن در قرآن موجود است. آنها موجوداتی شبیه فرشتهها هستند. منتهی جنسشان از آتش است، ابلیس هم که به انسان سجده نکرده از این گروه بوده است. مولوی نیز در همین مورد میفرماید:
اولین کسی کاین قیاسکها نمود *** پیش انوار خدا ابلیس بود
گفت نار از خاک بیشک بهتر است *** من ز نار و او ز خاک اکدر است
اما در هر حال کلمهی مجنون که در مورد این بیماری به کار برده میشود، ارتباطی به این موجودات ندارد. زیرا در زمینهی جن صحبتهای غیرمعقول و خرافه نیز ملاحظه میشود. بعضی افراد از جن میترسند، اما بایستی در نظر داشت که اینها موجوداتی مخلوق خداوند و شبیه فرشتهها هستند، قابل رویت نبوده و تحت فرمان خداوند قرار داشته و بدون اذن و اراده خداوند قادر به انجام کاری نبوده و بر اساس بعضی باورهای نادرست و در درون افراد حلول نمیکنند و آزار و اذیتی هم برای سایر موجودات ندارند. در هر حال کلمهی مجنون به معنی فردی که موجودی غیرقابل رویت در درونش نفوذ کرده، یعنی باز به همان علت ناشناخته بودن عامل اصلی، چنین امری را به موجودی غیرقابل رویت نسبت میدادند.
کلمه دیگری که در مورد این اختلال به کار برده میشود، کلمهی «روانی» است. روانی یعنی وابسته به منسوب به روان، منظور این است که با توجه به حرکات، رفتار و برخوردهایی غیرمعقول و غیرمنطقی که از اینگونه افراد دیده میشود،روان او دچار مشکل شده که اینگونه رفتار میکند و به همین جهت از کلمهی روانی استفاده میشود.
عبارت دیگری که بیشتر متخصصین و کارشناسان از آن استفاده میکنند، عبارت اسکیزوفرن (1) است که از دو کلمهی لاتین اسکیز (2) به معنی روح و کلمهی فرن (3) به معنی شکستن، تشکیل شده است. به عبارتی اسکیزوفرن بدین معنی است که روح شخص مورد نظر شکسته شده است. علتی که او چنین حرکات و رفتارهای نامعقول و نامربوطی را از خود نشان میدهد، این است که روح او انسجام و یکپارچگی لازم را ندارد و دچار شکستگی، فروپاشی و از هم گسیختگی شده است. کلمهی اسکیزوفرن تلفظ انگلیسی و شیزوفرن نیز تلفظ فرانسوی آن است.
عمدهترین ویژگیهای این بیماری شامل 1- توهم، 2 هذیان و 3- اختلال در فکر و ادراک است، که توضیحاتی در ارتباط با سه مورد عنوان شده ارائه میگردد.
1- توهم
توهم اختلال در حواس است، یا به عبارتی حس کردن چیزها و اموری است که دیگران آن را حس نمیکنند. افراد مبتلا به توهم چیزهایی را میبینند، میشنوند، که سایرین آن را نمیبینند و یا نمیشنوند.2- هذیان.
هذیان، افکار، عقاید و باورهای غیرمنطقی است که با منطق نمیتوان آن را برطرف نمود. افراد مبتلا به هذیان حرفهای نامربوطی میزنند که دیگران آن را باور نمیکنند. برای مثال فرد دچار بیماری جنون، ممکن است ادعا کند که من در چند سال آینده موضوعی را کشف خواهم کرد و از این رو سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی افرادی را مأمور کردهاند تا مرا بکشند. به طور معمول چنین هذیانهایی را نمیتوان به صورت منطقی برطرف نمود.3- اختلال در فکر
فرآیند تفکر و فکر کردن در این افراد بیمار از وضعیت منطقی و متعارف خارج شده و افکار و مطالبی را مطرح و رفتارهایی از آنها سر میزند که با منطق هماهنگی و سازگاری ندارد. علتی که افراد به عصبانیت مبتلا میشوند به واسطهی آسیبهای متنوعی است که توسط عوامل مختلف به آنان وارد میشود. این افراد به واسطه ترسها، اضطرابها و مشکلات مختلفی که تجربه میکنند و به دنبال آن این امور موجب ناآرامیهایی شده و در نهایت باعث میگردد تا امور، رویدادها و واقعیتها را به درستی متوجه نشوند. این نادرست متوجه شدن، فهمیدن و یا دیدن واقعیتها مشکلآفرینیهایی را هم برای خود شخص و هم برای افرادی که با آنان در ارتباط هستند، به همراه دارد. کامران 25 ساله از سوی مؤسسهای که در حوزه ازدواج جوانان فعالیت داشت به مرکز مشاوره معرفی شده بود. مضمون نامه ارجاعی او بدین صورت بود که «ما او را درک نمیکنیم و متوجه صحبتهای او نمیشویم». مشکل اصلی کامران این بود که به دنبال همسری بود یا در پی یافتن خانمی برای ازدواج بود که دکتر دندانپزشک نیز باشد.هر قدر از او پرسیده میشد که چرا دکتر دندانپزشک؟ او جواب درست و قانع کنندهای نمیداد. او یک بار هم به یکی از دانشکدههای دندانپزشکی برای این امر رفته بود که از طریق حراست او را به مأموران نیروی انتظامی تحویل داده بودند.
در اواخر جلسه باز هم از کامران پرسیده شد که چرا همسر تو بایستی دکتر دندانپزشک باشد؟ او اشاره کرد که در لابراتوار دندانسازی پدرم کار میکنم. به او خاطر نشان شد که باز هم این دلیل نمیشود که هر فردی که دندان ساز باشد، آن هم با تحصیلات دیپلم با خانمی دندانپزشک ازدواج کند، که او در نهایت اشاره کرد که پسر همسایهمان لیسانس مدیریت صنعتی گرفته، من هم با خانم دندانپزشکی ازدواج میکنم تا از پسر همسایهمان کمتر نباشم و به قول معروف «این به آن در».
اینگونه صحبتهای بیمنطق ریشه در جنون دارد. در واقع کامران دچار جنون بود و این امر فرآیند تفکر او را تا حدودی مختل و اثرات قابل توجهی بر زندگی و رفتارش گذاشته بود البته با پرسشهای بیشتری که از وی به عمل آمد مشخص شد که توهم شنوایی نیز دارد. فرآیند تفکر منطقی در کامران به واسطه اختلال موجود مختل و دچار از هم گسیختگی شده و به این نتیجه رسیده بود که بایستی با خانمی که دکتر دندانپزشک باشد، ازدواج نماید.
مطالب به مراتب بیشتری در ارتباط با افرادی که مبتلا به چنین عارضهای هستند، میتواند مطرح نمود. اما فقط بعضی از عمدهترین آنها را برای آشنایی مختصر مطرح گردید.
3. افرادی که واقعیتها را نه بدان صورت که هست، بلکه به نحوی تحریف شده میبینند.
البته موضوع اصلی در نوشتههای موجود، افراد این گروه را شامل میشود. در واقع مطالبی که مطرح میگردد، در ارتباط با افرادی است که واقعیتها را نه چندان صورتی که هستند، بلکه به شکل و وضعیتی که خود آنان میتوانند یا میخواهند و یا میپسندند که ببینند، خواهند دید. تعداد و درصد افرادی که در این گروه قرار میگیرند به مراتب بیشتر از افراد دو گروه دیگر است. شاید بهتر است موضوع به این صورت مطرح شود که به احتمال زیاد فردی را نمیتوان یافت که به عصبانیت و روان رنجوری مبتلا نباشد و یا آن را پشت سر نگذاشته باشد، فقط مقدار، میزان و درصد آن است که در اشخاص متفاوت است.علتی که افراد به عصبانیت مبتلا میشوند به واسطهی آسیبهای متنوعی است که توسط عوامل مختلف به آنان وارد میشود، که به چند مورد از عمدهترین آنها اشاره شد. این افراد به واسطه ترسها، اضطرابها و مشکلات مختلفی که تجربه میکنند و به دنبال آن این امور موجب ناآرامیهایی شده و در نهایت باعث میگردد تا امور، رویدادها و واقعیتها را به درستی متوجه نشوند. این نادرست متوجه شدن، فهمیدن و یا دیدن واقعیتها مشکلآفرینیهایی را هم برای خود شخص و هم برای افرادی که با آنان در ارتباط هستند، به همراه دارد.
به عبارتی واقعیتهای موجود زندگی را به درستی ندیدن و متوجه نشدن مشخصهی بارز آنان است. البته افراد عصبی و یا روان رنجور و ویژگیهای خاصی را دارند که در بخشهای آینده به چنین مواردی بیشتر اشاره خواهد شد، اما به عنوان نمونه خاطرنشان میشود که یکی از خصلتها و ویژگیهای بارز افراد عصبی یا روان رنجور درگیرهای بسیار و قابل توجهی است که از خود نشان میدهند.
آنها به واسطهی این که برداشت نادرستی از واقعیتهای موجود دارند، افراد خوب را بد و بد را خوب دیده، دوست را دشمن و دشمن را دوست میبینند و با فرد درگیر با خود کاری ندارند و با فردی که مشکل و مزاحمتی برای آنان ندارد خود را درگیر میبینند. به همین جهت درگیریهای بسیاری با اطرافیان و با افرادی که به نوعی با آنان در ارتباط هستند، دارند. بنابراین تنشها، مرافعهها و درگیریهای بیش از اندازهای که آنان دارند، ناشی از همان کج فهمیها و کج بینیهایی است که بدان مبتلا هستند. البته در مواردی هم حق با آنان است و بیش از اندازه حریم و حقوق آنان مورد تعرض قرار میگیرد، اما به دلیل این که عصبانیت و روان رنجوری موجود مانع از رشد رفتارهای سازنده در آنها میشود، توان حل مشکل را ندارند و به همین جهت با خشونت و درگیری سعی به حل و برطرف نمودن مشکل مینمایند.
در هر حال افراد عصبی یا روان رنجور در حد فاصل میان اشخاص دو گروه دیگر قرار دارند و نه ارتباطشان با واقعیتهای موجود در زندگی قطع و نه امور و واقعیتها را به همان صورتی که هستند میبینند، بلکه دید و نگرشی متفاوت، نادرست و غیرواقعی نسبت به امور موجود پیدا میکنند و همین امر باعث میشود تا زندگی پر تنش و مملو از ناراحتی و آزردگی را تجربه نمایند.
در ادامهی مطالب لازم است که در مورد کلمهی عصبانیت و عصبی که در مکالمههای روزمره و نوشتهها مورد استفاده قرار میگیرد، توضیحی داده شود. کلمهی نورن (Neuron) به معنی سلول عصبی است و کلمهی نوروسیس (Neurosis) به معنی اختلال اعصاب و اختلال روانی و روان نژندی و نوراتیک (Neurotic) به معنی آدمی است که مبتلا به مشکلات رفتاری، عصبی، روان رنجوری و روان نژندی است. کلمهی عصبی ترجمه همین کلمهی (Neurotic) است که به زبان فارسی نیز منتقل شده است. عصبانیت در واقع معنای چندان گویایی ندارد، یعنی وابسته به عصب، اما در هر حال کلمهای است که مورد استفاده قرار میگیرد، اما معادل فارسی آن روان رنجوری و روان نژندی است.
پینوشتها:
1. Schizophernia.
2. Schize.
3. Pheren.
کاوه، سعید، (1387)، از عصبانیت تا سلامت رفتار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}