سه داستان کوتاه
قفلساز افسانهای
آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. روزی مدیر عاقل قبلی سه پاکت به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی، پاکتها را به ترتیب باز کن. بعد از مدتی شرکت دچار مشکل شد.
نویسنده: سعید حیدری
سه پاکت نامه
آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. روزی مدیر عاقل قبلی سه پاکت به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی، پاکتها را به ترتیب باز کن. بعد از مدتی شرکت دچار مشکل شد. آقای اسمیت فوراً به سراغ پاکت اول رفت و آن را باز کرد. در آن نوشته شده بود: «همه تقصیر را به گردن مدیر عامل قبلی بینداز» آقای اسمیت همین کار را کرد و توانست دوباره میزان فروش را افزایش دهد.یک سال بعد که دوباره فروش شرکت کم شد، آقای اسمیت به سراغ پاکت دوم رفت. در آن نوشته شده بود: «تغییر ساختار بده» آقای اسمیت دستور را اجرا کرد و این بار هم توانست فروش را سر و سامان بدهد. بار سوم که شرکت دچار رکود شد، آقای اسمیت به سراغ پاکت سوم رفت. در آن نوشته شده بود: «سه پاکتنامه آماده کن».
قفلساز افسانهای
روزی از «هودینی» که تردست و قفلساز افسانهای زمان خودش بود، خواستند تا در یک مبارزه شرکت کند و هنر تردستی خود را برای فرار از زندانی که بینهایت به محکم بودن قفلهای آن اطمینان داشتند، به نمایش بگذارد. روز مسابقه، هودینی با غرور وارد زندان شد. درهای بزرگ آهنی به روی او بسته بود. او با دقت کار خود را شروع کرد و بعد از 15 دقیقه اعتماد به نفسش را از دست داد و پس از 30 دقیقه گیج شد. بعد از 2 ساعت هودینی در مقابل دری که هرگز قفل نبود؛ شکست خورد و از پا افتاد، درها فقط در ذهن هودینی قفل بودند.اولین درس
بعدازظهر شنبه بود و هوا آفتابی، دوستم لوییس، میخواست بچههایش را برای تماشای بازی گلف ببرد. او وقتی به باجه بلیطفروشی رسید، پرسید: ورودی چقدر است؟مسئول باجه گفت: سه دلار برای خودتان و سه دلار برای بچههای شش سال به بالا. بچههای کمتر از شش سال هم نیازی به بلیط ندارند. بچههای شما چند سالهاند؟ بابی گفت: پسر کوچکم 3 سال دارد و پسر بزرگم 7 سال دارد پس باید 6 دلار بدهم.
بلیطفروش گفت: پول اضافه داری؟! میتوانستی سه دلار به جیب بزنی و بگویی پسر بزرگت 6 سال دارد، من که تفاوت آن را متوجه نمیشدم.
بابی گفت: درست است، اما بچهها که متوجه میشوند. اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است.
منبع مقاله :
حیدری، سعید، (1396)، داستانهای کوتاه، مثل دانه قهوه باش، قم: یاران قلم، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}