ویژگیهای علم و معرفت (1)
چیستی علم و ویژگیهای آن (1)
چون اصل «معرفت» پایهی وجدانی دارد، مباحثِ مربوط به آن برای هر عاقلی روشن و بدیهی مینماید؛ البته به شرطی که با ذهنیات و اصطلاحاتی که در بعضی از دانشهای بشری وضع شده، مخلوط نگردد. وقتی چیزی را میبینیم یا میشنویم، نسبت به آن علم پیدا میکنیم. حواسّ پنجگانهی ما هر کدام میتوانند ما را به یک نوع دانایی برسانند و اگر کسی هر یک از این حواس را نداشته باشد، از یک نوع دانش محروم خواهد بود. در این مقاله ابتدا تذکراتی دربارهی چیستی علم مطرح میشود که به راحتی برای هر عاقلی قابل وجدان است. سپس بر همین منوال، ویژگیهای معرفت را به طور کلّی بیان میکنیم که مهمترین آنها الهی و قدسی بودن آن است.
تمایز میان دو معنای واژهی «علم»
ابتدا مناسب است که به تفاوت بین دو معنای واژهی «علم» اشاره کنیم. گاهی «علم» به معنای «عالم شدن» به کار میرود و گاهی به معنای «عالم شدن». وقتی از حالت جهل نسبت به چیزی خارج میشویم و به آن آگاهی پیدا میکنیم، معنای اول علم یعنی عالم شدن، محقّق میشود. این معنا حکایت از صیرورت و تغییر حالت دارد. تا پیش از رخداد علم و دانستن، هیچ آگاهی از شیء در میان نیست، اما همزمان با آن رویداد، میتوانیم تحقق علم را در خود، تصدیق کنیم. این معنای از «علم» را میتوان معنای فعلی دانست.
علاوه بر این برای واژهی «علم» یک معنای اسمی هم وجود دارد که همان «عالم بودن» است. وقتی به کسی اطلاق عالم میکنیم، نوعاً به همین معنای دوم نظر داریم. در این معنا توجه به معلوم خاصی نمیشود؛ در حالیکه در معنای اول، عالم شدن به چیزی مطرح است. مثلاً از عالم ریاضیات ممکن است مسألهای را بپرسیم که او پیشتر با آن برخورد نکرده و برای حلّ آن، نیازمند تأمل است. پیش از حلّ مسأله، او عالم به معانی دوم میباشد، ولی به معنای اول، عالم نیست. ما در بحث حاضر به معنای اول واژهی «علم» نظر داریم.
ویژگیهای علم
الف: بداهت معنای علم
همهی ما وقتی صحبت از «علم» و «دانایی» میشود، منظور از آن را میفهمیم و تفاوت آن را با «جهل» و «نادانی» تشخیص میدهیم. همهی ما «عالم بودن» را برای خود، کمال و «جاهل بودن» را نقص میدانیم. پس علم و جهل واقعیاتی هستند که هم خودِ آنها و هم ارزش هر کدام را میتوانیم تشخیص دهیم.اما در پاسخ به این سؤال که «حقیقت علم چیست؟» معلوم نیست به راحتی قادر به جواب دادن باشیم؛ و کسانی که با اصطلاحاتی در این مورد آشنایی دارند، چه بسا در مقام تعریف «علم» برآیند و مطالبی را مطرح کنند که برای نوع افراد - که همگی علم را میشناسند و منظور از آن را میفهمند - نامأنوس و جدید باشد. ولی این روش در پاسخ به پرسشِ «علم چیست؟» راه به جایی نمیبرد. زیرا اگر واقعیت چیزی برای همگان روشن باشد، نیازی به تعریف آن احساس نمیشود؛ کافی است دربارهی چیزی که برای همه آشکار است، سؤال کنیم تا هر کس با تأمل وجدانی در آن پاسخ دهد. چون درک همهی انسانها از علم یکسان است، در مراجعه به وجدان خود هم به یک نتیجه میرسند و بنابراین جوابها یکسان خواهد بود.
اکنون به همین روش سیر میکنیم تا ببینیم به چه نتیجهای دربارهی «علم چیست؟» میرسیم. از مثالهای سادهی علم و دانایی شروع میکنیم و ویژگیهای علم را بررسی میکنیم.
ب: ذهنی نبودن علم
وقتی چیزی را میبینیم یا میشنویم، نسبت به آن علم پیدا میکنیم. حواسّ پنجگانهی ما هر کدام میتوانند ما را به یک نوع دانایی برسانند و اگر کسی هر یک از این حواس را نداشته باشد، از یک نوع دانش محروم خواهد بود. شخص نابینا از علم نسبت به دیدنیها محروم است و ناشنوا نیز از درک شنیدنیها بیبهره است و... حسّ ذائقه نیز یکی دیگر از حواسّ ماست که به وسیلهی آن چشیدنیها را درک میکنیم. شیرینی از چیزهایی است که ما از طریق چشیدن به آن علم پیدا کردهایم و اگر کسی از قوهی چشایی محروم باشد، نسبت به شیرینی هم علم ندارد.حال سؤال این است که: علم ما به شیرینی، چه ماهیتی دارد؟ وقتی میگوییم که شیرینی را شناختهایم، دقیقاً به چه چیز اطلاق علم و شناخت میکنیم؟
آیا - آنطور که بعضی گفتهاند - علم ما به شیرینی به معنای صورت ذهنی داشتن از آن است؟ آیا فهم ما از شیرینی از طریق تصوّر آن است؟ آیا فهمیدن شیرینی از مقولهی فکر است؟
حقیقت این است که علم ما با شیرینی از طریق تصور آن نیست؛ وقتی شیرینی را میچشیم، به واقعیت آن دسترسی پیدا میکنیم نه اینکه تنها صورت ذهنی آن در ما حاصل گردد. ما به واسطهی تصوّر، شیرینی را نمیشناسیم. اصولاً چشیدن از مقولهی فکر کردن نیست و در آن لحظه که شیرینی را میچشیم (لحظهی عالم شدن) هیچ فکری دربارهی آن نمیکنیم.
ما وجداناً بین چشیدنِ شیرینی و تصوّر آن (که همان فکر است) تفاوت میگذاریم. این حقیقت را هم تصدیق میکنیم که فهم شیرینی تنها وقتی برایمان حاصل میشود که به مرحلهی چشیدنِ آن برسیم ولی فکر و تصوّر دربارهی شیرینی هرگز ما را به آن مرحله نمیرساند. به همین دلیل، کسی که از نعمت حسّ ذائقه محروم باشد، برای همیشه از درک و فهم شیرینی ناتوان است. چنین شخصی ممکن است با توضیح دیگرانی که آن را چشیدهاند، تصوراتی در مورد شیرینی برایش ایجاد شود، ولی این تصوّرات، او را به درک شیرینی و چشیدنِ آن موفق نمیکند.
حقیقت این است که تصوّر شیرینی هم برای کسی که آن را نچشیده، امکانپذیر نیست. اگر کسی از بدو تولد، فاقد حسّ چشایی باشد، هرگز نمیتوان تصوّری را که افراد سالم از شیرینی دارند، به او منتقل کرد. حداکثر چیزی که برای این شخص از توصیفات دیگران حاصل میشود، تصوّری است که از سنخ مقولههای دیگری که او حس کرده، نظیر شنیدنیها و دیدنیها؛ به شرطی که از نعمت حس سامعه و باصره برخوردار باشد. او شیرینی را هم چیزی از سنخِ صداها و تصویرها میانگارد و دایرهی تصوّراتش از محدودهی آنچه شناخته و فهمیده است، فراتر نمیرود.
پس تصور، فرع بر درک و شناخت است؛ به طوری که اگر راه درک و وجدان چیزی برای کسی بسته باش، امکان تصوّر صحیح از آن هم برایش وجود ندارد. در مثال مورد بحث تنها کسی که «میداند» شیرینی چیست یعنی آن را چشیده و «فهمیده» است، میتواند تصوّری صحیح و مطابق با واقع از آن داشته باشد. در غیر این صورت تصوّرات و افکار او نمیتواند حاکی از واقعیت و حقیقت شیرینی باشد.
نتیجهای که از این توضیحات وجدانی به دست میآید، این است که باید حساب شناخت و فهم را از تصوّر و فکر جدا کرد. این دو میتوانند به هم مربوط باشند و یکی مقدمهی دیگری قرار گیرد، ولی یک اصل اساسی همواره محفوظ میماند و آن اینکه «علم» و «فهم» غیر از «فکر» و «تصوّر» است. اینها از دو مقوله و دو سنخ هستند. ممکن است گاهی «فکر کردن» به «فهمیدن» بینجامد، ولی در هر حال اینها دو چیز هستند و یکی نیستند. برای تفکیک این دو مقوله از یکدیگر، ما تعبیر «وجدان» را برای گزارش دادن از «فهم» انتخاب میکنیم.
چشیدن، یکی از مصادیق «وجدان» است و منظور از اینکه گفته میشود شیرینی یک امر وجدانی است، یعنی همین حقیقت که با چشیدن - و نه فکر کردن و تصور نمودن - میتوان به آن علم پیدا کرد.
اصولاً اگر از طریقی به واقعیت چیزی دسترسی پیدا کنیم - نه اینکه صرفاً تصوّری از آن بکنیم - در آن صورت تعبیر «وجدان» را به کار میبریم. صورت ذهنی از یک چیز، غیر از خود آن است. ما اگر به خود چیزی برسیم، میتوانیم بگوییم آن را وجدان کردهایم. حواسّ ما - مانند ذائقه - ما را قادر میکنند تا به واقعیت محسوسات دسترسی پیدا کنیم. بنابراین حس کردن از مصادیقِ وجدان کردن است.
علم و ادراک همان وجدان کردن است
حاصل بیانات گذشته این است که علم به محسوسات، نه از طریق فکر و تصوّر آنها، بلکه از راه وجدان حاصل میگردد و حقیقت ادراک هم همین است؛ معنای لغوی «ادراک» به خوبی در اینجا صدق میکند. ادراک یک چیز یعنی رسیدن به آن؛ و تنها وقتی به خود آن چیز دسترسی پیدا کنیم، میتوانیم بگوییم به آن رسیدهایم، نه اینکه صرفاً صورتی از آن را در ذهن بیاوریم. در صورت دوم فقط میتوانیم بگوییم که به تصوّری از آن نایل شدهایم. این در مورد ادراک حسی.حقیقتِ سایر علوم و ادراکات هم، همین است. هر کدام از ما وقتی حالِ علم و فهمِ خود را در نظر بگیریم، به این حقیقت اذعان میکنیم. به عنوان مثال مسألهی مشکلی را در نظر بگیرید که راهی برای حلّ آن نمیدانیم. دیگری که راه حلّ آن را میداند، میخواهد برای ما توضیح دهد تا ما هم آن را بفهمیم. او شروع به بیان میکند و ما هم به بیانات او با دقّت گوش فرا میدهیم. سخنان او ما را به فکر کردن میاندازد و تفکّرات ما همان صور ذهنیّه است که با هدایت گوینده به شکل خاصّی کنار هم قرار میگیرند. پس از مدتی که افکار ما در یک مسیر خاص و به سوی مطلوب خاص جهتگیری شود (و همهی این افکار به وسیلهی صور ذهنیّه است) در یک لحظه برقی میدرخشد و ما احساس میکنیم که آنچه را دیگری درصدد تفهیم آن به ما بود، فهمیدیم. در آن لحظه هیچ تصوّری در ذهن ما به وجود نیامد. البته تصوّر کردن پس از آن لحظه برای ما امکانپذیر است؛ یعنی به آنچه فهمیدهایم میتوانیم صورت ذهنی بدهیم، ولی خودِ فهم، یک صورت ذهنی نیست و با فکر فرق دارد.
افکار ما که همان صورتهای ذهنی است، قبل از فهم و پس از فهم، با اختیار ما یا بدون اختیار ما، میتوانند وجود داشته باشند، اما سخن دربارهی خودِ فهمیدن است. فهمیدن غیر از پیدایش یک صورت ذهنی در ماست و حقیقت علم و دانایی همان فهم است. فهم در ما نسبت به آنچه پیشتر جاهل بودهایم، ایجاد روشنایی میکند، ولی تصورّات ما روشناییبخش نیستند. تصورات را هم اگر بفهمیم، روشنی پیدا میکنند. پس صورتهای ذهنی عین علم و آگاهی نیستند، بلکه میتوانند معلوم واقع شوند. یعنی به برکت علم و فهم است که صورت ذهنیّه در دایرهی معلومات انسان وارد میشوند و معلوم غیر از خود علم است. بنابراین تصوّرات، علم نیستند.
ملاحظه میشود که علم به یک چیز بدون وساطت صورت ذهنی، مستقیماً به خود آن تعلّق میگیرد و این همان است که در معنای «وجدان» بیان کردیم. عالم شدن ما وقتی است که به خود معلوم دسترسی پیدا کنیم، نه اینکه صرفاً صورت ذهنی آن در ما به وجود آید و حقیقت ادراک هم همین است.
منبع مقاله :
بنیهاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درسهای مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}