نویسنده: سید محمد بنی‌هاشمی
 

معرفت چیست؟

«معرفت» در لغت به معنای علم آمده است با این توضیح که بعضی از لغویّین علم و معرفت را مرادف یکدیگر دانسته‌اند در حالی که برخی دیگر معرفت را نوع خاصّی از علم تلقی کرده‌اند. ابن منظور در «لسان العرب» معرفت را به علم تفسیر کرده است:
العرفان: العلم... عَرَفَهُ یَعْرِفُهُ عِرْفَةً و عِرفاناً و عِرِفّاناً و مَعرِفَةً. (1)
جوهری هم در «صحاح» همین معنا را برای عَرَفَ یَعرِف بیان کرده و برای مصدرِ آن هم چهار وزن فوق را ذکر کرده است. (2) علم همان دانستن است و به هر نوع آگاهی درباره‌ی یک چیز اطلاق می‌گردد. نقطه‌ی مقابل آن جهل است که به معنای نادانی می‌باشد. هر اطلاعی هر چند ناقص و اجمالی از یک چیز، شخص را از نادانی مطلق نسبت به آن خارج می‌کند و به همان اندازه بر او اطلاق عالم می‌توان کرد. در بعضی دیگر از کتب لغت، معرفت را به دانشی که از طریق حسّ حاصل می‌شود، معنا کرده‌اند:
عَرَفْته عِرْفَةً - بالکَسْر - و عِرفاناً: عَلِمته بحاسّةٍ مِنَ الحواسِّ الخَمْسِ. و المَعرِفَةُ اسمٌ منه. (3)
در «معجم مقاییس اللغه» دو معنا برای «عرف» بیان شده است: یکی «تَتابُع الشَیءِ مُتّصلاً بعضُه ببعض» یعنی: پشت سر هم آمدن و متّصل بودن قسمت‌های مختلفِ یک چیز؛ و دوم: «السُّکون و الطُّمَأنینة».
«معرفت» و «عرفان» مصدر عَرَفَ به معنای دوم هستند؛ به این جهت که انسان اگر چیزی را نشناسد، از آن وحشت دارد و احساس سکون و آرامش نسبت به آن نمی‌کند. (لأنّ مَن اَنْکَرَ شَیئاً تَوَحَّشَ منه.) (4)
طبق این معنا شناخت یک چیز چون باعث نوعی آرامش خاطر برای شخص می‌شود، «معرفت» نامیده می‌شود. انسان تا وقتی هنوز چیزی را نشناخته است، خیالش از آن آسوده نیست و احتمالات مختلفی را نسبت به آن روا می‌دارد، اما وقتی آن را شناخت، مطمئن می‌شود. به طور کلّی همیشه علم و دانایی از جهتی برای انسان آرامش‌بخش است برخلاف جهل و نادانی که می‌تواند نگران کننده باشد.
تفاوتی که در «الفُروق اللّغویّه» بین معنای علم و معرفت گذاشته شده، به این ترتیب است:
الفَرقُ بینَ العِلْمِ و المَعْرِفَةِ أنّ المَعْرِفَةَ أَخَصُّ مِنَ العِلْمِ لأنّها علْمٌ بِعَینِ الشَّیءِ مُفَضَّلاً عَمّا سِواه و العِلمُ یَکونُ مُجْمَلاً و مُفَصَّلاً... فَکُلُّ مَعرِفَةٍ عِلْمٌ و لیسَ کُلُّ علمٍ مَعْرِفَةً. و ذلک أنّ لفظَ المَعْرِفَةِ یُفیدُ تَمییزَ المعلومِ مِن غَیرهِ و لفظَ العِلمِ لا یُفیدُ ذلک الا بِضَربٍ آخَرَ مِنَ التّخصیصِ فی ذِکْرِ المَعلومِ. (5)
تفاوت بین علم و معرفت این است که معرفت نوع خاصّی از علم است. زیرا علم ممکن است اجمالی و مبهم باشد ولی معرفت به علم تفصیلی و مشخّص کننده‌ی معلوم از غیر خودش گفته می‌شود... پس هر معرفتی علم هست ولی هر علمی معرفت نیست چون معرفت سبب جدا کردنِ معلوم از غیر خودش می‌شود ولی لفظِ علم چنین معنایی را نمی‌رساند مگر آنکه به نحو دیگری معلوم مشخص بشود.
طبق این بیان می‌توان گفت که: علم همان دانستن است و به هر نوع آگاهی درباره‌ی یک چیز اطلاق می‌گردد. نقطه‌ی مقابل آن جهل است که به معنای نادانی می‌باشد. هر اطلاعی هر چند ناقص و اجمالی از یک چیز، شخص را از نادانی مطلق نسبت به آن خارج می‌کند و به همان اندازه بر او اطلاق عالم می‌توان کرد. ولی آگاهی مبهم و ناقص را از یک شیء نمی‌توان «معرفت» یا شناختِ آن محسوب کرد. شناخت وقتی صدق می‌کند که علم ما به یک چیز، دقیق و مشخص باشد و از آن سَر در آورده باشیم. به عنوان مثال اگر شَبَحی را از دور مشاهده کنیم که در حال حرکت به سوی ماست، آگاهی ما به آن در این حدّ است که می‌دانیم چیزی در حال حرکت است. ولی آیا آن چیز از جمادات است که به حرکت درآورده شده مانند اتومبیل یا قطار، یا از حیوانات است که به اراده‌ی خودش حرکت می‌کند، یا انسان است و یا... اینها دیگر برای ما روشن نیست. اطلاع ما از آن شیء در همان حدّی است که بیان شد و به همین مقدار از جهل نسبت به آن خارج شده و عالِم شده‌ایم؛ اما تا وقتی ماهیتِ آن برای ما مشخص نشود و ندانیم که چیست، هنوز آن را نشناخته‌ایم. تنها در صورتی می‌توانیم بگوییم آن را شناخته‌ایم که بفهمیم چیست و از میان احتمالات قبلی، یکی از آنها برای ما مشخص شود. به عبارت دیگر دانش ما از اجمال و ابهام خارج شود و تفصیلی و مشخص گردد. دانشی که معلوم را برای انسان متمایز از چیزهای دیگر مشخص کند، «معرفت» نامیده می‌شود.
شاید جهت اینکه معرفت را بعضی به دانش حسّی تعریف کرده‌اند، همین باشد که اگر چیزی به حس درآید، علم ما نسبت به آن ابهام ندارد و بین آن با چیزهای دیگر تمایز قائل می‌شویم. بنابراین دانش حسی یکی از موارد شناخت خواهد بود اما انحصار معرفتی به دانشی که از طریق حس حاصل می‌شود، به نظر موجّه نمی‌آید.
پس به طور خلاصه می‌توان گفت که هر معرفتی علم هست ولی هر علمی لزوماً به حدّ معرفت نمی‌رسد و لذا معرفت اخصّ از علم است. می‌توان فرض کرد که نسبت به چیزی علم داشته باشیم (یعنی برای ما مجهول محض نباشد) اما آگاهی ما به آن در حدّ معرفتِ آن نباشد. بنابراین لازمه‌ی عدم معرفت، جهل مطلق نیست در حالی که لازمه‌ی عدم علم، جهل مطلق است. این تفاوت را با دقت در کاربرد کلمه‌ی «شناخت» در فارسی و مقایسه آن با علم و آگاهی، می‌توان دریافت.
معنای سکون و آرامش هم که در بعضی از کتب لغت برای معرفت بیان شده، بی‌ارتباط با این معنا نیست. وقتی آگاهی انسان از چیزی دقیق و واضح باشد، سبب اطمینان خاطر می‌گردد. با اطلاعات مبهم و ناقص هنوز جای تشویق و اضطراب باقی است؛ به خاطر آنکه احتمالات مختلفی داده می‌شود که ترجیح یکی بر دیگری برای انسان ممکن نیست. با کامل و جزئی شدن دانش انسان، این سردرگمی از بین می‌رود و شخص به سکون و آرامش لازم دست پیدا می‌کند.
برای تکمیل بحث از معنای معرفت، مناسب است قول معروفی را که در این باره از بعضی از بزرگان عرفا نقل شده، مطرح نماییم. این قول را مرحوم شیخ بهایی در توضیح حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مناسبت بحث از معرفت خدا، نقل کرده است. (6) عین عبارت شیخ بهایی، بنابه نقل مرحوم علامه‌ی مجلسی چنین است:
قال بعضُ الاعلام: أکثرُ ما تُطلَقُ المَعرِفَةُ علی الِأخیرِ مِنَ الإدراکَیْنِ لِلشَّیءِ الواحد إذا تَخَلَّلَ بَیْنَهما عَدَمٌ بِأن أدرَکَهُ أولاً ثمّ ذَهَلَ عنه ثُمَّ أدْرَکَهُ ثانیاً فَظَهَرَ له أنّه هو الّذی کانَ قد أدْرَکَهُ أوّلاً. (7)
یعنی بیشتر اوقات معرفت در جایی به کار می‌رود که یک بار چیزی درک شود و سپس نسبت به آن غفلت و فراموشی حاصل گردد و آنگاه که بار دیگر همان چیز ادراک شود، شخص از غفلت در می‌آید و متذکّر می‌گردد که این همان چیزی است که بار اول درک کرده بود. در چنین موردی اطلاق معرفت صحیح است. پس معرفت به ادراک دوم از یک شیء گفته می‌شود که پس از غفلت از ادراک اول نسبت به همان شیء حاصل می‌شود. بنابراین نوعی تذکّر و یادآوری در معنای آن نهفته است. به ادراک اولیه از چیزی اطلاق معرفت نمی‌توان کرد، هر چند که لفظ «علم» بر آن صدق می‌کند.
این سخن هر چند که مواردی از مصادیق «معرفت» را به خوبی توجیه می‌کند و مرحوم شیخ بهایی هم آن را در بیان معرفت خدا که مسبوق به معرفت قبلی در عالم ارواح قبل از دنیا بوده، آورده است؛ اما شاهدی از معانی لغوی «معرفت» برای آن وجود ندارد. به خصوص که به همان شناخت اولیه از خداوند در عالم ارواح هم «معرفت» اطلاق شده (8) در حالی که طبق این بیان، معرفت ادراک دوم است نه ادراک اول.
پس اثبات این مطلب به عنوان معنای لغوی «معرفت» یا یک صفت عامّ برای هر معرفتی، مشکل به نظر می‌رسد. این خصوصیّت را برای بعضی از معرفت‌ها می‌توان پذیرفت، ولی با این فرض در تعریف آن وارد نمی‌شود.

ویژگی‌های معرفت

روشی که در تبیین ماهیّت معرفت پیش گرفتیم، این بود که ابتدا کاربرد صحیح لفظ آن را در کتب لغت مطرح کردیم و در توضیح معنای لغوی از آنچه هر عالمی وجدان می‌کند، کمک گرفتیم. بنابراین در تعریف معرفت به آنچه در کتب لغت آمده است، اکتفا نکردیم، بلکه چون آن را منطبق بر شناخت خود از علم و معرفت یافتیم، آن را پذیرفتیم.
به طور کلی در همه‌ی امور وجدانی باید به همین روش عمل کنیم؛ چون توضیح و تعریف وجدانیّات فرع بر شناخت آنهاست و تنها کسانی که چیزی را وجدان کرده‌اند، می‌توانند آن را توصیف کرده، ویژگی‌هایش را بیان کنند.
اکنون با اتّکا به همین روش، خصوصیاتی را که درباره‌ی علم گفته شد، نسبت به معرفت هم مطرح می‌کنیم. این خصوصیّات عبارتند از:
1. معرفت نسبت به چیزی عبارت است از وجدان آن، که یک امر ذهنی و فکری نیست بلکه سنخ وجدان غیر از سنخ تصوّرات است و همواره وجدان بالا فکری همراه می‌باشد.
2. معرفت هم مانند علم قابل تعریف نیست و هرچه در توضیح و توصیف آن گفته شده، از خود آن - که برای ما وجداناً روشن است - واضح‌تر نیست، پس نیازی به تعریف در مورد آن وجود ندارد.
3. با اینکه اصل وجود معرفت در انسان بدیهی است اما در عین حال، نحوه‌ی حصول آن و چگونگی عارف شدن انسان اصلاً قابل تفسیر نیست.
4. معرفت مانند علم، به اختیار و صُنع انسان موجود نمی‌شود بلکه صُنع خدای متعال می‌باشد.
هر چند که از جهت معنای لغوی، معرفت اخصّ از علم است و علی القاعده ویژگی‌های علم برای معرفت هم مطرح می‌شود، اما برای اثبات ویژگی‌های معرفت، استناد به معنای لغوی کفایت نمی‌کند.
تنها راه، تصدیقِ وجدانی از طرف کسانی است که به معرفت رسیده‌اند و توضیح این مطلب کاملاً مشابه با توضیحی است که درباره‌ی ویژگی‌های علم بیان کردیم و به همین دلیل تکرار آن ضرورتی ندارد.
چیزی که در اینجا باید مورد بحث قرار گیرد، ذکر پاره‌ای ادله‌ی نقلی فراوانی است که در خصوص اختیاری نبودن معرفت و صنع خدا بودن آن وجود دارد؛ با این توجه که اثبات این امر احتیاج به آیه و روایت ندارد بلکه تشخیص وجدانی هر انسان عاقل در اینجا کفایت می‌کند. لذا دلایل نقلی صرفاً به عنوان مذکر و منبّه مورد استشهاد قرار می‌گیرند.

نمایش پی نوشت ها:
1. لسان العرب، ج 9، ص 236.
2. الصحاح، ج 4، ص 1400.
3. المصباح المنیر، ج 2، ص 62.
4. معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 281.
5. الفروق اللغویّة، الباب الرّابع، ص 62 و 63.
6. این حدیث را مرحوم علامه‌ی مجلسی در بحارالانوار، ج 69، ص 288 و 289، به نقل از کافی، آورده است.
7. بحارالانوار، ج 69، ص 290.
8. رجوع شود به: بحارالانوار، ج 3، ص 279، ح 11.

منبع مقاله :
بنی‌هاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درس‌های مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.