الهیات لیبرال
از اواخر قرن هجدهم، واکنشها به نگرش حداکثری به عقل و عقلگرایی افراطی فزونی گرفت. یکی از این واکنشها جریانی بود که به رمانتیسم مشهور شد. رمانتیسم از محافل ادبی و هنری آغاز شد و به سایر عرصهها نیز کشیده شد. این جنبش را باید موضعگیری در برابر برخی از عقاید نهضت روشنگری دانست؛ به ویژه این ادعا که عقل بشری میتواند واقعیت را دریابد. از نظر رمانتیکها فروکاستن واقعیت به یک سلسله امور عقلانی، معرفی نادرست و ناپختهای از واقعیت است. اگر تکیه روشنگری به عقل بود، رمانتیسم به خیال بشری توجه داشت. از نظر رمانتیکها تخیل انسان میتواند از محدودیتهای عقل بشری فراتر رود و به خارج از مرزهای آن برسد. آنان میگفتند ممکن است عقلگرایی ذهن بشر را به آنچه میتوان استنباط کرد، محدود کند؛ اما تخیل میتواند روح بشر را از این دام خودساخته رها کند و به او فرصتی بدهد تا ژرفای واقعیت را دریابد. (1)
شلایر ماخر نظرات الهیات سنتی درباره عیسی را نمیپذیرفت؛ از نظر او عیسی مسیح برای کفاره کردن گناهان انسان نیامده بود بلکه او معلم و الگوی سایر انسانها بود. عیسی «خدای پسر» نبود و تنها تفاوت او با سایر انسانها این بود که احساس حضور خدا در وی به عالیترین درجه رسیده بود؛ هرچند همه انسانها نوری از خدا دارند، نور او کامل بود. رمانتیکها با تعالیم سنتی مسیحیت نیز مخالف بودند؛ اما تأکید آنان بر اهمیت معرفتشناختی احساسات و عواطف بشری را میتوان سرآغاز نهضتی الهیاتی دانست که شلایرماخر در مسیحیت بنا نهاد.
فردریک شلایرماخر (1768-1834) را بنیانگذار الهیات لیبرال دانستهاند. او دین را چیزی ورای الهیات، اخلاق و اعمال میدانست و میگفت دین به ساحت احساسات تعلق دارد. از نظر او دین از الهیات جداست و در واقع الهیات تنها ابزاری برای تفکر و تعمق درباره دین است. به نظر او ایمان را نمیتوان به معنای پذیرش آموزههای یک دین دانست. او آن قدر بر نیاز به مذهبی که بتوان آن را تجربه و احساس کرد تأکید کرد که مذهب در تجربه و احساس خلاصه شد. او مبدع نظریه «تجربه دینی» است. شلایرماخر میگفت جوهره دین نه شناختن و عمل کردن بلکه آگاهی از اتکای مطلق به خداست؛ بنابراین شلایرماخر در کتاب ایمان مسیحی مدعی است که تجربه دینی، نوعی تجربه معرفتبخش و عقلانی نیست، بلکه عبارت است از: «احساس وابستگی مطلق یا خودآگاهی از وجود مطلقاً وابسته که معادل با وجود مرتبط و وابسته به خداست». بنا بر دیدگاه او، آموزهها و عقاید مسیحی احساساتی مذهبی هستند که در قالب کلامی بیان شدهاند؛ برای نمونه، گزارههایی که درباره خدا هستند نمیخواهند صفاتی را درباره خدا بیان کنند؛ بلکه در حکم روشی هستند که به واسطه آن، احساس اتکای مطلق ما به خدا به حرکت و فعلیت درمیآید. از نظر شلایرماخر، خدا خلاف تصور عقلگرایان، یک فرضیه برای تفسیر کائنات نیست؛ بلکه خدا برای شخص مؤمن یک تجربه و حقیقت زنده است.
شلایر ماخر نظرات الهیات سنتی درباره عیسی را نمیپذیرفت؛ از نظر او عیسی مسیح برای کفاره کردن گناهان انسان نیامده بود بلکه او معلم و الگوی سایر انسانها بود. عیسی «خدای پسر» نبود و تنها تفاوت او با سایر انسانها این بود که احساس حضور خدا در وی به عالیترین درجه رسیده بود؛ هرچند همه انسانها نوری از خدا دارند، نور او کامل بود. (2)
شلایر ماخر کتاب مقدس را میزان و معیار دین نمیدانست. در تعریف او از دین، پایه و اساس دین از کتاب مقدس به قلب فرد مؤمن منتقل شده بود؛ به همین دلیل نقادی کتاب مقدس دیگر ضرری برای مسیحیت نداشت. بر اساس نظر او، دین قلمرو مخصوص خود را دارد و از فلسفه و علم جداست. او با جدا کردن الهیات از دین، میکوشید دین را از حملات عقلانی شکگرایان برهاند.
دیگر متفکر مهم این جنبش، آلبرشت ریچل بود. ریچل به گسترش الهیات لیبرال کمک بسیاری کرد و در برخی از دیدگاههای مهم شلایرماخر نیز تغییراتی به وجود آورد. او را تأثیرگذارترین الهیدان قرن نوزدهم دانستهاند و مکتب او تا اوایل قرن بیستم نیز مکتبی غالب و نیرومند بود. او بر جنبه اجتماعی مسیحیت تأکید میکرد و بر این باور بود که گزارههای الهیاتی را باید بر اساس ارزشها ارزیابی کرد و این گزارهها از نظر منطقی قابل اثبات نیستند. او میگفت: نمیتوان خدا را با تجربه دینی با استدلال عقلی یافت؛ تصور وجود خدا برای توجیه وجود قدرت تشخیص ارزشها در انسانها لازم است. او باور داشت که پدران کلیسا با وارد ساختن فلسفه یونانی به کالبد مسیحیت، آن را فاسد کردهاند. پیروان ریچل در ادامه این ادعای او، دین و فرهنگ را یکسان میدانستند. به همین دلیل منتقدانِ تفکر ریچلی با اعتقاد به اینکه این اندیشه بیش از حد به معیارهای فرهنگی وابسته است، آن را «آیین پروتستان فرهنگی» نامیدند. (3)
ریچل توجه زیادی به اخلاق داشت و ملکوت خدا (4) را به معنای اتحاد اخلاقی نژاد بشر به واسطه محبت میدانست. او طرفدار این نگرش بود که نژاد بشر ثابت قدم به سوی کمال گام برمیدارد. اما ارکان این نگرش با شروع جنگ جهانی اول و جنایات انسانها بر ضد یکدیگر به لرزه درآمد. سخنان او درباره ملکوت خدا باعث پیدایش جنبش انجیل اجتماعی شد که وظیفه اصلی کلیسا را دگرگون کردن جامعه میدانست.
ریچل نیز تضاد علم و دین را با جداکردن حوزههای آنها حل میکرد. دین به ارزشها میپردازد و علم به حقایق. او میگفت: زمانی بین علم و دین تضاد به وجود میآید که دین درباره حقایق (مانند منشأ پیدایش انسان) نظر بدهد یا اینکه علم درباره ارزشها سخن بگوید. او میگفت علم و دین دو برخورد کاملاً متفاوت با حقایق هستند. (5)
الهیات لیبرال با آدولف هارناک ادامه یافت. او نیز همچون ریچل باور داشته بود که انجیل با تأثیرپذیری از فلسفه یونان تغییر یافته است. او تأکید داشت که عیسی ادعای الوهیت نکرده است، بلکه بعدها پولس و عقاید یونانی اندیشه «تجسد پسر خدا» را پدید آوردهاند. (6)
انتقادی کلی که از اندیشمندان لیبرال شده، این است که تفکر لیبرال نتیجه پذیرش کامل شرایط و نحوه تفکر دنیای معاصر است. لیبرالها برای سازگار کردن الهیات مسیحی یا تفکر انسان مدرن، بسیاری از عناصر بنیادین راست دینی سنتی مسیحی را قربانی کردهاند. در اواخر قرن نوزدهم عقاید شلایرماخر و ریچل به آمریکا رسید. در آن دوره جریانهایی در آمریکا پدید آمده بودند که به تثلیث، الوهیت مسیح و... باور نداشتند. از ترکیب این اندیشهها با الهیات لیبرال، «آزاداندیشی جدید دینی» در آمریکا شکل گرفت. (7)
الهیات لیبرال اندیشههای گوناگونی را در دل خود دارد. بر هر یک از این اندیشهها انتقادهایی نیز وارد شده است. برای نمونه، درباره تجربه دینی و اندیشههای شلایرماخر گفته شده است که این اندیشه اهمیت بسیاری برای مفهوم تجربه دینی قائل است؛ اما این مفهوم مبهم و نامشخص است. (8) اشکال دیگر این است که چگونه میتوان بر اساس احساسات و عواطف غیرمعرفتی، ادعاهای صدق و کذببردار ناظر به واقع را که در الهیات و فلسفه دین یافت میشوند، به دست آورد؛ یعنی اگر تجربه دینی توصیف ناپذیر است و بر تمامی مفاهیم و باورها تقدم دارد، چگونه میتوان از آن نظریهای ناظر به واقع را استخراج کرد. (9) از این رو، نمیتوان اساس دیانت و مذهب را بر احساس بدون پشتوانههای عقلی و معرفتی بنا کرد؛ به ویژه که احساسات و تجربهها اولیه، چه بسا به راحتی در معرض گذر، تزلزل و تردید قرار گیرند.(10)
درباره اندیشههای ریچل نیز به این مطلب اشاره شده است که این تفکر بیش از حد بر تحولات فرهنگی گذرا تأکید میکند؛ در نتیجه از عناصر غیر دینی (سکولار) تأثیر میپذیرد و در نتیجه آمادگی زیادی دارد تا برای پذیرفته شدن در فرهنگ معاصر، تعالیم دینی را نادیده بگیرد و آنها را کنار بگذارد. (11) از سوی دیگر، این اندیشه، و به طور کلی الهیات لیبرال ارزش زیادی برای انسان قائل است و در مقابل نقش خداوند را کم رنگ میکند. اندیشمندان الهیات لیبرال بر این باور بودند که انسان بر اساس داشتههایش مسیر پیشرفت را طی خواهد کرد و به جامعهای آرمانی خواهد رسید؛ اما ارکان این نگرش با شروع جنگ جهانی اول و جنایات انسانها بر ضد یکدیگر به لرزه درآمد. (12)
انتقادی کلی که از اندیشمندان لیبرال شده، این است که تفکر لیبرال نتیجه پذیرش کامل شرایط و نحوه تفکر دنیای معاصر است. لیبرالها برای سازگار کردن الهیات مسیحی یا تفکر انسان مدرن، بسیاری از عناصر بنیادین راست دینی سنتی مسیحی را قربانی کردهاند. (13)
نمایش پی نوشت ها:
1.Alister McGrath: Historical Theology: P227-228.
2. تونی لین؛ تاریخ تفکر مسیحی؛ ص381-383/ ویلیام هوردرن؛ راهنمای الهیات پروتستان؛ ص40-42.
3.Alister McGrath; Ibid; p.233.
4. یکی از محورهای مهم تبلیغ و پیام عیسی در انجیل بشارت به ملکوت خدا بود (متی، 17:4/ لوقا، 16:18-18 و 31:21 و ...). برداشت ریچل از ملکوت خدا با آنچه در کتاب مقدس آمده، متفاوت است و در واقع ریچل از این مفهوم، معنایی جدید ساخته است؛ زیرا در عهد جدید ظهور جلال، قدرت و ملکوت خدا در آینده در هنگام بازگشت مسیح برای داوری جهان اتفاق خواهد افتاد (همان، 31:12-40) و وقوع کامل ملکوت با پیروزی نهایی مسیح بر تمام قدرتهای شریر و سپردن ملکوت به انجام خواهد رسید. (اول قرنتیان، 24:15-28/ مکاشفه، 7:20-21).
5. تونی لین؛ تاریخ تفکر مسیح؛ ص384-385/ ویلیام هوردرن؛ راهنمای الهیات پروتستان؛ ص42-43.
6. تونی لین؛ تاریخ تفکر مسیحی؛ ص388.
7. ویلیام هوردرن؛ راهنمای الهیات پروتستان؛ ص44.
8. Alister McGrath, Historical Theology, p.235.
9. مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ص42.
10. عبد الرسول بیات و دیگران؛ فرهنگ واژهها؛ ص212.
11. Alister McGrath;Ibid; P.235.
12. تونی لین؛ تاریخ تفکر مسیحی؛ ص385.
13. همان، ص378.
حقانی فضل، محمد؛ (1393)، تاریخ مسیحیت جلد دوم از اقتدار پاپ تا تکثر معاصر، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}