عوامل تأثيرگذار در تبليغ دين

نويسنده:آيت الله جوادي آملي




همواره انبياء و اولياء كه حاملان اوامر و نواهي خداي سبحان و سفيران هدايت بشر به خير و صلاح بوده اند از گذرگاه (تبليغ) به تعليم كتاب و حكمت و پرورش جانها پرداخته اند؛ تا آنجا كه خداوند سمت تبليغ را به عنوان رسالت الهي و مايه خشيت و تواضع مبلغان در برابر آستان ربوبي دانسته است.
اكنون اين وصف ممتاز به علماء كه وارثان حقيقي انبياء هستند سپرده شده تا از شاهراه «تبليغ» مخاطبان خويش را به بلوغ عملي و انساني رهنمون باشند.
دراين مقاله مواعظ و نصايح «معلم حكيم و علامه ذوالفنون آيت الله جوادي آملي (دام ظله)» در كالبد شكافي تبليغ و راههاي صحيح آن راه گشا خواهد بود كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.

ضرورت دست يابي به (بلوغ) براي رسيدن به حد نصاب (تبليغ)

حالا كه آزاد شديد، همه ما آزاد شديم؛ آنگاه رسالت ما، روحانيت ما، تبليغ ما سامان مي پذيرد. از اين به بعد وارد بخش دوم بحث مان مي شويم. يك كسي كه آزاد نباشد، يك كسي كه مهمان خدا نباشد، يك كسي كه از آن طعام نچشيده باشد؛ نه براي خودش سودمند است، نه براي جامعه نفع آور! اين نه بالغ است، نه مبلغ! اگر ان شاءالله ضيف الرحمن شد، جزء ضيوف الرحمن شد، خودش را آزاد كرد و بهره اي از فيض الهي برد، آنگاه به نصاب تبليغ مي رسد. تا كسي بالغ نباشد، مبلغ نيست! يك عده را فرمود: رها كن؛ و اعرض عن من تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحياه الدنيا ذلك مبلغهم من العلم(1). آنكه علمش يك مقدار ناچيز است، او بالغ نيست! وقتي بالغ نبود،مبلغ هم نخواهد بود.

راه يافتن به جان مخاطب، اصل و اساس تبليغ

فصل دوم بحث درباره تبليغ است كه تبليغ يعني چه! چه جوري ما تبليغ بكنيم؟! و چه جور مردم را بالغ بكنيم! بخش هاي ابتدائي كه انسان، خوب سخنراني مي كند، حرف هاي عالمانه مي زند، سعي مي كند مردم را، مخاطبان را خوب درك بكند، فضاي كشور را خوب درك بكند، سياست داخل و خارج را ملحوظ داشته باشد، حرف هاي جامع الاطراف بزند؛ اينها در سطح سامعه و مجلس آرائي خوب است!
اما آنچه كه بايد در جان مردم اثر بگذارد اينها نيست! آن جان ملكوتي كه در مجلس نيست! آن جان ملكوتي كه با آهنگ و الفاظ و حروف متأثر نمي شود! از يك راه ديگري بايد در درون دلها راه پيدا كرد! چون اين ارواح مثل آن تار و پود اين حبل مستحكم به هم مرتبطند و همه شان به دست خداست! تا انسان از اين كانال، كارش الهي نباشد، به خدا نسپرد و خدا قبول نكند، پيام تبليغي را در دلهاي مخاطبان نمي رساند!
اينكه فرمود: و قولوا لهم في انفسهم قولا بليغا(2)، حرف را به جان اينها برسان، از رسول خدا كه خليفه الله است، ساخته است. ولي از ديگري ساخته نيست كه مطلب را در جان مخاطب جا بدهد كه او بپذيرد. ممكن است حرف بزند، آهنگي ايجاد كند، به فضاي سامعه مخاطب برساند و ديگر هيچ! اما تحليل كردن، قبول كردن، متأثر شدن، متعظ شدن، اين كار واعظ نيست. اين كار ديگري است! فرمود: شما اگر نصاب گفتارتان آن بود، ذات اقدس اله نوري در دلهاي مخاطبان قرار مي دهد كه با آن نور، حق را مي شنوند و مي فهمند و باور مي كنند و عمل مي كنند. ما چه بكنيم كه به اينجا برسيم!

لزوم درك معارف قرآن كريم

اين ماه، ماه قرآن است و ما مهمان قرآنيم؛ ما بايد زياد قرآن بخوانيم. ثوابش هم نثار ارواح انبياء و اولياء و ملائكه مقربين و صديقين و شهداء اهداء بكنيم. اين كارها را بايد بكنيم، هر چه بيشتر قرآن بخوانيم، بهتر است. اينطور نباشد، كسي بگويد: حالا كه من قرآن مثلا نمي دانم، چرا بخوانم! اين يك كلام عادي نيست؛ اين، كلام و كتاب الهي است، آثار خاص خودش را در هر مقطعي دارد. ولي انس با قرآن و درك با قرآن اين راهها را هم به همراه خواهد داشت.
قرآن كريم به ما فرمود: عده اي هجرت كنند، به مراكز علمي و حوزه ها راه پيدا كنند، بشوند فقيه. منظور از فقه در كتاب و سنت، فقه مصطلح نيست! چه اينكه منظور از حكمت در كتاب و سنت هم حكمت مصطلح نيست. اخلاق، حكمت است. فقه، حكمت است، دستورات ديني، حكمت است، اعمال و انگيزه هاي صحيح، حكمت است؛ روايات، حكمت را بر اخلاق، بر فقه، بر ساير مسائل اعتقادي و غيراعتقادي مثل اخلاقي و عملي اطلاق كرده است؛ چه اينكه فقه هم به شرح ايضا. فرمود: فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا في الدين(3). حالا يك كسي حكيم شد، فقيه شد، فيلسوف شد،مفسر شد، اين، طليعه راه است.

روانه شدن مبلغان به شهر و ديار خود به منظور انذار مردم

وظيفه بعدي اين است كه: و لينذروا قومهم اذا رجعو اليهم(4). وقتي برگشتند،مردم را از جهنم بترسانند، از عاقبت تلخ گناه بترسانند. بگويند: گناه واقعا آتش است و واقعا سم است! سخنراني كردن، كتاب نوشتن، تدريس كردن، اينها گوشه اي از كار حوزه هاست. اينها ابزار كار است؛ هيچ كدام وسيله نيست! فرمود: ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم. ممكن است يك كسي مايه علمي داشته باشد، اما چون آن طهارت روح در او نيست، اين توان را ندارد كه مردم را از عاقبت گناه بترساند!
گناه از هر سمي، از هر هروئيني بدتر است. بالاخره هروئين تأثيرش چقدر است؟ يك ده سالي، يك بيست سالي با انسان درگير است، بعد اين بدن را از پا درمي آورد و ديگر هيچ! اما گناه كه از اين قبيل نيست! ثم لا يموت فيها و لايحيي(5)! اينطور نيست كه حالا اگر كسي خداي ناكرده آلوده شد، بتواند نجات پيدا كند! نظير هروئين نيست، نظير انفجارهاي ديگر نيست كه با مردن تمام بشود! ثم لايموت فيها و لايحيي است.
يك چيزي كه از چشم دور است، از حس دور است، از عقل عادي دور است، از عرف دور است، بايد تعبدا به تعبير لطيف مرحوم ميرداماد؛ اين اصطلاح لطيف مال مرحوم ميرداماد است! فرمود: اين كلام وحياني! اين كلمه (وحياني) از اصطلاحات مرحوم ميرداماد (رضوان الله عليه) است؛ فرمود: اين را آدم بايد در جان خود جا بدهد! وقتي در جان خود جا داد، آنوقت باورش مي شود كه اين گناه سم است و دست به گناه نمي زند در خلوت و جلوت!

انذار مردم، وظيفه اصلي حوزه هاي علميه

وظيفه حوزه ها اين نيست فقيه بشوند، حكيم بشوند، مفسر بشوند؛ اين بين راه است، اين ابزار كار است! وظيفه اساسي و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم است. يعني بايد بروند و انذار بكنند. اينچنين نيست بگويند: حالا كه امكانات هست، وضع ما خوب است، گروه پژوهشي و تحقيقي هست، ما همين جا مي مانيم و تأمين مي شويم! حوزه براي اين نبود كه مشكل مالي كسي حل بشود، تا كسي بگويد: من كه اينجا مي مانم و تحقيق مي كنم و نياز مالي ندارم، چرا بروم! اين تعهدي است كه از ما گرفته اند! از ما تعهد گرفتند برويد؛
ما وقتي وارد حوزه شديم، همانطوري كه شما مي بينيد يك مقام مسئول، سوگند ياد مي كند، ما هم در محضر ذات اقدس اله مثل اينكه سوگند ياد كرديم. يك كسي كه وارد حوزه علميه مي شود، نظير عالم ذر يك پيماني دارد، يك قبولي دارد، يك انشائي دارد، يك پذيرشي دارد، يك الست بربكم اي دارد، يك قالوا بلي اي دارد؛ اينجا كسي آمد، ذات اقدس اله مي گويد: تفقه، ثم انذر! اين قالوا بلي.
اينچنين نيست كه ما آمديم اينجا، مهمان ولي عصريم، در كنار سفره آن حضرتيم، ساليان متمادي مهمان آن حضرت هستيم، اين درس ها را بخوانيم، بعد بگوئيم: ما حالا ماه مبارك رمضان اينجا بنشينيم، پژوهش بكنيم! از اين كتاب ها زياد نوشتند!

تبليغ، مقدم بر تحقيقات و تأليفات عادي

در هر چند قرني يك چند نفري مي آيند، حرف تازه مي زنند. شما حالا بررسي كنيد، اين هزار كتاب يا دو هزار كتابي كه نوشته شده، حرف تازه در كدام كتاب هاست! خيلي كم اتفاق مي افتد يك كسي مثل علامه طباطبائي و علامه اميني پيدا بشود؛ همين حرف هائي كه ما اينجا مي نشينيم مي نويسيم، بايد به مردم بگوئيم، بايد به مردم برسانيم. بعد در فراغت ديگر، اين كتاب ها را هم مي شود نوشت. اين كتاب هائي كه ما مي نويسيم، كتابي نيست كه لا بديل له و لامثيل له باشد! اين مثل جواهر نيست! از اين كتاب ها فراوان است!! در فرصت هاي ديگر هم مي شود نوشت! ما وقتي آمديم حوزه، به ما گفتند: تفقه ثم انذر، قالوا: سمعنا و اطعنا!

لزوم مقاومت و ايستادگي براي رهائي از آتش دوزخ

يعني اگر ذات اقدس الله به رسول گرامي فرمود: قم فانذر (6). «قم» نه يعني پا شو! قيام كن، نه يعني بايست. يعني ايستادگي كن! آنكه نشسته حرف مي زند، ايستاده است و ايستادگي مي كند. آنكه ايستاده، وقت تلف مي كند، نشسته است! فرمود: قم فانذر. ايستادگي كن، بايست در برابر بيگانگان و اينها را با حرف هاي الهي آشنا بكن، اينها را از عواقب گناه بترسان! مسئله جهنم، جدي است، مسئله گناه،جدي است، مسئله باند بازي جدي است!! اينطور نيست كه اگر كسي با اين فريب دادن ها بخواهد مشكل خودش را حل بكند و بگذرد! اينطور نيست. اين رسالت ماست وقتي به حوزه آمديم!

رواج عقل و تربيت عاقلان، وظيفه اصلي علماء و حوزه هاي علميه

بخش ديگر كه باز رسالت ما را در قرآن كريم تبيين مي كند، مي فرمايد: ما معارف را گفتيم، امثال را گفتيم، حكم را گفتيم، از هر مطلب يك مثلي آورديم، چيزي را فرو گذار نكرديم، بين الرشد كرديم، قدتبين الرشد من الغي (7). اما و تلك الامثال نضربها للناس و مايعقلها الاالعالمون (8). يعني آنها كه تازه عالم شدند، مدرس و استاد شدند، در اوائل راهند، در نيمه راهند! حوزه براي اين نيست كه مردم عالم بشوند، ما علماء تربيت بكنيم! حوزه براي اين است كه ما عقلاء تربيت كنيم! عاقل تربيت كنيم، نه عالم! اگر كسي عالم شد، الا و لابد بايد عاقل بشود. فرمود: و ما يعقلها الا العالمون. ما هم عقل مي خواهيم! عقل هم همان است كه ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان (9). اگر كسي اطمينان پيدا نكرد كه بهشت كسب كرده است، عالم هست، ولي عاقل نيست! عاقل كسي است كه علي بينه من ربه (01) باشد. و ما يعقلها الا العالمون. از اين آيه هم بر مي آيد كه عالم شدن زمينه و وسيله است، عاقل شدن هدف!
مردم حرف عاقل را گوش مي دهند، نه حرف عالم را! عالم و دانا در اين مملكت كم نيست! اين از ظرائف مناجات خواجه عبدالله انصاري است كه در آن مناجات الهي آمده. اين خواجه عبدالله انصاري كه مال هرات است و روزي افغانستان معهد اينگونه از عرفاء بود، چه بلخي كه بوعلي يا ملاي روم تربيت كرد يا هراتي كه جناب خواجه عبدالله انصاري تربيت كرد، يا لوكري كه ابوالعباس لوكري تربيت كرد، يا هراتي كه آخوند خراساني تربيت كرد؛

لزوم عبرت گيري از سرنوشت برخي از اقوام و ملل علي رغم سوابق درخشان آنها

بارها در نماز جمعه و غيرنماز جمعه به عرضتان رسيد؛ اين افغانستان، مهد تمدن و حكمت و عرفان بود، در اثر سلطه بيگانه الان مهد قاچاق و مواد مخدر و ترياك شد!! همين افغانستان؛ با اينكه نه نفت دارد، نه گاز دارد، هيچ چيز ندارد؛ حكيم داشت، عارف داشت. الآن هم شما بهترين و بيشترين كتابي كه در غرب فروش مي رود، آنهائي كه فهميدند جاهاي ديگر خبري نيست، سري به معارف رو آوردند، همين كتاب هاي هروي هاست!
خواجه عبدالله انصاري؛ اول منازل السائرين نوشت؛ بعد منازل السائرين را حكماء و عرفاي ايران نوشتند! اين مناجات خواجه عبدالله انصاري خيلي ها را پروراند. در آن مناجات نامه مي گويد كه حرف دانا را كسي در مملكت گوش نمي دهد! دانا در عالم زياد است. حرف دارا را گوش بدهيد. دارا يعني چي؟ يعني مالك علم دانائي باشد! آنكه حافظ دانائي است، از اين حرف ها زياد مي زند. نشانه اش هم همين بي اثري مردم است!

همراهي عمل صالح با علم، راه پذيرش تبليغ

مردم را خدا بالفطره قابل قرار داده است! اگر بالفطره، قابل نبودند كه به انبياء نمي فرمود: برو، بگو! به فقها نمي فرمود: برويد، بگوئيد! معلوم مي شود مردم، قابلند. مردم بيش از علم، عمل مي خواهند. يعني عقل مي خواهند. اين مي شود: «و جعلنا له نورا يمشي به في الناس (11)! خواجه در مناجات عرض مي كند: الهي، مرا داراي علم بكن و نه دانا! دانا مشكل خودش را حل نمي كند، چه رسد به مشكل ديگري! علماء در مملكت كم نيستند بحمدالله؛ آن دارايان، يعني عقلاء خيلي كم اند! عاقل كسي است كه نه فريب كسي را بخورد، نه در صدد فريب باشد، نه باند بازي بكند، نه سفره اي پهن بكند، نه چشمش به جيب زيد و كيف عمرو باشد؛ مستقيماً با او در ارتباط باشد؛ راه انبياء را طي بكند، راه عقلاء را طي بكند، اين مي شود عاقل!
فرمود: ما نمي خواهيم عالم تربيت كنيم! و ما يعقلها الا العالمون. يعني اگر كسي عالم شد، از اين نردبان علم بايد ترقي بكند، بيايد بالا، بيايد بالا؛ وقتي عاقل شد، مشكل خودش را حل مي كند، راه خودش را پيدا مي كند، راه كسي را هم نمي بندد، همين كه در كوي و برزن راه مي رود، به مردم نور مي دهد.

انسان متواضع و زاهد حقيقي، مورد احترام و تكريم جامعه

يك انسان وارسته وقتي راه مي رود، مردم متعظ مي شوند! همانند پيغمبر؛ آن را كه در كتاب ها نوشته شده، در زندگي اين آقا مي بينند. مي بينند كه اين خودش را ارزان نفروخت! با هشتاد سال، هشتاد سال نسبت به هشتاد ميليارد سال اصلا قابل قياس نيست! بنابر اين ديدند اين خودش را ارزان نفروخت. وقتي ارزان نفروخت. به دنبال او راه مي افتند! مردم به كسي احترام مي كنند كه احترام نخواهد! نه تصنعا نخواهد، كه دست زهد فروشان خطاست بوسيدن!
قرآن مي گويد: اگر فقيه شدي، در بين راهي؛ قم فانذر. اگر عالم شدي، بين راهي؛ قم فاعقل. و ما يعقلها الا العالمون. ماه مبارك رمضان جاي عقل است و جاي انذار.
مطلب ديگر اين است كه: ما همانطوري كه نبايد درباره آن بگوئيم: نومن ببعض و نكفر ببعض (21)، در بيانات نوراني ائمه (عليهم السلام) هم به شرح ايضاً. ما نبايد بگوئيم: العلماء باقون ما بقي الدهر؛ البته آنهائي كه ذات أقدس اله آنها را نگه داشت و نگه مي دارد، حشرشان با اولياء است! اما اينچنين نيست كه انسان آزاد و مجاز باشد اين جمله را درباره هر كسي بگويد! وجود مبارك حضرت امير فرمود: هلك خزان اموال و هم احياء، اما و العلماء باقون ما بقي الدهر اعيانهم مفقوده و امثالهم في القلوب موجوده (31). اما آيا نهج البلاغه علماء را معنا كرد يا نكرد؟ يا همين جور به اطلاق مي شود تمسك كرد كه حضرت فرمود: العلماء باقون ما بقي الدهر؟! اگر علماء را معنا نكرده است، بله به اطلاق مي شود تمسك كرد. اما اگر علماء را معنا كرد. كه العلماء من هم، آنگاه علمائي كه به تفسير حضرت مشخص شده است كه من هم، اينگونه از علماء راستين، باقون ما بقي الدهر!

علماء و مبلغان، مهمانان سفره پربركت قرآن كريم

فرمود: علماء كساني اند كه مهمان قرآن اند! نه تنها علاقمندند قرآن را بفهمند بلكه تشنه قرآن اند! و اين عطش شان را جز قرآن چيزي فرو نمي نشاند! ذات أقدس اله اين قرآن را جعله ريا لعطش العلماء (41)؛ اينها تشنه قرآنند، علوم اولين و آخرين در قرآن هست، من أراد علم الاولين و الاخرين فاليثور القرآن. ثوره كند، شكوفا كند، انقلابي در فهم قرآن ايجاد كند؛ اين با قرآن باشد، مواعظش را از قرآن، منابعش را از قرآن، اخلاقياتش را از قرآن، اعتقاداتش را از قرآن، احكامش را از قرآن، قصص اش را از قرآن بگيرد و خود قرآن ما را به عترت طاهرين براساس آيه تطهير و آيات ديگر دعوت مي كند، يقيناً آيات با معارف عترت همراه است، با روايات اينها هست؛ اين جمع و اين ثقلين، عطش علماء را فرو مي نشاند. اگر كسي تشنه قرآن نباشد، عالم نيست! و اگر اين عطش را با معارف قرآن فرو ننشاند، عالم نيست! و جعله ريالعطش العلماء اين در مسائل معرفتي؛ جهان بيني، معرفت شناسي، فقه و اصول و امثال ذلك.

ضرورت آگاهي علماء از مسائل و رخدادهاي داخلي و خارجي

اما مشكلات سياسي و اقتصادي و اجتماعي چي؟ اين كه بگويد: وجود مبارك ولي عصر مي آيد و اصلاح مي كند؛ چنين كسي اگر مفسر هم باشد، حكيم هم باشد، فقيه هم باشد، اين جزء العلماء باقون ما بقي الدهر نيست.
براي اينكه وجود مبارك حضرت امير، علماء را معرفي كرد و در خطبه شقشقيه فرمود: لولا ما
اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظه ظالم و لاسغب مظلوم.(51) من اين كار را نمي كردم! اين تعهد يك قالوا بلي اي هم اينجا مطرح است. يعني وقتي كسي وارد حوزه علميه شد، ذات اقدس اله از او پيمان مي گيرد: آيا از فلسطين با خبري يا نه؟ بايد بگويد: آري، دفاع مي كنم! آيا از افغانستان با خبري يا نه؟ قالوا: بلي! از عراق با خبري يا نه؟ قالوا: بلي! از دشمنان ستون پنجم ايران باخبري؟ قالوا: بلي! اين قالوا بلي را در اين مسائل سياسي و اقتصادي و اجتماعي از تك تك عالمان دين گرفته است. از اينها تعهد گرفته است كه اينها نگذارند بيگانگان سامان بپذيرند.
اين شرق ما كه افغانستان بود، به عرضتان رسيد. اين غرب ما كه عراق است؛ عراق خيلي از ما جلوتر بود! براي اينكه جمعيتش از ما خيلي كمتر بود، درآمدش از ايران خيلي بيشتر بود، آن اعتاب مقدسه اي كه در عراق است، در ايران يكي از آنهاست. آن دجله و فراتي كه در عراق است، در ايران نيست. آنجا مشكل خشكسالي و كم آبي و بي آبي ندارند، ما هر سال يا چند سال در ميان، داريم! عراق از هر نظر زرخيزتر و سرسبزتر از ايران بود و الان توبره گدائي به دست اوست! اگر همه علماء، هم متدينين تلاش و كوشش مي كردند، از روز اول كه شهيد صدر و امثال آنها شربت شهادت نوشيدند، ان يقاروا علي كظه ظالم و لاسغب مظلوم به اين روز سياه نمي افتادند! آنوقتي كه امام
(رضوان الله عليه) را بيرون كردند، تبعيد كردند، اگر همه مردم عراق قيام مي كردند به رهبري علماء، اينجور نمي شد!

تعهد سپردن عالم دين نسبت به هدايت جامعه و جلوگيري از بروز ظلم

اگر كسي جزء عالمان خطبه شقشقيه بود، ان لا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم؛ و اگر جزء عالمان خطبه 891 بود كه جعله ريا لعطش العلماء و ربيعا لقلوب الفقهاء، آنگاه (العلماء من هم) براي او روشن شد و مصداق العلماء شد، آن گاه مي تواند به اطلاق العماء باقون ما بقي الدهر تمسك بكند؛ وگرنه معاذالله ممكن است آن تازيانه و صورت ديگر دامنگير او بشود كه در موارد ديگري از عالماني نقد كرده است.
وقتي شما مي بينيد فضاي دانشگاه، نيمه شعبان را ليله قدر مي داند و احياء مي گيرد، در سيزده رجب و چهارده رجب و پانزده رجب نظير حوزه علميه معتكف مي شود؛ فضاي دانشگاهي فضاي ريا لعطش العلماء شد، چرا حوزه علميه كه پيشتاز بود، بيش از گذشته و پيش از ديگران، اين تلاش و كوشش را نكند؟! اگر شما ان شاءالله جزء العلماء باقون ما بقي الدهر بوديد، جزء كساني هستيد كه زيرمجموعه بقيه الله قرار مي گيريد. ما تلاش و كوشش مان اين نباشد كه نسوزيم! نسوختن هنر نيست! تلاش و كوشش ما هم اين نباشد كه بهشت برويم! بهشت رفتن هم كار اوساط از مومنان است. تلاش و كوشش ما اين باشد: همانطوري كه در دنيا عده زيادي را مي توانيم به مقصد برسانيم، در قيامت هم عده زيادي را ان شاءالله به همراه مان بهشت ببريم. اگر چنين شد، اگر جزء اينگونه از علماء شديم، آنگاه مي شويم: و العلماء باقون ما بقي الدهر.
¤بخشي از سخنراني معظم له در گردهمائي بزرگ مبلغين به مناسبت فرا رسيدن ماه مبارك رمضان در سالن اجتماعات مدرسه فيضيه قم- 24/7/1382

پی نوشت:

1-نجم/92
2-نساء/36
3- توبه/ 221
4- توبه/221
5- اعلي/41
6- مدثر/3
7- بقره / 652
8- عنكبوت /34
9- وسائل الشيعه / 51/ باب8/ 502
01 هود / 71 و محمد / 41
11- انعام / 221
21- نساء / 051
31- نهج البلاغه / نامه 741
41- نهج البلاغه / خطبه 891
51-نهج البلاغه/ خطبه3

منبع: روزنامه کیهان