منطق درونی سرمایهداری
منطق درونی سرمایهداری عبارت است از انباشت دمافزون سرمایه برای سرمایهگذاری دمافزون و بیپایان. برای سالهای دور و درازی، یعنی دورانی پیش از حاکمیت منطق مورد بحث، دو نوع داد و ستد انجام میشد. اولین نوع آن را مبادلهی پایاپای یا تهاتری گفتهاند. معاملهی پایاپای در شرایط کوچک بودن جوامع و زندگی ابتدایی آنها و در نتیجه با نیازهای سخت محدود، و تولیدی محدود و همخوان با نیازها، میتوانست تنها الگوی داد و ستد باشد و برای مدتی دوام آورد. اما با رشد جمعیت، گسترش جوامع بشری، پیچیدهتر شدن نیازها و تنوع آن، معاملهی پایاپای، گرچه در حدی محدود، مثلاً در مرزهای بین کشورها حتی تا به امروز ادامه یافت، دیگر راهکاری عملی و پایدار، به حساب نمیآمد؛ از اینروی برای مبادلهی انواع کالا با هم، واحدی دارای ارزش مشخص، ضروری بود تا محاسبهی ارزش هر کالا به واحد یاد شده، انجام و آمادهی مبادله شود. پول به خوبی این نقش را برعهده گرفت؛ اما تولید کالا هنوز و برای قرنهای طولانی در مجموع، تابع ارزش مصرف بود و احتکار آن هم در مواقع خشکسالی و جنگها، قیمت برخی از کالاها، در مقیاس اقتصاد و زمان خود را به شدت بالا میبردند، اما موقتی بود و یا احتکار به صورت مصنوعی در شرایط استثنایی ممکن به نظر میرسید، ولی قاعدهی اساسی، تبعیت از رابطهی عرضه و تقاضا بود. در امپراطوریهای دوگانهی جهان باستان یعنی ایران، روم و همچنین در چین نوعی سرمایهداری اولیه وجود داشت که به سرمایهداری ربایی موسوم شده است و ثروتاندوزی را ارزش میکرد، اما پدیدهای سخت محدود به حساب میآمد و در منابع به این موضوع کمتر اشاره شده است. در چین نیز از قرنها قبل، طلا، نقره و ابریشم برای تجارت عمدهی کالا و برنز برای خرید و فروش روزمره، استفاده میشد. پول کاغذی نیز در بیش از هزار سال پیش توسط چینیها اختراع شد (نگاه کنید به Lien-Sheng,1953). ولی نوع پیشرفتهتر سرمایهداری که حتی بنا به تأکید آثار و منابع که از وجود نوعی بانکداری فردی حکایت دارد، به روم مربوط است، افرادی که پول قرض میدادند و معمولاً بین 12 تا 15 درصد بهره دریافت میکردند که گاه تا 40 درصد نیز افزایش مییافت. فردی بودن مالکیت، گردش سرمایه و وجود تقسیم کار به همراه تولید ارزش اضافی، دلایل پذیرش وجود سرمایهداری شبه مدرن در روم است. به همین دلیل ماکس وبر، (1) هوشمندانه و با درک شرایط امپراطوریهای کهن، هرگاه که از سرمایهداری به شکل کامل آن سخن گفته است، آن را با پسوند مدرن همراه کرده است که با نوع ابتدایی گرایشهای سرمایهدارانه اشتباه نشود. (نگاه کنید به Weber, 1976).
مسیحیت با بریدن از نگاه اسطورهشناختی- کیهانشناسی و تأکید بر خاطرهی تاریخی، و پذیرش آن به عنوان خاطرهی تاریخی و به یاد آوردن رخدادها، بدون نیاز به سرمشق یا نمونهی نخستین، نگاه دوری یا دایرهای تکرار شونده را بیمعنا ساخت. بدین وسیله مفهوم انسان به عنوان تکرار کنندهی سرمشقها، به مفهوم انسان به عنوان خلق کنندهی رخدادها و سازندهی تاریخ تبدیل شد. گرچه حاکمیت سرمایهداری مدرن یا امروزین را محصول شکلگیری سرمایهداری تجاری (2) و انباشت باور نکردنی سرمایهی لازم برای صنعتی شدن دانستهاند که آن را نهادهی اولیه میگویند و از قرن سیزدهم میلادی، انباشت آن آغاز شد، ولی زمینهی پیدایش سرمایهداری تجاری را باید در ونیز ایتالیا از قرن دهم میلادی به بعد جست و جو کرد. البته برخی از منابع، مانند اثر ارزندهی هنری پیرِن، معتقدند که اروپا به ویژه شهرهای شمال ایتالیا در قرنهای 14 و 15 میلادی شاهد شکلگیری سرمایهداری تجاری بوده است (نگاه کنید به Cheyney, 1962 و Crouzet, 1972)؛. لیکن نطفهی شکلگیری سرمایهداری تجاری در تحولات شهر ونیز ایتالیا، قابل ردیابی است. در این دو قرن به تدریج، طبقهای جدید نیز به صحنه آمد که آن را طبقهی بورژا به معنای لغوی بورگنشین (برجنشین) خواندند که بعدها به شهری تعبیر شد. البته این بحث نفی کنندهی پیشاهنگی ونیز نیست. به هرحال مراد از طبقهی جدید، تاجرهایی بودند که در کنار قلعههای شاهزاده و شوالیهنشین اواخر دوران فئودالی اروپای غربی، برای معامله و ثروتاندوزی محل و مکانی به کف آوردند و پس از قدرت اقتصادی به فکر اشغال قدرت سیاسی افتادند؛ برهمین اساس، بورژا تعبیری تازه یافت و تاجر شهرنشین خوانده شد تا بعدها به سرمایهدار بدل شود (پدیدهای که در شرق و به ویژه در ایران به علت ایلیاتی، قدرت مطلق و استبدادی بودن حاکمیت، هرگز به فکر تاجرانی که قدرت اقتصادی به کف آورده بودند، حتی خطور هم نمیکرد. تاجران، برعکس میکوشیدند با ثروتاندوزی در کنار تجارت، زمیندار شوند و با هر حیلهای، از جمله ازدواجی سخت گران تمام شده، به ردههای پایین قدرت ایلیاتی و بعدها حاکمیت سیاسی ناشی از آن، وصل شوند).
در این جا لازم است توجه خوانندگان عزیز و گرانقدر را به این نکته جلب کرد که دنبال کردن رابطهی علّی یا علت و معلولی، در تاریخ نگاری رویداد یا حادثه محور یا همان تاریخی که به تاریخ شاهان و سرداران (3) معروف شده است، تلاشی بنیادین به حساب میآید؛ لیکن رشتهی علت و معلول در تاریخ، به راستی کجا آغاز و کجا پایان مییابد؟ درست است که تاریخنگاران به بیان پست مدرن آن، در باز تولید امر تاریخی یا در تحلیل تاریخی منابع و رخدادهای نقل و ثبت شده، براساس نگاه خاص خود به گذشته، مباحثی را عمده، سازنده و اثرگذار، معرفی و برخی دیگر از رویدادها را محصول یا معلول همان مباحث تلقی میکنند، ولی این رویه، اگر جایی متوقف نشود، همواره باید چون رابطهی مرغ و تخممرغ، از علتی به معلول و سپس به علت مهمتر و معلول دیگری پرداخت. در بحث بالا، زمان اولین جرقههای پیدایش سرمایهداری تجاری، قرن دهم میلادی در شهر ونیز عنوان شد و بعدها در سایر مناطق اروپا با روی آوردن تجار و پناه گرفتن آنان در گرداگرد قلعههای شاهزاده و شوالیهنشینی که سخت نیازمند وامگیری از تجار بودند، مکان و مأوا، و پشتیبانانی بدهکار و لذا ناچار از حمایت، به کف آوردند تا سرمایهداری راحتتر به دنیا آید. همانگونه که در زیر خواهد آمد، در عین حال، تلاش بر این بود که از یک سو نگران مخالفت اشراف و شاهان کوچک و بزرگ نباشند و هم به دلیل قوانین، رویه یا اتیکت رفتاری و بالاخره نظارت شدید صنف حاکم در شهرهای سرمایهداری تجاری، با خیال آسوده به انباشت تا بالاترین حدِ ممکن بپردازند؛ اما اگر سخن از رشتهی علت و معلول نامحدود پیش آید، میتوان پرسید که اگر دنیای فئودالی، یک نظام محلی و غیرمتمرکز نبود و قدرت سراسری و آمرانهای کنترل و سرکوب کننده وجود داشت، امکان پیدایش طبقهای جدید ممکن میگشت که پس از مدتی، بنیاد دنیای فئودالی را به چالش بطلبند؟ آنچه مسلم است در دوران سرمایهداری تجاری، برکنار از جرقههای اولیه در قرن دهم و دوازدهم میلادی، فقط تاجران ثروتخواه وجود داشتند و هنوز از مالکان صنعت کارخانهای که کلید سرمایهداری مدرن است، نشانی یافت نمیشد. از قضای دلکش تاریخ و زندگی، اتفاقاً نهادهی اولیهی صنعت که برای صنعتی شدن هر جامعه و حتی هر مکانی، شرط لازم است، اما صنعتی شدن به دلایلی که بیان خواهد شد، در شهرهای جذب کنندهی نهادهی اولیه، شکل نگرفت؛ زیرا موانعی از شکلگیری آن جلوگیری میکردند. مالکان صنعت که به قول اقتصاددانها «ارزش اضافی» از کار طبقهی کارگر صنعتی به کف میآورند، مجبور بودند به خارج از شهرهای پیشگام سرمایهداری تجاری، کوچ کنند. همان نقاطی که همزمان به سرفها یا دهقانان چسبیده بر زمین هم امکان میداد با فرار از محدودهها و مکانهای تحت حاکمیت فئودالی، آزاد شوند (نگاه کنید به Bloch, 1974). بدیهی است که کارگران آیندهی سرمایهداری صنعتی نیز عمدتاً فرزندان همین دهقانان بودند. نتیجه آن که برای سرمایهداری مدرن، در کنار صاحبان صنایع که ارزش اضافی را از آن خود میکردند، طبقهی دیگری در مقابل آنان، یعنی طبقهی کارگر نیز لازم بود.
به هر تقدیر، جایگاه ونیز در پیدایش سرمایهداری مدرن کمنظیر است. به قول هنری پیرن، (4) مورخ نامدار و نویسندهی آثار فوقالعاده باارزش از جمله کتاب ارزنده و بنام او تحت عنوان شهرهای قرون وسطی: منشأ و خواستگاه آنها و باز زنده شدن تجارت (منتشر شده به تاریخ 1927)، «ونیز در تاریخ اقتصادی، جایگاهی منحصر به فرد دارد». این شهر، هرگز در محدودهی فرانکیش (بخشهایی از هلند، آلمان و بلژیک و فرانسهی بعدی) کاملاً ادغام نشد. لذا به مکان پناه گرفتن رومیها تبدیل شد که برای تنازع، چارهای جز تجارت نداشتند. این گروه از رومیان تاجر شده، نمک فوقالعاده زیاد را با تولیدات کشاورزی مبادله میکردند. از راه تجارت با مشرق زمین نیز جایگاهی استوار به کف آوردند، به نحوی که ونیز، در قرن دهم به بندری بسیار مهم بدل شد. رخدادهای ونیز، سایر مناطق اروپای غربی و شمالی را به سوی تجارت تشویق کرد. شهرهای ژرمن گرد هم آمده، «لیگ یا ائتلاف هان سیتیک» (5) را شکل دادند که اولین گام در جهت تمرکز اقتصادی و سپس سیاسی بود و نطفهی دولتهای ملی را پی افکند. محدودیت فضای این مقاله، اجازهی ورود به جزئیات امر را نمیدهد، لیکن مرور گذرای روندها و پدیدههایی که به جهانیسازی از بالا منجر گردیده است و کمتر در نوشتههای مربوط به دگرگونیهای عظیم دنیای پرشر، ولی بیشورِ امروز، به بحث گذاشته شدهاند، برای درک جهانیسازی از بالا، به ویژه در مقابل تحلیلهای سادهلوحانهی موجود، الزامی به نظر میرسد. اهمیت دیگر شهر ونیز، در پدیدههایی بود که در زمینهی شکلگیری دو نهاد جداگانه بر ویرانههای دنیای فئودالی، سخت مؤثر افتادند. نهادهایی که با انحطاط و فروپاشی امپراطوری روم غربی، جایگاه تاریخی خود را از کف داده بودند. این دو نهاد، حکومت مستقل از کلیسای کاتولیک و شکلگیری دوبارهی نهادهای جامعهی مدنی بود. در ونیز، تفکیک نهادها به شکل ابتدایی تحقق یافت و در کنار تجارت و گرد آوردن نهادهی اولیهی لازم برای صنعت که با استعمارِ علنی دنیای غیرغربی به ویژه هندوستان و قارهی افریقا، حجم باور کردنی به خود گرفت، زمینهی گذار قطعی از دنیای فئودالی به سرمایهداری نیز آماده شد؛ اما به قول هگل، فیلسوف برجستهی آلمانی، یکی از فریبهای عقل یا تاریخ (6) در این حقیقت نهفته است که اگرچه اسپانیا، شهرهای شمالی ایتالیا و برخی نقاط اروپای شمالی به ویژه هلند، پیشگام انباشت نهادهی اولیه بودند، انگلستان به دلیل مستعمرات گسترده و غارت تام و تمام آنها، آمادهتر از سایر کشورها برای صنعتی شدن شد؛ اما نکتهی مهم و اساسی مرتبط با بحث مقاله حاضر، نقش شهرهای تجاری بود. اساساً باید توجه داشت که سرمایهداری، شهر- مرکز و شهر- محور است. شهرهای تجاری که برخی گرداگرد قلعههای شوالیه و شاهزادهنشین، شکل گرفته بودند، استقلال خود از دنیای فئودالی را به دو طریق زیر به دست آوردند: یکی قرض دادن به شاهزادگان و اشرافی که با بحران کشاورزی، مهمترین منابع درآمدی خود را تا حدود زیادی از دست داده بودند، یا به عبارت بهتر با رشوه، به دست آوردند، یعنی در مقابل طلب خود که شاهزادگان و اشراف، قادر به پرداخت نبودند. منشورهای استقلال شهرها را صادر و تأیید کردند. راه دوم، جنگیدن و پیروزی در آن بود. به هرحال، استقلال شهرهای تجاری زمینهساز تمرکز بیشتر و شکلگیری دولتهای ملی بود. شهرهای یاد شده برای مدتها به شکل کمون تحت نظر شورا اداره میشدند. از سوی دیگر، اصناف مستقل با سلسله مراتبی بعضاً انتخابی، اندیشهی دمکراسی را قوام بخشیدند. و مهمتر آنکه، اصول رفتاری تاجر و صاحبان کسب و کار را تعریف و بر گردن نهادن به آن، نظارتی دقیق روا میداشتند. همین امر، دو نیاز مهم مدرنیته، یعنی رفتار مدنی و نوعی اخلاق حرفهای را مطرح و عملیاتی کرد که بعدها، به ویژه پس از اصلاح مذهبی و سر برآوردن پروتستانتیزم، با اخلاق پروتستانی، تکمیل شد. شهرهای تجاری هرگز مشابه شهرهای عصر صنعتی شدن نبودند. دلیل آن حاکمیت کنترل اجتماعی شدید بر اصناف، به ویژه دربارهی قیمت کالا بود که از انباشت، این شاه کلیدِ سرمایهداری، میکاست. دلیل این کنترل شدید، حاکمیت اقتصاد دوران سرمایهداری تجاری، یعنی پارادایم مرکانتیلیسم (7) بود که دنیای سرمایهداری تجاری از آن تبعیت میکرد. براساس این پارادایم، مهمترین وظیفهی گرد آوردن هر چه بیشتر ثروت، خارج از شهرها و بعدها خارج از محدودههای دولتهای ملی و تلاش جانکاه برای جلوگیری هرچه بیشتر از خروج ثروت از آن مکانها بود. بدینسان چند اصل اساسی، حاکمیتی جدی پیدا کردند. نخست، احساس تعلق به سرزمین که بعدها به ملیگرایی شدید و شکلگیری بورژوازی ملی قدرتمند منجر شد. دوم، ثروتمند شدن باور نکردنی شهرها که بعداً به نوسازی شهری جان بخشید که امروزه آنها را به موزههای دیدنی بدل ساخته است. سوم، نظارت شدید اصناف بر کسب و کار که در برخی نقاط با اخلاق پروتستانی تکمیل شد. بر این اساس، خیانت در معامله با خودی یا همولایتی و شهرهای اروپای غربی، خیانت به صنف، تلقی شده و تنبیهی بسیار شدید را در پی داشت که گاه به ورشکستگی میانجامید (نگاه کنید به: Parry, 1966: 23, 45-47). در نتیجه، هم شوراهای شهر و هم افراد منتخب صنف، چون قاضیانی سختگیر و پاک، عمل میکردند. هنری پیرن تا بدانجا پیش رفته است که ادعا کرده در شهرهای تجاری، آن چنان قانونگذاری اجتماعی وجود داشت که هرگز سابقهای تا آن زمان، برای آن قابل تصور نیست. (نگاه کنید به کتاب یاد شده از هنری پیرن).
اصناف به سه شکل پدید آمده بودند: 1. اصناف اجتماعی- مذهبی که سازمانهای اجتماعی- خیریهای بودند. 2. اصناف تجاری که به بهترین وجه در جهت ارزان خریدن، تلاش کرده تا بعداً در شهرهای خودی، با سود کم بفروشند. 3. اصناف کارگاهی تولیدگر. موارد یاد شده، همان سازوکارهایی بودند که تا حدودی از شکلگیری سرمایهداران مدرن و کامل جلوگیری میکرد و آنان را به بیرون شهرها یا گرداگرد برخی دیگر از قلعههای شاهزاده و شوالیهنشین میراند. یعنی همان سان که پیشتر اشاره شد، مکانهایی که فاقد قانونمندیهای شهرهای سرمایهداری تجاری بودند. این شهرها کمی بعد، جایگاه پرجوش و خروش نهاد و سازمانسازیهایی شدند که زمینهساز شکلگیری سرمایهداری صنعتی، یا به قول معروف، پدربزرگ جهانیسازی از بالا به حساب میآیند. جالب آنکه با گرد آمدن نهادهی اولیه که یکی از راههای آن، استعمار علنی سرزمینهای آسیایی و افریقایی بود، دیگر به پارادایم مرکانتیلیسم یا تجارت محوری، نیازی نبود. پس جای خود را به تدریج به پارادایم مناسب سرمایهداری صنعتی داد که چیزی نبود جز پارادایم آزادی مطلق کسب و کار یا لِه سهِ فر (8) (مکتب آدام اسمیت یا اقتصاد لیبرالی که شکل پست مدرن آن، نئولیبرالی یا تفکر حاکم بر جهانیسازی از بالا است)، که راه را برای انباشت از طریق صنعت و حداکثرسازی آن هموار سازد.
به دیگر سخن، دو عامل اساسی، سرمایهداری تجاری را از سرمایهداری صنعتی که جانشین آن شده بود، متمایز میکرد: نخستین عامل را رانش (9) گفتهاند که به معنای عدم امکان تحقق سرمایهداری کامل در شهرهای تجاری یا محل حاکمیت سرمایهی تجاری بود و دومین عامل، کشش (10) بود، که به معنای امکان سود بیپایان در خارج از شهرها، یعنی آسوده شدن بدون نظم و قاعده میباشد. در واکنش به این دو عامل، دو رخداد مهم به وقوع پیوست که اولین آن، رشد دولت ملی و نابودی محدودههای فئودالی به رهبری شهرها و ناشی از اتحاد آنها و درون مرزهای مشخص بود که از جهاتی، نظم و قاعدهی درون شهرها را ملی میساخت. دومین رخداد نیز استعمار علنی یا نوعی امپریالیسم سراسری بود. در حقیقت، عامل دوم انگلستان صاحب مستعمرات بسیار ارزشمند از جمله هندوستان را رهبر جریان استعماری ساخت. امری که در کنار عوامل درونزای قدرتمندی، مدرن شدن جهان سوم، فراتر از ظواهر مورد نیاز برای مصرفی شدن را تعلیق به محال کرده است.
اجازه دهید کمی به عقب بازگشته و برای پیدایش سرمایهداری مدرن، عامل بسیار مهم و ضروری دیگری، آن هم شکل گرفته از چند قرن قبل از پیدایش سرمایهداری مدرن نیز ردیابی شود. خوانندگان فرهیخته دریافتهاند که هدف اصلی، یافتن و معرفی اجزای پازلی است که از کنار هم قراردادن آنها، جهانیسازی اقتصادی، امکان زایش یا سربرآوردن را یافته است. یکی از آن قطعات پازل، سرمایهداری صنعتی بود که به نهادهی اولیهی عظیم نیاز داشت و سرمایهداری تجاری و حاکمیت پارادایم اقتصادی مرکانتلیسم، آن را در اختیار گذاشت (نگاه کنید به: Gold, 1972: 82-87). در عینحال، شهرهای تجاری با تأکید بر صداقت برای ساکنان در خرید و فروش و مراقبت کامل بر فعالیت درست اصناف، ایدهی برابری و شهروندی (قطعهی دیگری از پازل مورد اشاره) را که در سومر شکل گرفته بود و در دولت شهرها یا بهتر از واژهی دولت شهر، در پولیسهای یونانی و رومی، بدون سرایت آن به بردگان، دوباره به دنیا آمده بود، کم کم به شهروندی ملی، و برابری حقوقی (دو قطعهی دیگر پازل)، آن هم همراه و در مقابل وظایف، تدوین کردند. از سوی دیگر، نوعی اخلاق حرفهای و اصول رفتاری (امری که در ایران فراتر از دستورات مذهبی و الزامات خونمحور ایلی، عشیرهای و قبیلهای حتی تا به امروز شکل نگرفته است و خودمحوری لجام گسیختهی کنونی، ضرورت آن را یادآور میشود). اما صنعت در سرمایهداری مدرن یا صنعتی، باید به انباشتی دست مییافت، به مراتب فراتر از آنچه در درون شهرهای تجاری ممکن بود. از اینرو نیازمند اکتشاف و اختراع، آن هم به طور روزمره بود. براین اساس، علم جدید (قطعهی دیگری از همان پازل مورد اشاره) نیز باید به دنیا میآمد. در این رابطه باید به همراه خوانندگان عزیز و گرانقدر به قرن دوازدهم میلادی رفته و ریشهی تحولاتی که به علم به معنای امروزین آن جان بخشید را معرفی کرد. شروع این موضوع، مسلتزم درک جایگاه کلیسا در دنیای مسیحیت است؛ زیرا شاید برای بسیاری از خوانندگان گرانقدر، باور نکردنی نباشد که برخی از مهمترین ویژگیها و دگرگونیهایی که به پیدایش سرمایهداری منجر شده و گذر آن از سرمایهداری تجاری به سرمایهداری صنعتی، سپس به سرمایهداری انحصاری و پس از آن به سرمایهداری کازینویی یا قماری که جهانیسازی اقتصادی یا از بالا در درون آن شکل گرفته است را ممکن ساخته، در درون کلیسا و به ظاهر عجیبتر توسط روحانیونی سخت معتقد، شکل گرفته و بالیده است. بسیاری، حتی برخی از نویسندگانی که دربارهی مدرنیته نوشتههایی منتشر کردهاند، نمیدانند که کلیسای کاتولیک در کنار ویژگیهای دیگر که گاه نیز در تضاد و تناقض با یکدیگر بودند، سه ویژگی عمده داشت: نخستین ویژگی الگوی سلسله مراتبی شبیه الگوی بوروکراسی به ارث رسیده از امپراطوری روم به شمار میرفت که برای بحث مدیریت شهری به عنوان اولین نمود عینی اداره کردن مدرن یا علمی، بسیار مهم است. (Anderson,1977). مدیریت شهری نمیتواند از آن مستثنی باشد. دومین ویژگی، نهادسازی و وجود نهادهایی غنی، و بالاخره سومین ویژگی، کنترل کامل معرفت (11) بود.
البته کنترل کامل معرفت، اجازهی هیچگونه تفسیری تقریباً از هیچ چیز به جز تفسیر رسمی کلیسای کاتولیک را نمیداد. علیرغم این نکته در کلیسای کاتولیک یا به طورکلی در مسیحیت و شاید تا حدودی یهودیت و اسلام، تفاوتی فاحش بین نگاه مسیحیت و نگاه دنیای باستان (یونان و روم) به تاریخ، کاملاً مشهود است و آن، بریدن مسیحیت از تفکر اسطورهای- شاعرانه (12) به تاریخ است. در بخش مهمی از تاریخ باستان، زندگی اخلاقی- مذهبی انسان از طریق اسطورهشناسی هدایت میشد. مهمترین کیفیت اسطورهشناسی نیز ماهیت غیرتاریخی آن است. در حقیقت اسطورهشناسی با کیهانشناسی (13) یکی است. اسطوره بر سرمشقها، نمونهی نخستین و مثال اولیه یا ازلی (14) استوار است؛ لذا غیرتاریخی بوده و از انواع موقعیتها و انواع انسانها یاد میکند که در آن، موقعیتها به عمل دست میزنند و نه چیز دیگری. براین اساس، سرمشقها یا نمونههای نخستین اهمیت دارند. در جهان باستان (روم و یونان) چیزها در جهان فقط و فقط زمانی معنا پیدا میکردند که همان سرمشقها را بازتولید کنند؛ اما سرمشقها یا نمونههای نخستین، بنیادهای تاریخی ندارند و رخدادهای تاریخی، هرگز وقایع اسطورهای را توضیح نمیدهند. برعکس، اسطورهها در چهارچوب و قالب معناسازی خود میتوانند رخداد تاریخی را توضیح دهند. منطق اسطورهشناسی، منطق دورانی، دوری یا دایرهایاند. به زبان ساده، منطق اسطوره بازتولید یعنی بازگشت و تکرار دائمی است (اسطورهی سیزیف، اسطورهی دختران دانایید که به کشیدن آب اقیانوسی با سطلی بیته، محکوم ابدی شدهاند. محکوم خدایان اسطورههای یونانی، خدایانی که نر و مادهاند؛ مثلاً زئوس (15) خدای آسمان و باران و حاکم خدایان المپ بوده است. او پدر خود را از خدایی کنار زد و به قید قرعه، بین او و دو برادرش پوسهئیدون (16) و هدس (17) که از جمله خدایان بودند، جانشین پدر شده، خدای آسمان و باران و فرمانروای تمامی ایزدمردان شد. یکی دیگر از ایزدمردان، آپولو (18) بوده است. نمونهی ایزد بانوان، آفردایت، (19) هرا، (20) اطلس، (21) آتنا (22) و تیتانز (23) میباشند. به همین دلیل، دینشناس پرآوازه میرسیه الیاد (24) به اسطوره به عنوان بازگشت ابدی نگاه کرده است. (Eliad, 1976: 52-63)
مسیحیت با بریدن از نگاه اسطورهشناختی- کیهانشناسی و تأکید بر خاطرهی تاریخی، و پذیرش آن به عنوان خاطرهی تاریخی و به یاد آوردن رخدادها، بدون نیاز به سرمشق یا نمونهی نخستین، نگاه دوری یا دایرهای تکرار شونده را بیمعنا ساخت. بدین وسیله مفهوم انسان به عنوان تکرار کنندهی سرمشقها، به مفهوم انسان به عنوان خلق کنندهی رخدادها و سازندهی تاریخ تبدیل شد. برای این کار، مسیح، شخصیتی تاریخی و تاریخساز شد. زیرا پس از مسیح، زمان به آغاز و انجام مطلق تقسیم شد. از این روی، مسیحیت زمان را واقعی تلقی میکند و دارای معنا، هدف، رستگاری و خلاصی از گناه، از جمله گناه اولین است. به باور مسیحیت، مسیح با خون خویش، گناهان را پاک کرد و رستگاری را برای مسیحیان به ارمغان آورد. شروع زمان، گناه نخستین و اتمام آن، رستگاری نهایی است. از سقوط اولین تا رستگاری فرجامین، خطی مستقیم، جایگزین نگاه دوری باستانی شد.
خوانندهی عزیز و گرانقدر ممکن است با این پرسش روبهرود شود که توضیحات مطرح شده برای موضوع بحث حاضر دارای چه اهمیتی است؟ در پاسخ باید گفت نگاه خطی به تاریخ و پذیرش آغاز و انجام، مفهوم پیشرفت (باز هم قطعهی دیگری از پازل) را با قدرت تمام مطرح ساخت که سرمایهداری بدان نیازی وافر دارد. همهی نظریههای پیشرفت، مدرن شدن، توسعه (سازهای که با دگرگونیهای جهان سوم، طرح و رواج یافت)، و رشد اقتصادی که مفهوم توضیح دهندهی تحولات غرب در مراحل آغازین بود، وامدار طرح نگاههای تاریخاند. بر پایهی برداشت مسیحیت، تاریخ نه تکراری، بلکه پدیدهای منحصر به فرد است؛ زیرا حلول نیز یگانه و منحصر به فرد است و تکرارپذیر نیست. بر پایهی چنین تحلیلی، مفهوم زمان و تاریخ، خطی میشود. نگاه خطی به زمان و تاریخ، امکان تدوین نظریهی پیشرفت را فراهم میآورد. (نگاه کنید به: Coulton, 1960, 48-51)
تا بدین مرحله از سرمایهداری تجاری و اهمیت آن برای گرد آوردن نهادهی اولیهی لازم برای صنعتی شدن، از پیدایش دولت ملی، از عمومی شدن مفهوم شهروندی و اهمیت یافتن جامعهی مدنی و نهادهای آن، و از ایدهی برابری و شکلگیری دمکراسی، از اخلاق حرفهای و اصول رفتاری در کنش و واکنشهای روزمره، یاد شد. حال باید به بحث از تحولات علمی و اهمیت یافتن علم تجربی و طبیعی، هرچند گذرا پرداخت. یکی از ویژگیهای کلیسای کاتولیک، حاکمیت آن بر معرفت و در کلیترین معنای آن بود. این حاکمیت با ظهور علم جدید که یکی از تعیین کنندهترین عوامل پیدایش سرمایهداری مدرن است و پیشرفت آن به معنای دگرگونی دائمی شیوههای تولید و ورود ماشین به فرایند تولید برای تولید انبوه میباشد، تنها با تولید انبوه، مصرف انبوه ممکن گشته، انباشت بیپایان یا منطق درونی سرمایهداری تشفی میشود همچنین پیشرفتهای علمی-فنی، امکان گسترش دائمی سرمایهداری و جهانی شدن را ممکن میسازد. (نگاه کنید به: Cheyney, 1962: 54-63).
برای درک هرچه بهتر تحولات علمی و فنی که به انقلاب صنعتی و گذار سرمایهداری تجاری به سرمایهداری صنعتی منجر شده است، اشاره به چند رخداد در عرصهی فکری الزامی است؛ زیرا کلیسا به شدت ضد گرایشهای تجربی و لذا ضد هر گرایش عملی بود. دلیل این امر، تأکید بر حقیقت مطلق بوده است و حقیقت مطلق، اساساً اخلاقی تلقی میشد. پس باید به شکلی بر ضدیت با تجربه، با حس و یا امور عملی، پایان داده میشد و یا حداقل، تفکیکی پدید میآمد که اجازهی تجربه و آزمایش را میداد. اولین گام در این راه را توماس اکوانیس (25) برداشت. گرچه او به واقع و تا پایان عمر کاتولیکی، سخت معتقد باقی ماند، برای پیدایش و رشد علم جدید، نقشی ارزنده بازی کرد. کار بزرگ او، اعلام جدایی فلسفه از خداشناسی است. او گامی فراتر گذارده، فلسفه را پروژه یا فعالیتی کاملاً مشروع اعلام کرد (نگاه کنید به: Aquinas, 1956).
بدیهی است که نرمتر شدن نگاه اصحاب کلیسا، محصول تناقضات درونی گوناگونی است که ساختار جامعه در پایان قرون وسطی با آنها دست و پنجه نرم میکرد. اکوینس همچنین با تمایز بین کسب و کار و تجارت، نیازهای پایهای زندگی، آن هم صرفاً برای کسب درآمد بیشتر و تجارت بر اشیاء ضروری را مجاز تلقی کرد؛ حتی پیشتر رفته، نوعی سود را نیز مجاز به حساب آورد. باید توجه داشت که حداقل در مغرب زمین، طبقات و شیوههای سلطه، موضوعهای کلیدی حفظ ثبات و دگرگونسازیاند. در قرون وسطی تمامی طبقات از زندگی سادهای برخوردار بودند. حتی نویلها یا اشراف هم مصرف مسرفانهی محدودی داشتند. لیکن انباشت سرمایه در دوران سرمایهداری تجاری برای آنان، زندگی دیگری را نوید میداد. سرمایهی گردآمده، موریانهای برای خوردن و فروپاشی نظام فئودالی به شمار میرفت؛ زیرا سرمایه، قدرتی نامحدود و بیمانند را قابل دسترسی نشان میداد. از یک سو، طبقهای جدید (قطعهی دیگری) (بورژوازی که به تدریج به بورژوازی ملی بدل شد) پدید آمده و در پی کسب قدرت بود و از سوی دیگر، سرمایهی گردآمده، نوید زندگیای از اساس متفاوت را میداد. از این روی، هم طبقهی اجتماعی و هم شیوهی سلطه، دگرگونی خود را آغاز کرده بودند. بدیهی بود که لحنها هم نرمتر و برخوردها نیز سادهتر میشد. برای مثال، آگوستین قدیس (26) معتقد بود: «معامله فینفسه، شیطانی است؛ زیرا آدمیان را از جست و جوی حقیقت مطلق که پروردگار است، باز میدارد» (برای آگاهی از اندیشههای آگوستین قدیس نگاه کنید به: Augustine, 1945). همچنین جان مقدس صلیبی (27) که در زبان اسپانیایی یعنی به زبان مادریاش، او را سن خوان دولا کروز مینامند، از برجستهترین چهرههای عرفان مسیحیت است. او که همچنین برجستهترین نویسندهی ادبیات اسپانیایی معرفی شده است، نیز جملات مشابهی دارد. عقاید او در زمان امپراطوری گراتیان (28) به قانون مذهب محور امپراطوری روم بدل شد. «هر آن کس که چیزی را با تصمیم فروش مجدد آن چیز، بدون ایجاد تغییری بخرد، او تاجر نیست؛ اما اگر کسی چیزی را بخرد تا آن را به مقدار بیشتری بفروشد، او تاجر است و به معبد خدا راهی ندارد». (باید به یاد داشت که جان مقدس صلیبی، در دوران مقابله با اصلاح دینی که گروهی آن را اصلاح کلیسای کاتولیک مینامند، همچنان معتقدی اصولگرا باقی مانده بود، اما همین اعتقاد خالص و بدون دنیاگرایی به همراه کاربرد زبان اصولگرایی و تعصب، و البته چون مواقع بسیاری، نه برای مخفی کردن سوء استفادههای مادی که همواره باب بوده و خواهد بود. با جلوگیری از طرد مادر ترزای آویلایی، امکان فراهم آورد که جریان عرفان مسیحی قدرتمندی چون جامعهی مسیح که توسط اگناتیوس له لویای مقدس بنیانگذاری شده بود، از طریق نوشتههای عرفانی مادر ترزا، جایگاهی بس رفیع یابد). ملاحظه میشود که چنین باورهایی با سرمایهداری مدرن هیچ ارتباطی ندارد و ضد آن است؛ زیرا سرمایهداری مدرن، نظام سود بیشتر به هر حیلهای است تا انباشت بیشتر و بیشتری ممکن شود. به قول کارل مارکس، «انباشت کن، انباشت کن، این است موسی، این است پیامبران» (منظور مارکس آن است که در سرمایهداری کامل و خالص، همه چیز حتی ایمان، جای خود را به انباشت سرمایه میدهد). جالب آن که به تدریج، سخن قدیسین هم دگرگون شد. نخست از توجیه غارت سرزمینهای دیگر (امپریالیست در خارج و عادل و منصف برای خودیها، آن هم از طریق قیمت منصفانه) یاد شد تا سرمایهداری تجاری، جای خود را باز کند. یعنی نهادهی اولیه (قطعهی دیگر پازل) گرد آید و در عین حال، مفهوم برابری، نوعی حق جمعی (دو قطعهی دیگر پازل)، گرچه محدود به داد و ستد، ولی از جمله جرقههای شکلدهی به دموکراسی (باز هم قطعهای دیگر از پازل)، تلقی میشد (بدیهی است که چنین جرقههای اولیهای با کمک دورهی کوتاه دولتهای مطلقه برای دمکراسی که بعداً از راه رسید، آماده گردید (نگاه کنید به: Anderson, 1974). سپس تحقیق مردمسالاری، تنها با رخ دادن انقلاب کبیر فرانسه و سه شعار محوری آن یعنی برابری، برادری و دمکراسی، ممکن شد. البته در درون سرمایهداری و محدودیتهایی که این نظام برای عدالت، برابری و مردمسالاری پدید میآورد و همگی آنها را مشروط میسازد)، (برای مروری ارزنده، مختصر و مفید در باب انقلاب کبیر فرانسه نگاه کنید به: Lefebvre, 1973)، یعنی همان یادگار یونان و رم، گرچه در آن دو جامعه محدود به آزادان و بیتوجه به انبوه بردگان. سپس به آرامی با جدایی مذهب و امور دینی از جمله جدایی مذهب از دولت و شخصی تلقی کردن آن (قطعهی مهم پازل)، سرمایهداری صنعتی مدرن نیز توجیه شد. توماس اکواینس مقدس، همان کسی که فلسفه را از خداشناسی مجزا کرد و به فلسفه مشروعیت بخشید، ندا در داده است:
«تجارت فینفسه گناهآلود نیست، لیکن در عین حال، خطرناک است. زیرا آدمی را به گناه کردن وسوسه میکند».
قیمت عادلانه کنترل کنندهی وسوسهی گناه است. خوانندگان عزیز و گرانقدر اکنون درمییابند که چگونه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شدند که سرمایهداری صنعتی یا مدرن خلق شود. سرمایهداری مدرن نیز به نوبهی خود راهی دراز را میپیماید تا به جهانیسازی از بالا یا دریچهی اقتصاد فراملی، متشکل، و در حال ادغام کامل یا سرمایهداری کازینویی (قماری یا قماربازانه یا قمارخانهای) تغییر کند (نگاه کنید به: Langer, 1970)، اثری سخت ارزنده که گرچه بیش از نیم قرن از عمر آن میگذرد و به چاپ ششم رسیده است، هنوز برای پژوهشهای تاریخی، دایرةالمعارفی مفید است).
مجموع بحثهای بالا، به تدریج نگاهی جدید را مطرح ساخت. افرادی چون روژه یا راجربیکن (29) که بنا به رسم دوران قرون وسطی، لقب «معلم خارقالعاده یا دکتر خداشناس خارقالعاده» به او داده بودند، در این راه، سهمی ارزنده دارند. او به گرایش فرانسیسکنی کلیسیا، تعلق داشت. ایمان آورندگان به این شاخه، مسیحیت را درویش یا فقیر الهی مینامیدند. دلیل این نامگذاری ترک دنیای مادی توسط پیروان این شاخهی مسیحیت بود، یعنی زندگی فقیرانه و بیچیزی کامل همراه با عرفانی انساندوستانه (برای آشنایی با زندگی عجیب و به ناگهان دگرگون شدهی فرانسیس قدیس یا قدیس اهل آسیسِ ایتالیا، نگاه کنید به کتاب ارزشمند و خواندنی نیکوس کازانتاکیس، فعال مدنی و متفکر ارزندهی یونانی که با دو ترجمه، یکی با عنوان سرگشتهی راه حق و دیگری با عنوان پویندهی راه حق در دسترس است). او دستگاهی برنزی طراحی کرده بود که از جمله اولین تلاشهای برای ساختن ماشینی خودکار بود و انتظار داشت که این دستگاه با درگذشتگان ارتباط گیرد. جالب آن که راجربیکن بر مطالعهی تجربی پیرامون آدمی تأکید روا میداشت. سخنانی که راه را برای فقیر الهی دیگری از همان فرقهی فرانسیسکنی یعنی ویلیام آکامی (30) باز کرد. ویلیام آکامی در سال 1287 میلادی در روستای آکام از شهرستان ساری انگلستان پای بر این خاکدان یا میهمانخانهی میهمانکش نهاد تا شصت سال بعد یعنی در سال 1347 میلادی، هنگامی که از تعقیب پاپ به مونیخ گریخته بود، به مرض طاعون درگذرد. ویلیام آکامی، اصل مهمی به نام اصل اقتصادی (31) را مطرح ساخته است که به قول استاد دانشمند، رابرت جی آنتونیو (32) که در زمینهی نظریهی اجتماعی و تاریخ اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی اروپای غربی کمنظیر است، «بنیاد نگرش مدرن» به حساب میآید. استاد آنتونیو بیشتر رفته، برخلاف بسیاری، نه کانت، بلکه ویلیام آکامی را عامل پایان دهندهی بحثهای مابعدالطبیعه و رجحان دادن به نگاه تجربهگرایانه، معرفی کرده است. مسیری که برای شکل گرفتن سرمایهداری مدرن، حیاتی است. از شگفتیهای بیپایان زندگی است که دو متفکر، هر دو از جمله فقرای فرانسیسکنی مسیحیت، باید در پیدایش سرمایهی خدایی، نقش اساسی بازی کنند. دو متفکر متعلق به فرقهای که تمامی نشانههای مادی را از خود دور میکنند و حتی برای گذران ساده و روزمرهی عمر نیز به یاری مردم، آن هم در حد زنده ماندن، متکیاند، به پیدایش نظامی یاری رساندهاند که انباشت هرچه بیشتر آن، هم بدون توجه به وسیله، و به هر حیله، منطق درونی آن است.
به هر تقدیر ویلیام آکامی، اصلی اساسی را مطرح کرد که به اصل آکامی یا اصل اقتصادی شهرت دارد: براساس این اصل، نباید واژهها، مفاهیم، فرضیهها و نظایر آنها را بیش از ضرورت افزایش داد. بر همین اساس، اصل آکام، استفاده از واژگان، مفاهیم، فرضیهها و نظایر آنها را تنها در سطح حداقل مورد نیاز تجویز میکند، که بدان دلیل، آن را اصل اقتصادی خواندهاند. بر این پایه، او معتقد بود که صرفاً به ایدهها و اندیشههایی نیاز داریم که توسط آنها، دنیا را شناخته و از آن محافظت کنیم. ویلیام آکامی، سپس شاهبیت اندیشههای خود را که به پیدایش سرمایهداری مدرن، مربوط است، بیان کرده و تأکید میکند که در امور پیش پا افتادهی زندگی ساده، تمامی آنچه را که قابل مشاهده نیستند، باید به کنار نهاد. تمامی علوم و فلسفه باید بر پایهی دادههایی زاده و به کف آمده از راه آزمایش، شکل گیرند و رشد کنند. مشاهدهی حس محور برای شناخت، اهمیتی اساسی دارد. عقل و مشاهده، ابزار اساسی شناخت هستند. از این روی، فلسفه و علوم بر بنیاد مشاهده از یکدیگر متمایز میشوند. از سوی دیگر، زندگی فکری دربارهی جهانی بیرونی و مادی نیز از کلیسا یا دین به طورکلی مجزا است (باز هم قطعهای دیگر از پازل)؛ زیرا زندگی فکری در جهان مادی حس محور سیر میکند و زندگی فکری بدون تردید مهمترین موضوع میباشد. ایدههایی که به تدریج به دوران رنسانس جان بخشیدند. تفکیک شناختشناسی از جوهر یا هستیشناختی، (33) نتیجهی مهم این نگرش، در سالهای بعدی نمایان شد، تفکیکی سخت مهم که به بررسی مشاهده محور و آزمایش مبنا مشروعیت بخشید و راه را برای علم جدید یا مدرن، شرطی سخت لازم برای سرمایهداری مدرن و جهان آیندهای که بالاخره در این روزها به جهانیسازی از بالا جان بخشیده است، ضرورتی حیاتی داشت.
عقل ابزاری در تضاد با عقل در معنای یونانی و در معنای کاتولیکی آن بود؛ یعنی جدا شدن عقل کلی از عقل جزوی که این جدایی را بیماری عقل خواندهاند و انسان تک ساحتی، محصول آن است. خوانندگان عزیز و گرانقدری که بر این عاصی ناتمام، منت گذاردهاند و این فصل را گشودهاند، باید بر دو نکتهی اساسی نهفته در تحولات غرب توجه کنند: اولین نکته که به اشارهای، قبلاً نیز طرح شد، آن است که اکثر بنیادهای اصلی و بنیادین و ضروری سرمایهداری مدرن، از تاریخ دور و دور از اروپای غربی، مورد به مورد اخذ شده است. به دیگر سخن، مدرنیته و اجزای آن، یکی پس از دیگری درونزا بوده و از گذشتههای گاه دور و دراز، به امروز آمدهاند. مواردی چون شهروندی، جامعهی مدنی، برابری قانون و قانونگرایی، عدالت، انصاف، توجه به سرزمین و هویت سرزمینی، دمکراسی، اندیشهی پیشرفت، برداشت خطی از زمان، داد و ستد عادلانه با قیمتهای عادلانه، بوروکراسی و مباحثی از این دست. نکتهی دوم نیاز سرمایهداری مدرن دقیقاً در هر بازهی زمانی به یکی از تحولاتی است که گذرا مورد بحث قرار گرفتند. چنانکه مطرح شد، یکی از عمدهترین دگرگونیها با علم جدید، رخ داد. البته تحولات علمی و تمایز علم از فلسفه و مباحث خداشناسی، هرگز به معنای بیاعتقادی یا کنار گذاشتن مذهب نبود. آنچه رخ داد، ضرورت بسیار حیاتی سرمایهداری مدرن بود. علم به معنای اثباتی یا تحصلی (34) آن، مشاهده را مبنای تعمیم در رسیدن به قانون، تلقی میکرد. تعمیم و قانونیابی، گسترش دیدگاه علمی را در پی داشت. همه روزه اختراع و اکتشافات جدیدی به ثبت میرسید و صنعتی شدن که با انقلاب صنعتی، معنایی از اساس متفاوت به کف آورده بود، دگرگونی تولید را نشانه گرفته و آنی از گسترش و افزایش حجم تولید برای رسیدن به تولید انبوه، غفلت نمیکرد. تأکید بر مشاهده و آزمایش، آغازی برای انقلاب علمی- فنی به حساب میآمد که رنسانس و سپس عصر روشنگری، پیامدهای دگرگونی در نگرش علمی بودند.
رنسانس در شهرهای تجاری ایتالیا و سپس در شهرهای فلاندرز زاده شد؛ فلاندرز جمعیت جنوب غربی هلند و شمال غربی بلژیک و شمال فرانسه بود که در اواخر قرون وسطی، با لهجهی خاصی سخن میگفتند که فله میش (35) خوانده میشود. این منطقه در دوران سرمایهداری تجاری، اهمیتی جدی پیدا کرد و نهادهی اولیهی بسیار قابل ملاحظهای گرد آورد. بانکداری، نظم بخشیدن به قراردادها به خصوص دربارهی وام و نرخ بهره، تغییرات سازماندهی در فضا، تحول در هنرها از جمله نقاشی، معماری و شهرسازی که با رنسانس، ماهیت و الگوهایی از اساس متفاوت به خود گرفتند، تنها موارد محدودی از دستاوردهای رنسانس بود که نخستین گامهای خلق دنیای مادی جدید به شمار میرفت. از سوی دیگر، دو اتفاق اساسی نیز رخ داد که اولی، گذار از خداشناسی قرون وسطی به انسان محوری یا اصالت انسان، (36) و دیگری آماده کردن بوروکراسی برای ایفای نقش در مقیاسی به مراتب وسیعتر و پیچیدهتر بود. (نگاه کنید به اثر فوقالعاده ارزندهی Edward P. Cheyney, 1962: 76-84).
رنسانس، محرک احداث کتابخانهها، دانشگاهها و بالاخره صنعت چاپ نیز به شمار رفته است (نگاه کنید به اثری ارزنده از لوسین فه ور از بنیانگذاران اصلی و عضو نسل اول مکتب تاریخنگاری آنال فرانسوی: Febvre, 1976)، علاوه بر آن سواد (قطعهی مهم دیگری از پازل) که به تدریج ضرورت همگانی شدن آن مطرح گردید، جوامع اروپایی را که در حال شکلی جدید به کف آوردن را از اساس با قرون وسطی که در آن، بیسوادی عمومی بود، متفاوت میساخت. اندیشهی این جهانی و نه فقط آن جهانی، معنای عقل (بدون شک، مهمترین قطعهی پازل) را دگرگون کرد، آن هم، عقل برای شکلدهی به این جهان یعنی به جهان مادی، نکتهای که از دل آن، عقل ابزاری (37) سر برآورد. عقلی که هدفنگر به کمک هر نوع وسیلهای میباشد. موضوعی که بعدها مبنای تفکرات انتقادی بسیاری علیه سرمایهداری مدرن شد. مکتب یا نظریهی انتقادی، (38) تنها یکی از آن نوع دیدگاهها محسوب میشود. عقل ابزاری در تضاد با عقل در معنای یونانی و در معنای کاتولیکی آن بود؛ یعنی جدا شدن عقل کلی از عقل جزوی که این جدایی را بیماری عقل خواندهاند و انسان تک ساحتی، محصول آن است. (Piran, 1977:35) در دنیای یونانی و سپس کاتولیکی، عقل زمینهی درست انتخاب عمل درست در خدمت پروردگار توانا به حساب میآمد؛ اما در دنیای سرمایهداری، عقل برای سازماندهی این جهان به کار میرود. سازماندهی یاد شده، شامل محاسبهی عقلانی یا منطقی، اندازهگیری و سنجش، پیشبینی و کنترل، است. نکتههای یاد شده، تجارت را به علم پیوند زد، تا انقلاب علمی (قطعهی دیگر پازل)، پدیدهای سخت ضروری برای سرمایهداری مدرن، شکل گیرد و محقق شود، و بنیاد انقلاب صنعتی را فراهم آورد. قرون 16 یا 17 میلادی، زمان انقلاب علمی بود. اجزای اصلی انقلاب علمی به قرار زیر است:
* نگاه کپرنیکی (39) و نظریهی آفتاب مرکزی، (40) جانشین قرنها اصرار کلیسا بر زمین مرکزی شد. زمین مرکزی اجازهی بررسی علمی زمین و سایر کُرهها را نمیداد؛ زیرا خارج از تفسیر کلیسا، تفسیری پذیرفته نمیشد. در صورت طرح، به ویژه در اواخر قرون وسطی با تنبیه شدید، همراه میگشت.
* نگاه کپلر: (41) در باب گردش سیارات؛
* نگاه گالیلهای: (42) بحث مکانیک، نظریهی سقوط اجسام، و نظریهی انرژی؛
* نگاه هاروی: (43) گردش خون؛
* نگاه نیوتونی و نظریهی جاذبه.
بر پایهی تحولات علمی بالا که تنها مشتی بس کوچک از خرواری بس بزرگ است، به دیدگاه یا نظریههای متعددی در باب نحوهی نگرش به زندگی مادی و قانونمندیهای آن جان بخشید که به تدریج از قرن دوازدهم، آن هم ابتدا در درون کلیسا و توسط برخی از روحانیون، شکل گرفت و نهایتاً به رنسانس منتهی شده است، مهمترین عامل شکلگیری سرمایهداری مدرن، یعنی انقلاب علمی و تأکید آن بر روششناسی بود که بر بنیاد آن، علم نه بر پایهی انتزاع، بلکه بر آزمایش استوار است. این روششناسی، مفاهیمی چون محاسبهی عقلانی به معنای دقیق بودن، وحدت، هماهنگی، مستند بودن، موقعشناسی، و منظم بودن (قطعات دیگری) را به صحنهی روزمرهی زندگی آورد و جزئی بسیار حیاتی برای سرمایهداری مدرن ساخت؛ از این روی، مفهوم معرفت نیز که کلیتر از دانش است، دگرگون شد و اصول پیشنهاد شده نیز باید کارایی داشته و در عمل به کار آید (ارزش دانش و معرفت تنها به درد زندگی خوردن آنهاست) (44) و جالب آن که همان بیت معروف فردوسی عزیز که به انواع بیانها مطرح شده و قدر یافته است و خواهد یافت. آنجا که سالهای سال، قبل از غربیان ندا در داد و فرمود:
توانا بود هر که دانا بود *** ز دانش دل پیر برنا بود
(مباد روزی که نسل جوان و عزیزانی که از این پس آیند، قدر فردوسی عزیز، آگاه و از جمله معدود پرسشگران گذشتهی این مرز و بوم جادویی را نشناسند و با این دریای بیکران، بیگانه شوند، همان گرانقدری که برایش هموارهی زندگی، کلاه از سر بر میداریم و بر این همه اندیشههای ژرف، توانایی، موقعشناسی و دردشناسی، و داشتن درد انسان، درودی پایدار میفرستیم. البته نگاه او به برخی امور را نیز به نقد میسپاریم تا از دانشمندان و فرهیختگان بت نسازیم).
سرمایهداری مدرن از کمتر مفهوم و موضوعی در حد این نکتهی برجسته که توانایی از دانایی زاده شده و به بار مینشیند، سود کرده است. جالب آنکه در دوران جهانیسازی از بالا، دانش و دانشمحوری، آنچنان راهبردی و کلیدی شده است که بنیان امنیت ملی نیز به حساب آمده است.
فرصتی برای بحث دربارهی اثرگذاری اندیشمندان دنیای اسلام، به ویژه ایرانیان، در شکلگیری سرمایهداری مدرن وجود ندارد؛ فرهیختگانی چون خوارزمی، ابنسینا، ابوعلی حسن بن حسنِ ابنالهیثم که به نصیری یا البصری یا الحسن، معروف است و او را اولین نظریهپرداز فیزیک نظری خواندهاند (او را همچنین پدر اوپتیک (45) محسوب داشتهاند؛ همان شاخهی فیزیک که به رفتار و مباحث و حیطهی نور میپردازد و کنش و واکنش نور با اشیاء از یک سو و ساختن ابزار گوناگون برای ثبت و ضبط نور، از سوی دیگر را میکاود). البته نباید بیرونی، به ویژه رازی که قدر و جایگاه مهم او، آنچنان که باید و بایستهی اوست، هرگز شناخته نشده است و دهها متفکر اثرگذار دیگر نادیده گرفته شوند. به ویژه نقش آنان در معرفی مجدد دستاوردهای متفکران یونانی به غربیانی که به جز معدودی، اندیشمندان غربی دنیای ماقبل فئودالی را برای چندین قرن، فراموش کرده بودند. بازیابی و بازخوانی افکار یونانیان و سایر متفکران عهد باستان اروپا برای نوزایی اروپای غربی بیمانند است. متفکر مورد اشاره، یعنی هیثم، قبل از دانشمندان غربی به گونهای سیستماتیک از نظر روششناختی بر آزمایش و آزمون کنترل شده تأکید و از اعتبار یاد کرده است؛ به ویژه اگر در چهارچوب زمان ارائه چنان نظریههایی به موضوع نگریسته شود، توانمندی او حیرتآور است (نگاه کنید به دایرةالمعارف مختصر اسلام، ایتاکا، انتشارات دانشگاه کرنل 1965).
چنانچه به جمعبندی بحثهای ضروری پیش گفته پرداخته شود یا در واقع فهرست کردن پیش نیازهایی که پازل دنیای جدید یا مدرن را تکمیل کردهاند و گام به گام به سوی ممکن ساختن جهانیسازی از بالا یا جهانیسازی اقتصادی، طی طریق کردهاند. اقدام شود، باید از پنج رخداد به راستی عظیم یاد شود. نخستین این رخدادها که مورد اشاره قرار گرفت سرمایهداری تجاری است که از قرن 13 میلادی آغاز و در قرن 15 و 16 به کمال خود رسید و عوامل مهمِ شکلدهی به سرمایهداری صنعتی را واقعیت بخشید. دیگر آنکه زمینهی نوعی تمرکز سیاسی که بعدها با تمرکز نظامی و تعیین مرزها تکمیل، و دولتهای ملی را محقق ساخت (نگاه کنید به: Hodgett, Gerald, 1972). با تحقق این امر، بازاندیشی و بازسازی یا مدرنسازی بوروکراسی، عملی شد که به دگرگونی مفهوم مدیریت از جمله مدیریت شهری منجر شد. جالب آنکه در اثر ثمرات سخت منفی جهانیسازی اقتصادی به تدریج، آن هم در قرن بیست و یکم سخن از مدیریت محلی، مشارکت تمامی دخیلان در مدیریت محلی و برنامهریزی مشارکت مبنا و مشارکت محور محلی به میان آمده است که موضوع بخش پایانی فصل حاضر است. دومین رخداد عظیم رنسانس به معنای تولدی دوباره بود که در قرن 14 تا 16 میلادی به بار نشست. دستاوردهای رنسانس که از آنها یاد شد، پیشرفت ادبیات، معماری، برآمدن انسانگرایی و تحول اقتصاد جهانی به شمار است (نگاه کنید به: Werkmeists, 1963). سومین موضوع یا واقعهی فوقالعادهی مهم دیگر، رخداد اصلاح یا درستتر از آن، اصلاح پروتستانی (پروتستانتیزم به معنای لغوی یعنی اعتراضیون) در قرن شانزدهم (1500 میلادی به بعد است). این رخداد با مستقیم خواندن رابطهای انسان با پروردگار آگاه و توانا یا در واقع حذف کلیسای کاتولیک رومی از واسطهی رابطه انسان با خداوند، جدایی دین از امور حکومتی را که بعدها به تفکیک قوا منجر شد، عملی ساخته و واقعیت بخشید. البته نکتهای که کمتر بدان پرداخته شده است، براین واقعیت صحه میگذارد که تلاش برای اصلاح مذهبی در درون کلیسای کاتولیک رومی، سابقهای دیرپا دارد. برخی دگرگونیهای موردی توسط قدیسین کلیسای کاتولیک رومی طرح شد. بعدها در قرن یازدهم، کلیسای کاتولیک رومی به دو شاخه تقسیم شد که شاخهی غربی و شرقی نام گرفته است. در دورهی 1378 تا 1417 میلادی، ادعای سه تن که خود را مستحق پاپ شدن میدانستند، اختلافات جدی بعدی را پیش آورد که به نهاد پاپال یا منسوب به پاپ، صدماتی جدی و مشروعیت زدا وارد آورد. یکی از اولین کسانی که به اصلاح کلیسا اندیشید و جان بر سر آن گذارد، یان هس (46) است که در منابع انگلیسی به او جان هاس میگویند. او که در 1369 میلادی متولد شده بود، در 1415 به علت کفرگویی سوزانده شد. بخش مهم اعتراضها به فساد گستردهی مالی و اخلاقی کلیسیا بازمیگشت که با فروش زمینهای بهشت و یا با برگههای تخفیف گناهان، سرمایهی عظیمی گرد میآوردند. اما کلیسا قادر به تکفیر و نابودی اکثر مخالفان بود تا نوبت به لوتر رسید. او که از فساد اخلاقی و مالی اصحاب کلیسیا به جان آمده بود، با نوشتن اثر مهمه خود یعنی نود و پنج تز در سال 1517 میلادی، اعلام داشت که در کتاب مقدس یا انجیل، فروش رستگاری اخروی و شایستگی پاپها برای پاپ شدن، بیپایه و اساس است. البته عوامل گوناگونی به یاری لوتر آمد که منتقدان قبلی از آنها بیبهره بودند؛ ظهور گرایشهای ملی در اثر تحولات ناشی از سرمایهداری تجاری که به نوعی ملیگرایی جان داده بود و گسستن از کلیسیای کاتولیک رومی را سادهتر میکرد، تغییرات ناشی از رنسانس، به ویژه صنعت چاپ که تأکید بر سواد از قرن دهم میلادی را بعدی عملی و فراگیر بخشید، و بالاخره فساد گسترده و مشهودی که اصحاب کلیسا را سخت در برگرفته بود و آنان را به گفته و توجیهات متناقض وا میداشت. بعدها هنری هشتم نیز به دلایل سیاسی به جدایی کلیسیایی انگلستان از روم فرمان داد. البته لوتر، جان کالون و هولدریچ زوینگلی، قدرتمندترین جریان اصلاح مذهبی را در بخش بزرگی از اروپا رهبری کردند (برای آگاهی از اندیشههای لوترو کالوین، نگاه کنید به: Calvin, 1953, Luther, 1960). فرصت نیست که به اصلاح مذهبی رادیکال نیز در سایر بخشهای اروپا نیز اشاره شود که به گرایشهای متعددی جان بخشید. اما ناگفته نمیتوان گذشت که چگونه مهمترین تأکیدهای مذهبی پروتستانتیزم با منطق درونی سرمایهداری، کاملاً همزاد شد. لوتر، بعداً جان کالون که نهضت کالوینگرایی را شکل داد و بالاخره هولدریچ زوینگلی رهبر اصلاحیون در سوییس، هر یک به شکلی و با تفاوتهایی، ادعای کلیسیایی رومی که معتقد بود واسطهی رابطهی انسان با پروردگار است را به چالش کشیده و مدعی رابطهی بیواسطه و مستقیم انسانها و پروردگار شدند که دیگر نیازی به وجود سلسله مراتب کلیسیا نداشت. چنین نگرش و تأکیدی برای معتقدان به کلیسیای رومی، پرسش مهمی را شکل بخشید. پرسش آنان به واسطهی بودن کلیسیا در امر آموزش مربوط بود؛ زیرا مسیحیان با اعتراف به گناهان از سلسله مراتب کلیسیا میخواستند تا پس از اعتراف از خداوند بخواهند که گناهان آنان را ببخشد. کلیسیا نیز اطمینان میداد که پس از اعتراف به شرط پاک ماندن و دیگر گناه نکردن، حتماً آمرزیده میشوند. حال که کلیسیا این نقش تعیین کننده را از کف داده است، معتقدان چه باید کنند؟ پاسخ لوتر و کالوین به این پرسش، گرچه تفاوتی عمده داشت، ولی در ظاهر به استدلال مشابهی ختم میشد و آن، موضوع سرنوشت ازلی بود؛ بدین معنا که در ازل مشخص شده است که چه کسانی آمرزیده میشوند و چه کسانی جهنمی خواهند بود. البته لوتر، شرط تکمیل این سرنوشت را عمل رستگارانه میدانست. کالوین، به ویژه رستگاری را به کار و اخلاق حرفهای گره زد؛ زیرا از آنجا که کسی نمیداند در ازل، جهنمی یا بهشتی است، همهی بندگان باید چون بهشتیان عمل کنند. این عمل پاسخی به فراخوان (47) الهی است که عبارت است از «کار ریاضتکشانه بدون لذت». (نگاه کنید به در باب بردگی اراده، نخستین چاپ 1525 میلادی ترجمهی انگلیسی 1952، همچنین نگاه کنید به ماکس وبر، 1975، 1958). خوانندگان گرانقدر به یاد دارند که منطق سرمایهداری عبارت بود از «انباشت دمافزونِ سرمایه برای سرمایهگذاری مجدد و بیپایان». کار ریاضتکشانهی بیلذت نیز به انباشت میانجامد و چون نباید برای لذتی خرج شود طبعاً بهترین کار، آن است که در کار دائماً سرمایهگذاری شود؛ براین اساس ماکس وبر، جامعهشناس ژرف اندیش آلمانی، در کتاب ارزندهی خود ادعا کرد که سرمایهداری در اروپای شمالی زمانی ظاهر شد که گروههای بزرگی تحت تأثیر پروتستانیزم، به ویژه آرای کالوین در باب اخلاق در دنیای مادی یا این جهانی، برای خود کسب و کار را چون وظیفهای راهاندازی کردند و درگیر تجارت برای اثبات سرمایه شدند تا سرمایهی انباشت شده را دائماً سرمایهگذاری کنند. (نگاه کنید به: Antonio, 2003).
عصر روشنگری، چهارمین رخداد برجسته بود که از 1650 میلادی تا 1800 میلادی به درازا کشید. عصر روشنگری تنها بر اروپا اثری عمیق نگذاشت، بلکه دنیای جدید، به ویژه ایالات متحده را نیز برای دگرگونی جدی و فراگیر آماده کرد. حیطهی علم، فلسفه و ریاضیات که در رنسانس نیز راه پیشرفت را آغاز کرده بود، از اساس دگرگون شد. نوآوریهای سیاسی، مالی و فنی، و از جهاتی از همه مهمتر، اختراع چاپ با دستاوردهای رنسانس، فرهنگ را از بنیاد تغییر داد و تمدنی جدید سر بر آورد (نگاه کنید به: Rude, 1974). انقلاب علمی، پنجمین رخداد عظیم بود که تفکیک آن از رنسانس و روشنگری، تنها برای تحلیل بهتر میسر است (نگاه کنید به: Ravitch, Vol.3, 1973). با این پنج دگرگونی عظیم، جهان غربی برای انقلاب صنعتی، کاملاً آماده شد که در قرن نوزدهم رخ داد. با انقلاب صنعتی که در انگلستان به علت بیشترین انباشت سرمایه که از غارت بیقید و شرط، و غیرانسانی مستعمرات به کف آمده بود، آرزوی دیرینهی پویاترین نظام بشری را ممکن ساخت تا منطق درونی سرمایهداری از تولید انبوه و سپس از مصرفی شدن جهان و تحقق مصرف انبوه، در بالاترین حدی که تا آن زمان، بشریت به خود دیده بود، تشفی شود؛ اما سرمایهداری صنعتی، با تولید انبوه، رویه یا بُعد دیگر سرمایهداری را نیز آشکار کرد.
نمایش پی نوشت ها:
1- Max Weber
2- Mercantile Capitalism
3- History of Kings and Captains
4- Henri Pirenne
Hansitic League -5
6- Cunning of Reason/History
7- Mercantilism
8- laissez-fair
9- Push
10- Pull
11- Knowledge
12- Mythopoetic
13- Cosmology
14- Archetypes
15- Zeus
16- Poseidon
17- Hedes
18- Apollo
19- Aphrodite
20- Hera
21- Atlas
22- Athena
23- Titans
24- Mircea Eliad
25- Acvainas/Aquinas
26- St. Augustine
27- St. John of the Cross
28- Gratian
29- Roger Bacon
30- William of Ockham
31- Ockham's Razor
32- Robert J Antonio
33- Ontology/Epistemology
34- Positivistic
35- Flemish
36- Humanism
37- Instrumental Reason and Rationality
38- Critical Theory
39- Copernican
40- Heliocentric Theory
41- Kepler
42- Galilea
43- Harvey
44- Utility
45- Optic
46- Jan Hus
47- Calling
نمایش منبع ها:
پیران، پرویز (1388)، «جهانیسازی و توسعه اجتماعی»؛ مقالهی ارائه شده در همایش سیاستها، مدیریت برنامههای رشد و توسعه در ایران، سازمان برنامه و بودجه کشور.
پیران، پرویز (1375)، «نگاهی به تحولات پایان قرن بیستم»؛ (دو بخش)، ماهانه سیاسی و اقتصادی اطلاعات سیاسی اقتصادی، شمارههای 106-105.
پیران، پرویز (1393)، مبانی مفهومی و نظری سرمایه اجتماعی؛ تهران: نشر علم.
پیران، پرویز (1383)، «جهانیسازی: آثار و پیامدها»؛ فصلنامه مجلس و پژوهش شمارهی 43.
پیران، پرویز (1373)، «شهروندی: حقوق و وظایف»؛ نشریه نامه.
پیران، پرویز (1394)، «جهانیسازی و ضرورت مشارکتهای محلی و منطقهای»؛ نشریه ایران فردا.
پیران، پرویز (1375)، «اداره مردمی شهرها»؛ فصلنامه معماری و فرهنگ.
پیران، پرویز (1389)، «مقدمهی نگارنده بر کتاب: سعید مدنی، جماعتگرایی و برنامههای جماعت محور؛ تهران: یادآوران.
عنایت، حمید (1352)، پیشگفتار مترجم بر کتاب خدایگان و بنده (بخشی از کتاب پدیدارشناسی روح؛ تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
Amis Philip (1999), Urban economic growth & poverty reduction, Urban govermance, partnership & poverty, No.2, Birmingham, The University of Birmingham
Anderson, Perry (1974), Lineages of the Absolutist State, London, NLB.
Anderson, Perry (1977), Passages from Antiquity to Feudalism, London, NLB
Antonio, Robert, J. (2003), Marx and Modernity, Key Readings & Commentry, Malden, Blackwell Publishing
Aquinas, St. Thomas (1956), On the Truth of the Catholic Faith tranth, Antan C. Pegis, Garden city, Double day & Co.
Arndt, Christine (2008), the politics of Govermance Rafings, International Public Management Journal
Augustine, St (1945), City yof God, trans. John Healey, 2 Vols, London, J,M, Dent & Sons.
Bloch, Marc (1974), Feudal Society, 2 Vols, trans. L. A. Manyon, Chicago, the Iniversity of Chicago
کتاب مارک بلوخ، ارزندهترین اثری است که تاکنون دربارهی جامعه فئودالی اروپا نوشته شده است.
این اثر سترگ توسط مرحوم بهزادباشی به فارسی برگردانده شده است. مارک بلوخ از جمله بنیانگذاران و از اعضای نسل اول مکتب تاریخنگاری آنال فرانسوی است.
Braudel, Fernand (1973), Capitalism & Material Life, New York, Hrper & Row
این اثر نیز که بعداً به سه جلد با عنوان تمدنها، جوامع و اقتصاد بازنویسی شده، از جمله آثار ارزندهی مهمترین فرد نسل دوم مکتب آنال است که باز هم توسط مرحوم بهزاد باشی ترجمه و با مقدمهی مفصل نگارنده در معرفی آنال از سوی نشر نی در سال 1374 چاپ شده است.
Braudel, Fernand (1976), the Mediteranean & the Mediteranean World in the Age of Philip II trans. Sian Reynols 2 Vols, New York, Harper & Row.
Calvin, John (1953), Commentary on the Bork of Psalms, trans. James Anderson, Edinburgh, Edinburgh, Calvin translation Society.
Cheyney, Edward P. (1962), the Down of a New Era (1250- 1453), New York, Harper & Row.
Cipolla, Carol, M. ed. (1970), the Economic Decline of Empires, London, Methuen & co LTD.
Cockcroft, James D. et al. (1972), Dependence & Development, Garden City, Anchor Book.
Coulanges, Fustel De. (1956), the Ancient City, Garden City, Anchor Books.
Coulton, G. G. (1960), the Medival Scene, London, Cambridge Universiyu Press.
Crouzet, Francois (1972), Capital Formation in the Industrial Revolution, London, Methuen & Co. LTD.
Eliade, Mircea (1967), From Primitives to Zen, New York, Harper & Row.
Febvre, Lucien (1976), Martin, Henri- Jean, the Commy of the Book, the Imact of Printing, London, LNB.
Foucault, Michel (1991), Govemmentality, Pp. 87- 105, The Foucaut Effects, Studdies in Governmentality, ed. By Graham Burchel et al. Chicago, Chicago University Press.
Gould, J. D. (1972), Economic Growth in History, London, Melhuen & Co. LTD.
Higgins, Wintonn. Et al (2007), Standarization , Globalization & Rationalities of Government Organization, Vol. 14, No. 5, Pp. 685- 704.
Hodgett, Gerald, A. (1972), A social & Economic History of Medieval Europe, New York, Harper & Row.
Huges, Barry B. et al (2014), Strengthening Governance Globally, Vol. 5, Pattern & Potentials of Human Progress Series, Boulder, Boulder Co.
Isin, Engin F. & Turner Bryan S. eds (2002), Handbook of Citizenship Studies, London, Sage Publication LTD.
Joshi, Devin (2011), good governance, State Capacity & Millennium Development Goals Perspectives on Global Development & Technology, Vol. 1.10, No. 2, Pp. 339- 360.
June, Raymond (2010), the Avalanche of Indicators in Global Governance, Anthropology News, Vol. 51, No. 7, Pp. 25- 36.
Kaufmann, Daniel, & Aart Kraay (2007), Governance Indicators: Where are we? Where should we be going? World Bank Policy Research Working Paper 4370, Washington DC.
Kennedy, David (2005), Challenging Expert Rule: The Polities of Global Governance, Sydney, Law Review, Vol. 27, Pp. 5- 28.
Langer, William L (1969), Political & Social Upheaval (1832- 1852), New York, Harper & Row Publishers.
Lefebvre, Georges (1973), the Coming of the French Revolution trans. By R. R. Palmer, Princeton, Princeton University Press.
Lewis, Archibald R. ed (1976), the High Middle Ages (814- 1300), ort
Luter, Martin.(1960), Three Treatises, Harold J. Grimm (ed.), Philadelphia, Fotress Press.
Mathew, D. J. A (1977), the Medieval European Community, New York, St. Martin.
Monar, Jorg (2010), Experimental Governance in Justice & Home Affairs, In Sabel & Zeitlin, Pp. 237-3 60.
Munk, Gerardo (2003), Measures of Democracy, Governance & Rule of Law, An Overview of Cross- National Data Set.
Nunan, Fiona & David Satterthwaite (1999), the Urban Environment, Urban Governance, Partnership & Poverty, No. 6, Birminham, the University of Birmigham.
Parry, J. H (1966), THE Establishment of the European Hegemony: 1415- 1715, New York, Harper & Row LTD.
Piran, Parviz (1977), Marcuse and the problem of Instrumental Rationality, Mid-American Review of Sociology, UK/V11.2, No.3.
Piran, Parviz (2002), Poverty Alleviation in Sistan & Baluchestan: the Case ofShirabad, UNDP.
Piran, Parviz (2005), in Cultural Matters, New York, UNFPA.
Piran, Parviz (2009), Urban Scale, Building Scale & citizenship, Florence, world Congress of Urban Form.
Piran, Parviz (2013), Urbanization Lacking a Context based Urbanization: the case of Iran, key note Speech, London, International Conference on Urban Change in Iran University UCL.
Pirenne, Henri (1953), Economic & Social History of Medieval Europe, trans. By I. E. Clegg, London, Routledge & Kegan Poul LTD.
Pomersoy, Sarah B (1998), Families in Classical & Hellenistic Greece, Oxford, Oxford University Press.
Ravitch, Norman ed. (1973), Images of Western Man (Three Vols. 1. Classical man, 2. Christian man, 3. Modem man), Belmont, Wadsworth Publishing company, Inc.
Rude, George (1974) Europe in the Eighteenth Century, Aristocracy & the Bourgeois Challenge, London, Cordinal.
Sabel, Charles F. & Zeitlin, Jonothan (2008), Learning from Difference: the New Architecture of Experimentalist Governance in the EU, European Law Journal, Vol. 14, Issue 3.
Smith, Neil (1990), Urban Development, Nature, Capital and the Production of Space, Oxford, Basil Blackwell.
Vidler, Elizabeth (1999), City Economic Growth, Urban Governance, Partnership & poverty, No. 1, Birmingham, the Birmingham University.
Vries, Jan De (1976), The Economy of Europe in an Age of Crisis, 1600- 1750, Cambridge, Cambridge University Press.
Weber, Marx (1958), The City trans. Don Martin dale & GertrudNeuwirth New York, The Free Press.
Weber, Marx (1958), The Protestan Ethic & the Spirit of Capitalism, trans. Talcott Parsons, New York Charles Scribner's sans.
Weber, Marx (1975), From Max Weber: Essays in Sociology, trans & edwith an introduction, by H. H. gerth C. Wright Mills, New York Oxford University.
Weber, Marx (1976), The Agrarian Sociology of Ancient Civilizations, London, NLB.
Werkmeistes, William, ed. (1963), Facets of the Renaissance, New York, Harper and Rw.
اسماعیل زاده، حسن، (1395) بنیانهای نظری در مطالعات شهری؛ جلد یکم: مدیریت شهری (با نگاهی بر شرایط ایران)، تهران: تیسا، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}