نویسنده: نعمت الله فاضلی (1)
 

کاستی فرهنگ به معنای نبود فرهنگ نیست. کشور ایران از نظر زبان، نژاد، قومیت، میراث فرهنگی، تاریخ، مذهب، آیین‌ها و رسوم، از سرشارترین و غنی‌ترین جوامع شهری دنیا محسوب می‌شود. مردم امروز تحت فشار چیزی هستند که به آن «انبوهگی رخدادها در زندگی» اطلاق می‌شود. از یک طرف آیین‌های سنتی و از طرف دیگر آیین‌های مدرن بر مردم ایران فشار می‌آورند. خانم‌ها گاهی اوقات بیشتر از آقایان متوجه می‌شوند که قادر نیستند که از نظر زمانی، زندگی روزمره را مدیریت کند. به تعبیر فوکو، ما نیازمند فرهنگ هستیم، چون تمام گسست‌ها و تغییرهایی که در جامعه شکل گرفته، به کمک فرهنگ بوده است. جایگاه فرهنگ را باید در کلاس‌های درس بحث کنیم، به جای اینکه فرمول و تکنیک و آمار که واقعاً ساده‌ترین شکل دانش است، به دانشجو منتقل کنیم. باید به دانشجویانمان آموزش دهیم که ما بیشتر به دیدگاه و نظریه و مفهوم نیازمندیم. این عمل‌گرایی بوروکراتیک و تکنوکراتیک، یکی از موانع فهم واقعیت تاریخ معاصر ما شده است. به عبارت دیگر، هر کاری می‌کنند، زمان کم می‌آورند. چون باید مجموعه‌ی وسیعی از رخدادها را روی همدیگر انبار کنند و در همه‌ی آنها باید مشارکت کنند. طبیعتاً زمان کافی برای مشارکت در تمام رخدادها را ندارند. امروزه مردم ایران در جامعه‌ی شهریشان کمبود رخداد ندارند. در واقع، آنها در «شهر پرحادثه» (2) زندگی می‌کنند؛ اما نکته اینجاست که این رخدادها و نشانه‌ها، و فراوانی فرهنگ، مسئولیت خود را به خوبی انجام نمی‌دهد. اگر فرهنگ در جایگاه مدیریت و توسعه‌ی شهری، کارکرد ارتباطی برقرار می‌کرد، امروزه شاهد این گسیختن‌ها به شکل کنونی نمی‌شدیم. اما چگونه می‌توان فرهنگ را در جایگاهی قرار داد که بتواند ارتباط را برقرار کند، بتواند لایه‌های معنایی بین فسیل‌های گوناگون، بین گذشته و حال و آینده، بین گروه‌ها، و بین سیستم و زیست جهان پل بزند؟

1. ایجاد خودآگاهی انتقادی نسبت به گسیختگی‌ها

به منظور برقراری کارکرد ارتباطی بین فرهنگ و مدیریت شهری، اولین شرط، آن است که نوعی آگاهی انتقادی نسبت به فرایندهای گسیختن در جامعه، ایجاد شود. همین گفت و گوهایی که در حال شکل‌گیری است. دانش‌پژوهان رشته‌ی مدیریت شهری، بیش از آن‌که نیازمند تکنیک و فن باشند، نیازمند بینش کلی در مورد فرایند تاریخی هستند که در حال تجربه‌ی آن هستیم؛ بینش نظری و مفهومی که بتواند اتفاق‌هایی را که در کلیت تاریخ می‌افتد، توضیح دهد. تکنیک‌ها و تکنولوژی‌ها شاید بتوانند لحظه‌ای، چیزی را متوقف کنند، اما نمی‌توانند مسئله‌ی شهری را پاسخ دهند. به اعتقاد نگارنده، مسئله شهری برای ما ایرانیان، فرایندهای گسیختنی است که توضیح داده شد. پرسش شهر برای ما، پرسش پارگی در اشکال مختلف مناسباتی است که تشریح شد. آن چیزی که می‌تواند آن پارگی‌ها را به تداوم و پیوند تبدیل کند، فرهنگ است. حال سئوال این است که فرهنگ چگونه می‌تواند این تداوم و پیوند را محقق سازد؟
اولین نکته که گفته شد، این بود که یک نوع خودآگاهی انتقادی نسبت به مسئله‌ی فرهنگ و جایگاه آن در جامعه معاصر ماست. چرا این خودآگاهی صورت نگرفته است؟ عمده‌ترین و مهم‌ترین سرمایه‌ی اندوخته‌ی ما، فرهنگ است. اما هیچ‌گاه توانمندی‌های نهفته در مفهوم فرهنگ را چنان که باید و شاید درک نکرده‌ایم. علاوه بر اینکه در فضاهای دانشگاهی، مناقشات بر سر فرهنگ زیاد است، گاهی فرهنگ فقط محدود به کتاب‌خوانی و برگزاری همایش‌ها و چیزهایی از این دست می‌شود. گاهی فرهنگ، آن‌قدر دچار اختلاف سلیقه می‌شود که ترجیح می‌دهیم تنها در زمینه‌ی ذهن ما باقی بماند. و گاهی آن‌قدر فرهنگ را مقدس می‌کنیم که جرأت نزدیک شدن به حیطه‌ی آن را نداریم. گاهی نیز فرهنگ با تقلیل‌گرایی، در اقتصاد خاتمه پیدا می‌کند و صرفاً داده‌های کمی از آن خارج می‌شود. به طورکلی به نحو فریبنده‌ای، مفاهیم را به ابتذال می‌کشانیم و در لفاظی‌های ایدئولوژیک و در ابعاد دیگر زندگی روزمره، فرهنگ را به شکل بی‌معنایی به کار می‌گیریم. ما فرهنگ را برای لفاظی می‌خواهیم. هر برنامه‌ای باید یک لفاظی داشته باشد که مردم، حکومت و وجدان خودمان آرام کنیم که فقط کارنمایی نیست و داریم خدمت می‌کنیم! این که بگوییم در هر برنامه، در خدمت ارزش‌ها هستیم، در خدمت مردم هستیم، وطن‌پرستیم، میهن‌پرستیم، به اسلام اعتقاد داریم، خداپرستیم و دیگر لفاظی‌های دیگر! دوره‌ی پهلوی، لفاظی‌ها به یک شکل بود و الان به شکلی دیگر.
یکی از جایگاه‌هایی که برای فرهنگ در برنامه‌های توسعه تعیین کرده‌ایم، لفاظی برنامه است تا بتوانیم به گونه‌ای، وجدان جمعی را متقاعد کنیم که ما وطن‌پرستیم و خدمت می‌کنیم و این لفاظی‌ها را در مقدمه‌ای در اول برنامه می‌آوریم؛ چه در فرهنگ ایران زمین، فرهنگ ایران باستان، کوروش و در فرهنگ شاه و شاهنشاه. اسلام، خدا، پیغمبر، ائمه، تشیع، عاشورا، نوروز، زبان فارسی، ملیت، قومیت برابری و عدالت، همه را با هم قاطی می‌کنیم و به عنوان لفاظی‌های برنامه ارائه می‌دهیم. بدین شکل، جایگاه فرهنگ به لفاظی‌های برنامه تقلیل پیدا می‌کند. این نوع از لفاظی، جایگاه دادن به فرهنگ نیست. این پوشش گذاشتن بر فقدان جایگاه فرهنگ در برنامه است. شریفی در کتابش، مسئله فرهنگ، اشاره می‌کند که بخشی از مسئله‌ی فرهنگ در جامعه‌ی ما، بی‌معنا شدن خود فرهنگ و مفاهیم در جامعه است. اصلاً معلوم نیست که چه کسی برای چه منظوری آن را به کار می‌گیرد. بدترین تجاوزها، تجاوز به مفاهیم است. بدترین ویرانی‌ها، ویران کردن مفاهیم است که ما به سادگی آن را انجام می‌دهیم. بدترین فریب‌کاری‌ها فریب‌کاری‌های مفهوم است که ما انجام می‌دهیم. اولین مسئله، آگاهی به مسئله فرهنگ و کاربردها و جایگاه فرهنگ است.
واقعیت این است که این کار ساده‌ای نیست. فهمیدن این که جایگاه فرهنگ در مدیریت شهری کجاست واقعاً نابغه‌ای مانند دیوید هاروی و امثال او می‌خواهد. به تعبیر فوکو، ما نیازمند فرهنگ هستیم، چون تمام گسست‌ها و تغییرهایی که در جامعه شکل گرفته، به کمک فرهنگ بوده است. جایگاه فرهنگ را باید در کلاس‌های درس بحث کنیم، به جای اینکه فرمول و تکنیک و آمار که واقعاً ساده‌ترین شکل دانش است، به دانشجو منتقل کنیم. باید به دانشجویانمان آموزش دهیم که ما بیشتر به دیدگاه و نظریه و مفهوم نیازمندیم. این عمل‌گرایی بوروکراتیک و تکنوکراتیک، یکی از موانع فهم واقعیت تاریخ معاصر ما شده است. دانش دانشگاهی و رشته‌های دانشگاهی، بیش از آن که ما را آگاه کنند، ما را به جهل فرو می‌برند. بیش از آن که به ما کمک کنند تا ما به یک بینش در حال تحقق برسیم، فریبمان می‌دهند. به اعتقاد نگارنده جایگاه فرهنگ، زمانی درک می‌شود که در کلاس‌های درس و دانشگاه‌ها و رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی، این امکان به وجود آید که درباره‌ی فرهنگ صحبت شود.

2. ابعاد اراده‌ی سیاسی برای ارتقای جایگاه فرهنگ

اگر هدف، درک جایگاه فرهنگ است که همان جایگاه ارتباطی است، یک اراده‌ی سیاسی لازم است. اراده‌ی سیاسی که نخواهد فرهنگ را تقلیل دهد؛ بگوید آن قسمت، فرهنگ است و بقیه‌اش فرهنگ نیست. این نگاه، نگاه ضد فرهنگی است. فرهنگ، یعنی تمام ظرفیت‌ها، قابلیت‌ها و توانمندی‌هایی که یک ملت در تمام زمینه‌های طبیعی، تاریخی و اجتماعی از گذشته‌ی دور تا به امروز به دست آورده‌اند. نه این که فرهنگ را گزینش کنیم و بگوییم بعضی‌ها با فرهنگ هستند و بقیه بی‌فرهنگ، از منظر مرسر «بسیج منابع فرهنگی» ،یعنی منابع ارتباطی، منابع زبانی، منابع قومی، منابع مذهبی، منابع طبیعی، منابع تاریخی، منابع آیینی، منابع عاطفی و تمام سرمایه‌ها. در این صورت است که در چهارچوب یک نگاه دمکراتیک که تمام ظرفیت‌ها و سرمایه‌های فرهنگی را به رسمیت بشناسد، می‌توان از رویکرد فرهنگی، و توسعه و مدیریت شهری صحبت کرد. فرهنگ، ابزاری برای توجیه کاستی‌های یک سیستم یا ساختار نیست، یا ابزاری برای سرکوب سوژه در جامعه‌ی شهری محسوب نمی‌شود؛ بنابراین وقتی که از جایگاه فرهنگ صحبت می‌شود، یعنی جایگاه همه‌ی ظرفیت‌ها و توانمندی‌ها و قابلیت‌ها و تمام میراث‌های مادی و غیرمادی.
منظور از اراده‌ی سیاسی، اراده‌ی مدیریتی است. این که نظام برنامه‌ریزی شهری و حکمروایی محلی، و شکل‌های مختلف مدیریت، نه در یک حرکت نمایشی و یا گفتمان نمایشی، به تعبیر مگ گوییگان در یک ارتباط گفتمانی واقعی بخواهد مدیریت را توسعه دهد. در الگوها و مدل‌های مدیریت شهری کنونی کشور، اساساً برنامه‌ریزی ارتباطی و گفتمانی وجود ندارد؛ به همین دلیل همگان به دنبال تکنیک و فن می‌گردند و کسی که اندازه بگیرد و مقیاس‌ها را بلد باشد. ما دنبال آدم‌های حقه‌بازی هستیم که بتوانند جیب ما را به چپاول ببرند و اسم آن را نقشه‌کشی و مهندسی بگذارند. برای توسعه‌ی شهری، افرادی لازم هستند که از بینش، بصیرت و درک تاریخی، چند رشته‌ای، میان رشته‌ای و فرارشته‌ای برخوردار هستند. زمانی می‌توان از جایگاه فرهنگ در مدیریت و برنامه‌ریزی شهری صحبت کرد که الگو و مدل برنامه‌ریزی ما، الگو و مدل ارتباطی باشد. تنها در آن صورت است که می‌توان از فرهنگ، به عنوان عامل پیوند دهنده، تداوم بخش و ارتباط برقرار کننده صحبت کرد. مدل‌های موجود ما مدل‌های ارتباطی نیستند. یعنی اساساً بر این مبنا نیستند که بین تمام لایه‌هایی که از آن‌ها صحبت شد، ارتباط ایجاد کنند. در نتیجه به دانشی که لازمه‌ی این مدل هست، نیاز ندارند. در زیر، دانش‌هایی که می‌توانند به فرهنگی‌سازی امر برنامه‌ریزی کمک کنند، اشاره می‌شود:

1. دانش فرهنگی:

دانش فرهنگی، موجودیتی است که یکی از بارزترین ویژگی‌های آن، ارتباط برقرار کردن بین موضوع‌های مختلف است. برای مثال، امروزه برنامه‌ریزی راهبردی و برنامه‌ریزی آمایشی، بیشتر به یکدیگر مرتبط شده‌اند، چرا که دانش فرهنگی و اساساً موضوع‌های فرهنگی، توانایی بالقوه‌ی فراهم کردن ارتباط و همکاری در زمینه‌ی برنامه‌ریزی را دارند. داشتن دانش فرهنگی است که می‌تواند به تحقق این مهم منجر شود.

2. دانش اخلاقی:

اصول اخلاقی، بخشی حیاتی برای برنامه‌ریزی است و نمی‌توان شیوه‌ی برنامه‌ریزی را بدون در نظر گرفتن اصول آن یاد گرفت (Forester, 1999). در واقع خط مشی‌هایی وجود دارد که به ما در تولید دانش و آگاهی در عصر فرهنگی، برای به کارگیری اخلاقیات کمک می‌کنند؛ به بیان دیگر، دانش اخلاقی، چهارچوبی از دانش مبتنی بر اخلاق و اصول آن در مورد فرهنگ و محیط زیست است، که برنامه‌ریزان را در امر برنامه‌ریزی کمک می‌کند.

3. دانش راهبردی:

این دانش به خاصیت پیوند دهندگی و واسطه‌گری فرهنگ مرتبط است. ویژگی ارتباطی که فرهنگ می‌تواند میان حوزه‌های مختلف ایجاد کند، قابلیتی توأمانی را در پی دارد که به همراه خود، توانایی تفکر همه جانبه و کل‌نگر در تصمیم‌گیری برای مسائل مختلف را ارائه می‌دهد. این دانش، زمانی که در اختیار برنامه‌ریزان قرار بگیرد، به جهت ظرفیت هماهنگ کنندگی خود می‌تواند ادغام دو مقوله‌ی فرهنگ و برنامه‌ریزی را تسهیل کند. (یانگ، 2008)
دانش‌های یاد شده، به خودی خود، فرهنگی‌سازی برنامه‌ریزی را تشکیل نمی‌دهند، بلکه دانش‌هایی هستند که وجود و ادغام آنها در امر برنامه‌ریزی می‌تواند آن را به یک برنامه‌ریزی فرهنگی شده، بدل کند. در واقع عصر فرهنگی به نوعی مفهوم منفی از فرهنگ را که بیانگر نگاه تجاری‌سازی شده‌ی صرف به آن است، به شکلی اجتناب‌ناپذیر دربر خواهد داشت، و این واقعیت عصر فرهنگی است که در این راستا، فرهنگی سازی برنامه‌ریزی می‌تواند کمک کننده باشد (یانگ، 2008). تنازعات به هم پیوسته و مستمر میان نیروهای متضادی که از یک سو، فرهنگ را به سوی تجاری سازی سوق داده و از سمت مخالف، سعی در حفظ آن با حداکثر معنا و مفاهیم دارند. بر مسئله‌ی برنامه‌ریزی بسیار اثر می‌گذارند. در واقع برنامه‌ریزان شهری، همواره در پیوستاری که یک سمت آن، حفظ معانی و مفاهیم و سمت دیگر آن به کارگیری اقتصادی از معانی و مفاهیم است، در حرکت هستند. این مسئله، بیانگر ویژگی پویایی‌های فرهنگ است که توجه به آن در مسئله برنامه‌ریزی بسیار حائز اهمیت است. (همان)
به اعتقاد نگارنده‌، تا زمانی که این کاستی وجود داشته باشد، بحران‌های زیست محیطی ما گسترش می‌یابد، انزوای دانشجویان ما از مدیریت شهری بیشتر می‌شود، حس بیگانگی شهری تقویت می‌شود، اسکیزوفرنی شهری بدتر می‌شود، آلزایمر شهری افزایش می‌یابد، بحران نارضایتی از زندگی شهری بالاتر می‌رود، و طلاق و افسردگی و فروپاشی خانواده نیز تشدید می‌شود.
برای جبران کاستی فرهنگ در شهرها، با این پیامدهایی که همواره ما را تهدید می‌کنند، به یک رنسانس شهری نیاز است. از مجموعه‌ی تحولات و فرایندهای مذکور، گاهی با عنوان «رنسانس شهری» نیز یاد می‌کنند. رنسانس شهری، احیای شهرها با توجه به توسعه‌ی کارکردهای فرهنگی شهر و تبدیل شهر به کانونی برای تولید هنرها و صنایع فرهنگی، و اقتصاد فرهنگی شهر است. از طریق این رنسانس شهری، باید بتوان جایگاه فرهنگ به عنوان ارتباط دهنده و پیوند زننده‌ی لایه‌های مختلف فرهنگ‌ها و صورت‌بندی‌های مختلف را درک کرد و در یک مدل ارتباطی و الگوی ارتباطی فرهنگی توسعه‌ی شهری آن را به کار گرفت؛ این مستلزم استفاده از کلیه‌ی ظرفیت‌ها و قابلیت‌ها است. در این باب، سری به شهر نیویورک و سایر شهرهای مطرح جهان می‌زنیم.
مطالعه‌ای مهم در باب اهمیت اقتصادی امور هنری در اقتصاد شهر (Alliance for the Arts, 1995, 1997) نشان داد که پنج بخش مورد بررسی در تحقیق، یعنی نهادهای غیرانتفاعی (رقص، موزه، موسیقی، اپرا و ...) تئاترهای تجاری، تلویزیون و فیلم، گالری‌های هنری، حراج‌خانه‌ها و تجارت‌های مربوط به خدمات‌رسانی به گردشگران که از جاذبه‌های فرهنگی منطقه بازدید می‌کردند، همگی به طرق مختلف در اقتصاد شهر نقش دارند. در سال 1995، تأثیر اقتصادی امور هنری برای شهر نیویورک، حدود 11/1 میلیارد دلار تخمین زده شد. مشاغل ایجاد شده توسط هنر به بالای 130 هزار شغل رسید. مالیات‌های بازپرداختی به شهر از حد 221 میلیون گذشت. هرچند بازار هنر، همواره بی‌ثبات بوده و تئاترهای برادوی و شرکت‌های جاده‌ای از بین رفته‌اند؛ اما به طورکلی، می‌توان امور هنری را عنصری کلیدی در اقتصاد احیا شده‌ی نیویورک دانست. از آنجا که مدیریت شهری در سرمایه‌گذاری مرتبط با احیای منطقه، به انجام ساخت و سازهای جدید در موزه‌ها، باغ‌وحش‌ها و فضای تفریحی نیویورک داده است، این تحقیق به اثرات هزینه‌های سرمایه‌ای در شهر هم توجه دارد: اثر کلی این نوع هزینه سرمایه به 170 میلیون دلار رسید. همین تحقیق، سهم اقتصادی هنرها را به عنوان زمینه‌ای «با ریسک پایین، سود بالا و فرصت قابل توجه» برای دولت و تجارت تصویرسازی کرده است. تئاتر غیرانتفاعی به تنهایی 115 میلیون دلار در سال سودآوری داشته و حامل درآمد افزوده 111 میلیون دلاری برای کلیت صنعت گردشگری بوده است.
بخش دوم کتاب فرهنگ جهانی (1388)، تماماً به موضوع افزایش منابع فرهنگی در شهرها و سازمان‌های فرهنگی اختصاص دارد. در این بررسی‌ها، نشان داده شده است که در سال‌های اخیر، سیاست فرهنگی و فرهنگ به احیای مجدد شهرهای در حال افول کمک کرده است. این روند از طریق احداث موزه و برگزاری جشن‌ها و آیین‌های خاصی صورت گرفته است. مثال‌های متعددی از کاربرد سیاست فرهنگی به عنوان «سیاست شهری» در این کتاب ارائه شده است که نشان می‌دهد در سال‌های اخیر، توجه به هنرها و دیگر ابعاد فرهنگ، به رویکردی اساسی برای مدیریت و توسعه‌ی شهر بدل شده است. یک مثال جالب در این زمینه شهر فوکوکا، در جنوب ژاپن است. از اواخر دهه‌ی 1980، این شهر با برگزاری رویدادهای فرهنگی مانند «ماه آسیا»، «جشنواره‌ی فیلم آسیا» و «جایزه‌ی آسیایی فوکوکا» در جهت معرفی فرهنگ آسیایی به شهروندانش تلاش می‌کند. در شهر فوکوکا یک «کتابخانه‌ی جامع» با بخش‌هایی مجزا برای تئاتر و نمایش فیلم‌های آسیایی، و «موزه‌ی آسیایی فوکوکا» برای نشان دادن هنرهای آسیایی تأسیس شده است. فوکوکا در نتیجه‌ی اتخاذ سیاست فرهنگی مذکور در این سال‌ها، به عنوان جذاب‌ترین و فعال‌ترین شهرها در آسیا شهرت و اعتبار کسب کرده است. (کرین و همکاران، 1388: 129)
نوسازی شهری را نمی‌توان به شکلی مناسب، تنها با توجه به جنبه‌های فیزیکی و اقتصادی شهر در نظر گرفت، بلکه سیاست‌هایی مانند تأسیس موزه‌ها و گالری‌های هنری می‌توانند سرمایه‌گذاری‌هایی موفق به شمار روند و تسریع کننده‌ی روند نوسازی و بازسازی شهری باشند. کرین و همکارانش، نقش سیاست فرهنگی در بازآفرینی شهرهای لیورپول (در بریتانیا)، مارسی (اسپانیا) و بیلبائو (اسپانیا) در سال‌های اخیر را نیز به دقت بررسی کرده و توضیح داده‌اند. در این شهرها، اقتصاد مبتنی بر صنایع سنگین، مرتبط با فعالیت‌های بندری بوده است. در گذشته، در این شهرها اسکله‌های خطی قدیمی همراه با انبارهای مجاور، کارخانه‌ها، صنایع بارگیری و نواحی شهری مجاور آن‌ها مهم‌ترین مؤلفه‌های شهر بوده‌اند.
سرمایه‌گذاری در صنایع ساختمان و املاک، برای نخبگان بومی، سرمایه‌گذاری مطمئنی بود که می‌توانستند از آن طریق، خسارت‌هایی را که در دریا به آن‌ها وارد می‌شد، جبران کنند. تا پیش از دهه‌ی 1980، افت اقتصادی، بیکاری، جرم‌خیزی، کاهش جمعیت، خرابی شهری، رادیکالیسم سیاسی و خشونت‌های اجتماعی در این شهرها رواج داشت. مردم نیز آنها را شهرهایی دچار مشکلات زیست محیطی، آلوده، پر سر و صدا، خطرناک و فاقد جذابیت تلقی می‌کردند. طی سال‌های اخیر، این شهرها در نتیجه تحول فرهنگی یا فرهنگی شدن، تغییر چهره و تغییر هویت داده‌اند. لیورپول، اکنون پس از لندن، چشمگیرترین شبکه‌ی موزه‌ها را در انگلستان دارد. موزه‌های مارسی پس از پاریس، رتبه‌ی دوم را دارند و جاذبه‌های بیلبائو با موزه‌ی مدرن گاگنهایم و موزه‌ی هنرهای زیبا که در نزدیک آن واقع شده است، می‌تواند همتای تحسین‌برانگیزی برای جفت خود در مادرید باشد، شهری که با موزه‌های پاردو و رینا صوفیا مزین شده است. کرین و همکارانش در این کتاب، بررسی‌های مفصلی برای نشان دادن نقش سیاست فرهنگی در تحول شهرها انجام داده‌اند که در اینجا مجال بیان آن‌ها نیست. اما به منظور نشان دادن اهمیت سیاست فرهنگی در «نوسازی شهری»، بخشی از گزارش مذکور درباره‌ی شهر لیورپول بیان می‌شود.
شهر لیورپول، اکنون در حال تبدیل شدن به مکانی جدید برای هنرمندان سایر مناطق است. از سال 1992 «جشنواره‌ی ویژن فِست»، سرمایه‌ای سترگ برای نوسازی این شهر شد. این جشنواره، اکنون جشن دوسالانه‌ی بازگشایی استودیوها و برگزاری نمایشگاه‌های بزرگ شده و جامعه‌ی هنرمندان بومی شهر را سازمان‌دهی می‌کند. همچنین، این فستیوال مثل هر فستیوال هنری دوسالانه یا سالانه، در وهله‌ی اول، نمایشگاهی برای آخرین دستاوردها و آثار هنری است. اما در عین حال، محیطی مناسب برای پرورش آثار خلاقانه‌ی هنری تازه نیز هست. علاوه بر جشنواره‌ی ویژن فِست، اکنون در شهر لیورپول گالری‌های کوچک مسقتل و استودیوهای بسیاری در انبارهای متروک منطقه دوک استریت، بین کلیسای جامع شهر و بندر آلبرت، ساخته شده‌اند، محله‌ای که اکنون به اسم «ناحیه‌ی خلاق» شهرت دارد. مثال دیگر در این زمینه، «گالری هانوور» است. این گالری در ساختمانی قدیمی متعلق به عصر ویکتوریا و جایی که قبلاً کارخانه تولید کلاه بود، واقع شده است. «آکادمی هنرهای لیورپول» که سالانه به صورت جشنواره‌ی تئاتر برگزار می‌شود، در طبقه‌ی فوقانی مکانی که قبلاً انبار بوده، اجرا می‌شود. «گالری آینسکو» نیز در یک کافه‌ی قدیمی برپا شده است. خط مشی استفاده از مکان‌های متروکه برای تولید و مصرف محصولات هنری، شامل استفاده از بسیاری از مکان‌های متروکه متعلق به دوره‌ی شکوه صنعتی لیورپول در عصر ویکتوریا نیز می‌شود. تشخیص قابلیت‌های بالقوه چنین برنامه‌ای برای نوسازی شهری باعث شد که «شورای شهر لیورپول»، «وزارتخانه‌ی منطقه‌ای هنر» و «فعالان هنری بخش خصوصی»، کمپین‌هایی عمومی برگزار کنند و شعارشان در این مبارزات، ایجاد «تصویری تازه» از شهر لیورپول باشد. لیورپول، شهری که پیش از این، «شهر بازرگانان» شناخته می‌شد، اکنون «شهر هنرمندان» شده است. در لیورپول، امروزه غالباً فعالیت‌های تجاری خصوصی- مثل آنچه در محل لیورپول پالاس صورت می‌گیرد- با ایجاد فضاهای فرهنگی مناسب برای افراد خلاق (معماران، طراحان و هنرمندان) همراه می‌شوند. راهبرد تجار و کسبه‌ی لیورپول این است که از طریق ایجاد محیط هنری پویا و زنده، بتوانند مردم و به ویژه جوانان را به سوی مراکز تجاری خود جذب کنند. بارزترین نوآوری از این حیث، افتتاح نخستین فروشگاه بزرگ پوشاک ورزشی، کلاسیک و لوازم دست دوم با نام کوئیگین در لیورپول است. در این فروشگاه، طبقه‌ی دوم را گروه هنرمندان مرسی ساید در اختیار دارند و یک گالری نمایشگاهی و پنج استودیوی هنری را اداره می‌کنند؛ بنابراین حتی بازار و بخش خصوصی دریافته است که حمایت از هنرمندان و رویکردهای هنری می‌تواند به بهبودی و ارتقای تصویر یک منطقه شهری و جذب کردن مردم به آن شهر کمک کند. میزبانی از نمایشگاه‌های هنری، دعوت از موسیقی‌دانان و استفاده از طراحان، اکنون توجه دست‌اندرکاران هنردوست نوسازی شهری مانند گروه برنامه‌ریزان شهری و سازندگان مراکز چندمنظوره‌ی خرید، مراکز تجاری و فروشگاه‌ها را به خود جلب کرده است. به علاوه، حوزه در حال شکوفایی تفریحات شبانه‌ی نوین و افزایش تعداد کلوپ‌های رقص و موسیقی، منطقه‌ای به نام «سرزمین کلوپ‌ها» در شهر لیورپول ایجاد کرده است. یکبار دیگر موسیقی عامه‌پسند دست‌اندرکار تجدید حیات و بازسازی مرکز شهر لیورپول است.
کرین و همکارانش تجربه‌ی سیاست فرهنگی شهر لیورپول را در زمینه‌ی شهرهای بیلبائو و مارسی نیز بررسی می‌کنند و نقش فرهنگ در نوسازی این شهرها را نشان می‌دهند. استدلال آن‌ها این است که نوسازی شهری را نمی‌توان به شکلی مناسب، تنها با توجه به جنبه‌های فیزیکی و اقتصادی شهر در نظر گرفت، بلکه سیاست‌هایی مانند تأسیس موزه‌ها و گالری‌های هنری می‌توانند سرمایه‌گذاری‌هایی موفق به شمار روند و تسریع کننده‌ی روند نوسازی و بازسازی شهری باشند. البته، سیاست فرهنگی شهری در هر شهر، باید متناسب با نوع فرهنگ، تاریخ و پیشینیه‌ی آن شهر باشد و در نسبت با «فرهنگ سیاست‌گذاری» آن انجام شود. تجربه‌ی سیاست فرهنگی شهرها در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که ایجاد فضاهای عمومی چندمنظوره، مراکز چند کاربری همراه با فروشگاه‌ها، دفاتر و انواع مختلف امکانات تفریحی از جمله موزه‌ها و گالری‌ها می‌تواند سیاست مؤثری در زمینه‌ی نوسازی شهری باشد.
شاید با توجه به مثال‌هایی که درباره‌ی جوامع غربی زده شد، این تصور ایجاد شود که تحولات اخیر در زمینه‌ی فرهنگی شدن شهرها، تنها به شهرهای اروپایی و امریکای شمالی محدود می‌شود، اما این‌گونه نیست. کلین مرسر در مقاله‌ای با نام «برنامه‌ریزی فرهنگی برای توسعه‌ی شهری و شهرهای خلاق» می‌نویسد: «اتفاق مهمی در شهرهای کوچک و بزرگ جهان در حال رخ دادن است که همان چرخش فرهنگی است. این اتفاق در اقتصادهای توسعه‌یافته‌تر بیشتر خود را نشان می‌دهد، هرچند فقط به آن‌ها اختصاص ندارد». مرسر، سپس برای اثبات ادعایش به گزارش سازمان ملل با عنوان «وضعیت شهرهای جهان» در سال 2004 اشاره می‌کند و بخشی از آن را نقل می‌کند:
"در روند رو به رشد تعمیر و بازسازی شهرها به عنوان پناهگاه‌های فرهنگی که تلاشی خلاقانه از سوی دولت‌های محلی برای دمیدن روح تازه‌ای در نظام‌های اقتصادی مؤثر در ساز و کار احیای شهرها است. چه یک شهر دارای میراث فرهنگی باشد که بتوان از آن کمک گرفت، و چه فقط نیاز به بقا، محرک بازسازی آن باشد، می‌توان روی دارایی‌های فرهنگی آن حساب باز کرد. فرقی نمی‌کند این دارایی‌های فرهنگی جنبه‌ی هنری داشته باشند یا تاریخی، زیباشناسانه و یا مذهبی باشند. ثابت شده است که این کار به مذاق بسیاری از مقامات و برنامه‌ریزان خوش آمده است... دولت‌ها با اعتقاد به این که فرهنگ می‌تواند موتور محرکه‌ی افزایش اشتغال باشد، سرمایه‌گذاری‌هایی در صنایع و حوزه‌های فرهنگی انجام داده‌اند، فضاهای عمومی از جمله این حوزه‌ها هستند که قابلیت‌های فرهنگی آن‌ها می‌‎تواند به همسویی منافع اجتماعی کمک کند و کیفیت زندگی شهری را حفظ کند."
مرسر می‌افزاید:
"«چرخش فرهنگی» در موقعیت‌یابی و بازاریابی شهرهای کوچک و بزرگ به خودی خود، واکنشی به پیامدهای شگرف عملکرد و بقای شهرها در بستر «جهانی شدن» و «اقتصاد نوین» است. طی این دو فرایند، تکنولوژی، خلاقیت، سرمایه‌ی انسانی و ظرفیت نوآوری و ابتکار به رمز شب [توسعه و پیشرفت] تبدیل شده‌اند. «اقتصاد نوین» ماهیت و ساختارهای مکان را تحت تأثیر قرار داده و ارزیابی مجدد دارایی‌ها و سرمایه‌های شهری را ضرورت بخشیده است."
آنچه تاکنون گفته شد، مروری بر تحولات مفهوم شهر و شهرنشینی از طریق فرهنگ در مقیاس جهانی بود، نه فقط در جوامع غربی. ادعای نگارنده این است که در حال حاضر، بیش از همه می‌توان تهران را بر بستر این گفتمان تحلیل کرد و در دو دهه‌ی آینده، نه تنها کلان شهرهای ایران، بلکه اغلب شهرها متأثر از فرایند فرهنگی شدن خواهند بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
2- Eventful City

منبع مقاله :
اسماعیل زاده، حسن، (1395) بنیان‌های نظری در مطالعات شهری؛ جلد یکم: مدیریت شهری (با نگاهی بر شرایط ایران)، تهران: تیسا، چاپ اول.