مقایسه مبانی اسلامی و نئوکلاسیک در تئوری تقاضا
مبانی معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و دین شناسی تئوری تقاضا در مقایسه مبانی اسلامی و نئوکلاسیک
در تئوری تقاضا مبانی متعددی مورد بررسی قرار گرفته است. اولین مبنا بر اساس معرفت شناسی است، هرچند این مبنا در خارج از محدوده علم اقتصاد وجود دارد. هرچند بسیاری از اقتصاددانان از ارتباط مبانی معرفت شناسی آن با فلسفه اطلاعی ندارند اما باید اقتصاد را به نوعی وام دار فلسفه دانست. در بعد هستی شناسی اقتصاددانان اکثرا پیرو مکتب تجربه گرایی و عقل گرایی هستند. آنان در پی تبدیل تمام علوم به علوم طبیعی هستند.آنان را می توان به نوعی دئیست دانست. اندیشه اسلامی با این نوع تفکر تفاوتی ماهوی دارد. انحصار علل در علت فاعلی رد می شود. محور جامعه اسلامی توحید است. در مبنای انسان شناسی نیز نگاه نئوکلاسیک ها نگاهی اومانیسیتی است اما در دیگاه اسلامی خدا خالق، حاکم و محور همه جهان است. در بعد دین شناسی نیز توجه به همان جنبه اومانیستی شده و برخی دین متافیزیکی را رد نموده اند اما در بینش اسلامی هدف رسیدن این انسان به کمال است.
تعداد کلمات 4771/ تخمین زمان مطالعه 24 دقیقه
مبانی: نئوکلاسیکها[1]
١. مبانی معرفت شناختی
در مورد مبانی معرفت شناختی باید توجه داشت اولا رنسانس و مکاتب فکری عقل گرایان و تجربه گرایان در روند شکل گیری علم اقتصاد، بستر لازم را از جهت ارزشی فراهم کردند(ارزشها را از علم اقتصاد جدا کردند)؛ ثانیا معرفت شناسی علم اقتصاد بر اساس طبیعت گرایی پی ریزی شده است؛ همان گونه که فیزیوکراتها و کلاسیک ها بر آن تأکید نموده اند.نگرش عقل گرایی، قیاسی و نظری است؛ اما نگرش تجربه گرایی، استقرایی و تجربی است. اولی از طریق تجزیه و تحلیل قیاسی فرضیات نظری و دومی از راه استنباطات استقرایی از مشاهده مستقیم به تعمیم اقدام می نماید. در اصطلاح شناسی جدید می توان روش عقل گرایی را روش نظری محض و تجربه گرایی را با عنوان آماری محض توضیح داد. ادعای اثبات گرایی منطقی این بود که بین این دو روش نوعی ترکیب به وجود آورده است؛ هر چند در این برنامه موفقیتی کسب نکرد. ادعای فوق را بر مبنای این واقعیت استوار ساخته بود که اثبات گرایی منطقی، در عمل هر دو شیوه مشاهدات تجربی و تجزیه و تحلیل منطقی را عناصر تشکیل دهنده ضروری روش کشف علمی تلقی می کرد.
هرچند اثبات گرایی فلسفی را آگوست کنت در قرن نوزدهم ارائه کرد، ولی در واقع تورگو ( ۱۷۲۶ - ۱۷۸۱ ,Turgot)، فیلسوف و اقتصاددان فرانسوی عصر روشنگری قرن هیجدهم، پیشگام این نوع تفسیر تاریخی است. بنابراین نطفه علم اقتصاد از همان ابتدای شکل گیری خود، در بستری منعقد شده که به قول آگوست کنت مرحله علمی شروع شده بود؛ لذا هرچند نقش کنت از بعد روش شناسی و پررنگ تر کردن نقش تجربه و تجربه گرایی در علم اقتصاد قرن نوزدهم را به حساب شدت وابستگی علم اقتصاد به معرفت شناسی دکارت و حاکمیت عقلگرایی دکارتی در علم اقتصاد می داند، اما دیدگاه دکارت در راستای نگرش کنت قرار دارد و دکارت از بنیان گذاران آن بوده است که مبنی بر حذف دین و کلام از حیطه مباحث فلسفی و بناکردن فلسفه بر اساس علوم طبیعی و قوانین طبیعی و در نهایت بنای یک علم واحد، اما بر اساس ریاضیات است.[3] البته گفتنی است سن در مقاله خود «عقلانیت و انتخاب عقلایی» بر این واقعیت تصریح می کند که از دهه ۱۹۳۰ علم اقتصاد تحت تأثیر استدلالهای لئونا رابینز و دیگر اقتصاددانانی که تحت تأثیر اثبات گرایی منطقی بودند، قرار گرفته و از آن تاریخ مبانی معرفت شناختی مطلوبیت گرایی علم اقتصاد رفاه فرو ریخته است.[4]
1. بنابراین معرفت شناسی اقتصاد از یک سو بر مکتب عقلگرایی استوار است و از سوی دیگر بر مکتب تجربهگرایی(معرفت شناسی تجربه گرایی گزاره های پایه و مبنا را در گزاره های حسی منحصر می کند و همین طور عمدتا قایل به اصالت تسمیه بوده، منکر مفاهیم کلی و معقولات است.[5]) این در حالی است که بر اساس معرفت شناسی عقل گرایان، تنها حجتی که قابل اعتماد است، عقل است؛ همچنین فقط یک نوع معرفت شناسی وجود دارد و آن هم معرفت شناسی یقینی است که در همه علوم حاکم است. این امر بدان جهت است که گزاره های مبنا و پایه در سراسر گیتی برای همگان صادق و ضروری است.[6] در واقع به صورت یک نوع تفسیر «اثبات گرایی منطقی» از روش تئوری نئوکلاسیک، از آن قصد می شود.
نگرش عقل گرایی، قیاسی و نظری است؛ اما نگرش تجربه گرایی، استقرایی و تجربی است. اولی از طریق تجزیه و تحلیل قیاسی فرضیات نظری و دومی از راه استنباطات استقرایی از مشاهده مستقیم به تعمیم اقدام می نماید. در اصطلاح شناسی جدید می توان روش عقل گرایی را روش نظری محض و تجربه گرایی را با عنوان آماری محض توضیح داد. ادعای اثبات گرایی منطقی این بود که بین این دو روش نوعی ترکیب به وجود آورده است؛ هر چند در این برنامه موفقیتی کسب نکرد. ادعای فوق را بر مبنای این واقعیت استوار ساخته بود که اثبات گرایی منطقی، در عمل هر دو شیوه مشاهدات تجربی و تجزیه و تحلیل منطقی را عناصر تشکیل دهنده ضروری روش کشف علمی تلقی می کرد.
اصولی که به مباحث معرفت شناختی مربوط می شود، عبارتند از: فرضی و انتزاعی بودن انسان اقتصادی[7]، عقلایی بودن رفتار وی، برخوردار بودن از اطلاعات کامل، قوه محاسباتی فوق العاده و زندگی در شرایط رقابت کامل.[8]
اکثر اقتصاددانان این مکتب از نظر مبانی معرفت شناختی رئالیست هستند؛ اما یک نوع رئالیست مورد نظر خودشان، یعنی شکاکیت و نسبیت گرایی را رد می کنند؛ می گویند واقعیت آن چیزی است که عقل من میفهمد، واقعیت وجود دارد و ما با همان کوهرنس خودمان می توانیم به آن برسیم و لازم نیست به دنبال یقین باشیم، و چون ترجیحات انسان اقتصادی را طبقه بندی می کنند، انسجام گرا هستند. می توان از آنها به رئالیست انسجام گرا» یاد کرد.[9]
٢. از نظر اسلام، شناخت، حقیقتی است که انسان آن را در وجود خویش می یابد و نخستین راه ارتباط انسان با خود و محیطش است. زندگی انسان، آمیخته با آگاهی و شناخت از واقعیت هااست. معرفت، امری مادی نیست و حقیقتی ملکوتی است. همه شناختهای انسان صحیح و قابل اعتماد نیستند؛ اما کسب شناخت صحیح و قابل اعتماد، از طریق ابزار و منابع آن ممکن است؛ بنابراین بروز خطا و مخدوش بودن برخی از شناختهای انسان، دلیل طرد همه آنها و گرایش به شکاکیت یا نسبیت گرایی معرفتی نیست. انسان می تواند به حقایق و واقعیت های مختلف هستی، شناختهای حضوری یا حصولی، تصوری یا تصدیق بدیهی یا نظری و شناختهای حسی، عقلی، شهودی و وحیانی پیدا کند. شناختهای حسی، مقدمه ای برای شناختهای عقلی و آنها نیز مقدمه ای برای شناخت آموزه های و حیاتی است. نظام اجتماعی اسلام نیز بر اساس شناختهای قطعی، صادق، هماهنگ و کارآمد تأسیس شده است. شناخت صادق و حقیقی، به معنای مطابقت با واقع و نمایاننده واقعیت است. کشف معرفت صادق و تمایز آن از معرفت کاذب به کمک شناختهای بدیهی، امکان پذیر است. صدق معرفتهای غیر بدیهی، مشروط به اتکا و انتهای آنها بر معرفت های بدیهی است؛ البته همه شناخت های انسانی اعم از بدیهی و غیربدیهی بر اولین بدیهیات، یعنی اصل محال بودن اجتماع نقیضین مبتنی هستند. کشف همه معرفتهای صادق و حقیقی به شرایطی همچون سلامت ابزارهای ادراکی و رفع مغالطات و برخی معرعت ها به شرایط بیشتری همچون: طهارت باطن، تقوا و اطاعت از فرامین حق تعالی نیازمندند.[10] پس انسان مسلمان در رسیدن به هدف خود (قرب الاهی) تنها متکی به عقل خود نیست، بلکه علاوه بر آن از احکام و ارزشهای برگرفته از وحی نیز پیروی می کند؛ لذا در رفتار تخصیص درآمدی خود (رعایت اعتدال در تأمین نیازها)، واجبات و محرمات شرعی را کاملا رعایت نموده، نسبت به مستحبات و مکروهات به ویژه در احکام مهم مانند انفاقات مستحبی و پرهیز از تجمل گرایی، بسیار کوشاست.[11]
٢. مبانی هستی شناختی
اسلامی: این میانی با مبانی هستی شناختی اسلام تفاوت ماهوی دارند. نظام اجتماعی اسلام معتقد است واقعیاتی خارج از ذهن و شناخت آدمی وجود دارد که قابل شناخت و شناساندن هستند. وجود، حقیقتی واحد و اصیل و دارای مراتب متعدد مادی و مجرد، متغیر و ثابت، علت و معلول، حادث و قدیم، واجب و ممکن است. وجود و عالم ماده، عالم تغیر است. این حرکت در اعراض و جواهر جسمانی، توسط علت مجرد و ثابت ایجاد می شود. موجودات مادی، به جهت حرکت جوهریشان، حادث به حدوث زمانی و محتاج به قدیم بالذات اند. همه موجودات مادی و مجرد (غیر از حق تعالی)، ممکن الوجود هستند که در اصل وجود و بقای خود، نیازمند واجب الوجود بالذات اند. چگونگی تأثیرگذاری علت در معلول و نیازمندی معلول به علت، همواره به یک صورت نیست؛ از این رو علت، اقسام متعددی همچون: علت حقیقی و علت اعدادی یا علت مادی، علت صوری، علت غایی و علت فاعلی دارد (برخلاف اعتقاد آنان علت منحصر به علت فاعلی نیست.) سلسله همه علت های ممکن به واجب الوجود ختم می شود و تمامی ماسوای حق تعالی، شأنی از شئون او و عین تعلق، فقر و ربط به حقیقت او هستند. در مبانی هستی شناختی اسلامی اعتقاد به توحید با همه مراتب آن وجود دارد، بلکه اعتقاد به خداوند یکتا و جامع جمیع کمالات وجودی، اصل مشترک همه ادیان الهی است. در این بینش برخلافی دئیسم، جهان، با همه نظامات، سنن، علل، معلولات، اسباب و مسببات، فعل و کار و ناشی از اراده اوست و او قادر مطلق است و این عالم تحت اختیار اوست و موجودات عالم نه در ذات و نه در مقام تأثیر و علیت، استقلالی ندارند و هر فاعل و سببی، وجود خود و تأثیر وفاعلیت خود را از خداوند دارد و قائم به اوست و هستی نیز دارای معنای عام است که در آن انسان جهت نیل به هدفی عالی خلق شده است.
نظام اجتماعی اسلام بر محوریت توحید، شکل می گیرد و تحقق می یابد
توحید در ربوبیت و ولایت: همان گونه که خداوند متعال جهان هستی را آفریده است، تدبیر آن را نیز بر عهده دارد و هیچ کس و هیچ چیزی به طور مستقل در تدبیر آن نقشی ندارد از این رو یگانه قانون گذار شایسته برای حیات انسان، خداوند متعال است و کسی جز او مجاز نیست به طور مستقل، قانون وضع کند. حاکمیت و ولایت که به معنای تسلط بر جان و مال انسان ها و اداره امور جامعه است نیز از شئون خداوند متعال است و حاکمیت دیگران تنها با اذن الاهی اعتبار می یابد.[13] قرآن کریم انسان را فناناپذیر، حیات را ابدی و خلقت هستی را مبتنی بر هدف میداند: «ربنا ما خلقت هذا باطلا»[14] قرآن تصریح می کند: همه چیز برای انسان خلق شده و در مقابل از انسان خواسته شده است در رسیدن به کمال نامتناهی بکوشد. هدف نهایی، قرب الهی است. پس در هستی شناسی دینی آنچه اهمیت دارد این است که انسان به دنبال هدفی عالی است و لذایذ و رفاه و نیازهای مادی هدف نیستند تا انسان به دنبال حداکثر نفع مادی باشد، تا گفته شود هر کالایی ارزان تر شود، بیشتر از آن خریداری می کند. مادیات وسیله و ابزاری هستند تا انسان برای نیل به هدف یاری نمایند، و انسان مسلمان به حد کفاف زندگی قانع است و به دنبال حداکثر نمودن سود معنوی است؛ چون محدود به عالم ماده نیست.
3.مبانی انسان شناختی
اومانیسم به معنی جدایی مکتب از علم و اصالت و کفایت عقل و تجربه بشری برای شناخت راه صحیح سعادت، نگاه به انسان به عنوان موجودی عقلگرا و اقتصادی که هدف او حداکثر کردن سود و منافع شخصی است. پیروان این مکتب از یک طرف تصویری مکانیکی از انسان ارائه می دهند و از طرف دیگر تصویری از انسان انتزاع می کنند و از آن به انسان اقتصادی» (Economic man )تعبیر میکنند؛ علاوه بر این، ضمن قراردادن انسان اقتصادی در مقابل انسان اجتماعی، یک سری ویژگیهای غیرواقعی و افراطی نیز به او نسبت می دهند (انسان اقتصادی در ارزش گذاری های خود کاملا نتیجهگراست؛ به دنبال نفع شخصی خود از طریق حداکثر کردن مطلوبیت خویش، تمایلات و ترجیحات شخصی است. افزون بر این؛ فرد مذکور هیچ توجهی به منافع دیگران ندارد و با ایجاد تمایز بین واقعیت و ارزش مفاهیم ارزشی را بی معنا و نامفهوم تلقی می کند.[16])آنها انسان را تنها با نیازهای مادی مد نظر دارند؛ لذا از این جهت ماتریالیست هستند و مبدأ و معاد را از انسان می گیرند یا حداقل در برابر آن ساکت بوده، کاری به مبدأ و معاد ندارند؛ خدا را هم فقط در حد خالقیت قبول دارند.
اسلامی: مبانی انسان شناختی اسلام با این مبانی تفاوت اساسی دارد: در جهان بینی اسلامی، خداوند آفریننده، حاکم مطلق بر هستی و انسان و محور همه جهان است. خداوند یکتایی است که خالق است و در عین حال مدبر نیز هست و از روی فضل و رحمت نعمت های بسیاری برای انسان قرار داده و در اختیار انسان گذاشته است و زمینه را برای زندگی پاکیزه فراهم ساخته است. او رازق است؛ خالق نعمتهاست و در عین حال بر اساس مصالحی به هر کس هر مقدار بخواهد می دهد. پس همه مخلوقات از جمله انسان و تمامی فعالیتها و دستاوردهای او، نسبت به خداوند متعال هیچ استقلالی نداشته، عین فقر، نیاز و وابستگی به او هستند. اگر انسان این مطلب را درک کند، موقعیت و جایگاه خود در هستی و چگونگی انجام رفتارهای فردی و اجتماعی در مسیر قرب به خداوند سبحان را می یابد. در این جهان بینی، انسان دارای ابعاد گوناگون مادی، معنوی، دنیوی و اخروی است و تقرب به خدا به معنای پرشدن خلأهای وجودی او در همه این ابعاد است. بر این اساس، میان رفع نیارهای گوناگون در حد اعتدال و قرب به خدا رابطه ای مستقیم وجود دارد؛ به بیان دیگر تأمین نیازهای گوناگون در حد اعتدال مستوجب پاداش الاهی است؛ از این رو فرد مسلمان در تأمین نیازها به گونه ای عمل می کند که بیشترین پاداش الاهی و بیشترین قرب به خدا را در پی داشته باشد.[17] انسان، دوساحتی(جسمانی و روحانی) است. بعد روحانی او، غیر مادی و ملکوتی است که اصالت و هویت واقعی انسان را تشکیل میدهد و حیات واقعی و تدبیر بدن را بر عهده دارد. روح، حتى پس از جدا شدن از بدن به حیات خود ادامه می دهد. امتیاز انسان بر سایر حیوانات، مدیون ویژگیهای انسانی و روحانی اوست که خاستگاه ارزشهای معنوی و الهی به شمار می رود. ساحت مادی انسان، زمینه ساز و ابزار رشد و کمال معنوی و سعادت جاودانه اوست. نیتها و اعمال نیک و بد انسان در زندگی فردی و اجتماعی به تدریج، هویت مثبت یا منفی او را شکل داده، او را به عالی ترین یا نازل ترین مراتب هستی می رساند. در جهان بینی اسلام، انسان با برخورداری از ویژگیهای عقل و حکمت، از کرامت تکوینی برخوردار بوده ، بر دیگر موجودات عالم برتری دارد. او با پرهیز از گناه و رعایت تقوای الهی از کرامت اکتسابی برخوردار می شود و شایسته کرامت اجتماعی می گردد. چنین انسانی، قابلیت جانشینی و خلافت الهی را می یابد. هدف نهایی آفرینش انسان، سعادت و قرب الهی است که به وسیله اهداف مقدماتی، مانند معرفت، آزمایش، عبادت و عدالت حاصل می شود و حیات آدمی بر اساس این اهداف متعالی و در سایه ارزش های اخلاقی و تهذیب نفس، معنادار خواهد بود.آگوست کنت در اواسط قرن نوزدهم، دین بشری را عرضه داشت و برای آن مناسک خاص تعریف کرد. اومانیسم با تظاهر خودخواهی و خودمحوری انسان، پس از رنسانس و به خصوص پس از تضعیف اعتقادات دینی در غرب امکان ظهور و بروز پیدا کرد. پروتاگوراس می گفت: «اتسان مقیاس همه چیز است.» بر مبنای تاریخی می توان گفت: اومانیسم محصول روی گرداندن نیروهای اجتماعی از سنت های اسکولاستیک کلیسای قرون وسطا و روی آوردن به جهان انسانی نوین است.
هرچند در رفع نیازهای دنیوی انسان و بعثت انبیاء، سعادت و قرب الهی و مادی انسان، همچون نیازهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تردیدی نیست، اما همه آنها وسیله است و از وسیله جز کارایی بهتر در راه وصول به هدف، انتظاری نمی توان داشت؛ بنابراین تامین نیازهای مادی انسان باید زمینه ساز رشد و تکامل روح او، ترویج و گسترش اخلاق و معنویت در جامعه و در مسیر تقرب به خداوند متعال باشد؛ بنابراین برخلاف بینش مادی گرایانه که اختیار و اراده را از انسان سلب می کند، اسلام برای انسان اختیار و آزادی قایل است و او را دارای استعدادهای متنوع و قابل رشدی می داند که می تواند آنها را به فعلیت برساند. فعلیت یافتن این استعدادها با اختیار و اراده او تحقق می یابد؛ از این رو این شکوفایی می تواند به طور ناقص یا کامل صورت پذیرد.
انسان دارای حیثیت فاعلی و قابلی است؛ یعنی موجودی است مخلوق خداوند که با اندیشه، انگیزه، خلاقیت، اراده و اش=ختیار، مسئول کردار خویش است و می تواند جهان دنیوی و اخروی و زندگی فردی و اجتماعی خود را بسازد. این فاعلیت، حاصل تعامل پیوسته فرد به منزله عنصری آگاه و فعال با طبیعت و جامعه است. از دیگر سو، انسان با فطرت الهی خود، دریافت کننده ادراکات و ارزش هایی است که بر اساس آن می تواند به گونه ای درست تعلیم و تربیت یافته، مسیر الهی را بپیماید و عنصری سودمند و با ارزش در خدمت سعادت اجتماع باشد؛ همان طور که ممکن است با تعلیم و تربیت نادرست، پیرو شیطان شده، در مسیر گمراهی قرار گیرد. تربیت و شکوفاسازی فطرت انسان، باید همه جانبه، همسو، متعادل و در جهت قرب به خداوند صورت پذیرد.
۴. مبانی دین شناختی
آگوست کنت در اواسط قرن نوزدهم، دین بشری را عرضه داشت و برای آن مناسک خاص تعریف کرد. اومانیسم با تظاهر خودخواهی و خودمحوری انسان، پس از رنسانس و به خصوص پس از تضعیف اعتقادات دینی در غرب امکان ظهور و بروز پیدا کرد. پروتاگوراس می گفت: «اتسان مقیاس همه چیز است.» بر مبنای تاریخی می توان گفت: اومانیسم محصول روی گرداندن نیروهای اجتماعی از سنت های اسکولاستیک کلیسای قرون وسطا و روی آوردن به جهان انسانی نوین است. متفکران رنسانس می کوشیدند به بازیابی مفهوم انسان گرایی دوران های باستان بپردازند. اکنون انسان مرکزی بود که همه چیز برای وی در پیرامون وی فراهم آمده بود. انسان پی برده بود که اراده او در آفرینش شخصیت و حال و آینده و جهان اجتماعی اش نقش نخست را بر عهده دارد؛ از این رو دیگر سرنوشت خود را تعیین شده به وسیله نیرو با نیروهایی خارج از جهان محسوس نمی دانست. انسان بیش از هر چیز بر خود تکیه می کرد و سپس به جهان اطراف خود(؟.) اکنون با ظهور اومانیسم، همه چیز زمینی شده است؛ حتی تصاویر موجودات آسمانی نیز در قالب های پررنگ و نقش لمس شدنی زمینی درآمده اند.
بر خلاف این اندیشه، در بینش اسلامی هدف خداوند از آفرینش انسان، رساندن او به کمال و سعادت است، و چون دستگاه های ادراکی انسان برای شناخت مسیر سعادت، ناکافی است، بعثت پیامبران برای راهنمایی و هدایت انسان امری ضرروی است. خداوند سبحان در طول تاریخ، برای هدایت انسان ها، پیامبران بسیاری مبعوث کرده که آخرین آنها پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) است. خداوند، آفرینش فطری انسان را به گونه ای قرار داده است که برای تکامل و هدایتش به دین الهی نیاز دارد. خداوند انسان را با طبیعت حیوانی و فطرتی ملکوتی آفریده و انسان به اقتضای طبیعت حیوانی، موجودی حریص، ظلوم، جهول، عجول و... است و به اقتضای فطرت ملکوتی، دارای ادراکات و گرایش هایی چون خداشناسی، خداجویی، خداپرستی، عدالت خواهی، کمال طلبی، خیرخواهی و حقیقت جویی است. انسان به گونه ای آفریده شده که دارای نیازهای دنیوی و اخروی و فردی و اجتماعی است..
سلسله نیازها در اندیشه سیاسی اجتماعی اسلام بر اساس اهداف میانی و نهایی اولویت بندی می شود. مهم ترین نیازهای زیستی، اقتصادی، سیاسی، دینی و فرهنگی انسان، عبارت اند از: حیات، شناخت و پرستش خداوند، دین و هدایت الهی، خودشناسی و خودسازی، کمال جویی، امنیت، عدالت، آزادی، اخلاق و تربیت، اسوه و الگو، محبت، زندگی اجتماعی و حکومت. انسان و تکالیف الهی افراد انسانی، علاوه بر طبیعت و فطرت مشترک، دارای امکانات، فرصتها و استعدادهای متفاوتی هستند. بر اساس این تفاوت ها، میزان مسئولیت ها در آنها گوناگون است. این تفاوتها، هم بین افراد و اصناف بشر (به لحاظ جنسیت، استعدادهای طبیعی و امکانات و شرایط زندگی) وجود دارد و هم در طول زندگی یک فرد، بر حسب شرایط و مقتضیات مراحل رشد، رخ می نماید. این گونه تفاوت ها، پیرو حکمت الهی و نظام علت و معلولی حاکم بر جهان بوده، سبب می شود انسان ها، افزون بر تکالیف مشترک، با تکالیف و وظایف خاصی نیز روبرو باشند، که شناخت اینها و پیمودن راه سعادت و نجات، تنها با دین الهی و ارسال پیامبران الهی امکان پذیر است، و انسان به لحاظ محدودیت هایی که دارد، با عقل و تجربه بشری خود قادر به پیمودن این راه نیست. انسان از منظر دینی می تواند هم عقلانی و همراه با پیشرفت دانش و فناوری زندگی کند و هم پایبند به باورها و فرایض دینی باشد؛ ولی عقلانیت و فناوری در نگرش توحیدی، معطوف به تکامل و هدایت الهی است. فناوری بدون همراهی با آموزه ها و ارزشهای الهی، باعث تباهی جسم و جان آدمی، محیط زیست و روابط اجتماعی او خواهد بود.
نمایش پی نوشت ها:
[1] تاریخچه مختصری از اقتصاد نئوکلاسیک: محقق نشدن پیش بینی اقتصاددانان کلاسیک با واقعیت و انتقادهای شدیدی که سوسیالیست ها و پیروان مکتب تاریخی به اصول مکتب کلاسیک وارد آوردند، باعث شد تجدیدنظر در اصول اقتصاد کلاسیک، سرعت بیشتری به خود گیرد. اقتصاددان انگلیسی ویلیام استنلی جونز چند سال بعد از اینکه کارل مارکس کتاب سرمایه اش با عنوان نظریه اقتصاد سیاسی را منتشر
کرد و در آن اصول اقتصاد سرمایه داری را بر پایه مطلوبیت ارزیابی کرد، نظریاتش را منتشر کرد. در همین زمان مکتب اتریش نیز با ارائه نظریات کارل منگر شکل گرفت که بر اساس آن ارزش یک کالا با مطلوبیت نهایی سنجیده میشود و ارزش کالا با برآورد ذهنی مصرف کننده مشخص می شود؛ یعنی مصرف کننده فکر می کند یک کالا چه اندازه برایش سودمند و با ارزش است، و قیمت کالا نیز میان دو مرز مطلوبیت مصرف کننده از آن کالا و مطلوبیت تولید کننده قرار می گیرد. مرز بالای قیمت مطلوبیت کالا از نظر خریدار و مرز پایین قیمت مطلوبیت کالا از نظر فروشنده تعیین می شود؛ یعنی یک خریدار تا چه میزان حاضر است برای یک کالا بپردازد و یک فروشنده پایین ترین قیمتی که با آن حاضر است کالا را به فروش برساند، چقدر است. لئون والراس بنیانگذار مکتب لوزان در سال ۱۸۷۴ در فرانسه نیز بر پایه نظریه مطلوبیت نهایی، نزولی بودن منحنی تقاضا را ثابت کرد. به این شکل مکتب مارژینالیسم به وجود آمد؛ در حقیقت مارژینالیست ها همان نظریات کلاسیک ها و طرفداران سرمایه داری در مورد آزادی، رقابت و اصل بودن نفع شخصی را قبول دارند، اما اصل مطلوبیت را جایگزین نظریه ارزش کار کردند و به جای اینکه تعیین قیمت را در طرف عرضه ببینند، آن را در طرف تقاضا جست و جو می کنند. بر همین اساس اقتصاددانانی که به بازسازی افکار کلاسیک همراه با حفظ اصول و مبانی آن خواه با استفاده از نظریه مطلوبیت نهایی یا بدون آن پرداختند، به نئوکلاسیک ها معروف شدند. با پیدایش این مکتب اصول سرمایه داری دچار تغییر نشد و اصول اصلی آن مانند لیبرالیسم اقتصادی، رقابت و تعادل اقتصادی خودکار همچنان باقی ماند. روش مطلوبیت برای تشریح تقاضای مصرف کننده که توسط سه اقتصاددان پایه گذار مکتب نئوکلاسیک مورد بررسی قرار گرفته بود، به طرز دیگری مورد استفاده آلفرد مارشال واقع می شود. مارشال برای استفاده از این روش «نظریه معطلوبیت اصلی» نئوکلاسیک را قبول می کند. مارشال با انتشار کتاب اصول علم ان را جانشین اندیشه های کلاسیک در سال ۱۸۹۰ میلادی به عنوان یک اقتصاددان برجسته عضو مکتب نئوکلاسیک، توانست اصول نهاییون را جانشین اندیشه های کلاسیک کند.
[2] علی جابری؛ تحلیل و بررسی مبانی علم اقتصاد متعارف و علم اقتصاد اسلامی؛ ص۱۸-۱۹.
[3] همان.
[4] همان، ص۸۷ به نقل از: آمارتیا سن؛ «عقلانیت و انتخاب عقلائی»؛ ص ۲-۳.
[5] على، جابری؛ تحلیل و بررسی مبانی علم اقتصاد متعارف و علم اقتصاد اسلامی؛ ص ۶۴.
[6] همان، ص۸۷ به نقل از: آمارتیا سن؛ «عقلانیت و انتخاب عقلائی»؛ ص ۲-۳.
[7]تیلر در تعریف انسان اقتصادی می گوید: «انسان اقتصادی موجودی است فرضی و انتزاعی، راثر فورد نیز می گوید: فردی که به نفع شخصی خود تحریک می شود، به طوری که در مصرف، استراحت و کار تلاش می کند که مطلوبیت کل خود را حداکثر نماید و خواسته های خود را به صورت عقلایی تأمین می کند و هیچ توجهی به منافع دیگران ندارد (ر.ک: علی جابری؛ پیشین، ص ۱۰۱.) مکی هم می گوید: «انسان عقلایی عاملی است که از یک طرف از یک سری قابلیت هایی برخوردار است، از قبیل عقلانیت کاملا محاسبه گر و اطلاعات کامل و از طرف دیگر از یک سری عوامل نیز نهی است، از قبیل دیگر گرایی، بی خبری و نادانی، تورش های مربوط به عادات، توانایی های فراگیری و پیوندهای فرهنگی اجتماعی.»
[8] علی، جابری؛ تحلیل و بررسی مبانی علم اقتصاد معارف و علم اقتصاد اسلامی؛ ص ۶۴
[9] گفتگو با آقای دکتر جابری و پرسش از آقای حسین زاده در مورد سازش رئالیست بودن و در عین حال انسجام گرا بودن.
[10] عبدالحسین خسروپناه؛ مانیفست مبانی؛ ص۲.
[11] سیدرضا حسینی؛ الگوی تخصیص در آمد و رفتار مصرف کننده مسلمان؛ ص ۱۹۵-194.
[12] همان، ص ۶۵.
[13] عبدالحسین خسروپناه؛ منشور مبانی نظام اسلامی، ص۳.
[14] آل عمران؛191.
[15] هادی و کیلی؛ کتاب نقد؛ «نقد مبانی اومانیستی حقوق بشر»؛ ص ۱۲۹.
[16] علی جابری؛ تحلیل و بررسی مبانی علم اقتصاد متعارف و علم اقتصاد اسلامی، ص ۱۲۶.
[17] سیدرضا حسینی؛ الگوی تخصیص در آمد و رفتار مصرف کننده مسلمان؛ ص ۱۹۵-194.
منبع: خسرو پناه، عبدالحسین، در جستجوی علوم انسانی اسلامی، تحلیل نظریه های علم دینی و آزمون الگوی حکمی - اجتهادی در تولید علوم انسانی اسلامی، قم، دفتر نشر معارف، 1393 ش.
بیشتر بخوانید:
مقایسه مبانی اجتماعی تئوری تقاضا
برآیند جایگزینی مبانی و روش شناسی اسلامی تئوری تقاضا
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}