نظریه دکتر گلشنی و پاسخ دکتر استنمارک
 
چکیده
جایگاه اصلی مبحث دینی و سکولار بودن علوم، در علوم انسانی است که دکتر گلشنی چندان بدان نپرداخته و حکم علم دینی در طبیعات را به علوم انسانی سرایت داده است. این مقدار در دینی سازی علوم انسانی کفایت نمی‌کند. قصه علوم انسانی با علوم طبیعی تفاوت بنیادین دارد. علوم انسانی غربی مبتنی بر پارادایم فلسفی، انسان شناختی و روش شناختی است که به صورت اساسی، بر تار و پود نظریه ای توصیفی و توصیه ای علوم انسانی تأثیر گذارند. نگارنده، این ادعا را در تبیین نظریه برگزیده مدلل خواهد کرد ... .

تعداد کلمات 231/ تخمین زمان مطالعه 2 دقیقه
دیدگاه نقش پیش‌فرض‌های متافیزیکی بر علوم تجربی دکتر گلشنی، به سبب آشنایی وی با فلسفه و دانش مدرن، در بردارنده امتیازات و ترجیحات متعددی نسبت به دیدگاه­های دیگران است؛ ولی جویندگان علم، نباید کاستی­های این دیدگاه را با وجود ویژگی­های ممتازش نادیده بگیرند. پاره­ای از کاستی­های این نظریه به شرح ذیل بیان می­گردد:
مایکل استنمارک، استاد فلسفه دین دانشگاه اوپسلای سوئد، در کتاب چگونه علم و دین را مربوط کنیم؟ و در مقاله­ای در نشریه «علم و الهیات» مارس ۲۰۰۵، نظریه علم دینی دکتر گلشنی، فیزیکدان ایرانی و آلوین پلانتینگا، فیلسوف معاصر آمریکایی را به نقد کشانده است. دکتر گلشنی از نظر استنمارک، طرفدار «علم دارای تعصب» در مقابل نظریه «علم بی طرف» است. استنمارک معتقد است: ایدئولوژی و دین در علم بیطرف به‌عنوان پیش فرض قرار نمی‌گیرد، ولی چنین پیش فرضی در علم دارای تعصب، همچون علم دینی، علم سکولار، علم فمینیستی و مانند آن‌ها مطرح است. پیش‌فرض‌های علم دینی عبارت‌اند از : پذیرش وجود خدا، نظم اخلاقی و هدفمندی جهان، پذیرش راه­های دیگری غیر از علم برای شناخت جهان. عکس این پیش‌فرض‌ها، در علم سکولار مطرح می‌شود. استنمارک، تأثیر ایدئولوژی‌ها و ارزش‌ها و پیش‌فرض‌های فراعلمی در فعالیت دانشمندان را در سه عرصه بیان مسئله علم، مقام کاربرد علم و مقام ارزیابی و داوری علم، ارزیابی می‌کند. استنمارک، جلوگیری از نقش دین و ایدئولوژی در مقام طرح مسئله را نه‌تنها نفی نمی‌کند، بلکه اجتناب ناپذیر می‌داند و بر این باور است که علاوه بر کنجکاوی، عوامل متنوعی در طرح مسائل علمی نقش دارند. وی افراط گری دراین‌باره را مشکل‌ساز می‌داند که مانع پرداختن جامعه علمی به مسائل دیگر می‌شود. نقش دین و ایدئولوژی در مقام کاربرد علم نیز آشکار است. جهان‌بینی دینی، علم را در جهت تأمین رفاه معنوی بشر، نه تخریب حیات او مفید می‌داند. علم بی طرف معتقد است باید علم در مورد اهداف و کاربردش، بی طرف باشد. کارکردهای منفی علم و فناوری زاییده محیط اجتماعی و ساختار ایدئولوژیک علم- نه ذات و محتوای علم - است. این سخن دکتر استنمارک، شاید در علوم پایه درست باشد، ولی در علوم کاربردی نادرست است. پس تفکیک علم از کاربرد آن در مصادیق گوناگونی از علوم ناممکن است. مرحله سوم، علم در مقام داوری است و اینکه آیا علم بیطرف در این مرحله وجود دارد یا خیر؟ دکتر گلشنی معتقدند: اگر علم تجربی، صرف جمع آوری مشاهدات باشد، دینی و سکولار بودن آن، بی‌معناست. گلشنی بر این باور است که جهان‌بینی دانشمند در ایجاد نظریه و در انتخاب نظریه به او جهت می‌دهد؛ برای نمونه بسیاری از زیست شناسان از جمله: ریچارد داوکینز معتقد به نقش انتخاب طبیعی در تکامل گونه‌ها هستند و بی‌نیازی از خداوند متعال را نتیجه می‌گیرند؛ پس دانشمندانی هستند که لازمه علم را انکار غایت برای طبیعت می‌دانند. استنمارک این مطلب را می‌پذیرد که فرضیه‌های برخی از دانشمندان به دلیل هماهنگی با باورها و ارزش‌های دینی یا ضد دینی خود پذیرفته شدند؛ ولی این کار را موجه نمی‌داند. علم به اعتقاد وی باید به‌گونه‌ای سامان یابد که کمترین تأثیر را از ایدئولوژی‌ها بپذیرد. دکتر استنمارک باید توجه می‌کرد که دیدگاه دکتر گلشنی این نیست که نظریه‌های علمی دانشمندان، بدون تأثیر فرضیات خداپرستانه یا طبیعت‌گرای خود ناممکن است، بلکه معتقد است چنین کاری بسیار دشوار است. بر این اساس، نظریه علم بی طرف را نباید غیرواقعی دانست. البته استنمارک از دکتر گلشنی شواهد بیشتری بر ضد دیدگاه علم بی طرف می‌خواهد تا نظریه علم غیر بی طرف جایگاه ویژه‌ای بیابد. دکتر گلشنی نیز از او می‌خواهد برای اثبات جهان‌شمولی نظریه علم بی طرف، یک مورد از میان نظریه‌های بنیادین رایج بیان کند که در بردارنده پیش‌فرض‌های فراعلمی نبوده باشد. مطلب قابل توجه دیگر اینکه: دکتر گلشنی در مقاله «چگونه علم اسلامی را بفهمیم؟»، علم خداپرستانه را در سه سطح نظری بنیادین، نظری میانی و سطح عملی بیان می‌کند. تأثیر پیش‌فرض‌های فراعلمی در سطح نظری بنیادین، همچون منشأ جهان، آشکار است و علم در سطح نظری میانی، جهان شمول است و سکولار و دینی ندارد. علم در سطح عملی نیز به واسطه تعهدات ارزشی جهت پیدا می‌کند. این سخن استنمارک که مشکل علم در سطح عملی ناظر به محیط اجتماعی علم - نه محتوای ذاتی آن - است، به اعتقاد دکتر گلشنی نادرست است؛ برای اینکه علم در خلأ تحقق نمی­یابد و سخن گفتن از علم بدون در نظر گرفتن اهداف و ارزش‌ها، غیرواقع بینانه است. اما درباره توجیه و ارزیابی نظریات علمی، دکتر گلشنی هم به «علم بی طرف» و هم به «علم غیر بی طرف» اعتقاد دارد و «علم غیر بی طرف» را در سطح نظریه‌های بنیادین و«علم بی طرف» را در سطوح میانی مطرح می‌کند. توصیه دکتر استنمارک مبنی بر کنار گذاشتن نظریه‌های علمی متأثر از باورهای الهی و طبیعت‌گرایی، به‌عنوان علم ایدئال خوب است؛ ولی توفیق عملی ندارد. علم بی­طرف در سطوح بنیادین علوم، واقع بینانه نیست و تأثیر مفروضات متافیزیکی در این سطوح، اجتناب ناپذیر است.[1]
دکتر گلشنی به خوبی از نقش پیش‌فرض‌ها در نظریه­ها سخن گفته، این گونه تأثیر را در قلمرو وسیعی از مقام گردآوری و داوری معرفی کرده است؛ ولی مشخص نکرده است چه نوع پیش­فرضهایی در مقام گردآوری و چه نوع پیش فرضهایی در مقام داوری تأثیرگذارند و همچنین معیاری ارائه نکرده که چه میزان از این پیش‌فرض‌ها، معللانه و چه میزان مدللانه در نظریه­ها تأثیر می­گذارند. اگر تأثیر برخی پیش‌فرض‌ها، مدللانه باشد، دوام و ضرورت ندارند و این گونه تأثیر تنها نسبت به نظریه­پرداز خاصی وجود خواهد داشت و نسبت به دیگران، قابلیت پیش­گیری دارد. پیش‌فرض‌های معلل، زاییده عوامل روان­شناختی یا جامعه­شناختی خاصی است که باید کنار گذاشته شوند و تنها از پیش‌فرض‌های منطقی بهره برد. به عبارت دیگر، پیش‌فرض‌های تأثیرگذار بر جهان دانشمند یا پیش‌فرض‌های جهت دهنده در کاربرد علم، نباید به معنای پذیرش آن‌ها در جهان علم باشد؛ زیرا علم، حقیقت و توافقی بین­الاذهانی دارد. اگر مبانی متافیزیکی بخواهد در علم تأثیر بگذارد، باید این تأثیر بین­الاذهانی باشد؛ حال، اگر نظریه­ای بین­الاذهانی و تأثیر مبنای متافیزیکی، شخصی باشد، دینی بودن در جهان علم تحقق نمی­یابد و دینی بودن تنها در جهان عالم شکل گرفته است. به عبارت دیگر، نکته مهم در اینجا آن است که صرف نشان دادن استفاده از عقاید دینی و فلسفی در فعالیت علمی، نمی­تواند دلیلی بر مجاز بودن استفاده از آن باشد؛ بنابراین، بحث اصلی­تر آن است که آیا دخالت عقاید دینی و فلسفی در فعالیت عملی به نحو مجاز انجام شده است؟ اگر نظریه زمین مرکزی و خورشید گردشی قرون وسطی بر اساس اشرفیت انسان بوده است، فیزیک­دانان دوره مدرن هم حق علمی دارند تا بر اساس مبانی و ارزش‌های دینی یا سکولار، به نظریه‌های جدید دست یابند؟ به عبارت دیگر، پرسش ما از دکتر گلشنی این است که آیا گزارش تاریخی از تأثیرگذاری پیش‌فرض‌ها بر نظریه‌های بنیادین علم، تأثیرگذاری منطقی را ثابت می‌کند؟ دکتر گلشنی باید به روش منطقی اثبات کند که علم دینی ضرورت دارد، نه اینکه چون علم سکولار به لحاظ تاریخی تحقق پیدا کرده است. پس علم دینی هم باید تحقق یابد. وی چگونه از توصیف تاریخی به توصیه منطقی دست یافته است؟

 

بیشتر بخوانید: مرد علم و دین


مشکل معرفت­شناختی نظریه دکتر گلشنی، نسبی­گرایی در معرفت­های تجربی است؛ زیرا وقتی نظریه‌های تجربی، زاییده تعبیر داده­های عینی بر اساس مبانی و ارزش‌های دینی یا سکولار است، پس معیار سنجش نظریه‌های سقیم از صحیح چه می‌شود؟ با چه معیاری می­توان ثابت کرد که نظریه علی مبتنی بر متافیزیک دینی درست و نظریه علمی مبتنی بر متافیزیک سکولا نادرست است؟ نسبی­گرایی معرفتی نیز با رئالیسم معرفتی قابل جمع نیست مبانی معرفت­شناختی دکتر گلشنی، رئالیسم معرفتی است، ولی لازمه دیدگاه ایشان، نسبی­گرایی معرفتی است.
ایشان تصریح کردند دانش­های مدرن اگر تجربی محض بودند، دینی و غیردینی بردار نبودند؛ اما دانش­های تجربی تحقق یافته، این چنین نیستند و گرفتار پیش‌فرض‌های متعددی هستند. حال بحث اساسی این است که باید علوم تحقق یافته را از علوم بایسته تفکیک کرد. علوم تحقق یافته بی­شک، گرفتار پیش‌فرض‌های متعددی هستند؛ ولی چه بسا گفته شود: وضعیت علوم تحقق یافته نباید مجوزی برای تولید علم دینی شود. اگر علوم تحقق یافته، گرفتار پیش فرض­هایی شده اند، باید تلاش کرد این علوم، خلوص یابند و به علوم بایسته­ای نزدیک شوند که فاقد پیش‌فرض‌های دینی و سکولارند؛ جایگاه اصلی مبحث دینی و سکولار بودن علوم، در علوم انسانی است که دکتر گلشنی چندان بدان نپرداخته و حکم علم دینی در طبیعات را به علوم انسانی سرایت داده است. این مقدار در دینی سازی علوم انسانی کفایت نمی‌کند.نه اینکه علومی تولید شوند که مبتنی بر مبانی متافیزیکی دینی باشند. گاهی دکتر گلشنی، دینی شدن علوم را تنها در نظریه‌های کلان در فیزیک که به مبدأ و معاد انسان و جهان ارتباط دارند، مطرح می‌کند و گاهی از نقش پیش‌فرض‌ها در تعبیر تجربه­ها سخن می­گوید. این گونه سخن گفتن، ابهامی در گفتار وی تحقق می­بخشد که به هر حال، تک­تک گزاره­های تجربی زاییده تعبیر خاصی از حوادث تجربی­اند؛ پس باید همه گزاره­های تجربی به دینی و سکولاربودن متصف شوند. اگر تأثیرگذاری تنها در گزاره­های کلان باشد، در این صورت، باید از تأثیرگذاری پیش‌فرض‌ها در گزاره­های فلسفی فیزیک - نه تجربی - سخن گفت. گزاره­های کلان در فیزیک، گرچه در دانش تجربی فیزیک مطرح شده اند، اما هیچ یک از آن‌ها با روش تجربی به دست نیامده­اند و زاییده فلسفه حاکم بر فیزیک­اند. دینی دانستن فلسفه حاکم بر فیزیک، اثبات کننده دینی بودن فیزیک نیست.
جایگاه اصلی مبحث دینی و سکولار بودن علوم، در علوم انسانی است که دکتر گلشنی چندان بدان نپرداخته و حکم علم دینی در طبیعات را به علوم انسانی سرایت داده است. این مقدار در دینی سازی علوم انسانی کفایت نمی‌کند. قصه علوم انسانی با علوم طبیعی تفاوت بنیادین دارد. علوم انسانی غربی مبتنی بر پارادایم فلسفی، انسان­شناختی و روش­شناختی است که به صورت اساسی، بر تاروپود نظریه­ای توصیفی و توصیه­ای علوم انسانی تأثیر گذارند. نگارنده، این ادعا را در تبیین نظریه برگزیده مدلل خواهد کرد.
اکتفا کردن به گزارش نقش پیش‌فرض‌های سکولار و دینی بر علوم، گرهی از مسئله اسلامی­سازی علوم و دانشگاه­ها باز نمی‌کند. استاد گلشنی باید مدلی برای این نظریه ارائه می­داد تا دانشمندان بتوانند با الگوگیری از آن به علم دینی دست یابند. نشان دادن شاهد تاریخی برای اثبات نقش عقاید دینی و فلسفی در مقام ارزیابی، گزینش، تعبیر و داوری نظریه‌های علمی، مکانیزم تأثیرگذاری را برای دانشمندان معلوم نمی­سازد.
ابهام دیگری که در تبیین نظریه دکتر گلشنی مشاهده می‌شود، این است که از یک طرف، وی معتقد است یافته­های تجربی جدا از تعابیر و تفاسیر و تحلیل­های دانشمندان وجود ندارد و از طرف دیگر به دانش­پژوهان توصیه می‌کند باید داده­های تجربی را از مفروضات و پیش داوری­های دانشمندان جدا ساخت و حدود علوم تجربی را خوب شناخت. به هر حال، حقیقت علم چیست؟ آیا علوم تجربی، آن است که با کمک پیش‌فرض‌های دانشمندان تعبیر شود یا از مفروضات دانشمندان جدا گردد؟ آیا دستاورد تجربی محض و فاقد هرگونه پیش­فرض و تعبیر ممکن است؟ اگر به گفته ایشان، یافته­های تجربی بدون تعبیر، مشتی گزاره­های پراکنده و بی­معنایند، چگونه جداسازی تجربه از پیش‌فرض‌ها ممکن است؟
دکتر گلشنی در مورد پیروان نظریه جهان­های مستقل از هم بیان می­دارد:
«فعلا شاهدی فیزیکی برای اثبات جهان­های مستقل از هم وجود ندارد و تنها علاقه بعضی دانشمندان به فرار از خداباوری بوده که آنان را به این نظریه سوق داده است»؛ اما این مطلب در مورد تعبیر دیگر - که فرض وجود خداوند برای تبیین نظم در ثابت­های بنیادین فیزیکی است - هم صدق می‌کند و برای این نظریه هم هیچ گونه شاهد تجربی مستقلی وجود ندارد؛ حال باید دید از میان این دو نظریه، کدام یک بیشتر قابل دفاع است و در غیاب شواهد تجربی کافی، از چه ملاک­های دیگری می­توان برای گزینش نظریه­ها بهره گرفت؟[2]

 

نمایش پی نوشت ها:

[1] March.Stenmark: A Religiously Partisan Science"; Theology and Scince, 3, No.1. M
Golshani; "Comment on A
ni; "Comment on A Religiously Partisan Science? Islamic and Christian.M
.1, March 2005 .Perspection"; Theology and Science, 3, no
[2] سیدحمیدرضا حسنی، مهدی علی پور و سیدمحمدتقی موحد ابطحی؛ علم دینی، دیدگاهها و ملاحظات، ص88-85.

منبع: خسرو پناه، عبدالحسین، در جستجوی علوم انسانی اسلامی، ایران، تهران، نشر معارف، 1392 شمسی.