نگاهی به زندگی سیروس قایقران، کاپیتان محبوبِ تیم ملّی و ملوان بندر انزلی
 
چکیده
سیروس قایقران قهرمانی که با رفتن خود دل میلیون­ها ایرانی باز برای او می تپد. فوتبالیستی با اخلاق و همیشه به فکر محرومان. او پنهانی به فقرا صدقه می داد و همیشه لبخندش را به تماشاچیانش هدیه می­داد.

تعداد کلمات 1337/ تخمین زمان مطالعه 7 دقیقه
رامین بابازاده

سیروس قایقران در اول بهمن‌ ۱۳۴۰ در محله‌ی «کلویر» بندر انزلی به دنیا آمد. او از همان کودکی به فوتبال علاقه‌مند شد و به عضویتِ تیم فوتبال منتخب آموزشگاه‌ها درآمد. او در شانزده‌سالگی در سال ۱۳۵۶ موفق شد در تیم‌های نوجوانان و جوانان ملوان، استعدادهایش را نشان دهد و ملوان را به رتبه‌ی قهرمانی باشگاه‌های گیلان برساند. وی بین سال‌های ۵۷ تا ۶۳ افتخارات بسیاری را برای ملوان و گیلان به ارمغان آورد. او در این دوران، به عنوان بازیکنی استثنایی و با ویژگی‌های اخلاقیِ خوب و منش پهلوانی‌اش، در میان عموم مردم محبوب شد. سیروس آن‌قدر متواضع و افتاده بود که همه‌ دوستش داشتند. لبخندهای صمیمی‌اش هیچ‌گاه از لبان او دور نمی‌شد و قلبش مانند دریا پاک و بی‌آلایش بود.
او در سال ۱۳۶۳ به تیم ملی دعوت شد و در سال 1366 تنها فوتبالیست شهرستانی بود که پرویز دهداری بازوبند کاپیتانی تیم ملی ایران را به بازوان او بست. پرویز قایقران، پدرش، می‌گوید: «اولین سالی که به تیم ملی دعوت شد، به تهران رفت و دو روز بعد با گرمکن و بی‌پول برگشت. چیزی به ما نگفت؛ اما چند روز بعد فهمیدیم که لباس‌های او را در اردو دزدیدند تا دیگر در تمرینات حاضر نشود!... اخلاقش عالی بود. او پول‌هایش را به مردمِ نیازمند می‌بخشید.»
در سال ۶۷ در جام ملت‌های آسیا در قطر، تیم ملی ایران با رهبری سیروس به مقام سومی دست یافت و در سال ۶۹ تیم ایران را با گل‌های زیبایش، پس از بیست سال به قهرمانی در بازی‌های آسیایی پکن رساند. احمدرضا عابدزاده، از دوستان نزدیک سیروس، می‌گوید: «سیروس همیشه خوب بود و بازی‌های خوبی انجام می‌داد. هر مسابقه‌ای که با سیروس می‌رفتیم، خوب بود. یادم می‌آید در مسابقات پکن و در بازی با کره‌ی جنوبی، اگر سیروس قایقران را نداشتیم، معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتاد! در آن بازی سیروس گل زد تا ما توانستیم کره‌ای‌ها را شکست بدهیم. او همیشه خوب بازی می‌کرد و همیشه خوب بود... نمی‌توانم سیروس را فراموش کنم.»
سیروس به الاتحاد قطر (الغرافه‌ی قطر فعلی) پیوست و بعد از مدتی بازی در قطر، مجدداً به تیم اول خود ملوان پیوست و این تیم را قهرمان جام حذفی و راهیِ مسابقات آسیایی کرد. سیروس عشقِ خاصی به انزلی و ملوان داشت. خودش می‌گفت: «بهترین مطلبی که درباره‌ی من در مطبوعات نوشته شده این است: عجب قایقرانی دارد این ملوان!» او الگوی جوان‌مردی و کمک به نیازمندان بود. مردی که در عین بزرگی، هم‌چنان افتاده و متین بود و دردِ مردم بینوا را می‌فهمید. مردی که پنهانی صدقه می‌داد و در کارهای خیر شرکت می‌کرد.

 

بیشتر بخوانید: نگاهی به باشگاه الغرافه قطر


او در سال 1372 به عنوان بازیکن و سپس مربی به تیم کشاورز تهران پیوست و نتایج قابل توجهی به دست آورد. او سپس به تیم دسته‌دومیِ مسعود هرمزگان پیوست و مدتی در آن‌جا مشغول به مربی‌گری شد.
او در اوایل سال ۷۷ که برای تعطیلات نوروز همراه خانواده‌اش به انزلی آمده بود، در بازگشت و در حالی که همراه فرزند، همسر و برادرِ همسرش عازم تهران بود، در حوالیِ امام‌زاده‌ هاشم(ع) با کامیون حاوی الوار تصادف کرد که منجر به فوت او و فرزندش «راستین» شد. و حالا چندین سال است که او زیر خاکِ نمناک بندر خفته است؛ اما هنوز عکسش روی دیوار تمام مغازه‌های شهر و یادش در قلبِ تمام آدم‌های نجیب شمال ماندگار شده است.
وی در 100 مسابقه شرکت داشت که ۴۳ بازی، رسمی بوده است. در ۲۱ بازی کاپیتان تیم ملی بوده و چهارده گل برای تیم ملی به ثمر رسانده است که بهترینِ آن‌ها به تیم کره‌ی جنوبی در نیمه‌نهایی بازی‌های آسیایی ۱۹۹۰ پکن بود. اولین بازی ملی را در سی‌اُم دی‌ماه ۱۳۶۳ برابر یوگسلاوی و آخرین بازی ملی را در ۲۶ فروردین ۱۳۷۲ برابر بوسنی انجام داد. او اولین کاپیتانیِ تیم ملی را در یازدهم آذر ۱۳۶۷ برابر قطر به عهده گرفت.

 

افتخارات

ـ قهرمان جام حذفی کشور
ـ قهرمان گروه مقدماتی آسیا با ملوان بندر انزلی
ـ نایب قهرمانی لیگ استانی قدس با منتخب گیلان
ـ مقام سومی در جام ملت‌های آسیا ۱۹۸۸
ـ قهرمان بازی‌های آسیایی پکن ۱۹۹۰
سیروس، یکی از بهترین‌ها بود
علی پروین، مربی سابق تیم ملی ایران و باشگاه پرسپولیس، معتقد است: «قایقران یکی از بهترین‌هایی بود که من در اردوهای مختلف تیم ملی دیده بودم. بازیکنی بسیار مؤدب، بااخلاق و بانظم بود و من هیچ‌گاه با او دچار کوچک‌ترین مشکلی نشدم. از نظر فنی هم عالی بود. من از سه بازی که مقابل ملوان انجام دادم، دو بازی را به خاطر گلزنی و حضور مؤثر سیروس واگذار کردیم. گل زیبای او به کره‌ی جنوبی هم هیچ‌گاه از خاطرم پاک نمی‌شود. خبرِ تصادف سیروس و فوت او به همراه فرزندش، تأسف‌آورترین خبر زندگی‌ام بود.»

 

الگوی جوانان

بهمن صالح‌نیا، مربی سابق ملوان می‌گوید: «من همیشه قایقران را مثل فرزندم دوست داشتم. او بسیار محجوب و خجالتی بود و افتخارات زیادی برای ما آورد. آرزو دارم جوانان امروز از سیروس الگو بگیرند... ما هر روز صبح کنار دریا تمرین می‌کردیم. وقتی با او تمرین شوت انجام می‌دادیم، توپ‌های‌مان را با شوت‌هایش پاره می‌کرد!»
بارها بر سر مزار سیروس رفتم...
مجتبی محرمی، بازیکن سابق تیم ملی و پرسپولیس نقل می‌کند: «اولین برخورد من با سیروس در یک بازی خیرخواهانه در کرمان شکل گرفت. اخلاق و منش سیروس، خیلی به دلم می‌نشست. از همان‌جا طرح دوستی با او ریختم و با هم قاتی شدیم. سیروس آدم دست‌و‌دل‌بازی بود... بعدازظهر حادثه، با سیروس قرار داشتم. ساعت چهار، خبرِ فوت سیروس به من داده شد. خیلی شوکه شدم و اشک‌هایم سرازیر شد... بارها بر سر مزار سیروس رفتم و با او درد و دل کردم.»

 

خاکی و ساده

محمد احمدزاده، بازیکن و مربی سابق ملوان می‌گوید: «من در ملوان با سیروس هم‌بازی بودم. او از لحاظ فنی جزء نوادر فوتبال ایران و گیلان بود. بازی با هافبک قدرتمندی مثل سیروس، لذت خاصی داشت. او بسیار خون‌گرم بود و هیچ‌وقت لبخند از لبانش دور نمی‌شد. سیروس خاکی و باصداقت بود و فکر می‌کرد همه مثل خودش صاف و ساده‌اند. ظاهر و باطنش یکی بود. او همیشه با خون‌سردی و جوان‌مردی با همه رفتار می‌کرد. وقتی خبر تصادف سیروس را شنیدم، فوری خودم را به بیمارستان رشت رساندم و در تشییع جنازه‌‌اش شرکت کردم؛ تشییع جنازه‌ای که در گیلان سابقه نداشت. او با عظمت زیست و بعد از مرگ هم با عظمت تشییع شد. ظهور بازیکنی در تراز سیروس، به این سادگی‌ها در فوتبال ما اتفاق نمی‌افتد.»
 

او هم بچه‌گیلانه کشور خودشه!

محمد پنجعلی، دوست و هم‌بازی سیروس نقل می‌کند: «من هشت سال با سیروس در تیم ملی هم‌بازی بودم و سه بار با پیراهن پرسپولیس، مقابل تیم او (ملوان) بازی کردم. سیروس شخصیت بزرگی داشت. فوق‌العاده عاطفی و مردم‌دوست بود. یادم می‌آید در بازی‌های آسیایی پکن، بعد از خطایی که بازیکن کره‌ی شمالی انجام داد، داور به او  تذکر داد. بعد سیروس به سمت داور دوید و با او شروع به صحبت کرد. در عین تعجب، داور کارت قرمز را از جیبش درآورد و بازیکن کره‌ای را اخراج کرد. به او گفتم: «سیروس! به داور چی گفتی؟» سیروس با همان خنده‌ی همیشگی‌اش گفت: «هیچی! گفتم یک کارت داشت، یکی دیگه بهش بده اخراجش کن!» گفتم: «تو که زبان بلد نیستی!» گفت: «به گیلکی گفتم، اتفاقاً داور فهمید. فکر کنم اونم بچه‌گیلانه کشور خودشه!»
 

یک پارچه آقا بود...

مرتضی کرمانی‌مقدم تعریف می‌کند: «سیروس با این‌که از قدیمی‌های تیم ملی بود، اما برخوردش با جوان‌ها مثال‌زدنی بود. او یک پارچه آقا بود. من خاطرات زیادی از سیروس دارم. یک سال در قطر با هم در التحاد بازی می‌کردیم و با هم هم‌خانه بودیم. مدتی از آشنایی من با سیروس نگذشته بود که ماشینش را قرض گرفتم تا از اردوی تیم ملی به خانه بروم. برحسب اتفاق آن روز تصادف کردم و خسارت شدیدی به ماشین سیروس خورد. با خودم فکر می‌کردم: «حتماً اگه بفهمه، خیلی ناراحت می‌شه!» ولی وقتی فهمید، بلافاصله به من گفت: «فدای سرت!» این جمله‌ی سیروس هنوز هم در گوشم زنگ می‌زند!»