نگاهی به علم غربی با توجه به فرهنگ غربی در نگاه نقیب العطاس
 
چکیده
علم به معنای «آگاهی از حقیقت‌اشیاء که از ناحیه حق تعالی بر آدم(ع) القاء و تعلیم شده است». مقصود از‌این تعریف، آگاهی از جوهر و درون ذات ‌اشیاء نیست؛ بلکه مقصود از آن، آگاهی از أعراض و صفات چیزهای محسوس و معقول و روابط و تمایزهای موجود میان آنها است که انسان را بر شناخت اسباب و علل و موارد کاربرد هر کدام از امور محسوس و معقول توانا می‌سازد، به‌این شرط که انسان از حواس و عقل سلیم در درک حقایق برخوردار باشد.

تعداد کلمات 3501/ تخمین زمان مطالعه 18 دقیقه


1. حقیقت علم

نقیب العطاس، تعریف‌هایی از علم ارائه کرده است که یکی از آنها تعریف معرفت‌شناسانه حکمای مسلمان است. علم «نمایاننده واقعیات است» و یا «صورت ادراکی حاضر نزد عالم» است.[1]‌ این تعریف شامل همه رشته‌ها و علومی‌ است که در حیطه ادراکات بشری قرار گیرد. وی در تعریفی دیگر که نشان از جهت‌گیری او به سوی علم دینی دارد - علم را بدین‌ترتیب تعریف می‌کند: «آگاهی از حقیقت ‌اشیاء که از ناحیه حق تعالی بر آدم (ع) القاء و تعلیم شده است». مقصود از‌این تعریف، آگاهی از جوهر و درون ذات‌ اشیاء نیست؛ بلکه مقصود از آن، آگاهی از أعراض و صفات چیزهای محسوس و معقول و روابط و تمایزهای موجود میان آنها است که انسان را بر شناخت اسباب و علل و موارد کاربرد هر کدام از امور محسوس و معقول توانا می‌سازد،[2] به ‌این شرط که انسان از حواس و عقل سلیم در درک حقایق برخوردار باشد.[3] به عبارت دیگر، مقصود نقیب العطاس از شناخت، علمی ‌است که در صدد شناسایی محیط و پدیده‌های پیرامون انسان است.‌ این علم امروزه معادل واژه «Science» شناخته می‌شود؛ اما نکته مهم در‌اندیشه‌های نقیب العطاس، جهتی است که امروزه در ‌این عالی رنگارنگ غرب دیده می‌شود و آن جدایی از مبدأ غیبی و ماورای‌طبیعت و عالم ربوبی است. نقیب العطاس به صراحت منبع حقیقی شناخت‌های انسان را خدا، وحی و قرآن می‌داند،[4] بنابراین علمی ‌را که از‌ این مبدأ منقطع و آلوده به مظاهر تمدن غربی باشد، مایه گمراهی، شکاکیت و انحراف فکری انسان می‌داند. علم‌حقیقی، در دیدگاه ‌ایشان، یعنی خواندن‌ آیات و نشانه‌های خداوند در برگ‌برگ کتاب طبیعت در نور هدایت کلام او و در پرتو وجود مقدس پیامبرش که ترجمان آن است.[5]
انسان و علم از نظر اسلام، ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند و اساسا علم (شناخت)، یکی از اوصاف برجسته انسان است؛ اما نکته محوری ‌این است که: «هر معرفت و شناختی از جانب خدا می‌رسد».
در اسلام اطلاعات فراوانی درباره ماهیت شناخت - بیش از هر دین و فرهنگ و تمدن دیگر - عرضه شده است و ‌این بدون شک، وابسته به نقش برتر و والاتری است که خداوند‌متعال در قرآن کریم برای دانش و شناخت قایل شده است.‌ این اطلاعات، هرچند در ظاهر با یکدیگر از لحاظ ماده تفاوت دارد، طبیعت شناخت را در تمامی ‌علوم شامل می‌شود.[6] باید توجه داشت شناختی درست است که از آلودگی‌های تمدن غرب پیراسته شود. انسان تنها با شناخت حقیقی است که می‌تواند جهان‌بینی درستی به دست آورده، سرنوشت خویش را به سوی سعادت سوق دهد.[7]
منشأ شناخت‌های انسان، خداست. همه شناخت‌ها از جانب خدا می‌آید و توسط روح از طریق قوا و ملکات روحانی و فیزیکی آن تفسیر می‌شود. بر‌این‌اساس، بهترین تعریف شناخت را چنین می‌توان سامان داد: شناخت (علم)، با‌ اشاره به خدا به عنوان منشأ و سرچشمه حقیقی علم حصولی معنای یک چیز یا یک موضوع شناخت برای روح انسان است. روح شارح و مفسر شناختی است که از ناحیه خدا به انسان افاضه شده است؛ بنابراین شناخت (علم)، یعنی دست یافتن روح به معنای یک چیز یا یک موضوع شناخت.[8]

 

۲. نسبت علم و‌ایمان

عنصر مهم دیگری که در نظریه نقیب العطاس جایگاه مهمی‌دارد،‌ ایمان است.‌ ایمان، عین علم نیست؛ بلکه بخشی از آن است و میانشان ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. ‌ایمان، لبیک به اعتماد خداوند نسبت به فرد است که نه تنها با اقرار زبانی، بلکه با تصدیق قلبی و عمل به جوارح تحقق می‌یابد.‌ ایمان درک و تصدیق حقیقتی است که فرد در درون خویش بدان تحقق بخشد و درک ‌این تحقق بر عهده قلب است. البته ‌ایمان در دیدگاه العطاس، صرفا امری درونی و بیگانه با علم نیست؛ بلکه در عین قلبی بودن، امری عقلی و قابل تحلیل ذهنی است؛[9] بنابراین نقیب العطاس هم برای علم شأن قلبی و عقلی ترسیم کرده و هم ‌ایمان را با علم پیوند داده است و ‌این نکته، با دیدگاه پیش گفته از ‌ایشان که علم حقیقی را سرچشمه یافته از حق تعالی می‌داند، همسو و هماهنگ است. از سوی دیگر ‌این دیدگاه به روشنی با آنچه در فرهنگ غرب مسیحی،‌ ایمان‌گرایی[10] خوانده می‌شود، تفاوت اساسی و عمیق دارد.
 

٣. ویژگی‌های علم غربی

تعریف نقیب العطاس از علم تا حدی موضع او را در بارۀ علم دینی روشن می‌کند؛ اما دغدغه مهم او آلودگی علوم رایج به مظاهر تمدن غربی است که مایه انحطاط و انحراف انسان امروزی شده است. علوم امروزی به آسیب‌های مهمی‌دارند. انسان امروزی با چالش‌های بسیاری روبروست؛ اما مهم‌ترین آنها، مسئله علم (دانش) است.‌ این، جدی‌ترین گرفتاری بشر امروزی است که توسط تمدن غرب قد علم کرده است. علمی‌ که در غرب گسترده شده ماهیتی نامعلوم و مشکوک دارد و چون به صورتی نادرست تصور شده، هدف واقعی خود را گم کرده، از همین رو، سبب پیدایش‌ آشفتگی در زندگی آدمی ‌گشته است؛ ‌این در حالی است که ‌این علم ادعای حقیقی و واقعی بودن دارد؛ اما در عمل،‌ اشتباهات، پریشانی و شکاکیت تولید می‌کند و در روش‌شناسی، شک و تردید را به مقام «علم» رسانده، آن را ابزار جستجوی حقیقت می‌شمارد.منشأ شناخت‌های انسان، خداست. همه شناخت‌ها از جانب خدا می‌آید و توسط روح از طریق قوا و ملکات روحانی و فیزیکی آن تفسیر می‌شود. بر‌این‌اساس، بهترین تعریف شناخت را چنین می‌توان سامان داد: شناخت (علم)، با‌ اشاره به خدا به عنوان منشأ و سرچشمه حقیقی علم حصولی معنای یک چیز یا یک موضوع شناخت برای روح انسان است. روح شارح و مفسر شناختی است که از ناحیه خدا به انسان افاضه شده است؛ بنابراین شناخت (علم)، یعنی دست یافتن روح به معنای یک چیز یا یک موضوع شناخت.
نکته مهمی ‌که باید بدان توجه داشت، ‌اینکه: شناخت (علم)، امری بی اثر و خنثی نیست؛ بلکه می‌تواند به لباسی مبدل در‌آید و به همراه محتوایی گمراه کننده در ذهن و روان انسان تلقین و تزریق شود. نتیجه ‌این امر، خطا در جهان‌بینی و انحراف و‌اشتباه در تفسیر هستی است. علم امروزی همراه با ویژگی‌های تمدن غربی و با زیرکی و پنهان‌کاری به ذهن انسان‌ها تزریق می‌شود و به دلیل همین پنهان بودن و مبدل بودن لباس، ناخالصی‌ها و آلودگی‌های آن مورد توجه و دقت نیست و انسان‌ها آن را حقیقت می‌پندارند. ‌این همان علمی‌است که انسان امروزی را به ‌آشفتگی و پریشانی در آورده، به مرز بدبختی کشانده است.
علم غربی رایج، برخاسته از تمدن غربی است. در حقیقت آنچه امروزه در غرب، علم شناخته می‌شود، ملغمه‌ای است از عناصر فلسفی و شناخت‌شناسی یونان، مبانی تعلیم و تربیت و اخلاق و زیباشناختی روم، عناصر قانونی و سیاست‌مداری و حکمرانی یهودیت و مسیحیت، عناصر ‌ایمان دینی اقوام لاتینی و آلمانی و روحیه استقلال، ملیت و ارزش‌های باستانی اقوام اسلاوی که امروزه در مغرب‌زمین به اوج خود رسیده است. ‌این آمیختگی، دوگانگی عمیقی در جهان بینی و ارزش‌های فرهنگ و تمدن به وجود آورده است؛ به‌طوری که نه خود از میان برداشتنی است و نه می‌توان از متن ‌این جهان‌بینی، وحدت و یگانگی موزون و خوش‌آهنگی به دست آورد.[11]
عدم ثبات و استقرار، یکی از مشکلات علوم غربی است؛ یعنی ارزش‌ها و جهان‌بینی برآمده از تمدن غربی، پیوسته در حال تغییر و تحول و تجدید نظر است. دین نیز در حوزه تمدن غربی چندان که باید، نفوذ نداشته، بلکه سرنوشت دین به دست جهان و زندگی دنیوی سپرده شده است.‌این امر باعث بروز تنش‌ها و تضادهایی درونی و البته سرنوشت‌ساز در روح انسان غربی شده، حاصل ‌این تضادهای بی پاسخ، دوگانگی‌های عمیق در وجود انسان امروزی غربی است. انسان غربی دمی ‌از جستجو فارغ نیست و همواره با شک و تردید همراه است؛ زیرا آنچه، ذات تشنه‌اش می‌جوید، حقیقتا به دست نمی‌آید و آنچه کشف می‌شود، هرگز واقعا او را قانع نمی‌کند. آنچه خانمان براندازتر است، ‌اینکه: حقایق بنیادی دین در چنین وضعی از امور و ‌اشیاء، به صورت نظریه‌های محض در آمده، با عنوان پندارهای بی‌حاصل، روی هم رفته ترک شده است. ارزش‌های مطلق انکار شده و ارزش‌های نسبی مورد تصدیق قرار گرفته است. هیچ چیز نمی‌تواند یقینی باشد. نتیجه، منطقی ‌این مبنا، انکار خداوند و جهان‌دیگر و جایگزین شدن انسان مادی به جای آنهاست.[12]
از دیگر ویژگی‌های علوم غربی، اعتماد به عقل بشری (خردبسندگی)، نسبی‌انگاری حقیقت و واقعیت، تصدیق جهان بینی دنیوی، حمایت از آموزه انسانی‌گری (اومانیسم) و تقلید از واقعیت جهان‌درام (تراژدی) است؛ از همین رو شناخت منتشر شده در جهان امروز - که مبتنی بر شناخت غربی است - شناختی راستین نیست.[13]
این دو ویژگی علوم غربی، برخاسته از مبنای فلسفی تفکر غربی است. نقیب العطاس به مطالبی مهم توجه دارد و آن را در گفتارهای خود برجسته کرده است و آن سرچشمه گرفتن علوم جدید غربی از فلسفه‌ای است که جهان را از خدا و مبدأ متعالی به یک‌باره بریده و مستقل می‌انگارد. از دیدگاه وی، علم جدید از فلسفه‌ای نشات گرفته که تکامل را در نهاد موجودات مادی می‌بیند و آنها را قائم به ذات و جاری بر اساس قوانین خویش می‌داند. ‌این فلسفه از ابتدا به طور ضمنی منکر وجود خداست و روش آن، خردگرایی فلسفی است که بدون توجه به قلب، شهود و وحی، تنها از عقل بشری مدد می‌گیرد و مشاهدة تجربی را مبنای همه واقعیات می‌انگارد، در‌این‌صورت، دانش تا آنجا معتبر است که رخدادهای طبیعی و ارتباط آنها با یکدیگر را تفسیر کند و هدفش، توصیف و سازمان‌دهی هر آن‌چیزی است که در طبیعت رخ می‌دهد و تنها نیروهای طبیعی منشأ و واقعیات مورد پذیرش و جستجو هستند.[14] از نظر وی، وحی (قرآن) و وجود مقدس پیامبر اسلام برترین مرجعیت علوم را دارند و بلکه خود حقیقت‌اند و مرجعیت تام دارند. مرجعیت آنها مبتنی بر سطوح عالی‌تر شناخت عقلانی و روحانی و تجارب متعالی است که نمی‌توان آن را به سطح عقل و تجربه معمولی فرو آورد.[15]
بدین‌ترتیب، نگاه نقیب العطاس به علوم رایج روز و نگرانی او از گسترش آن در قلمرو فرهنگ اسلامی ‌نمودار می‌گردد؛ از‌این روست که وی بیش از هر چیزی معتقد به زدودن مظاهر و عناصر تفکر و تمدن غربی از متن و جان علوم است. العطاس به نکته بسیار مهمی ‌متمرکز شده است و درد جهان اسلام را به خوبی تشخیص داده است. ‌این همان چالش اصلی جهان اسلام با غرب است. علمی‌که غرب در اختیار جهان اسلام نهاده است، از جهات مهمی ‌از جمله مبانی هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی، با‌اندیشه دینی و فرهنگ اسلامی ‌ناسازگار است و اختلافات عمیق در حوزه بسیاری از علوم انسانی، برآمده از همین معناست.

 

۴. دانش و انسان

آنچه در متن نظریة العطاس بیش از همه برجسته است، در اصطلاح دانش و انسان است. اساس ساختار وی از علم دینی مبتنی بر‌این دو عنصر است. چیستی و هویت ‌این دو معنا باعث روشن‌تر شدن الگوی مدنظر ‌ایشان از علم دینی خواهد شد. وی با ارائه تحلیلی از چیستی و ویژگی‌های ‌این دو، کوشیده است ضرورت انطباق هر دو را بر معارف و دستورات دین برای تکون علم دینی ارائه کند.
علم راستین از دیدگاه نقیب العطاس، علمی ‌است که حقایق هستی را به انسان بنمایاند و انسان با در دست داشتن آن به تفسیر درست هستی نایل گردد؛ اما باید انسان را نیز به تمام متن شناخت؛ زیرا شناخت حقیقی آن است که از سرچشمه هستی انسان برگرفته شود. بدین‌ترتیب سرچشمه هستی علم و انسان، یک حقیقت است.
تحلیل العطاس از تعریف مشهور انسان به «حیوان ناطق» و نظر به مقامی ‌برتر از قوة نطق، در شکل‌گیری دیدگاه منتخب وی مهم و مؤثر است. مؤلفه نطق در انسان، به معنای قوة فطری آگاهی است که موظف به داوری و روشنگری است. ‌این ویژگی منتج به تحقق عقل در انسان است که ممیز او از همه موجودات است.‌ این عقل است که متعلقات علم را به واسطه واژه‌ها یا‌ اشکال نمادین به هم پیوند می‌زند و نگاه می‌دارد. عقل، روح، نفس و فطرت، همه نام‌های هویت حقیقی انسان هستند که با سطوح گوناگون وجود ارتباط برقرار می‌کنند و مرکز و مدیر همه آنها همان هویتی است که هر کس با «من» بدان ‌اشاره می‌کند. انسان با برقرار کردن ارتباط با ‌اشیاء و تشخیص تمایز و‌اشتراک هر شیء با ‌اشیاء دیگر و سپس تعیین واژگان برای هر معنا، دانش را پدید می‌آورد؛ بدین‌ترتیب، قوة نطق انسان که موهبتی الهی و امری تکوینی است، با سیر تکاملی و تکوینی دانش را تأسیس می‌کند؛ بنابراین دانش امری صرف اعتباری و قراردادی نیست. منشأ دانش، همان منشأ وجود انسان است. انسان سطوح مختلف هستی را با عقل خود می‌شناسد؛ اما در حقیقت هستی، سطحی وجود دارد که فوق سطح عقلانی است؛ ‌این سطح جایگاه پیامبران و اولیای الهی است.‌ این سطح، سطح وجود مقدس است و‌اشیاء در‌این مرتبه، چنان که هستند، درک می‌شوند.[16] بدین‌ترتیب، العطاس، انسان را در مرتبه نطق متوقف نمی‌داند؛ بلکه او را مستعد نیل به مرتبه مشاهده حقایق ‌اشیاء می‌داند؛ مرتبه‌ای که همه انسان‌ها به طور ذاتی در پی رسیدن به آن هستند و تجلیات ‌این میل در همه مراحل زندگی انسان‌ها هویداست.‌ این طلب، امری فطری است نه اکتسابی و آموزشی. انسان به حکم فطرت، به آنچه کمال است، علاقه و تمایل دارد و‌این تمایل را در ارکان عملی خود ابراز می‌کند؛ اما مهم ‌این است که ‌این تعلق و تمایل، جز با وصول به کمال و خیر مطلق سیراب نمی‌شود و‌این حقیقت همان منشأ هستی است که تنها راه نیل به آن دین است. اکنون اگر انسان آن مقصد و مقصود را شناخت، در مقابل آن خضوع و اظهار تسلیم می‌کند؛ بنابراین دیدگاه نقیب العطاس در‌این خصوص بر اساس حقیقت متعالی وجود انسان، یعنی فطرت و مهم‌ترین ویژگی آن، یعنی مطلق‌طلبی نهاده شده است.
فطرت یا همان حقیقت انسان، از دو عنصر دین و تسلیم پدید می‌آید و هدف انسان بندگی و اطاعت خداست؛ اما دریغ که انسان - که نامش برگرفته از ریشه نسیان است - همواره مسئولیت و هدف خود را به فراموشی می‌سپارد و با ارتکاب جهل و ظلم، دچار انحطاط شده، سقوط می‌کند. ‌این در حالی است که «خلافت خدا» ویژگی منحصر به انسان است و امانت الاهی به هیچ مخلوقی غیر از انسان سپرده نشده است. امانت مستلزم قبول مسئولیت است و‌این قاعده نه تنها به معنی فرمان راندن اجتماعی و سیاسی یا اعمال نظارت و کنترل طبیعت است، بلکه به صورتی بنیادی‌تر شامل مفهوم طبیعت می‌شود و‌اشاره به اداره کردن و نظارت داشتن و نگاهداری انسان به معنی خود اوست.
انسان، دارای دو بعد وجودی است: یکی جسم و دیگری روح یا همان نفس ناطقه. نفس ناطقه برتر از وجود مادی و جسم انسان است و باید در مسیر زندگی و حیات تکاملی خود ‌این برتری را نمایان سازد و‌این امر جز از طریق اطاعت آگاهانه جسم از روح عملی نمی‌شود؛ اما محور ‌این فرآیند رعایت کامل عدالت در حق خود و دیگران است؛ ‌این همان پیمانی است که انسان با خدای خویش بسته است؛ یعنی پیمان خلافت و امانت خدا که تنها انسان مسئولیت آن را بر عهده دارد. براساس‌این ارتباط انسان و خدا، باید گفت هویت انسان وابسته به قرارداد اجتماعی نیست. گرچه انسان در زندگی دنیوی گرفتار گیرودارهای سیاسی و اجتماعی است، اما در عین حال مسئول اجرای پیمانی است که میان او و خدایش بسته شده است.[17]

 

بیشتر بخوانید: علم دینی و اسلامی سازی علوم انسانی

 

۵. جایگاه انسان در هستی

انسان، شریف‌ترین موجود در پهنه هستی است؛ زیرا جانشین خداوند است. حقیقت و هویت انسان، همان است که با دین مساوقت دارد. وجود انسان همان جهان کوچک است که در عالم ممکنات استقرار یافته، به دلیل مقام بی‌بدیل خلافت، ماهیت و ارزش بسیار بالا و بی نظیری دارد.[18] انسان نه جسم خالص است و نه روح خالص؛ بلکه موجودی سوم که مرکب از جسم و روح است.[19] چون انسان یک آفریده است، هستی واقعی‌اش از آن آفریدگار اوست.[20] ارزش انسان که در میان عموم مردم، با کلمه «خوب» یاد می‌شود، از گونه دیگری است. خوبی انسان تنها به مفهوم عام و اجتماعی نیست؛ بلکه لازم است نخست به خویشتن خویش خوب بوده باشد؛ یعنی در حق خویش بی عدالتی نورزد. اگر انسان به خویشتن خویش بی عدالت باشد، چگونه می‌تواند به دیگران عدالت ورزد؟[21] اما نکته مهم‌ اینجاست که انسان خوب، بدون آموزش و تربیت خوب رشد نمی‌کند. پس آموزش و پرورش خوب و مطلوب، همان آموزش و پرورشی است که در آن عدالت رعایت گردد و البته عدالت، همان عنصر محوری و مهم فرهنگ اسلام است. بدین‌ترتیب ارزش انسان و انسانیت او به تحقق عدالت در وجود اوست و‌این، یعنی تحقق روح اسلام در هستی انسان.[22]
بدین ترتیب، انسان، با حقیقت دین (عدالت) مساوق و در مصداق یگانه شد. از سوی دیگر علم نیز از همان منبعی سرچشمه گرفته که انسان با اراده همان منبع به عرصه هستی آمده است؛ پس از نظر العطاس وقتی سخن از علم مطلوب و حقیقی می‌شود، مراد علمی‌است که با حقیقت متعالی انسان - که همسو با عدالت است - سازگار و هماهنگ باشد و هنگامی‌که سخن از انسان می‌شود، مراد همان جانشین خدای تعالی است که به تمام معنا وابسته به مبدأ هستی است. البته انسان خوب - به معنای یادشده - بدون آموزش و پرورش و تربیت خوب، یعنی عدالت‌محور، پدید نمی‌آید. در نتیجه انسان خوب، بدون تکیه بر معارف و دستورهای دین، محقق نمی‌شود. البته‌این معنا در متن اسلام تضمین شده است؛ به‌این معنا که گرچه انسان دارای فطرتی الهی است، اما همین فطرت الهی، نیازمند تربیت و راهنمایی است و ارسال رسل و انزال کتب از سوی حق تعالی برای تحقق همین معناست: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته...».[23]
بدین‌ترتیب، نقیب العطاس به‌این‌معنا توجه دارد که انسان از همه جهات وجودی، نیازمند مبدأ هستی است و ویژگی‌ها و امتیازات وجودی او بدون کسب فیض حق‌تعالی به فعلیت و اثربخشی نمی‌رسند.

 

۶. پیوند علم با انسان و دین

اکنون با در‌دست داشتن تعریف نقیب العطاس از عناصر کلیدی بحث، یعنی علم، انسان و دین، می‌توان سراغ تعریف وی از علم دینی و الگوی طراحی شده وی از‌این معنا رفت. به طور اولیه،‌ این سه امر در حقیقت یک چیزند؛ زیرا منشأ وجودیشان یکی است. علم همان آگاهی از حقایق هستی سرچشمه گرفته از ناحیه حق تعالی است و انسان نیز با همه وجود، وابسته به خداست؛ دین هم حقیقتی است که از ناحیه خدای تعالی به انسان اعطا و افاضه شده است؛ بنابراین علم در حقیقت هستی خود دین است و انسان ذاتا به منبع علم و دین وابسته است؛ بنابراین توجه به حقیقت خالص ‌این امور، علم دینی و انسان عالم و دین سریان یافته در همة زوایای وجود علم و انسان را به ارمغان خواهد آورد. مشکل اساسی‌ این است که علوم جدید، آلوده به ناخالصی‌ها و انحرافات تمدن غربی است و به همین دلیل، توان نمایاندن «شناخت راستین» به انسان‌ها را ندارند.
 

٧. اقسام شناخت

همان‌گونه که انسان دارای دو بعد است، شناخت نیز دو نوع است: نخست آنکه خوراک و زندگی روح انسان است و دیگری، ذخیره‌ای است که انسان با آن می‌تواند خود را در جهان برای دنبال کردن هدف‌های علمی ‌مجهز سازد. گونه نخست از طریق وحی، یعنی قرآن به انسان اعطا شده است و گونه دوم شناخت، به دانش‌ها (علوم) ‌اشاره دارد و از طریق آزمودن و مشاهده کردن و تحقیق و استدلال و قیاس به دست می‌آید. ‌این دانش‌ها با امور دارای ارزش عملی سروکار دارند.
گونه نخست، از سوی خدا و از طریق وحی به انسان عطا می‌شود و مربوط به حقایق عینی و هدایت انسان است و گونه دوم، توسط تحقیق نظری و تلاش عقلانی مبتنی بر آزمایشی است که بر روی چیزهای محسوس و قابل تعقل صورت گرفته است. البته هر دو نوع شناخت باید از طریق عمل خود آگاهانه کسب شوند.[24]
العطاس در بیان دلیل‌این تفکیک می‌گوید:
انسان منفرد می‌بایستی تجسس فردی برای دست یافتن به شناخت را به شناخت گونه دوم و نیازمندی‌های علمی ‌شخصی و مناسب با ظرفیت و طبیعت خود محدود سازد تا چنان شود که بتواند خود و شناخت هر دو را در مکان‌های حقیقی آنها در رابطه با خویشتن حقیقی خود قرار دهد تا از ‌این راه شرط عدالت را رعایت کرده باشد. به ‌این دلیل و برای ادای حق عدالت به عنوان یک هدف، اسلام میان دو گونه از شناخت تمایز قایل شده است یکی از آن دو را مخصوص دست یافتن به شناخت مقدمات اولی قرار داده که رسیدن آن برای هر فرد مسلمان اجباری است و‌ اینکه دومی‌ می‌تواند به گونه نخستین انتقال پیدا کند و آن مخصوص کسانی است که خود را شایسته و موظف برای به دست آوردن آن از لحاظ بهبود و پیشرفت شخصی می‌دانند.[25]

 

نمایش پی نوشت ها:

[1] محمد نقیب العطاس؛ اسلام و دنیوی گری؛ ص ۱۵۲.
[2] همان، ص ۱۳۱.
[3] همو، اسلام و فلسفه علم در زندگینامه و خدمات علمی‌و فرهنگی پروفسور سید محمد نقیب العطاس؛ ص ۲۴.
[4] همو، اسلام و دنیوی گری؛ صص ۱۴۲ و ۱۵۲
[5] همو، اسلام و فلسفه علم در زندگینامه و خدمات علمی‌و فرهنگی پروفسور سید محمد نقیب العطاس ص ۲۴
[6] همو، اسلام و دنیوی گری؛ ص ۱۳۵.
[7] همان، ص ۱۲۹-۱۳۰
[8] همان، ص ۱۵۲
[9] همو، اسلام و فلسفه علم در زندگینامه و خدمات علمی‌و فرهنگی پروفسور سید محمد نقیب العطاس؛ ص 25-24
[10] Fideism
[11] همو، اسلام و دنیوی گری؛ ص ۱۲۵-۱۲۷.
[12] همان، ص 128-127.
[13] همان، ص 129.
[14] اسلام و فلسفه علم در زندگینامه و خدمات علمی‌و فرهنگی پروفسور سید محمد نقیب العطاس، ص 30-29.
[15] همان، ص 40-39.
[16] همان، ص ۴۲-۴۵.
[17] همو، اسلام و دنیوی گری؛ ص ۱۳۳
[18] همان، ص ۱۳۴-۱۳۵
[19] وان محمد نور؛ «درآمدی به‌اندیشه شناسی نقیب العطاس»، زندگینامه و خدمات علمی‌و فرهنگی پروفسور سید محمد نقیب العطاس؛ ص ۱۷۹.
[20] همان، ص ۱۸۰.
[21] محمد نقیب العطاس؛ اسلام و دنیوی گری؛ ص ۱۳۹
[22] همان، ص 140.
[23] نهج البلاغه، خطبه یکم.
[24] محمد نقیب العطاس؛ اسلام و دنیوی گری؛ صص ۱۳۶ و ۱۳۸.
[25] همان، ص ۱۳۹.

منبع: خسرو پناه، عبدالحسین، در جستجوی علوم انسانی اسلامی،‌ایران، تهران، نشر معارف، 1392 شمسی.