زندگی نامه ی آیت الله سيد محمد باقر شفتي رحمت الله علیه
زندگی نامه ی آیت الله سيد محمد باقر شفتي رحمت الله علیه
تولد
محمد باقر اندك اندك باليد و توانست درس زندگي و كمال از پدر فراگيرد، بهرهگيري از محضر پدر سالها به درازا كشيد و حتي پس از هجرت 1182 ق. نيز ادامه يافت. در اين سال سيد محمد نقي همراه خانوادهاش رهسپار شفت شد تا خواسته برخي از مؤمنان آن ديار را اجابت كند و راهنماي آنان باشد.[4]
اين هجرت نه تنها براي مردم شفت بلكه براي سيد محمد باقر نيز پربار و مبارك بود؛ او در اين شهر از محضر دانشوران بهره گرفته، سرانجام خود را از آموزشهاي آنان بينياز احساس كرد و رهسپار عراق شد.
هجرت
1193 ه .ق. سال دومين هجرت علمي دانش پژوه تهيدست شفت بود. او راه نجف پيش گرفت و خود را به امواج خروشان درياي بيپايان علوم، حضرت سيد مهدي طباطبايي بروجردي، سپرد، دانشور پارساي نجف با نگاه نافذ خويش مرواريد يگانة چرزه را باز شناخت و باران عنايتش را بر سر وي فرو باريد.[7] البته سيد محمد باقر تنها به درس آن مرجع پرهيزگار بسنده نكرد و ازاندوختههاي گرانقدر ديگر دانشوران آن سامان نيز بهره برد. بزرگاني كه بيترديد بايد حضرت شيخ جعفر كاشف الغطاء را در شمار آنان جاي داد.
ارمغان نجف
هر چند تاريخ از ثبت گفتگوها و آمد و شدهاي اين دوستان صميمي خودداري كرده است اما تنها خاطرة بازمانده از آن روزها ميتواند نشان دهندة زندگي سيد دانشجويان شفت در نجف باشد:
روزي محمد ابراهيم به حجرة سيد محمد باقر شتافت و با جانگدازترين تصوير سالهاي دانش اندوزياش روبه رو شد. كتابها نيمه باز در كف اتاق پراكنده بود، كوزة آب گوشهاي بر زمين غلتيده، دوست گرانقدرش چون مردگان بر حصير كهنه فرو افتاده مينمود.
محمد ابراهيم، كه از شرايط زندگي سيد محمد باقر آگاه بود، نيك دريافت كه جواني چون وي جز به سبب گرسنگي چنين ناتوان و زمينگير نميشود. پس به بازار شتافته، غذايي مناسب فراهم آورد و دوست عزيزش را از چنگال مرگ رهايي بخشيد. [9]
زندگي در نجف تا 1204 ه . ق. ادامه يافت.[10] در اين سال بيماري سيد را فرا گرفت و روانة بغداد ساخت.[11] او چهار ماه در بغداد زيست. در اين مدت از درد رهايي يافت، كتاب نفيس «الحلية اللامعه» را به رشتة نگارش كشيد[12] و سرانجام براي بهرهگيري از محضر دانشور برجسته سيد محسن اعرجي رهسپار كاظمين شد.[13]
جاذبة كاظميه و استاد شهرهاش گوهر چرزه را يك سال در آن ديار ماندگار ساخت. سپس بار سفر بست و در حدود 1205 ه . ق. راه ايران پيش گرفت.
در آسمان اصفهان
سيد محمد باقر در حالي كه جز يك جلد كتاب و سفرهاي نان چيزي همراه نداشت[14] در مدرسة چهار باغ مسكن گزيد ولي بزودي دريافت كه محفل درسش سرپرست مدرسه را آزرده خاطر كرده است بنابراين به مدرسه ديگر كوچيد[15] و بساط تدريس و تحقيق گسترد.
شاگردان
1. شيخ محمد مهدي بن حاج محمد ابراهيم كلباسي.
2. ميرزا ابوالقاسم بن حاج سيد مهدي كاشاني (متوفي: 1281 ه . ق.).
3. حاج محمد جعفر آبادهاي.
4. محمد شفيع جاپلقي (متوفي: 1280 ه . ق.).
5. صفر علي لاهيجي.
6. ملا صالح برغاني قزويني.
7. ملا جعفر نظرآبادي.
8. محمد تنكابني.
9. سيد محمد باقر خوانساري.
10. سيد علي طباطبايي زوارهاي (علويجهاي) و دهها شاگرد ديگر.[16]
آثار ماندگار
1. تحفة ابرار المستنبط.
(الملتقط) من آثار الائمة الاطهار.
2. الزهرة البارقة في احوال المجاز و الحقيقه.
3. شرح تهذيب الاصول علامه حلي.
4. مطالع الانوار في شرح شرايع الاسلام.
5. رسالهاي در مشتق.
6. رسالهاي در احكام شك و سهو در نماز.
7. رسالهاي در عدم جواز بقا بر تقليد مجتهدميت.
8. حواشي بر فروع كافي.
9. جوابات المسائل.
حجة الاسلام
اين گفتار از مجتهد پارسايي كه همگان وي را تنديس تقوا ميشمردند سيد را پيش از پيش شهره ساخته، بر موقعيت اجتماعي و توان سياسي اقتصادياش افزود. اينك او ميتوانست با خاطري آسوده رسالت آسمانياش را به انجام رساند و آيين وحي را در همة منطقه حاكم سازد.
در چين شرايطي فتحعلي شاه به اصفهان گام نهاد و سيد كه ديدار با وي را نميپسنديد سرانجام با كوشش آشنايان به اميد كاستن از ستمهاي دربار به ديدارش شتافت. او در اين ملاقات دردهاي مردم را به گوش شاه رسانده، وي را به برداشتن مشكلات جامعه فرا خواند. شاه در پايان گفت: از من براي خود چيزي بخواه!
سيد پاسخ داد: نيازي ندارم.
ولي فتحعلي خان بر خواستهاش پاي فشرد و گفتارش را چند بار تكرار كرد. سرانجام سيد فرمود: اينك كه در اين باره پافشاري ميكنيد تقاضا دارم فرمان دهيد نقاره خانه را موقوف سازند.
شاه خاموش مانده، در شگفتي فرو رفت و پس از خروج به امين الدوله گفت: عجب سيدي است، از من ميخواهد نقاره خانه را كه نشانة سلطنت است، موقوف سازم.[18]
سفر به حجاز
بنياد الهي
سيد فرمود: دست من در خزانة آفريدگار گيتي است.[23]
بدين ترتيب شاه قاجار از شركت در بنياد مسجد بازماند.[24]
نامة اهريمن
واپسين توطئه
پس بايد يك بار براي هميشه با وي درگير ميشد وكاخ افسانهاي قدرت و ثروتش را درهم ميكوبيد.[27]
ولي پروردگار نقشهاي ديگر تدبير كرده بود. در ساية عنايات رباني سيد از خطر رهايي يافته، بر شوكت و قدرتش افزوده شد[28] و شاه بيهيچ دستاورد چشمگيري به پايتخت بازگشت.
البته بازگشت شاه هرگز به معناي پايان توطئه عليه سيد فقيهان شيعه نبود. تلاشهاي درباريان براي فروپاشي توان اجتماعي سياسي در قالبي نوين ادامه يافت. اين شكل چيزي جز ترور و حذف فيزيكي مرجع بيدار سپاهان نبود. زهرآگين ساختن ظرفهاي غذاي آن مجتهد گرانمايه و گسيل چهار مزدور براي تيراندازي به سيد در نيمه شب نقشههايي بود كه به دقت اجرا شد ولي به لطف الهي ناكام ماند.[29]
وفات
در اين سفر مأمون به حريم سيد يورش برده، دانشور آزادة يزدي را به بند كشيدند و به تهران گسيل داشتند.[30] البته شاه بدين امر بسنده نكرد و براي فروپاشي هميشگي آن حريم امن به بهانههاي گوناگون بر ثروت مرجع شيعيان، كه چيزي جز اموال مسلمانان نبود، چنگ انداخت و دين باوران را با زياني سنگين روبرو ساخت. [31]
كردار زشت شاه چنان قلب مرجعيت شيعه را آزرده ساخت كه چون خان قاجار همراه موكب ويژة همايوني براي ديدار و گفتگو با وي به محلة بيدآباد روي آورد، اندهناك شد. صداي طبلها و شيپورهاي مزدوران سلطنت قلب مهربانش را فشرد. دست به آسمان بلند كرد و ملتمسانه گفت: پروردگارا، ذلت فزون تر بر فرزندان زهرا روا مدار! [32]
خداوند دعاي بندة نيكوكارش را اجابت كرد. با آغاز سال 1260 ه . ق بيماري بر پيكر پير فرزانة سپاهان پنجه افكند و در يكي از روزهاي ربيع الثاني، پس از نماز ظهر، روان پاكش سمت محفل سبز كامروايان سپيد دست پركشيد. [33]
پي نوشت :
[1] . روستايي در ناحيه طارم عليا كه آن را از آباديهاي منطقه زنجان شمردهاند و در پنجاه كيلومتري اين شهر واقع است. فاصله اين آبادي تا شفت كه درجنوب غربي رشت واقع شده، شصت كيلومتر است.
[2] . الكرام البررة، آقا بزرگ تهراني، ج 1، ص 193.
[3] . معارف الرجال في تراجم العلماء و الادباء، محمد حرزالدين، ج 2، ص 195.
[4] . اختران تابناك، ذبيح الله محلاتي، ج 1، ص 394.
[5] . معارف الرجال، ج 1، ص 195.
[6] . قصص العلماء، محمد تنكابني، ص 140.
[7] . همان.
[8] . همان.
[9] . همان.
[10] . اعيان الشيعه، محسن امين، ج 9، ص 188.
[11] . قصص العلماء ص 136.
[12] . اعيان الشيعه، ج 9، ص 188.
[13] . روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، محمد باقر موسوي خوانساري، ج 2، ص 100.
[14] . الروضةالبهيه في طرق الشفيعيه، محمد شفيع جاپلقي، چاپ سنگي.
[15] . قصص العلماء، ص 143 و 144.
[16] . ر. ك: همان، ص 71، 91، 136، 183؛ تذكرة القبور، عبدالكريم جزي، ص 31، 159؛ لباب الالقاب في القاب الاطياب، حبيب الله شريف كاشاني، ص 78؛ احسن الوديعه، محمد مهدي موسوي، ص 29 ـ 38.
[17] . همان، ص 119.
[18] . همان، ص 143.
[19] . روضات الجنات، ج 2، ص 102.
[20] . تاريخ اصفهان، ص 97.
[21] . قصص العلماء، ص 144 و 145.
[22] . اصفهان. لطف الله هنر، ص 263.
[23] . قصص العلماء، ص 149.
[24] . اين مسجد هم اكنون به نام «مسجد سيّد» اصفهان شهرت دارد.
[25] . تاريخ ايران زمين از روزگار باستان تا انقراض قاجاريه، جواد مشكور، ص 341.
[26] . همان، ص 139 و 140.
[27] . تاريخ اصفهان و ري و همة جهان، ص 256 و 257.
[28] . قصص العلماء، ص 144 و 145.
[29] . همان، ص 167 و 168.
[30] . همان.
[31] . همان.
[32] . همان.
[33] . همان، ص 168.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}