رستگاری بشر در تصوف و عرفان اسلامی
عرفا اعتقادشان بر این است که جهان به خاطر شرافت انسان کامل آفریده شده است و قبل از آنکه خداوند جهان را خلق کند وجود انسان را هدف نهایی و مسجود ملائکه قرار داد تا بگوید بشر ولو در ظاهر کوچک است
سس
چکیده
عرفا اعتقادشان بر این است که جهان به خاطر شرافت انسان کامل آفریده شده است و قبل از آنکه خداوند جهان را خلق کند وجود انسان را هدف نهایی و مسجود ملائکه قرار داد تا بگوید بشر ولو در ظاهر کوچک است اما در باطن بزرگ خود میتواند آئینهای زیبا برای نمایش و ظهور برخی اوصاف الهی و یا تمامی صفات خدایی باشد. دقیقا مانند یک اسطرلاب که برای سنجش و تعیین جایگاه ستارگان و ارزیابی موقعیت اجرام سماوی و ... مورد استفاده منجمین واقع میشده.
تعداد کلمات 1894/ تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
عرفا اعتقادشان بر این است که جهان به خاطر شرافت انسان کامل آفریده شده است و قبل از آنکه خداوند جهان را خلق کند وجود انسان را هدف نهایی و مسجود ملائکه قرار داد تا بگوید بشر ولو در ظاهر کوچک است اما در باطن بزرگ خود میتواند آئینهای زیبا برای نمایش و ظهور برخی اوصاف الهی و یا تمامی صفات خدایی باشد. دقیقا مانند یک اسطرلاب که برای سنجش و تعیین جایگاه ستارگان و ارزیابی موقعیت اجرام سماوی و ... مورد استفاده منجمین واقع میشده.
تعداد کلمات 1894/ تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
نویسنده: حمید حنائی نژاد؛ کارشناس ارشد تصوّف و عرفان اسلامی
مولوی آدمی را مانند یک اسطرلاب برای حضرت حق معرفی می کند، در مکتب و جهانبینی عرفان اسلامی که از برترین و عمیقترین ابعاد معرفتی برخوردار است، علاوه بر رعایت دقیق شریعت اسلام، با اتصال شهودى و ورود عاشقانه و به دور از خودبینی کاذب که خود نوعی بیداری مذموم به شمار میآید و با راهیابی به مقام «انسان کامل» و هدایتهای ویژه او وجدی به وسعت یک اقیانوس در وجود سالک بوجود میآید که بهشت اولیاى خداست. در این مقاله کوتاه سعی بر آن است تا «رستگاری» در مکتب عرفانی عارفان بزرگ جهان اسلام با جلوهای سرشار از پرستش عاشقانه تحت عناوینی مانند «عشق» و «فنا» و «وصول به حقیقت» و «مقام انسان کامل»، مورد ارزیابی و دقت نظر قرار گیرد.
بشر عادى و معمولى خودش تنها و به استقلال، راه به عالم مجرّدات و مقدسات علوى ندارد.
مرحوم استاد جلال الدین همایی مولویپژوه معاصر در زمینه رستگاری و سعادت بشر در آئین و مکتب عرفانی مولوی مینویسد:
«مولوى مىگوید در ایمان به خدا و رسول تنها به اعتقاد قلبى و اتیان سنن و فرائض تشریعى خرسند نباید بود؛ بلکه اتصال شهودى را شرط تحقق عبودیت و علامت رسیدن به درجه کمال ایمان باید دانست. مولوى معتقد بود که این اتصال جز در عالم بشریت و جز از طریق عشق و فناى وجود ناقص در کامل میسر نیست، یعنى باید مطلوب خود را در همین بشر خاکى جستوجو کنیم که انسان کامل باشد؛ و باید هستى ناقص ما در وجود همان انسان کامل فانى گردد تا حیات جاودانى بیابیم؛ حقیقت رستگارى در آیین مولوى همین است و بس. دلیل وى این است که جان مردان کامل الهى به حق پیوسته و به خدا متصل است؛ پس اتصال به ایشان اتصال به خدا و فناى در ایشان فناى فى اللّه است؛ وگرنه بشر عادى معمولى خود تنها و باستقلال، راه به عالم مجرّدات و مقدسات علوى ندارد؛ و بدین سبب محتاج به واسطه فیض است». (همایی، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟ 1385 ش، ج 2، صص 775-776).
«مولوى مىگوید در ایمان به خدا و رسول تنها به اعتقاد قلبى و اتیان سنن و فرائض تشریعى خرسند نباید بود؛ بلکه اتصال شهودى را شرط تحقق عبودیت و علامت رسیدن به درجه کمال ایمان باید دانست. مولوى معتقد بود که این اتصال جز در عالم بشریت و جز از طریق عشق و فناى وجود ناقص در کامل میسر نیست، یعنى باید مطلوب خود را در همین بشر خاکى جستوجو کنیم که انسان کامل باشد؛ و باید هستى ناقص ما در وجود همان انسان کامل فانى گردد تا حیات جاودانى بیابیم؛ حقیقت رستگارى در آیین مولوى همین است و بس. دلیل وى این است که جان مردان کامل الهى به حق پیوسته و به خدا متصل است؛ پس اتصال به ایشان اتصال به خدا و فناى در ایشان فناى فى اللّه است؛ وگرنه بشر عادى معمولى خود تنها و باستقلال، راه به عالم مجرّدات و مقدسات علوى ندارد؛ و بدین سبب محتاج به واسطه فیض است». (همایی، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟ 1385 ش، ج 2، صص 775-776).
بشر چه مىخواهد و چه مىجوید؟
"انسان ذاتا طالب آزادى و آرامش خاطر و خوش بودن حال و سکینه قلب است، به هر معنى که آن را تفسیر کنى و به هر اندازه که ممکن و میسر باشد. اگر همه نعمتهاى جهان را براى انسان آماده کنى اما از آزادى و سکون قلب بهرهمند نباشد هیچ لذت و کام نخواهد یافت؛ مثل او مثل مرغى محبوس است که آب و دانه او را فراهم کرده و قفس تنگ او را در باغى مصفا به درختى آویخته باشند؛ پیوسته دل این مرغ در هوس آزادى مىتپد و به هواى پرواز، سر از روزنههاى قفس بیرون مىکند ... انسان چون در روح خود جهل و نقیصهیى مىیابد، راه «فنا» راه «عشق» است و تا کسى از اوصاف خود فانى نشود و در وجود دیگرى مستهلک نگردد وجودش هنوز به تصرّف عشق درنیامده است.طبعا طالب کمال و جویاى علم و معرفت است، علوم اکتسابى هم او را سیراب و اشباع نمىکند، پس بداند یا نداند، در باطن طالب دانش و بینشى است که نتیجهاش فرونشاندن عطش روح؛ یعنى تحصیل یقین شهودى و تأمین آرامش و آسایش و خوشى و لذت و اهتزاز بىشایبه خللناپذیر روحانى و رسیدن به سرمنزل حیات جاودانى است ... مولوى وسیله حصول این امور و سایر مقاصد عالى روحانى بشر را نیز منحصر به عشق و فنا و اتصال به روح اولیا و مردان خدا مىداند؛ و همین عشق است که آن را عشق ربانى و عشق الهى مىخواند:
مهر پاکان درمیان جان نشان دل مده الا به مهر دلخوشان
(همان، ج 2، صص 794-795 با اندکی تلخیص).
راه «فنا» راه «عشق» است و تا کسى از اوصاف خود فانى نشود و در وجود دیگرى مستهلک نگردد وجودش هنوز به تصرّف عشق درنیامده است.
بهطور کلى فنا عبارتست از زوال صفات بشرى و تبدیل آنها به صفات الهى و این مرتبه را فناء صفت گویند و به اعتبار اینکه صفات الهى جانشین صفات عبد مىگردد آن را بقاء صفت نامند. پس فنا زوال اوصاف خلقى و بقا تحقق و ظهور به صفات ربوبى است و اینگونه فنا را عموم متصوّفه [عارفان] روا مىدارند ... ولى فناء ذات را که عبارت از اضمحلال وجود خَلق و تحقق به وجود حق باشد بهطورىکه امتیاز برداشته شود اکثر اهل تصوف و عرفان روا نشمردهاند ولى اگر فنا را به عدم شعور عبد به وجود خود هنگام شهود وجود حق فرض کنیم این معنى را همه طوائف صوفیه مقبول و پسندیده داشتهاند و خواجه عبد اللّه انصارى فنا را بدینگونه تعریف مىکند: الفناء فى هذا الباب اضمحلال ما دون الحق علما ثم جحدا ثمّ حقّا - یعنى فنا در نهایات سلوک عبارتست از اینکه ما سواى حق را مضمحل و گداخته دانى چنانکه وجود غیر را نیابى و جاحد باشى و همه را حق بینى که تعبیریست نزدیک بدانچه گفته آمد. ... راه فنا راه عشق است زیرا تا کسى از اوصاف خود فانى نشود و در وجود دیگرى مستهلک نگردد وجودش هنوز به تصرّف عشق درنیامده است و تبدیل صفات عاشق و خراب کردن حصار وجود وى کاریست که عشق تواند کرد:
مرحبا اى عشق خوش سوداى ما اى طبیب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما اى تو افلاطون و جالینوس ما
(سلطان العلماء بهاء الدین محمد بلخی (پدر مولوی)، معارف (بهاء ولد)، 1382 ش، ج 2، صص 287- 288 با تلخیص).
مهر پاکان درمیان جان نشان دل مده الا به مهر دلخوشان
(همان، ج 2، صص 794-795 با اندکی تلخیص).
راه «فنا» راه «عشق» است و تا کسى از اوصاف خود فانى نشود و در وجود دیگرى مستهلک نگردد وجودش هنوز به تصرّف عشق درنیامده است.
بهطور کلى فنا عبارتست از زوال صفات بشرى و تبدیل آنها به صفات الهى و این مرتبه را فناء صفت گویند و به اعتبار اینکه صفات الهى جانشین صفات عبد مىگردد آن را بقاء صفت نامند. پس فنا زوال اوصاف خلقى و بقا تحقق و ظهور به صفات ربوبى است و اینگونه فنا را عموم متصوّفه [عارفان] روا مىدارند ... ولى فناء ذات را که عبارت از اضمحلال وجود خَلق و تحقق به وجود حق باشد بهطورىکه امتیاز برداشته شود اکثر اهل تصوف و عرفان روا نشمردهاند ولى اگر فنا را به عدم شعور عبد به وجود خود هنگام شهود وجود حق فرض کنیم این معنى را همه طوائف صوفیه مقبول و پسندیده داشتهاند و خواجه عبد اللّه انصارى فنا را بدینگونه تعریف مىکند: الفناء فى هذا الباب اضمحلال ما دون الحق علما ثم جحدا ثمّ حقّا - یعنى فنا در نهایات سلوک عبارتست از اینکه ما سواى حق را مضمحل و گداخته دانى چنانکه وجود غیر را نیابى و جاحد باشى و همه را حق بینى که تعبیریست نزدیک بدانچه گفته آمد. ... راه فنا راه عشق است زیرا تا کسى از اوصاف خود فانى نشود و در وجود دیگرى مستهلک نگردد وجودش هنوز به تصرّف عشق درنیامده است و تبدیل صفات عاشق و خراب کردن حصار وجود وى کاریست که عشق تواند کرد:
مرحبا اى عشق خوش سوداى ما اى طبیب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما اى تو افلاطون و جالینوس ما
(سلطان العلماء بهاء الدین محمد بلخی (پدر مولوی)، معارف (بهاء ولد)، 1382 ش، ج 2، صص 287- 288 با تلخیص).
بیشتر بخوانید: عرفان اسلامی
«عشق» از فرط «محبت» خیزد؛ حقیقت «عشق» از منظر عارف وارسته قرن هشتم میر سید علی همدانی.
میر سید علی همدانی متوفای ۷۸۶ ق عارف قرن هشتم معروف به شاه همدان و ملقب به امیرکبیر، اهل همدان بود و به دلیل تاثیرش در تبلیغ اسلام در کشمیر هند شهرت زیادی یافت. سید علی همدانی از عارفان انگشتشماری است که شریعت و طریقت را به کمال داشت و رعایت آداب و موازین شرعی در سیره، سخن و مواعظ او به خوبی مشاهده میگردید، ایشان در مورد حقیقت «عشق» چه زیبا مینویسد:
«اى عزیز حقیقت آتش عشق جز در باطن طاهر ظاهر نشود و تا محبت غیر حق از درون بیرون نشود سلطان عشق سراپرده جلالت در ساحت دل نزند و در اخبار آمده است که حقتعالى وحى کرد به داود که اى داود دعوى و گمان تو آن است که نام تو در جریده دوستان است در این معنى وقتى صادق باشى که در راه دوستى [ما] بر عدوت دنیا [ثابت قدم] باشى که جناح همت بوم صفتان ویرانه دنیا اثر سایه هماى محبت در نیابد و مرکب ضعیف [ایشان] بار هم دنیا و محبت خلاق جهان برنتابد. عشق از فرط محبت خیزد و مبدا محبت ارادت است و ارادت ثمره معرفت». (همدانی، میر سید علی، احوال و آثار میر سید علی همدانی (شش رساله)، 1370 ش، صص 532-533 با اندکی تلخیص).
«اى عزیز حقیقت آتش عشق جز در باطن طاهر ظاهر نشود و تا محبت غیر حق از درون بیرون نشود سلطان عشق سراپرده جلالت در ساحت دل نزند و در اخبار آمده است که حقتعالى وحى کرد به داود که اى داود دعوى و گمان تو آن است که نام تو در جریده دوستان است در این معنى وقتى صادق باشى که در راه دوستى [ما] بر عدوت دنیا [ثابت قدم] باشى که جناح همت بوم صفتان ویرانه دنیا اثر سایه هماى محبت در نیابد و مرکب ضعیف [ایشان] بار هم دنیا و محبت خلاق جهان برنتابد. عشق از فرط محبت خیزد و مبدا محبت ارادت است و ارادت ثمره معرفت». (همدانی، میر سید علی، احوال و آثار میر سید علی همدانی (شش رساله)، 1370 ش، صص 532-533 با اندکی تلخیص).
راه «فطرت» همان راه «عشق» در کلام عرفا و راه وصول به «رستگاری» است.
استاد شهید مرتضی مطهری (ره) راه فطرت را همان راه «عشق» که عارفان مسلمان در بیانات خود برای رسیدن به رستگاری و خوشبختی بشر از آن سخن میگویند دانسته و میگوید:
«عرفا عشق الوهى را در فطرت همه انسانها موجود مىدانند. حتى راجع به آیه «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ»[1] خدا حکم کرده است که جز او هیچ چیزى را پرستش نکنید (این را مىگویم براى اینکه بدانید مطلب را تا کجاها بردهاند) عرفا حرفى گفتهاند که سخن فقها را بلند کردهاند؛ گفتهاند این «قضا» قضاى تکوینى است و اجتنابناپذیر است (اتفاقا از ابنعباس هم روایتى در همین زمینه هست)؛ یعنى براى بشر امکان ندارد غیرخدا را پرستش کند. مىگوییم پس بتپرست چیست؟ مىگوید بتپرست هم خدا را پرستش مىکند ولى خودش نمىداند؛ طبیعتش او را به دنبال خدا راه انداخته است، ولى اشتباه در تطبیق مىکند. در همینجا حرفهایى زدهاند که سروصدا هم راه انداخته:
مسلمان گر بدانستى که بت چیست یقین کردى که دین در بتپرستى است
این یک طنزى به این مطلب است، نه اینکه بخواهد بتپرستى به مفهوم کثیفش را تأیید کند؛ مىخواهد بگوید آن بتپرست هم در واقع خداپرست است؛ یعنى آن حس پرستش واقعى خداست که او را به این طرف و آن طرف کشانده، منتها خدا را گم گرده، معبود واقعى و حقیقت را گم کرده و به مجاز چسبیده؛ پس علت چسبیدنش به مجاز، همان حس واقعى است که او را به دنبال حقیقت روان کرده است». (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (نبرد حق و باطل، فطرت، توحید)، 1377 ش، ج 4، ص 42).
«عرفا عشق الوهى را در فطرت همه انسانها موجود مىدانند. حتى راجع به آیه «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ»[1] خدا حکم کرده است که جز او هیچ چیزى را پرستش نکنید (این را مىگویم براى اینکه بدانید مطلب را تا کجاها بردهاند) عرفا حرفى گفتهاند که سخن فقها را بلند کردهاند؛ گفتهاند این «قضا» قضاى تکوینى است و اجتنابناپذیر است (اتفاقا از ابنعباس هم روایتى در همین زمینه هست)؛ یعنى براى بشر امکان ندارد غیرخدا را پرستش کند. مىگوییم پس بتپرست چیست؟ مىگوید بتپرست هم خدا را پرستش مىکند ولى خودش نمىداند؛ طبیعتش او را به دنبال خدا راه انداخته است، ولى اشتباه در تطبیق مىکند. در همینجا حرفهایى زدهاند که سروصدا هم راه انداخته:
مسلمان گر بدانستى که بت چیست یقین کردى که دین در بتپرستى است
این یک طنزى به این مطلب است، نه اینکه بخواهد بتپرستى به مفهوم کثیفش را تأیید کند؛ مىخواهد بگوید آن بتپرست هم در واقع خداپرست است؛ یعنى آن حس پرستش واقعى خداست که او را به این طرف و آن طرف کشانده، منتها خدا را گم گرده، معبود واقعى و حقیقت را گم کرده و به مجاز چسبیده؛ پس علت چسبیدنش به مجاز، همان حس واقعى است که او را به دنبال حقیقت روان کرده است». (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (نبرد حق و باطل، فطرت، توحید)، 1377 ش، ج 4، ص 42).
«کمال انسان» در رسیدن به «حقیقت» است، این همان معنى «فنا» است.
"اصول سخن عرفا این است که حقیقت یک چیز بیشتر نیست و غیر او هرچه هست ثانى براى او نیست، بلکه جلوهها و اسماء و صفات و تجلیات اوست. کمال انسان در رسیدن به حقیقت است و رسیدن به حقیقت یعنى اینکه انسان برسد به جایى که این حالت را کاملا درک کند که در همه چیز و با همه چیز او را ببیند، «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»[2]، با هر چیزى و بلکه قبل از هر چیزى او را ببیند، قوام هر چیزى را به او ببیند و هر چیزى و از آن جمله خودش را در واقع در او ببیند و آن وقت دیگر منیت باقى نمىماند. این همان معنى «فنا» است که مىگویند و اگر انسان به این حالت رسید و این فنا و اتصال براى او رخ داد، به قول آنها یدالله الباسطه مىشود.
عرفا، براى عرفان منازلى معیّن کردهاند تا انسان برسد به حقیقت. کمال انسان از نظر آنها خیلى روشن است. آدمى که به حقیقت نرسیده ناقص است، محجوب است و انسان «نارسیده» است و انسانیت انسان و استعداد اصلىاش همین است که حقیقت را بشناسد و به آن برسد. کسى که به حقیقت نرسیده، از راه وامانده است. مرکب این سیر هم از نظر آنها «عشق» و «محبت» و «انس» است و راه، راه قلب و دل است نه راه فکر و فلسفه. از نظر آنها هر کمال دیگر از این کمال منشعب مىشود. هر چیز دیگر به آن اعتبار کمال است که یا راه رسیدن به این کمال است و یا ناشى از این کمال؛ مثلا آیا زهد براى انسان کمال است؟ مىگویند بلى زیرا شرط این راه است. آیا تواضع کمال است؟ بلى زیرا شرط این راه است. چیزهایى که محاسن اخلاقى است و نیز دستگیرى و ارشاد و هدایت خوب است چون اثر این کار است. وقتى که کسى به حقیقت رسید مظهر اسم «الهادى» مىشود و دیگران را ارشاد و هدایت مىکند. این، نظر روشنى است براى عرفا که کمال مساوى است با وصول به حقیقت. حقیقت یکى است و کمال انسان یعنى اتصال و وصول به حقیقت". (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (هدف زندگی)، 1377 ش، ج 4، ص 42).
[1]. الإسراء: 23.
[2]. الحدید: 4.
عرفا، براى عرفان منازلى معیّن کردهاند تا انسان برسد به حقیقت. کمال انسان از نظر آنها خیلى روشن است. آدمى که به حقیقت نرسیده ناقص است، محجوب است و انسان «نارسیده» است و انسانیت انسان و استعداد اصلىاش همین است که حقیقت را بشناسد و به آن برسد. کسى که به حقیقت نرسیده، از راه وامانده است. مرکب این سیر هم از نظر آنها «عشق» و «محبت» و «انس» است و راه، راه قلب و دل است نه راه فکر و فلسفه. از نظر آنها هر کمال دیگر از این کمال منشعب مىشود. هر چیز دیگر به آن اعتبار کمال است که یا راه رسیدن به این کمال است و یا ناشى از این کمال؛ مثلا آیا زهد براى انسان کمال است؟ مىگویند بلى زیرا شرط این راه است. آیا تواضع کمال است؟ بلى زیرا شرط این راه است. چیزهایى که محاسن اخلاقى است و نیز دستگیرى و ارشاد و هدایت خوب است چون اثر این کار است. وقتى که کسى به حقیقت رسید مظهر اسم «الهادى» مىشود و دیگران را ارشاد و هدایت مىکند. این، نظر روشنى است براى عرفا که کمال مساوى است با وصول به حقیقت. حقیقت یکى است و کمال انسان یعنى اتصال و وصول به حقیقت". (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (هدف زندگی)، 1377 ش، ج 4، ص 42).
منابع:
1 - همایی، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟ ایران، تهران، انتشارات هما، چاپ دهم، 1385 ش.
2 - سلطان العلماء بهاء الدین محمد بلخی (پدر مولوی)، معارف (بهاء ولد)، ایران، تهران، انتشارات طهوری، چاپ سوم، 1382 ش.
3 - همدانی، میر سید علی، احوال و آثار میر سید علی همدانی (شش رساله)، پاکستان، انتشارات مرکز تحقیقات فارسی ایران وپاکستان، چاپ دوم، 1370 ش.
4 - مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، ایران، تهران / قم، چاپ هشتم، 1377 ش.
[1]. الإسراء: 23.
[2]. الحدید: 4.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}