اروپایی‌ها در اقدامی بلندمدت و برنامه‌ریزی‌شده موجبات فروپاشی دولت اسلامی اندلس را فراهم کردند
 
چکیده
یکی از نمونه‌های موفق در راستای تهاجم فرهنگی و تغییر باورهای مردم مسلمان که در طول تاریخ اتفاق افتاده است و به‌ثمر هم رسیده، سقوط مسلمانان در منطقه‌ی اندلس اروپا می‌باشد. مسلمانان به مدت 700 سال در این منطقه حاکم بودند و اندلس در آن زمان در اوج قدرت علمی و معنوی بود تا اینکه مسیحیان توانستند با استفاده از جنگ نرم سبب فروپاشی از درون این جامعه‌ی اسلامی شوند. آن‌چه می‌خوانید گزارشی از آن واقعه و تطبیق آن با معنا و مفهوم جنگ‌نرم در جامعه‌ی کنونی ماست.

تعداد کلمات 3633/ تخمین زمان مطالعه 18 دقیقه
 
تهاجم فرهنگی عبارت است از تلاش برنامه‌ریزی شده و سازمان یافته برای تحمیل باورها، ارزش‌ها و رفتارهای مورد نظر بر سایر جوامع و ملت‌ها، به طوری که در کشور مورد تهاجم منجر به دگرگونی هویت فرهنگی و تضعیف و تغییر نظام‌سیاسی مورد نظر شود. هدف از تهاجم فرهنگی، کنترل فرایند شکل‌گیری افکار عمومی و نظام ارزش‌ها است که منجر به استیلای سیاسی و اقتصادی می‌شود. به این ترتیب که «مهاجم فرهنگی» سعی می‌کند با استفاده از برتری اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فن‌آوری، به مبانی اندیشه و رفتار یک ملت هجوم آورده و با تهدید، تضعیف، تحریف و نفی و طرد آن‌ها، زمینه‌ی حاکمیت اندیشه، ارزش‌ها و رفتارهای مطلوب خویش را فراهم آورد؛ بنابراین، تهاجم فرهنگی به مفهوم تهاجم جهت نفی هویت فرهنگی و ملی کشور مورد هجوم، برای برقرار کردن سلطه‌ی فکری و فرهنگی از طریق تغییر باورها، رفتارها، روش‌ها و آداب و رسوم زندگی فردی و اجتماعی آن ملت، منطبق با الگوهای فرهنگ مهاجم خواهد بود.
فرهنگ با توجه به ویژگی پویایی و خلاقیت آن، کارکردهای متفاوتی دارد. تبادل و تعامل فرهنگی از جمله‌ی این کارکردها است. برای روشن شدن مفهوم تهدید فرهنگی، باید تفاوت تهاجم و تبادل فرهنگی را توضیح داد. آن‌چه ما تهاجم فرهنگی می‌خوانیم، وجهی خاص از کارکرد ویژه‌ی یک فرهنگ دربرابر فرهنگ دیگر است؛ وجهی که در آن فرهنگ مهاجم با تلاش برای تسلط بر فرهنگ مورد تهاجم، فرایند دو سویه‌ی تعامل را به کشمکشی مخرب بدل می‌کند. کارکرد این فرایند، با لحاظ تبیین یکی از ویژگی‌های مهم فرهنگ ها، یعنی تبادل و تعامل، بهتر شایان درک خواهد بود.
در تبادل فرهنگی، هدف، باور کردن و کامل نمودن فرهنگ ملی است، ولی هدف تهاجم فرهنگی، تسلط بر فرهنگ دیگر و خودباخته و دنباله‌رو نمودن آن و احیاناً از بین بردن فرهنگ دیگر است. تبادل فرهنگی با آگاهی و اراده است، ولی تهاجم با تحمیل خودآگاهانه و یا ناخودآگاهانه انجام می‌شود. در تبادل فرهنگی، فرهنگ‌ها گیرنده‌ی عناصر مطلوب فرهنگی یک‌دیگرند، اما در تهاجم فرهنگی، فرهنگ مهاجم هنجارها، باورها و ارزش‌های خود را که در فرهنگ مورد تهاجم نامطلوبند، تحمیل می‌کند. تبادل فرهنگی، با اتکا به نقاط قوت فرهنگ‌ها انجام می‌شود، ولی تهاجم فرهنگی، با اتکا به نقاط قوت فرهنگ مهاجم و نقاط ضعف فرهنگ مورد تهاجم، به وقوع می‌پیوندد.
برخی از محققان و تحلیل‌گران بر این باورند که تهاجم فرهنگی، تضعیف باورها و ارزش‌ها در بین جامعه و حکومت‌ها موجبات ناکارآمدسازی و فروپاشی نظام‌های سیاسی را فراهم می‌سازد. فروپاشی حاکمیت اسلامی در اندلس را این گروه از محققان، نمونه‌ای از فروپاشی از درون از طریق استحاله‌ی فرهنگی معرفی می‌کنند. مسلمانان در اواخر قرن اول هجری، تحت‌تأثیر انگیزه‌های دینی و شور مذهبی با سرعتی کم نظیر بر سراسر اندلس و حتی‌ اعماق فرانسه مسلط شدند، اما به مرور با بروز اختلافات میان گروه‌های مختلف مسلمان برای کسب قدرت، دنیازدگی، فساد اخلاقی و رفاه‌طلبی بسیاری از مسلمانان، به‌ویژه سران و بزرگان آن‌ها، زمینه‌ی آسیب‌پذیری و انحطاط فراهم شد. دشمن با بهره‌گیری از ضعف‌های درون جامعه‌ی اسلامی، به تدریج قدرت یافت و ابتداً با به‌راه‌اندازی جنگ‌نرم و کمک به گسترش فساد و فحشا، موفق به تضعیف اقتدار و ناکارآمدسازی حاکمیت آنان شد. سپس با جنگ سخت، طومار قدرت و حکومت مسلمانان، بلکه حتی‌ حضور آنان در اندلس را درهم پیچید.
با نگاهی به شرح وقایع و حوادث رخ داده در طول هشت قرن حضور و حاکمیت مسلمانان در اندلس، به وضوح علل و عوامل از بین رفتن اقتدار، انحطاط و از دست دادن حکومت بر این سرزمین تبیین می‌شود. اروپایی‌ها در اقدامی بلندمدت و برنامه‌ریزی‌شده با بهره‌گیری از روش‌ها و ابزارهای فرهنگی و غفلت و آسیب‌پذیری‌های مسلمانان موجبات فروپاشی و افول دولت اسلامی اندلس را فراهم کردند. مهم‌ترین اقدامات عبارتند از:

 

1. اختلافات شدید میان مسلمانان

مسلمانان از هنگام ورود به این سرزمین و فتح آن از نظر نژادی، دو دسته‌ی کاملاً مجزا بودند: عرب‌ها و بربرها. عرب‌ها خود از دو گروه رقیب عرب شمالی (مصری) و عرب جنوبی (یمنی) بودند که با یک‌دیگر از همان آغاز سر سازش نداشتند و به‌رغم اختلاف میان خود، عموماً به بربرها که اهالی مناطق شمال آفریقا بودند، با نگاه تحقیر می‌نگریستند و نمی‌خواستند آنان در امر مدیریت این سرزمین با عرب‌ها شریک باشند. این اختلافات نژادی در اعتقادات و مذهب مسلمانان اندلس نیز نمود پیدا کرده بود؛ به این صورت که یمنی‌ها در همه جا به عقاید شیعه متمایل بودند و مصریان دل به مذهب اهل تسنن داشتند و بسیاری از بربرها به عقاید خوارج گرویده، هم با امویان و هم با علویان اندلس مخالفت داشتند.با نگاهی به شرح وقایع و حوادث رخ داده در طول هشت قرن حضور و حاکمیت مسلمانان در اندلس، به وضوح علل و عوامل از بین رفتن اقتدار، انحطاط و از دست دادن حکومت بر این سرزمین تبیین می‌شود. اروپایی‌ها در اقدامی بلندمدت و برنامه‌ریزی‌شده با بهره‌گیری از روش‌ها و ابزارهای فرهنگی و غفلت و آسیب‌پذیری‌های مسلمانان موجبات فروپاشی و افول دولت اسلامی اندلس را فراهم کردند.
بربرها که دولت مسلمانان را به شمشیر و زور بازوی خود محکم کرده بودند، خویشتن را از سوی عرب‌ها فقیر و مورد تحقیر می‌دیدند، از این رو گاه‌و‌بیگاه بر ضد اشراف عرب که طبقه‌ی حاکمه بودند، شورش می‌کردند. این اختلاف که به فتنه‌ی بزرگی تبدیل شده بود، کار را بدانجا رساند که در اوایل حضور مسلمانان و تسلط بر اسپانیا و بخش‌هایی از فرانسه، نزاعی میان مسلمانان در شمال اسپانیا به وقوع پیوست که طی آن بربرها پس از نبردی سخت بر عرب‌ها غلبه یافتند و آن‌ها را از آن سامان بیرون راندند. این امر، بهترین فرصت را نصیب فرانسوی‌ها و اسپانیایی‌ها کرد که توانستند دولت و قدرت خود را بازیابند و مسلمانان را از جنوب فرانسه و شمال اسپانیا بیرون کنند. بعد از آن هم که عرب‌ها قوای خود را گرد آوردند و برای انتقام از بربرها به آنان حمله بردند و در معرض قتل و نابودی قرار دادند، باز اسپانیایی‌ها و فرانسوی‌ها از این فرصت استفاده کرده و نتایج خوبی هم گرفتند. بدتر از این دو فتنه، کشمکش عرب‌ها‌ی مصری و یمنی بود که در خلال درگیری آن‌ها، دشمن از پشت سر ضربه‌ی خود را بر آن‌ها وارد ساخت و با حملات به‌موقع، قلعه ها، دژها و شهرهای آباد را از چنگ آنان درآورد. در این خصوص نوشته‌اند که در سال ۱۲۹ و پیش از استقرار حکومت امویان، وقتی یوسف ابن عبدالرحمن حاکم اندلس شد، چون خود تعصب عرب مضری داشت، باعث شورش یمنی‌ها شد. صمیل بن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن که در میان مسلمانان اسپانیا ریاست و موقعیتی پیدا کرده بود، به یوسف بن عبدالرحمن پیوست و چنان جنگی را با یمنی‌ها آغاز کردند که هیچ‌ جنگی جز آن‌چه از صفین نقل می‌کنند به مانند این جنگ اتفاق نیفتاده بود. جنگ با پیروزی مصری‌ها خاتمه یافت و صمیل، کشتار بزرگی از اسیران یمنی به راه انداخت.
تفاخرهای نژادی و اعمال تبعیض‌ها باعث شده بود کارگران استثمارشده‌ی شهرها از استثمارگران دل پر‌کینه‌ای پیدا کنند و هر زمان که موقعیتی می‌یافتند بر ضد آنان قیام کرده و خونشان را می‌ریختند و دیگران را جایگزین آنان می‌کردند. در شورش سال ۳۹۹ که همه‌ی قشرهای اجتماعی در آن شرکت داشتند، شورشیان قصرهای زاهره مرکز حکومت را غارت کردند و سپس همه‌ی آن‌ها را سوزاندند. در سال ۴۰۳ و در واپسین سال‌های حکومت و خلافت امویان اندلس، بربرها قرطبه، پایتخت را چپاول کردند و نیمی از مردم شهر را کشتند و بقیه را بیرون راندند و شهر را به یک پایتخت بربری تبدیل کردند؛ تا این که اعراب قرطبه کم کم قدرت یافتند و در سال ۴۱۴ بربرها را اخراج کردند. دوزی، خاورشناس هلندی می‌نویسد: «دشمنی و کینه‌ی عرب مضری نسبت به یمنی‌ها و کینه‌ی یمنی‌ها نسبت به مصری‌ها از کینه و دشمنی اعراب مسلمان نسبت به مردم غیر مسلمان سخت‌تر و بیش‌تر بود.»
پس از فتح اندلس به مرور به ترکیب جمعیت مسلمان این سرزمین علاوه بر عرب‌ها و بربرها مورد جدیدی اضافه شد که در اصطلاح «مولدان» خوانده می‌شدند. این گروه که پس از چند نسل توانست در برخی مقاطع، بیش‌تر شمار مسلمانان اندلس را شامل شود، به نزاع‌های رایج میان مسلمانان دامن زدند. اینان آن دسته از مسیحیان اسپانیایی بودند که اسلام می‌آوردند. سیاست تسامح مسلمانان در قبال ساکنان اصلی اندلس، بسیاری از آنان را واداشت که از روی ایمان و اقناع یا در تلاش برای دست‌یابی به منافع ویژه و نزدیکی به دولت، دین فاتحان را بپذیرند. مسلمانان، نخستین نسل آنان را «اسالمه» یا «مسالمه» می‌نامیدند. فرزندان اسالمه که نسل دوم اسپانیایی‌های مسلمان را تشکیل می‌دادند به «مولدان» معروف شدند. به هنگام روی کار آمدن امویان در اندلس، به سبب گسترش روزافزون اسلام، در این سامان مولدان در میان مسلمانان اسپانیا به ویژه در شهرهای بزرگ مانند اشبیلیه (سویل)، سرقسطه (سار گوسا) و طلیطله (تولیدو) اکثریت جمعیت را داشتند. مولدان زبان عرب‌ها را آموختند و در آن مهارت یافتند و آداب و رسوم، فرهنگ و شیوه‌های زندگی، سیاست و مدیریت آنان را فراگرفتند. پدیده‌ی مهم در زندگی مولدان، اصرار آنان بر شخصیت متمایز خویش و انکار نکردن قومیت اسپانیایی خود بود. در دوره‌هایی که دولت سیاست حکیمانه، عادلانه و توأم با تسامح را در قبال آنان در پیش می‌گرفت، این تمایلات در مولدان آرام بود و پنهان می‌شد، اما آن‌گاه که دولت مرکزی تضعیف می‌شد و طبقه‌ی اشرافی حاکم، تکبر عربی به خود می‌گرفت، گرایش‌های قومی مولدان نیز بیدار می‌شد و در ناآرامی‌هایی بروز می‌کرد که بارزترین آن‌ها شورش‌های پی‌در‌پی طلیطله و شورش عمر بن حفصون بود که بیش از نیم قرن حکومت را به خود مشغول داشت.
شگفت‌آور این که مسلمانان و سران آن‌ها با وجود مشاهده‌ی آثار ناگوار اختلافات و درگیری‌های داخلی در طول چند قرن، از این مسئله تا هنگام سقوط آخرین‌ مسلمان اندلس، عبرت نگرفته و کماکان با یک‌دیگر درگیر بودند. در این ایام دولت مسلمانان در اسپانیا که فقط شهر غرناطه و اطراف آن برای آن‌ها باقی‌مانده بود و پادشاهان متحد اسپانیا آن‌ها را سخت در محاصره و تحت فشار داشتند، مردم غرناطه روزها با مسیحیان اسپانیا می‌جنگیدند و شب‌ها که به شهر برمی‌گشتند، با هم به نزاع و زد و خورد می‌پرداختند و عجیب‌تر آن‌که سران مسلمان رقیب، برای از پا درآوردن حریف مسلمان خود دست به دامان دشمن شده و حاضر بودند امتیازاتی به آن‌ها بدهند تا به کمک دشمن، رقیب را از میان بردارند. به عنوان نمونه، وقتی که در ایام هشام دوم (۳۹۹-۳۶۶) اختلافات عرب و بربر در قرطبه پایتخت شدت یافت، هر کدام از آن دو فرقه‌ی مسلمان جداگانه برای سرکوب کردن دیگری متوسل به مسیحیان اسپانیا شدند. اسپانیایی‌ها هم برای کمک به آن‌ها شرط کردند که در قبال آن مساعدت باید آن قلعه و آن شهر را در اختیار آنان بگذارند و مسلمانان هم پذیرفتند. به این ترتیب تمام قلعه‌ها و دژهای نظامی که امیران مقتدر پیشین با تلاش و جهاد تسخیر کرده بودند، تحویل دشمن شد.

 

بیشتر بخوانید: داستان تلخ اندلس اسلامی دیروز و اسپانیای مسیحی امروز


محمد بن یوسف معروف به ابن الأحمر امیر غرناطه (۶۲۹-۶۷۱) علیه رقیب خود ابن هود با پادشاه کاستیل (بخشی از اسپانیای مسیحی) معاهده بست و ابن هود نیز سی قلعه به پادشاه مسیحی داد تا او را در مقابل ابن الأحمر کمک کند. هم‌چنین وجه دیگری از اختلافات رقابت بر سر قدرت و یا حسادت در خاندان‌های حکومتی بود؛ مثلاً در موقعیتی که ابوالحسن علی بن سعد از امیران بنی احمر (۸۶۶-۸۸۷) که به قدرت رسید، از پرداختن دوازده هزار دینار باجی که پدرش به پادشاه کاستیل تعهد کرده بود، امتناع ورزید و تصمیم به مقاومت و جنگ با اسپانیایی‌ها گرفت. دشمن در پیش‌روی خود شهر الحمه را در پانزده فرسخی غرناطه تسخیر کرد و آن را با خاک یکسان نمود و زنان و کودکان پناه برده به مساجد را هم کشتار کرد. ابوالحسن دو بار به قصد پس گرفتن این شهر حمله برد و در بار دوم نزدیک بود شهر را به تصرف خود در آورد که به او خبر رسید پسرش ابوعبدالله محمد به تحریک همسرش که از محبت او نسبت به همسر دیگرش به خشم آمده، دست به شورش زده است. ابوالحسن دشمن را رها کرده خود را به غرناطه رسانید و پس از نبردی خونین با پسر صلح کرد، اما کمی بعد دوباره پسر چند شهر را از حاکمیت پدر جدا کرد و ابوالحسن هم به‌ناچار به شهر دیگری که برادرش حاکم آن بود، رفت.
به نقل محمد عبدالله عنان، از محققان برجسته‌ی تاریخ اندلس، اسپانیای مسیحی هم از عوامل اختلافات داخلی برکنار نبود، اما به هنگام خطر عمومی، هرگز فراموش نکرد که نزاع داخلی خود و جدال شخصی را فرونشاند؛ چیزی که در بسیاری موارد توسط امیرنشین‌های مسلمان رعایت نمی‌شد. به تعبیر وی، اسپانیای مسیحی به هنگام احساس خطر عمومی، مدافع خوبی برای دین خود و حفظ وحدت ملی بود و در این خصوص از لحاظ عزم وافر و حماسه از اسپانیای مسلمان جلوتر بود.
 

2. دنیازدگی و دور شدن مسلمانان از معنویت

تعلق خاطر به دنیا و به موازات آن کم‌رنگ شدن ارزش‌های معنوی که موجب ناپایداری در ناملایمات و عدم جان‌فشانی در راه اعتقادات و دین می‌شود، از عوامل مهم سقوط حکومت مسلمانان در اندلس است. طمع و آز عرب‌ها به جمع‌آوری غنایم، گاه موجب عقب نشینی آن‌ها از میدان جنگ می‌شد. در اوایل ورود مسلمانان به اندلس که تازه انگیزه‌های دینی در میان آنان قوی‌تر بود، در جنگ بزرگ میان عبدالرحمن غافقی و شارل مارتل (سال ۱۱۲) آن‌چه باعث شکست مسلمانان و بیرون رفتن فرانسه از دست آنان شد، چیزی جز این نبود که می‌ترسیدند ادامه‌ی جنگ، غنایم را از چنگ آنان به در آورد؛ چیزی که فرانسوی‌ها هم این معنی را درک کردند. در عصر عبدالرحمن سوم (۳۵۰-۳۰۰) بر ثروت مردم و کشور اندلس بسیار افزوده شد و مادی شدن بیش‌تر مردم باعث شد تا تعداد کمی حاضر به فداکاری لازم برای حفظ وحدت باشند. افزایش ثروت کشور در طبقه‌ی بالای جامعه باعث تقسیم هرچه بیش‌تر آن قشر به گروه‌ها با دسته‌هایی شد که هریک می‌کوشید به قیمت استضعاف گروه‌های دیگر، وضع مادی خود را بهتر سازد. طبقه‌ی بالا به‌ندرت انگیزه‌های اصلی خود را در اندیشه‌های دینی می‌یافت و مسلماً انگیزه‌های غیردینی در اندلس به مرور قوی‌تر می‌شد. افزایش تجملات زندگی آن‌ها سبب شده بود تا بسیاری از مردم، خود را در معرض ناراحتی و خطرات ناشی از لشکرکشی‌ها قرار ندهند و نسبت به آن بی‌میل شوند.بسیاری از مردم اسپانیا پس از فتح اندلس توسط مسلمانان، با حفظ دیانت مسیحی در وطن خود ماندند و با پذیرش حاکمیت مسلمانان با آنان زندگی کردند. آن‌ها با گذشت زمان، زبان عربی را آموختند و آداب و رسوم زندگی فاتحان را فراگرفتند. این مردم اصطلاحاً «مستعربان» خوانده می‌شدند. این مستعربان در اثر فعالیت‌های کشیشان با وجود آن که بسیاری از آنان به مشاغل عمومی در حاکمیت مسلمانان رسیدند و حتی‌ در ادارات دولتی مناصب عالی به دست آورده و در سپاه اموی به فرماندهی هم رسیدند، پس از زمینه‌سازی‌هایی با جنگ‌نرم، دست به شورش‌های متعددی زدند و بارها حکومت را با چالش‌های جدی مواجه کردند. این شورش‌ها به مرور در تضعیف حکومت مرکزی و فروپاشی دولت مقتدر اموی اندلس، نقش مهمی ایفا کرد.
با افزایش ثروت مسلمانان شور دینی آن‌ها کاهش یافت. در قرن چهارم هجری موجی از شک و تردید میان مسلمانان اندلس به‌وجود آمده بود. در این ایام طایفه‌ای پدید آمد که معتقد بود همه‌ی دین‌ها باطل است و احکام دینی، مانند نماز، روزه، زکات و حج را مسخره می‌کرد. فرقه‌ی دیگری هم پدید آمد که خویشتن را «پیرو دین جهانی» نامیده بود. این گروه با همه‌ی عقاید دینی مخالف بود و دینی را که فقط بر مبادی اخلاق استوار باشد، تبلیغ می‌کرد. فرقه‌ی دیگری نیز پیدا شد که می‌گفتند عقاید دینی ممکن است درست یا نادرست باشد و ما آن را نه تأیید می‌کنیم و نه انکار. هرچه هست از حقیقت آن بی‌خبریم و نمی‌توانیم عقایدی را که از اثبات صحت آن عاجزیم، بپذیریم. فقها با این عقاید به‌شدت به مبارزه برخاستند و هنگامی که حوادث ناگوار قرن بعد اتفاق افتاد، می‌گفتند که موجب این حوادث، آن گمراهی‌ها بوده است. در حقیقت، قدرت مسلمانان در ایام حاکمانی بود که اقتدار خویش را مانند ایام پیشین براساس دین نهاده بودند.
به نقل ابن حوقل، جغرافیدان و جهانگرد معروف قرن چهارم، اوضاع اندلس از حیث دنیاطلبی و انحطاط امور معنوی چنین بوده است: «پادشاه مشغول جمع مال است و از مردم فاصله گرفته؛ دنیا را را می‌چاپد و سیر نمی‌شود. به دلخواه خود فتوا می‌دهد و حکم صادر می‌کند و از خدا و آخرت هراسی به دل راه نمی‌دهد. بازرگانان آلوده‌اند و از ارتکاب حرام برای جلب منافع خود ابا ندارند. زاهدان گرگ‌هایی درنده هستند که هر شری از آنان پیدا می‌شود و چون بادی می‌وزد از جا کنده می‌شوند.» این دنیازدگی نه تنها در دوران وحدت اندلس و در حاکمیت امویان، بلکه در زمان ملوک الطوایف و مقهور شدن مسلمان توسط مسحیان نیز تداوم داشت. به نقل تاریخ به هنگام حاکمیت بنی عباد در اشبیلیه (سویل) این شهر به سبب باغ‌های زیبا، نخلستان‌ها، گل‌ها و سرگرمی‌هایی چون موسیقی و رقص و آواز مورد توجه بود. معتمد عبادی مصاحبت شاعران و موسیقی‌گران را به هم‌نشینی با سیاستمداران و سرداران سپاه ترجیح می‌داد. علمای دین او را ملامت می‌کردند که قصر پر از نشاط و خنده است، درحالی که مسجدهای شهر تقریباً خالی از نمازگزار شده است. با این حال معتمد تنها با عشق ورزیدن و آواز خواندن حکومت می‌کرد.
به نقل فیلیپ، حتی دولت مرابطون (۵۴۲-۴۸۳) که حاصل یک نهضت دینی بود، چندان دوام نیافت و خیلی زود چنگال فنا گریبان آن را گرفت. این دولت که با فعالیت جنگی پا گرفت، وقتی که سستی و فساد بر آن چیره شد رو به سقوط و اضمحلال رفت. آن‌ها که به زندگی صحرا و محرومیت خو گرفته بودند، چون به نواحی آباد و سرسبز اسپانیا راه یافتند، معایب تمدن در ایشان نفوذ کرد و سستی گرفتند و خصایل مردانگی را از دست دادند.
 

٣. جنگ‌نرم مسیحیان بر ضدمسلمانان

در اوج اقتدار مسلمانان در اندلس، مسیحیان از آزادی دینی و اجتماعی برخودار بودند و از همه‌ی حقوق بهره‌ی وافی داشتند و حتی‌ درهای مشاغل لشکری و کشوری به روی آن‌ها باز بود؛ با این حال، مسیحیان متعصب به‌ویژه کشیش‌ها به تحریک و تحریض مردم مسیحی می‌پرداختند. آن‌ها افرادی را به شهرها و اطراف می‌فرستادند تا وضعیت مسیحیان را در سایه‌ی حکومت اسلامی، هرچه می‌توانند زشت تصویر کنند و مردم را به رها ساختن خود از زیر بار ستم دینی و اجتماعی مسلمانان فراخوانند.
ذکر این نکته لازم است که بسیاری از مردم اسپانیا پس از فتح اندلس توسط مسلمانان، با حفظ دیانت مسیحی در وطن خود ماندند و با پذیرش حاکمیت مسلمانان با آنان زندگی کردند. آن‌ها با گذشت زمان، زبان عربی را آموختند و آداب و رسوم زندگی فاتحان را فراگرفتند. این مردم اصطلاحاً «مستعربان» خوانده می‌شدند. این مستعربان در اثر فعالیت‌های کشیشان با وجود آن که بسیاری از آنان به مشاغل عمومی در حاکمیت مسلمانان رسیدند و حتی‌ در ادارات دولتی مناصب عالی به دست آورده و در سپاه اموی به فرماندهی هم رسیدند، پس از زمینه‌سازی‌هایی با جنگ‌نرم، دست به شورش‌های متعددی زدند و بارها حکومت را با چالش‌های جدی مواجه کردند. این شورش‌ها به مرور در تضعیف حکومت مرکزی و فروپاشی دولت مقتدر اموی اندلس، نقش مهمی ایفا کرد.
 

4. رواج گسترده‌ی مفاسد اخلاقی

از همان بدو ورود مسلمانان به اندلس و آمیختگی با مردم این سرزمین و گرفتن اسیران بسیار از آن‌ها، وفور کنیزان خوب‌روی اسپانیایی در زندگی مسلمین و در دسترس بودن میخانه‌های مسیحیان برای فاتحان مسلمان، زمینه‌ی آلودگی اخلاقی و فساد در میان آنان را فراهم کرد. به مرور زمان هرچه مسلمانان از معنویات فاصله می‌گرفتند، مفاسد اخلاقی در میان آنان گسترش می‌یافت و قبح بسیاری از محرمات اسلامی در جامعه‌ی مسلمانان از بین می‌رفت. از دیرباز موسیقی و آواز و رقص در سرزمین اندلس بسیار رایج بود. عموم مردم این کشور به هنرهای زیبا و موسیقی عشق و علاقه داشتند و کم‌تر جشن و مهمانی بزرگی بدون حضور گروه‌های موسیقی و آواز و احیاناً رقص به پا می‌شد. «موشحات» اندلس که در موسیقی عرب هم‌چنان موقعیت و شناسنامه‌ی خود را حفظ کرده است و کم‌و‌بیش شباهت به آوازخوانی دسته جمعی مانند کُر دارد، شاهدی بر این مدعا است. مسلمانان اندلس با استقبال از این موقعیت، خود را آلوده به این محرمات کردند و خود در این امور صاحب سبک شدند. فلامانکو که آوازخوانیِ فردیِ اسپانیا است، هم‌چنان خاطرات روزگار حضور عرب‌های مسلمان در این سرزمین را زنده نگاه داشته است.
از شب‌نشینی‌های مسلمانان اندلس که با مجموعه آواز و رقص همراهی می‌شد، با نام «سحر» یاد کرده‌اند که این نام به زبان اسپانیایی وارد شده و امروز «سامبرا» نام مشهورترین و مهم‌ترین تئاتر رقص و آواز سنتی در مادرید است. در جشن‌های بزرگ، خیمه‌های وسیعی به پا می‌شد و یا فضای سرپوشیده‌ای ایجاد می‌کردند و در آن گروه‌های هنری برنامه‌های خود را اجرا می‌کردند. معروف‌ترین رقص‌ها، رقصی بود که در آن رقاصه‌ها لباس مرد بر تن می‌کردند و بر اسب‌های چوبی سوار می‌شدند و به حالت جنگ و گریز با نغمه‌های موسیقی و نفیر بوق در صحنه حاضر می‌گشتند. درباره‌ی می‌گساری در اندلس باید گفت از وجود میکده‌های عمومی در بین مسلمانان، نشانه‌ای در دست نیست و به‌نظر می‌رسد فقهای مالکی که قضاوت را بر عهده داشتند، با خرید و فروش شراب در ملاعام مبارزه می‌کردند، ولی به تعقیب کسانی که در خفا یا منازل خود شراب می‌نوشیدند، برنمی آمدند. با این حال، اگر کسی مست در اماکن عمومی دیده می‌شد، بر او حد شرعی جاری می‌کردند.
از اشارات و کنایاتی که در شعر شعرای مسلمان اندلس دیده می‌شود، چنین بر می‌آید که در کنار دیرها و صومعه‌های مسیحیان میکده‌هایی وجود داشته است که علاوه بر میخوارگی، محل حضور زنان عیاش و روسپی نیز بوده است و این میکده‌ها که بدکاران در آن آمد و شد داشته‌اند، مورد بازدید مأموران محاکم شرعی قرار داشته است. با انتشار مذهب حنفی در اندلس و رأى ابوحنیفه درباره‌ی «نبیذ» - آبجو- اندلسیان ظاهرا برای شراب‌خواری خود، کلاه شرعی یافته و به فتوای ابوحنیفه بدون واهمه آبجو و شراب می‌نوشیدند. به مرور در دولت امویان اندلس، عشرت‌کده‌هایی رسمی تأسیس شد که به‌نظر می‌رسد از آن پس تا پایان حضور مسلمانان در اندلس این مراکز فساد وجود داشته است. در تاریخ آمده است که با توجه به توسعه‌ی شهر قرطبه (پایتخت امویان) و رفت و آمد مسافران بسیار از نقاط مختلف اندلس و سایر کشورها به آن، محله‌ای برای خوش‌گذرانی و در اختیار قرار دادن زنانی برای مردان مجرد به نام «بیت‌الخطوه» اختصاص داده بودند که زنان روسپی شاغل در آن اغلب از فرنگ و یا ملت‌های دیگر بوده‌اند که از آنان به عنوان «خراجیه» یاد شده است. دولت مسلمان اندلس بر این شهرک فساد، نظارت دقیق داشت و از کارکنان آن مالیات دریافت می‌کرد. بدیهی است با رواج علنی چنین مفاسدی، مسلمانان و به‌ویژه جوانان آن‌ها چگونه آلوده می‌شدند و غیرت دینی و عرق مذهبی در آنان رنگ می‌باخت؛ در نتیجه نیرویی که محرک آنان در دفاع از دارالاسلام باشد، دیگر وجود نداشت.

 
منبع: کتاب اصول و مبانی جنگ نرم؛ علی محمد نائینی؛ انتشارات ساقی.